به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایسنا؛ مقام معظم رهبری معمولا هر ساله از نمایشگاه کتاب تهران بازدید میکنند و در جریان بازدید، جملههایی با غرفهداران مطرح میکنند که نشاندهندهی میزان تعمیق و آشنایی ایشان نسبت به مقولهی کتاب و بخصوص آثار ادبی است. بعضا هم توسط جریانهای فکری مختلف سعی میشود از جملهها و بازدیدهای ایشان تعبیرها و تفسیرهایی صورت گیرد اما موضوع پیگیری و تاکید ایشان بر ادبیات داستانی موضوع تازهای نیست و این میزان اهمیت را از نوع اظهار نظرهای معظم له دربارهی برخی از بزرگترین نویسندگان جهان و همچنین نویسندگان و شاعران ایرانی میتوان بهخوبی فهمید.
اظهار نظرهای ایشان دربارهی ادبیات، معمولا در دیدارهایشان با اهالی فرهنگ و ادب و برنامهسازان صدا و سیما و همچنین کارکنان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سند خوبی است تا به دور از هر شعاری و تفسیر به رایی به این نتیجه برسیم که ایشان واقعا یک کتابخوان حرفهای هستند و اشرافشان به ادبیات جهان و ایران، برای مسولان فرهنگی که بعضی از آنها انگار هیچ شناختی از ادبیات ندارند، میتواند یک تلنگر و البته الگوی ویژه باشد.
به گزارش خبرنگار ایسنا، آنچه در پی میآید، مرور تنها بخشهایی از بیانات معظم له است که در دورههای مختلف و در دیدارهایشان با اصحاب فرهنگ و هنر و مسولان فرهنگی کشور در مقاطع مختلف بیان کردهاند. ایشان اخیرا نیز در بیستوهشتمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران حضور یافتند و از غرفههای ناشران کتابهایی بازدید کردند که در نظر بسیاری، قابل تامل آمد. گاهی همان ناآشنایی بسیاری با آرای ایشان در حوزهی ادبیات و کتاب، به تفسیرهایی میانجامد که گاه دقیق نبوده، بعضا از سر ناآگاهی و نیز افراطهای مبتنی بر نگاه سیاسی است. خوانش برخی از سخنان ایشان در حوزهی کتاب و ادبیات در سالهای گذشته، شاید خود بهترین و گویاترین سند در این زمینه باشد.
***
در دیدار با اعضای گروه ادب و هنر صدای جمهوری اسلامی ایران ۰۵ / ۱۲ /۱۳۷۰:
جایگاه ادب و هنر باید بهوسیلهی آن کسانی که مدعی ادب و هنر و بانی این کارند، حفظ و تثبیت بشود. البته هنر با ادبیات قدری فرق دارد. به یک معنا همه قبول دارند که هنر در داخل زندگیشان باشد - مثلاً هرکسی از صدای خوش، حظ روحی میبرد - اما ادبیات به معنای عام خودش اینطور نیست که مورد قبول همه باشد. آنهایی که بیرون از محیط ادبیاتاند، اصلاً ادبیات را یک چیز جدی و یک کار به حساب نمیآورند. فرض کنید مهندسی مشغول کارهای فنی و غرق در چرخ و پَر و پیچ و مهره است، در همین حال به او بگوییم که مثلاً به نظر شما این ترجمه یا این رمان یا این شعر چگونه است؛ اصلاً به ذهن او، این یک کار بچهگانه و یک کار غیر جدی میآید! حتّی مردم معمولی کوچه و بازار هم همینطورند. با اینکه مردم ما - بخصوص در بعضی از مناطق کشور - غالباً ذوق هنری و ادبیِ رقیقی دارند، لیکن اگر مثلاً گفته بشود که در فلانجا بحثی در ادبیات خواهد شد، برایشان باورکردنی نیست؛ یعنی ادبیات را دور از مسائل جدی میدانند؛ در حالی که واقع قضیه این نیست.
ادبیات در حقیقت رابط میراث فرهنگی یک کشور از نسلی به نسل دیگر است؛ که اگر نباشد، ما میتوانیم پزشک و مهندس و صنعتگر و عالم داشته باشیم، اما برای دنیای دیگری؛ نه برای دنیای این جامعه و این مرز و بوم. ادبیات مثل آن ژنهای انتقال خصوصیات است که اصلاً وراثت و نسل را اینها حفظ میکنند. ادبیات است که اتصال یک ملت را به گذشتهی خودش، و فرزندی را به پدر نسلی خودش، ایجاد و حفظ و ثبت میکند. یک زمانی ادبیات ما ربطی به ادبیات امروز ما نداشته است؛ مثلاً دوران قبل از اسلام که ایران ناگزیر ادبیاتی داشته، آن ادبیات، این ادبیات امروز ما نبوده است و ما از آن ادبیات خبری نداریم؛ حتّی شاهنامه هم که دارد از آنها حرف میزند، یک چیز دیگر است؛ ادبیات ماست که دارد از زمانی چیزی را گزارش میکند؛ که حالا راست و دروغش هم بهعهدهی خودش است. بنابراین، از آن زمانی که ایران ادبیاتش همین ادبیاتی است که امروز ما داریم، وحدت نسلهای مختلف، با ادبیات حاصل میشود؛ یعنی با شعر، با کلام، با سخن. البته هنر - و یکی از اجزای آن، یعنی همین موسیقییی که شما گفتید - یکی از بهترین وسایل انتقال ادبیات است.
