شناسهٔ خبر: 32090 - سرویس دیگر رسانه ها

چرا لطفی علاوه بر ساز زدن، آواز هم می‌خواند؟

اشاره کنم، چه ساز و چه آواز و یا ساز و آواز هنرمندان، از هردسته و قومی که می خواهد باشد، دارای دو ارزش و اعتبار معنوی است. اول اینکه جایگاهی در مجموعه ی "رپرتوار" موسیقی آن فرهنگ دارند، و دوم این که نقشی تاریخی، که بیرون از قلمرو "رپرتوار" را اشغال می کند. همین فتوای بالا به نحوی به اهمیت این دو جنبه از اصوات مورد توجه خود تاکید دارد؛ یکی به اهمیت کارکرد آن صوت در "بکا و آثار حزن و اندوه" و دیگر در اهمیت ماندگاری تاریخ آن صوت برای آیندگان.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از سایت انسان‌شناسی و فرهنگ؛ دکتر محسن حجاریان به بهانه خستین سالروز درگذشت محمدرضا لطفی، موسیقی دان و نوازنده صاحب نام ایرانی (۱۷ دی ۱۳۲۵ گرگان – ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۳ تهران) یادداشت فوق را درباره  آواز لطفی فقید نگاشته و در اختیار انسان شناسی و فرهنگ قرار داده است.

lotfi01.jpg

سالهاست از نوشته ها خوانده و از زبان ها شنیده بودم که بهتر بود لطفی آواز نخواند یا بهتر بود تنها سازش را می زد. من در این نوشته کوتاه کوشش می کنم، گذشته از این که دیدگاه شخصی خودم را بیان می کنم، نکاتی پیرامون چنان برخوردهایی که هرگز با آزاد اندیشی هنری سنخیتی ندارند، نیز بیان کنم. ابتدا به دیدگاه های دیگران می پردازم، نه از آن زاویه که بخواهم نقل قول هایی از آن همه گفته ها و شنیده های خوانندگان و نوازندگان معتبر ایرانی بیاورم، بلکه از دیدگاه کلی که اغلب ما در نوشته ها و افواه عمومی آنها را شنیده ایم و آنقدر تکرار شده و به متواترات مبدل شده که هرگز اجازه بازنگری شخصی را در فکر و خیال ما نمی دهند. این اصل شاید از آنجا سرچشمه می گیرد که بعضاً هنگامی استادان بزرگ ما چنین و چنان می گویند، شاگردان هم پیگیرانه، و در مواردی آنها را طوطی وار تکرار می کنند. این اصلی کلی نیست، شاید کسانی هم باشد که به بر پایه احساس خود به چنان برداشتی دست یافته اند، اما از همین اول بگویم، هرآنچه را در این مورد خوانده ام، هرگز دلیلی هنری یا علمی برای آن نیافتم. تنها همه استدلال ها را حول این محور دیدم که "بهتر است لطفی آواز نخواند"؛ چرا... همین و بس!

به طور کلی، هر اظهار نظری پیرامون هنر می بایست بر پایه آزاد اندیشی باشد نه تحکم.

 من به مقدار ناچیزی از موسیقی های جهان گوش داده ام و مقداری هم از اجراهای آنها را چه به طور زنده و چه از روی "دی وی دی" مشاهده نموده ام. این که می گویم "مقدار ناچیزی از موسیقی های جهان"، از آن روی است که هیچ کس نمی تواند ادعا کند بیش از حجم متعارفی از موسیقی جهان، که تعداد آنها بیش از سی هزار گونه است را شنیده یا دیده باشد. گذشته از اینها، شنیدن پاره ای از موسیقی های اقوام ایران و افغان و ترک و تاجیک و عرب، نزدیک به شصت- هفتاد نمونه از موسیقی های جهان را بر روی "دی وی دی" (کپیه مجموعه "جی وی سی" ژاپن و دیگر منابع در دسترس) برای تدریس تهیه کردم که فرصت آموزش آنها را به دانش جویان نیافتم، که اکنون همه در فایل های شخصی موجودند. مقداری از موسیقی هندی تا اینویت (اسکیمو)، از موسیقی روستاهای مجارستان تا ساکنان کوههای آند در آمریکای لاتین را شنیده ام. آنچه را در این موسیقی ها دیده ام این است که در بسیاری از آنها، نوازنده، خود خواننده نیز هست و این اصلی است هم هنری هم تاریخی. تا کنون ندیده یا نشنیده ام کسی به حاج قربان یا سمندری در خراسان یا پیر ولی و علیرضا در لرستان و یا هر نوازنده و خواننده محلی ایراد بگیرد که چرا هم ساز می زند و هم آواز می خواند. هنر یعنی عرصه آزادی انسان؛ یعنی عرصه ای که انسان درون خود را، احساس شخصی و تاریخی فرهنگ خود  را، همه مکنونات خود را باید تهی کند. کسی نباید به هنر بگوید که چنین یا چنان خود را عرضه کن؛ نباید به هنر تحکم کرد؛ نباید سدبند هنر بود. من درهیچ جا نخوانده ام که نقد هنر باید با "فرمان دادن" همراه باشد. هنر، هنر است، خواه درعرصه قومی، خواه عرصه کلاسیک، خواه بر روی کاغذ. با این که این نکته می تواند یک اصل نادرست باشد، اما اغلب شنیده ام که تنها ما ایرانیان هستیم که در کارهنر امر و نهی می کنیم. لطفی ساز خودش را می زند، خوب، بگذارید آواز خودش را هم بخواند.

