به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه ایران؛ محمد بقایی ماکان در یادداشتی نوشت:
در کشوری زندگی میکنیم که دارای فرهنگی غنی و پربار است، کشوری که بزرگترین عالمان و برجستهترین هنرمندان و سخنوران را به حوزه ادب و فرهنگ و پهنه معارف بشری عرضه داشته است؛ مردان نامآوری که از محکمترین پایههای بنای معرفت بشری بهشمار میآیند و عظیمترین بخش این فرهنگ در همه ابعاد گسترده خود از فلسفه و کلام و نجوم گرفته تا شعر و نقاشی و معماری و خط و تذهیب از نام آنان اعتبار میگیرد؛ اندیشمندان و هنرمندانی که اسلافشان در سدههای پیش از اسلام نیز آثار چشمنواز و تأمل برانگیزی از خود به یادگار گذاشتهاند که در مجموع عنوان میراث فرهنگی کشور به خود گرفته است.
بسیاری از این آثار چندان نفیس و ارزندهاند که در تصور نمیگنجد: تجسم بینش حلاج و بایزید اند، صلابت تیغ ابومسلم و نادر را دارند، تب و تاب دیوان شمس، حیرت فارابی و ادراک پورسینا در آنها موج میزند، دلاویزی نِکهَت غزلهای حافظ را به یاد میآورند، به سَطوَت دماوند پهلو میزنند و تلألؤ و زیباییشان همچون عقد پروین در شبهای تابستانی کویر چشم را مجذوب خود میکند. آثاری که نشان از نهایت ذوق و هنر دارند؛ دستاوردهایی از اندیشه و ذوق بشر که نه میتوان نقطهای بدانها افزود و نه میشود ذرهای از آنها کاست، یعنی «حد همین است سخندانی و زیبایی را».
میراث فرهنگی، به کلام دیگر یعنی هویت یک جامعه، بنابراین بیتوجهی و کم بها دادن به برخی از آنها یعنی کاستن از هویت جمعی، یعنی ملتی را از ریشههایش دور داشتن. هر یک از این یادگارهای عزیز و ارزنده از آثار مکتوب گرفته تا بناهای تاریخی که به صورتهای مختلف به این نسل رسیده میراث گرانبهایی است که نسل حاضر باید آن را حفظ کند و به آیندگان بسپارد زیرا رمز و راز تداوم حیات هر ملتی در نگاهبانی از میراث فرهنگی است؛ میراثی که گذشته و آینده را به هم پیوند میزند. میراث فرهنگی ایران چندان گرانبها و نفیساند که بهترین مکانها را در معتبرترین موزههای جهان به خود اختصاص دادهاند.
بنابراین غافل ماندن از برخی آثار به جای مانده فرهنگی و توجه خاص به آثار مشابه را میتوان تشبیه کرد به علاقهای که کودکان به خامه روی شیرینی دارند و بقیه قسمتهای آن را به حال خود رها میکنند. تفکر خامهای در حوزه فرهنگ نیز چنین است، یعنی فرهنگ را بهصورت یک کل منسجم نمیبیند، بلکه فقط چهرهها، دستاوردها و آثار دلپذیرتر را مورد توجه قرار میدهد و بقیه را به حال خود وامیگذارد تا به تدریج مشمول فراموشی یا فرسایش زمانی شوند، حال آنکه زیبایی یک آسمان پرستاره تنها به ماه و زهره و پروین نیست؛ زیبایی آن در کل منسجم آن است. میراثدار واقعی فرهنگ کسی است که به دور از تفکر خامهای همه را عزیز بشمارد. بر یکی دست نوازش نکشد و توجهش را از دیگری دریغ دارد. او به باغبانی میماند که باید همه گلهای بوستانش را به یکسان پرورش دهد و بداند که هر گلی بویی دارد.