در خصوص معرفی مترجمان و کارهای آنها هم میتوانید فعال باشید. ما ترجمههای خوب و مترجمان خیلی خوبی داریم؛ اینها چهرههای معروفی هستند؛ هیچ اشکالی ندارد که کارهاشان معرفی بشود. مثلاً «بهآذین» و «محمّد قاضی» مترجمان خوبی هستند؛ چه عیبی دارد که ما ترجمههای اینها را معرفی کنیم؟ مشکلی در کار بهآذین وجود ندارد؛ او از خیلی از نویسندگان و مترجمانی که الان هستند، بهتر است. بهآذین مترجمی بسیار قوی است؛ به نظر من او از قاضی هم چیرهدستتر است. شعرایی از این قبیل هم هستند؛ مثلاً در شعر، عدل بهآذین، «ابتهاج» است. ابتهاج شاعر خوبی است؛ شعر خوبی از او بخوانید؛ مانعی ندارد.
(رهبر انقلاب همچنین در دیدار دستاندر کاران «هفته کتاب» در سال ۷۵ میفرمایند: قیمت این کتاب «جان شیفته» رومن رولان به مراتب از این بیشتر است؛ هم تاریخ است، هم ادبیات است، هم اخلاق است، هم هنر است؛ این کتاب همه چیز است، این کتاب را من سالها پیش خواندهام...
رهبر انقلاب در سال ۸۵ هم در جریان بازدید از نمایشگاه کتاب تهران، هنگام بازدید از غرفه نشر ناهید ناشر غالب آثار م.ا. بهآذین خطاب به مسئول غرفه فرمودند، سلام مرا به آقای بهآذین برسانید. آقای بهآذین مترجمی قوی با آثاری ارزشمند چون «جان شیفته» است، و به مزاح پرسیدند: «حقالترجمه ایشان را تمام و کمال می دهید یا نه؟»)
در دیدار اعضای مجمع نویسندگان مسلمان ۷۰/۰۷/۲۸:
آقایان آمده بودند شکایت میکردند که برای «خواجوی کرمانی» سالگرد گرفته میشود و مبلغی هزینه میگردد، اما مثلاً برای «شیخ مفید» سالگرد گرفته نمیشود. این حرف درستی هم هست؛ یعنی شخصیت شیخ مفید، با شخصیت خواجوی کرمانی قابل مقایسه نیست. اگر شیخ مفید را محاسبهاش کنیم و اندازهاش مثلاً ۱۰۰ باشد، خواجوی کرمانی ۸.۵ است؛ نه از جهت اینکه شیخ مفید یک فرد دینی است و خواجوی کرمانی یک نفر غیر دینی؛ نه، اصلاً فینفسه و در همان شأن خودش، شیخ مفید برجستهتر است. این اشکال، اشکال درستی است؛ اما به آقایان گفتم که به نظر شما این اشکال بر چه کسی وارد است؟ شما خیال میکنید که دولت جمهوری اسلامی نشسته سالگرد خواجو را تصویب کرده است؟ نه، آدم باهمتی در کرمان، چون همشهری خواجو بوده، به نظرش رسیده که چهطور است یک سالگرد برای خواجو بگیریم؛ بعد دوندگی کرده، این را دیده، آن را دیده، پولی جمع کرده، زحمتی کشیده، و این مراسم سالگرد درست شده است. شما که در حوزهی قم نشستهاید و شیخ مفید را میشناسید، کدامتان دویدهاید، سراغ این و سراغ آن رفتهاید ولی برای شیخ مفید سمینار گرفته نشد، که حالا اعتراض میکنید؟ آقایان ساکت شدند! بعد من گفتم هزار نفر هستند؛ شما از شیخ مفید بگیرید و همینطور جلو بیایید. بزرگان، علما، با رتبههای عظیم، از لحاظ علمی، از لحاظ ادبی، از لحاظ جایگاهشان در بنای عظیم معارف اسلامی - مثل «خواجه نصیر»، «ابن ادریس» و دیگران - هستند، اما همت نیست! به نظر من، این بیهمتی در خیلی جاها هست.