توجه کنید که کاربرد این واژه "بگذارید" درهنر چقدر هولناک است. اگر کسی در رهگذر تاریخ گذشته هنر ایران گامی بردارد، بی گمان مسیر خون چکان موسیقی ما را خواهد دید که لاینقطع زیر این فرمان های "بخوان ها و نخوان ها" چهره باخته است.

موسیقی ایرانی "شراب خانگی ترس محتسب دیده" است. کسانی که با تاریخ میشوم "ک ج ب" در روزگار استالین آشنایی دارند، می دانند که چگونه ژدانف، رئیس کمیساریوی آن سازمان مخوف، رخمانینف را به دفترش دعوت می کرد و خودش پشت پیانو می نشست و به رخمانینف می گفت "شما باید چنین پیانو بنوازید!" وقتی به "هنر"، دستور میدهی، هنر خود را از قالب خود تهی می کند. من اطمینان دارم، موسیقی دستگاهی از آزادی خودش سخن نمی گوید؛ موسیقی دستگاهی با استبدادی ترسناک روبرو بوده و به همین دلیل در خود تنیده شده و به "گوشه ها" پناه برده است. موسیقی دستگاهی درخود فشرده شده و این فشردگی را با زبانی تند و سریع بیان می کند. مترونوم موسیقی ایرانی در همه احوال تند و شتاب زده است. اینها همه بازتاب "ترس و فرمانبری های" تاریخی است. توجه کنید اکنون که قرن بیست و یکم است، ما هنوز به موسیقی خود فرمان می دهیم! به لطفی می گوئیم : "نخوان". مهم این نیست که لطفی درست می خواند یا نادرست، دقیق می خواند یا فالش، دل انگیز می خواند یا بی مورد، جنس صدایش خوب است یا ناخوب، مهم این است که ما میخواهیم به هنر دستور بدهیم، مهم این است که ما چنین می خواهیم و دیگران باید چنان کنند. من به یک حادثه اشاره کنم و با اینکه به چنین قیاسی اعتقادی ندارم، اما این نکته را صرفاً در حد یک نکته درس آموزی یادآور می شوم نه در کار قیاس. در مثنوی مولانا داستانی است که کسانی یکروز به پیغمبر گفتند این بلال حبشی الفاظ اذان را درست ادا نمی کند، به جای "حی"، "هی" می گوید، شاید اگر بشود کس دیگری اذان بخواند. پیغمبر گفت:  "کای خسان نزد خدا هی بلال –  بهتر از صد حی و خی و قیل و قال" ( به مثنوی مولانا مراجعه شود). دو نکته در این گفته هست: یکی این که کس نباید به کارهنری (در اینجا هنری – الهی) فرمان دهد، دوم این که کار دل، فرمان بردار نیست؛ کار لطفی کار دل بود؛ لطفی با دل می خواند و برای دل می خواند و برای دل هم ساز می زد. او گاه واژه ها را درست تلفظ نمی کرد. یکبار "الف و لام" شمسی "الا یا ای الساقی" را "الف و لام" قمری تلفظ کرد و بارهای دیگر هم گونه هایی از این دست. اما از این که ما همیشه سرگران از بالا به کارهای سخت و طاقت سوز دیگران خرده بگیریم و خود را قاضی القضات هنر و ادب به حساب آوریم، خواهیم دید که موضوع نوشته ها و نقدها و بررسی کنسرت ها و غیره در ایران همین خواهد بود. من بارها این بیت حافظ "خوی کرده خندان لب و مست" را شنیده ام که خوانندگان تلفظ درست واژه "خی" را همان "خوی" (همانگونه که نوشته می شود)، خوانده اند. بسیاری از خوانندگان طراز اول آواز ایران، گاه نه تنها محتوای شعر را درست ارائه نمی دهند بلکه زیری و بمی و کشش هجاهای اصوات شعر را نیز مخدوش می کنند. روی چنین نکاتی می توان بسیار سخن گفت، اما اینکه به هنرمندی بگویی که شما آواز نخوانید یا چنین آواز بخوانید که من می گویم، این اصلاً با معیار نقد و بررسی هنرسازگاری ندارد. من این گونه داوری ها را برداشت های خصوصی و شخصی می دانم، کما اینکه، برداشت من هم از آواز لطفی می تواند برداشتی خصوصی و شخصی باشد. البته این اصل در دایره هایی تو در تو چنان قلمروهایی به خود می گیرند که گاه کسانی از ایرانی ها نه تنها با آواز بنان یا خوانساری یا شجریان هم ارتباط برقرار نمی کنند بلکه به طور کلی با خود موسیقی هم رابطه ی ندارند.

