به گزارش فرهنگ امروز به نقل از سایت انسانشناسی و فرهنگ؛ در میان انبوه فکرهایی که افلاطون در همه حوزههای اندیشه به طرح و بسط آنها پرداخته است، آنچه که به عنوان اندیشة محوری کل نظام او خود نمایی میکند همان نظریه مُثُل است مابقی فقط نتیجه آن هستند. هر فلسفهای که به تلاشی نظاممند دست میزند تا به حلّ معمای جهان بپردازد، بالضروره با نظریهای دربارة ماهیت آن حقیقت مطلق و نهایی که جهان از آن ناشی میشود، شروع میکند. این حقیقت را «مطلق» میگوییم. قول به این که «مطلق»، عقل، اندیشه،مفاهیم یا کلی است، همه صرفاً چهار تعبیر متفاوت از یک نظریه است. این قضیه که «مطلق، عقل است»، نظر اصلی و اساسی هر ایدهآلیستی است. از زمان افلاطون نظامهای فلسفی ایدهآلیسمی بزرگ و متعددی وجود داشته است. آموزه محوری همه آنها، این است که «مطلق» عبارتست از «عقل» بنابراین افلاطون پایهگذار و آغازگر همه ایدهآلیسمها است. این که «مطلق» اندیشه کلی است، همان چیزی است که افلاطون به تفکر فلسفی جهان عرضه کرده است و عالیترین مزیت او به شمار میرود. عقل چیزی است که در حال حاضر هم بطور مطلق معقول است. عقل چیزی است که خودش را تبیین میکند یعنی دلیل خودش است. اصلی است خود ـ مبیّن پس باید همان اصلی باشد که به دنبال آن هستیم. «مطلق» باید اصلی خود ـ مبیّن باشد و تنها یک مطلق از این نوع وجود دارد یعنی عقل. بنابراین «مطلق» همان عقل است. محتوای عقل، مفهومها هستند. اگر مفهومی بطور کامل معقول باشد در اینصورت جزئی از عقل خواهد بود. در غیر اینصورت نه. انتقاد استیس از ایده آلیسم افلاطون : نقیصهای دیگر در نظام افلاطون وجود دارد که از اهمیّتی عمده و بسزا برخوردار است. در سراسراین نظام خلطی میان مفهومهای واقعیت (Reality) و هستی (existence) جریان دارد. تمایز قایل شدن میان «هستی» و «واقعیت»، ویژگی اساسی هر ایدهآلیستی است، حتی اگر به ایدهآلیسم مبهم و نامفهوم «الئاییان» بازگردیم آن را خواهیم دید. زنون (Xenon) که منکر حرکت، کثرت و عالم محسوس بود اما هستی جهان را انکار نکرد با یک ایدهآلیسم کاملا بسط یافته،همانند ایدهآلیسم در فلسفه افلاطون،این تمایز باز هم باید روشنتر باشد و به یک معنا این چنین است. اسب متفرد (یعنی یک اسب تنها)، واقعیت نیست اما بطور قطع موجود است. اسب کلی، واقعیت است ولی موجود نیست. اما افلاطون نسبت به این نکته اخیر دچار تزلزل شد.افلاطون نمیتواند د ربرابر وسوسه تصور حقیقت مطلق به عنوان موجود (یا چیزی که هست) مقاومت کند. و در نتیجه مثل (Idea)، تنها اندیشهای به عنوان کلی حقیقی در عالم نبوده بلکه هستی جداگانهای در عالم ویژه خودشان دارند.افلاطون در نظریهاش این را باید بداند که لازمه کل نظریه او چیست و آن این است که «واقعیت مطلق» هیچ هستیای ندارد،زیرا به ما میگوید واقعیت مطلق، کلی است و نه شیء متفّرد جزئی، ولی هر چه موجود است یک شیء فردی است.