من آواز لطفی را در همان سال های ورودش به آمریکا، شاید ۱۹۸۸ یا ۸۹، هم از برنامه هایی که در ارکسترها داشت یا از نوارهایی که تکثیر می کرد و هم از جلسات خصوصی شنیده بودم. لطفی با سازش آواز می خواند؛ آوازش برای من دلنشین بود و گاه احساس می کردم  محتوایی که در درون شعر نهفته است را با درکی بی واسطه بیان می کند. زنگ خاصی در صدایش می شنیدم. وقتی شعری از مولانا یا حافظ را می خواند، تصور میکردم، فضای آن شعر با فضای آواز او نزدیک است، یا دست کم با درک خودم فکر می کردم رابطه ای بین دنیای آن شعر با آواز او هست. بیشتر وقت ها در کنسرت هایش ناشکیبایی می کردم تا هرچه زودتر شعری بخواند تا بدانم آیا براستی آن شعر را در چه فضایی می خواند.

در سال های پیش از ۱۹۹۰ نزدیک به سیصد نوار از انواع موسیقی های ایرانی و ترکی و عربی و اقوام ایران کپیه کرده بودم و هرروز و هرشب، چه هنگام کار، چه موقع فراغت در خانه به آنها گوش می دادم. همه کنسرت ها را می رفتم و به دقت به آنها گوش فرا می دادم. درهمین سال ها بود که نوارهای لطفی هم در دسترس بود و من هم کپیه آنها را داشتم و به آنها گوش می دادم. دو نوار هم از حسین عمومی داشتم که یکی از آنها آواز "ای ساربان آهسته ران" و در دیگری تصنیف "زمن نگارم عزیزم خبر ندارد" را می خواند. خوب، آواز حسین عمومی هم به ذوق و شوق من سازگار بود، حال کسی می تواند بگوید، بهتر است ایشان هم آواز نخواهد و همان نی اش را بزند؟!

به نظرم لطفی روشی در آواز خواندن ابداع کرد که تا آن زمان مشابه آن کمتر شنیده می شد. او به علت اینکه قادر نبود تحریرهای آوازی اجرا کند، اصوات مناسب را در جای آن به کار می گرفت. این روش اگر سرمشق کسانی که جنس صدای خوب داشته باشند و کم و بیش به تقلید آن بپردازند یا ذوق و شوق خود را هم در آن  دخیل سازند، گونه دلنشینی از آواز را در نمونه آوازهای دستگاهی به وجود می آورد. من یک "کلیپ" هفت هشت دقیقه ی از کار لطفی، همراه با آواز خانم زویا ثابت دیده ام که اشعار مولانا ( ای عاشقان، ای عاشقان، هنگام کوچ است از جهان – در گوش جانم می رسد طبل رحیل از آسمان \ این بانگ ها از پیش و پس بانگ رحیل است و جرس – هرلحظه ی نفس و نفس سر می کشد در لامکان \ زین شمع های سرنگون، زین پرده های نیلگون – خلقی عجب آمد برون تا غیب ها گردد عیان) را با سه تار لطفی ، تمبک فراست، فاطمی و دف مجد کریمی اجرا می کند. آوازی که خانم ثابت می خواند همان آواز لطفی ست، بدون تحریرهای دستگاهی، اما با جنس صوتی متفاوت در کمال وقار و زیبایی. گذشته از اینکه حالات روحانی شعر با موسیقی همنوا است، فضای ضربی، حالت استعلایی شعر مولانا در این آواز را به دنیای روحانی مولانا نزدیکترساخته است. خواننده در این آواز، خصوصیات آواز لطفی را به کار می گیرد. اگر کسی ایرادی به روش این آواز دارد، خوب است در اینجا ملاحظه کند که چگونه کاربست آواز لطفی می تواند الگوی دلنشینی برای روش آوازی باشد و اگر ایرادی دارد، ایرادش را از این گونه اجراها هم بیان کند.

آواز لطفی منحصر به فرد است. با اینکه هرآنچه را در اینجا می نویسم احساس و برداشت شخصی از آواز لطفی است، و همانگونه که در بالا یادآور شدم، داوری های دیگران را هم  برداشت های شخصی آنها می دانم، باز تاکید می کنم، اصل ثابتی نیست تا هرکس احساس و برداشت خصوصی خود را به دیگران تحمیل کند و وانمود کند که در درک و احساس هنر چیزی بیشتر از دیگران می داند. علم و آگاهی نسبت به هنر، غیر از احساس و برداشت شخصی است. عرصه علم، علم است و عرصه احساس، احساس. فارابی در تفاوت این دو می گوید: "پست ترین این مراتب آن است که عقل از حد اطمینانی که به حکم حس حاصل آمده تجاوز نکند" (۱۳۷۵ص ۳۷).

بسیاری از غروب ها، که بعد از کار،اندام خسته و درد آلود خود را به خانه می رساندم و در را باز می کردم و می دیدم خانه از پرتو نور بیرون از بالکن، روشن شده، دیگر چراغ خانه را روشن نمی کردم؛ همانجا دل آزرده روی مبل کنار در می افتادم و آهسته دستم را به سوی ضبط دراز می کردم و کلید آنرا می زدم تا هرچه آنجاست گوش کنم. فضای تاریک و روشن غروب خانه و خستگی من و هیاهوی هوار روز، که امواج آن هنوز در کاسه سرم می پیچید... به خودم می گفتم راستی فرجام این همه رنج و دربدری چیست؟ به خودم می گفتم گویی "در این غروب غم انگیز زندگی " چه باید کرد؟ در میان توفانی از افکار خسته، می شنیدم که لطفی از نوار ضبط صوت،  این شعر حافظ را می خواند: "نماز شام غریبان چو گریه آغازم – به مـویه های غـریبانه قـصّه پردازم – به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار – که از جهان ره و رسم سفر براندازم". برای من شعری و آوازی زیباتر و دلنشین تر از این اشعار و آن آواز نبود. انگار صدای لطفی، صدای دردی بود که از روزگار حافظ شنیده می شد. حس می کردم، گونه آوازی که برای گریه اندوه از دوری یار و دیار برگزیده بود، بدرستی فضای فریاد شکوه ی است که آرزو می کند کاش راه و رسم سفر از میان آدمیان برخیزد و کاش کسی از یار و دوستان و خانه اش فراتر نرود! کاش سفر، هرگز دریچه های آشنایی را نبندد. به خودم می گفتم، چه خوب شد که موسیقی درست شد و موسیقی برای این درست شد که انسان احساسش را بیان کند درغیر این صورت موسیقی به چه کار می آید؟ موسیقی به همه ابناء بشر تعلق دارد؛ و هرکس به بهر حالی که بخواهد می تواند درون خود را با آن تخلیه کند. حال نمی دانم چرا لطفی نباید از چنین موهبتی بهره ببرد؟