به علاوه افلاطون به ما میگوید صورت مثالی، خارج از زمان است. اما هر چه هست باید در زمانی موجود باشد. پس در اینجا، این اندیشه محوری ایدهآلیسمی به ظاهر در ذهن افلاطون به خوبی تثبیت و محرز گشته است. فلسفه افلاطونی که با اندیشهای ایدهآلیستی در سطح بالا شروع شد و اعلام کرد که واقعیت تنها از آنِ کلی است، با تبدیل کلی به یک جزئی موجود خاتمه مییابد. خطای افلاطون در این بود که او اندیشه را همچون یک چیز یا یک شیء تلقی کرد. جمعبندی: افلاطون پایهگذار بزرگ ایدهآلیسم و آغازگر تمام حقایق بعدی در فلسفه است ولی به روال همیشگی پیشگامان، ایدهآلیسم وی خام و ابتدایی است. ایدهآلیسم افلاطون قادر به تبیین جهان و خودش نیست، حتی نمیتواند به اصول خود وفادار بماند زیرا پس از آن که برای اولینبار در تاریخ، این حقیقت را به صراحت بیان میکند که «واقعیت، کلی است»، بلافاصله اعتقاد خود را فراموش کرده ودر یک جزیی انگاری غوطهور میگردد که بنابرآن، مثل (Idea) به عنوان افراد موجود تلقی میشوند. همین عیبها و کاستیها بود که ارسطو را بر آن داشت در ایدهآلیسمی نابتر که عاری از ایرادهای ایدهآلیسم افلاطونی بود به اصلاح بپردازد. لازم به ذکر است که واژه «ایده» و «ایدهآلیسم» نخستین بار در آثار افلاطون مطرح شده است و قبل از او، این واژه در حوزه فلسفه کاربردی نداشته است. افلاطون برای هرگونه از انواع موجودات جهان ماده، یک وجود مجرد عقلانی قائل بود که خود به آن «ایده» میگفت. افراد محسوسه، پرتویی از آن وجود عقلانی مجرد بوده و وجود مجرد عقلانی نمونه کامل آن افراد است.مترجمین دوره اسلامی واژه «مثال» را در برابر آن قرار دادند. البته شایان ذکر است که افلاطون منکر وجود افراد محسوس نیست بلکه وجود آنها را متغیر و جزئی و فانی میداند، برخلاف ایده یا مثال که به عقیده افلاطون دارای وجود ثابت و کلی و باقی میباشد. به همین دلیل است که مکتب فلسفی افلاطون را ((Idealism formal خواندهاند. همانگونه که میبینیم، ایدهآلیسم در اندیشه افلاطون شکل ویژه و خاصی دارد. افلاطون برخلاف سوفسطاییان که حسی مذهب بودند، معتقد به اصلت عقل بود و باور داشت که روان آدمی قبل از احساس و تجربه، حامل تصاویری از مُثُل است. زیرا او قبل از اینکه در کالبد تن حلول کند در دنیای ماورای حس، آنها را دیده و به آنها علم داشته و وقتی به این دنیا میآید دچار فراموشی میشود ولی از زمانی که احساس او به کار میافتد کمکم متذکر علم قبلی خویش میشود و ا زاین رو است که افلاطون، دانستن را نه بدست آوردن، بلکه «تذکر» و «یادآوری» میدانست. پس از افلاطون، ارسطو ظهور کرد و اندیشههای استاد را در باب مثل به شدت تخطئه کرد و خود نظام فلسفیای متکی بر «اصالت واقع» و «اصالت حس» پایهریزی کرد، به گونهای که قرنها عالم فلسفه را زیرسلطه خود قرار داد.
منابع:
استیس، والتر. تاریخ انتقادی فلسفه یونان، مترجم: دکتر یوسف شاقول
کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه یونان و روم،مترجم: سید جلال الدین مجتبوی
نگارندگان: زهرا رنجبران / علیرضا کاظمی زاده