در سال های ۱۹۹۰ نواری خصوصی از "تنری کرور"، استاد عود ترک داشتم، که در آن غزلی از دیوان شمس را به فارسی می خواند. هرچه کوشش می کردم چیزی از مفهوم گفته های او را نمی فهمیدم؛ او نمی توانست شعر فارسی را خوب بخواند، با این حال من با ساز و آواز او ارتباط برقرار می کردم. اکنون سال هاست روی در نقاب خاک کشیده و چه خوب که صوتی از او برای ما و آیندگان به یادگار برجای مانده است. اگر او این آواز را نمی خواند، آیندگان نمی دانستند آواز او چگونه بوده است. کاش همانگونه که پاره ای از اجرای میرزا عبدالله و میرزا حسین قلی خان باقی ماند، چیزی از نمونه  صدای آواز آنها هم برجای می ماند!  می دانیم که عبدالقادر مراغی در بارگاه تیموری و جلایریان، ساز عودش را با آواز همراه می ساخته است. گمان شخصی من این است که ساز و آواز عبدالقادر، به گونه ای، شاید شبیه ساز و آواز لطفی بوده است. خوب این هم باز یک تصور و خیال شخصی است؛ حال اگر فرض کنیم چنین است، و اگر دستگاه ضبط صوتی، ساز و آواز عبدالقادر را به ما می نمود، آیا اصولی این بود که به جای سپاسگزاری از وجود چنان آثار هنری، باز هم می گفتیم، کاش عبدالقادر تنها سازش را می زد؟ و کاش عبدالقادر آواز نمی خواند؟

با  ورود گرامافون و سپس رادیو، پرسش هایی پیرامون "حلال و حرام" بودن آنها مطرح می شود که از جانب بعضی از علمای روحانی به آنها پاسخ داده شده است. مجتهد حاج شیخ محمد رضا فتوا می دهد که استماع از رادیو حلال و استماع از گرامافون حرام است؛ در جواب این گفته، آیة الله ابوالمجد شیخ محمدرضا نجفی اصفهانی به تفصیل در حلال بودن گرامافون توضیح می دهد که شرح آن در رساله "الروضة الغنا فی تحقیق معنی الغنا" تاًلیف همین آیة الله ابوالمجد شیخ محمد رضا نجفی اصفهانی (م محرم ۱۳۶۳) آورده شده است. در آنجا درباره "صندوق حفظ الصوت" (دستگاه گرامافون) پرسش شده که آیا استفاده از این دستگاه حلال است یا حرام؛ آیة الله ابوالمجد شیخ محمد رضا نجفی اصفهانی توضیح می دهد: "و فعلاً در منزل یکی از طوایف معظمه تجار اصفهان صندوقی است که مرحوم آیة الله خالی الحاج سید اسماعیل صدر در آن سوره مبارکه فاتحه خوانده و من قطعه ای از نهج البلاعه را ... اگر این صندوق در صدر اسلام موجود بود و خطبه غدیر خم را از لسان مطهر مبارک نبی یا یکی از خطب وصی (ع) را ضبط کرده بود و درمجالس علما و اخیار خوانده می شد آیا این مجلس از مجالس باطل، و این آلت از آلات لهو شمرده می شد؟! و هیچ مؤمنی حکم می کرد که استماع آن حرام، و شکستن آن واجب ست؟! ... و اگر در یوم عاشورا صوت مبارک "هل من ناصر ینصرنا" ضبط نموده بود و در مجالس روضه خوانی خوانده می شد آیا اثر آن در بکا و آثار حزن و اندوه زیاد از ده هزار روضه خوان نبود؟! (۱۳۷۶ ص ۱۴۹۸ و ۱۴۹۹)( مختاری – صادقی ۱۳۷۶). این نکته را در ارج گزاری به ماندگار بودن صوت انسان، علی الخصوص صوت هنرمندان، در تاریخ می گویم.

اشاره کنم، چه ساز و چه آواز و یا ساز و آواز هنرمندان، از هردسته و قومی که می خواهد باشد، دارای دو ارزش و اعتبار معنوی است. اول اینکه جایگاهی در مجموعه ی "رپرتوار" موسیقی آن فرهنگ دارند، و دوم این که نقشی تاریخی، که بیرون از قلمرو "رپرتوار" را اشغال می کند. همین فتوای بالا به نحوی به اهمیت این دو جنبه از اصوات مورد توجه خود تاکید دارد؛ یکی به اهمیت کارکرد آن صوت در "بکا و آثار حزن و اندوه" و دیگر در اهمیت ماندگاری تاریخ آن صوت برای آیندگان.

صدایی که از مظفرالدین شاه باقی است، صدایی است تاریخی، اما صدای کسائی و دوامی و لطفی صداهایی هستند که هم اعتبار رپرتواری دارند و هم اعتبار تاریخی. هیچ کس نمی داند، آن آواز "بوی جوی مولیان" که رودکی با چنگ در بارگاه سامانیان خوانده، تا چه اندازه آواز "حرفه ی" یا آواز خنیاگرانه بوده، اما هرچه بوده، اگر امروز "نواری" از آن در دست می بود، شاید بیشتر به اهمیت تاریخی آن توجه می کردیم تا جایگاه آن در رپرتوار موسیقی گذشته. نباید تنها یک جنبه از فعالیت یک هنرمند را در نظر گرفت. من در جای دیگر (ماهنامههنرموسیقی – سال هفدهم شماره ۱۴۳، مرداد ۱۳۹۳) نوشته بودم: "یادم می آید وقتی یک بار استاد حسن کسائی و منوچهرغیوری (از شاگردان کسائی) به خانه او [لطفی در واشنگتن] آمده بودند و لطفی هم چند نفری را دعوت کرده بود. یکی از بچه ها ضبط صوت کوچکی در جیبش گذاشته بود و گفته ها و ساز کسائی و غیوری را ضبط می کرد. لطفی متوجه شد و همان جا نوار او را گرفت. من از این برداشت خوشحال نبودم و همیشه به خودم می گفتم راستی تاریخ فرهنگ ما تا کی باید شفاهی باشد. من نمی دانم امروز چه کسی نواری از اجرای کسائی در آن شب را دارد. کسائی قطعه کوتاهی اجرا کرد و در توصیف آن گفت: "من می خواهم تصویر طلوع خورشید را با الهام از این شعر فردوسی که می گوید "چوفردا برآید بلند آفتاب" را برایتان تجسم کنم". خوب، چرا ما و تاریخ موسیقی ما، باید از آن گفته ها و اجرای استاد کسائی در آن شب محروم باشد؟ درباره این فشارها و تنگ نظری ها بسیار سخن می توان گفت...

 در پایان، به این یک دو نکته اکتفا می کنم: جامعه در لحظه به تاریخ مبدل می شود و تاریخ هم دمبدم میراث خود را سرند می کند؛ بگذارید هنرمند خود هرچه می خواهد به جامعه و تاریخ تقدیم کند، آنگاه جامعه، اثر ناخوب را سرند می کند. نباید جلو آزادی هنر را گرفت، نباید سدبند هنر بود. آزادی، آزادی است، چه بر زخمه ساز، چه بر روی کاغذ و چه در اندیشه آدمی. وقتی ما به لطفی حکم می کنیم که شما بهتر است آواز نخوانی و تنها سازت را بزنی، در اصل نه تنها به آزادی او، بلکه به آزادی هنر دستور داده ایم؛ آیا موسیقی ایران مالک الرقاب می خواهد؛ آیا به هنر باید دستور داد؟ آیا این گونه اندیشیدن، اگر استبداد نیست پس چیست؟

اغلب کسانی که می گویند لطفی بهتر است آواز نخواند، استدلالشان این است که مثلاً "من پنجاه سال است ساز می زنم، یا چندین دهه است آواز می خوانم، یا یک عمر است با موسیقی سر و کار دارم". اینها هیچکدام دلیل قانع کننده ای برای دستور دادن هنری به کار دیگران نیست. با اینکه گفتیم، ارائه و بیان هنر یک امر درونی است و هنرمند باید آزاد باشد و کسی هم نمی تواند به هنر امر و نهی کند، از سوی دیگر می گوئیم، عامه مردم که بیش از هرکس دیگر با موسیقی سر و کار دارند، داوران نهایی هستند و در پایان هم، تاریخ بر فراز همه داوری ها می ایستد، و تاریخ هم امروز نیست. من خود هم در بالا از همین استدلال استفاده کرده ام، من هم می گویم، بیش از شصت است با موسیقی سر و کار دارم و از موسیقی اقوام گرفته تا موسیقی های عامیانه، از آوازهای قاسم جبلی، حبیب سی یر، داود مقامی، موسیقی دستگاهی و آوازهای سید جواد ذبیحی و تمام بانوان خواننده ایران و ترک و تاجیک وعرب و فرانک سیناترا، سامی دیویس و الویس پریسلی، خولیو اگلیسیا، پاوروتی و به موسیقی و آواز ده ها کس دیگر را گوش داده ام. من در اینجا می خواهم، این شنیده ها را پشتوانه اعتباری برای "نفی" اعتبار آواز و کار هنری دیگران قرار دهم و بگویم چون سال ها است من با موسیقی سر و کار داشته ام و یا به موسیقی گوش داده ام، پس این امتیاز را دارم تا در کار هنری دیگران امر و نهی کنم. راستش این است که هیچکدام از این امتیازها (اگر امتیاز باشند)، ارزش "تحکم حسی" ندارند؛ اینها همه برداشت های شخصی هستند، اما اگر در پرتو آنها سخنی علمی و مستدل باشد، مطمئناً در کار نقد هنر، به کار می آیند، آنهم مشروط به ضوابط دانش نقد ازهنر. هگل می گوید: "محتوای احساس ما به تمامی ذهنی (و شخصی) است و تنها به روش ذهنی نمودار تواند شد. اگر کسی بگوید: احساس من چنین است، خود را در درون خویش محدود می کند. و دیگری هم به همان اندازه حق دارد که به او پاسخ دهد: احساس من چنین نیست، و بدینسان هرگونه وجه مشترک میان آنان زایل می شود" (۱۳۸۵ ص ۴۴).  

بسیاری بر این باورند اگر لطفی در موسیقی ما و در دوران ما نبود، کسی از موسیقی ما کم بود و من بر این باورم اگر لطفی آواز نمی خواند، گونه ای از هنر آواز خوانی هم در موسیقی ما کم بود. هنگامی که به دشت ها و صحرا می رویم، آنقدر گل های ریز و درشت می بینیم که به بسیاری از آنها توجه نمی کنیم و شاید هم در احساس خود تنها چند گل را مورد ستایش قرار می دهیم. اما این نباید دلیلی باشد تا گل های دیگر را به چشم حقارت بنگریم. به قول یک ضرب المثل چینی که می گوید: "بگذارید صدها گل شکفته شود"، حال بگذارید هرکس نسبت به استعداد هنری خودش شکوفا گردد. شاید امروز و فردا و نسل های دیگر، کسانی از آواز لطفی درس های الهام آمیز سازنده ای بیاموزند. مگذارید این "برداشت تلخ، اما واقع بینانه" مولانا، در دفتر اول مثنوی که از استعداد کشی جامعه سخن می گوید، در روزگار هنری موسیقی ما هم واقعیت پیدا کند:

یعنی ای مطرب شده با عام و خاص –  مرده شو چون من که تا یابی خلاص

دانه باشی مرغکانت برچنند – غنچه باشی کودکانت برکنند

دانه پنهان کن به کلی دام شو –  غنچه پنهان کن گیاه بام شو

یکسال است که لطفی روی در پرده خاک درکشیده؛ اولین گیاهان و گلهای بهاری هم برخاک او روئیده اند. به گفته سعدی "بسی بهارها و اردی بهشت ها خواهد آمد که ما هم خاک و خشت می شویم"؛ بادها می وزند که دیگر از یادها رفته ایم، اما صدای ساز و آواز لطفی و لطفی ها در گنبد روزگار همچنان طنین انداز خواهد ماند ۱. "آواز لطفی همراه سازش به امتداد روزگار خواهد ماند". ما از گردش روزگار و داوری آیندگان بی خبریم و نمیدانیم آیندگان کار ما را در امر و نهی آواز خواندن لطفی تمجید می کنند یا سرزنش، اما می دانیم بدون آواز لطفی، قضاوتی در کار خواندن او نخواهد بود. پس بگذارید پاره ای از داوری کارهای هنری روزگارمان را به آیندگان واگذرایم.

پی نویس

۱– بسی تیر و دی ماه و اردی بهشت – بیاید که ما خاک باشیم و خشت (بوستان سعدی)

کتابشناسی

فارابی، ابو نصر، ۱۳۷۵ کتاب موسیقی کبیر، ترجمه دکتر آذرتاش آذرنوش، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.

مختاری، رضا و محسن صادقی، ۱۳۷۶ کتاب غنا، موسیقی – جلد اول و دوم –  قم : مرکز تحقیق مدرسه ولی عصر (عج) نشر مرصاد.

هگل، گ. و.  ۱۳۸۱ عقل در تاریخ، ترجمه حمید عنایت، تهران: پیام