در دیدار جمعی از هنرمندان ۷۰/۰۹/۰۴:
من در مقولههای سینمایی و هنرهای تجسمی و تصویری و امثال اینها ورود ندارم، ... اما در مورد شعر و رمان نه، ... از این آثاری که وجود دارد، زیاد خواندهام. اگر همین الان شما ادبیات شوروی را نگاه کنید، ناگهان میبینید که پردهای وسطش وصل است؛ یعنی حصاری وجود دارد. در دو طرف این حصار، کارهای عظیمی هست و متعلق به دو طرف است؛ اما وقتی شما کار مثلاً «شولوخف» یا «آلکسی تولستوی» را نگاه میکنید، میبینید که طعم دیگری دارد. این «آلکسی تولستوی» یک نویسندهی بسیار قوی است و رمانهای بسیار خوبی دارد و از نویسندگان انقلاب شوروی است و طعم دوران جدید در نوشتهی اوست؛ والّا شما در کتاب «جنگ و صلح» «لئو تولستوی» آثار ملیت روسی را میبینید، اما آثار دوران شصتسالهی اخیر را نمیبینید؛ آن یک دوره و یک اثر دیگر است و اصلاً متعلق به جای دیگر است. آن چیزی که نشاندهندهی شخصیت امروز روسیه است، کدام است؟ اثر «شولوخف» و اثر همین «آلکسی تولستوی» و امثال اینهاست. بنابراین، هنرمند هر دوره، آن کسی است که متعلق به آن دوره و ساختهوپرداختهی آن دوره و سرایندهی آن دوره است؛ والّا آن کسی که از دورهی قبل مانده و به یاد آن دوره قلم میزند، متعلق به این دوره و ادبیات این دوره که نیست.
من اگر بخواهم یک نمونهی کامل این موضوع را برای شما مطرح کنم، باید از یک رمان نام ببرم. من رمانی به نام «دل سگ» خواندم، که نویسندهاش روسی است. این رمان، داستانی علمی، تخیلی است و یک نمونه برای کار افرادی در امروز است که ممکن است آنگونه فیلم هم بسازند؛ اما اصلاً هنر امروز نیست؛ اصلاً غلط است، دروغ است؛ آن کپیهی هنر قبل است. گیرم که کپیهی کار امریکا و انگلیس و فرانسه نباشد، اما کپیهی هنر دوران قبل از انقلاب اکتبر است و هنر این روزگار نیست. این رمان، رمان کوچکی هم هست؛ اما بسیار هم هنرمندانه است. این رمان در ایران هم ترجمه شده و چاپ گردیده است؛ ولی شماها اسمش را هم نشنیدهاید. رمان «دل سگ»، یک رمان ضد انقلابی است که در حدود سالهای ۱۹۲۵ یا ۱۹۲۶ - یعنی همان اوایل انقلاب روسیه - نوشته شده و نویسندهاش به انقلاب و به بعضی از کارها معترض است و آنها را مسخره کرده است؛ مثل همین کارهایی که در اینجا هم نظیرش را دیده بودیم. این اثر، اصلاً جزو ادبیات روسیه نیست. این رمان میتوانست در دنیا پخش بشود. نمیشود گفت که آنجا پشت پردهی آهنین بود، یا در زمان استالین بود؛ نه، چرا در دنیا پخش نشد؟ چرا به عنوان یک اثر برجسته در دنیا ظهور پیدا نکرد؛ در حالی که «دن آرام» در دنیا بهعنوان یک اثر برجسته مطرح است - بحث روسیه نیست - و به زبانهای زندهی دنیا هم ترجمه شده است؛ یعنی اثر انقلاب است.
در دیدار اعضای گروه ادب و هنر صدای جمهوری اسلامی ۷۰/۱۲/۰۵:
اشکال کار این است که متأسفانه «نقد» انجام نمیگیرد. اگر نقد حقیقتاً انجام بگیرد و نقاد بیرودربایستی کار «نقد» را انجام دهد، سطح کارهای فرهنگی ارتقاء پیدا میکند .شما باید آدمهایی داشته باشید که بنشینند مثلاً کار «جمالزاده»، «هدایت»، « چوبک» و ... را واقعاً نقد کنند و نقاط قوّت و ضعفش را بگویند؛ این کار نباید همهی برنامهی شما را فرا بگیرد؛ باید بخشی از برنامه را بگیرد. شما خیال میکنید که شخصیت «قاآنی» از شخصیت «جمالزاده» خیلی بهتر بوده است؟ قاآنی، الدنگ زمان خودش بوده؛ اما جمالزاده بندهی خدا پیرمردی است که دارد نان خدا را میخورد و نفس میکشد. نه، محدودیتهای شما اینها نیست؛ شما محدودیتهای دیگری دارید. شما اگر محدودیتهای طبیعی نداشته باشید، اینها مشکلی نیست.
یک روز در کشور چیزی مُد میشود و هرکس سعی میکند مطابق آن رفتار کند؛ مثلاً یک روز «صادق هدایت» در این کشور مُد بود - البته حالا اینطور نیست؛ این مربوط به حدود بیست سال پیش است - هرکس میخواست راجع به قصه حرف بزند، حتماً باید اسم صادق هدایت را میآورد! البته صادق هدایت نقاط قوّتی دارد؛ اما نقاط ضعفی هم دارد. صادق هدایت که جزو نویسندگان بزرگ دنیا نیست. اگر شما صادق هدایت را با نویسندههای معروف دنیا مقایسه کنید - چه نویسندههای روسی، چه نویسندههای فرانسوی، چه نویسندههای انگلیسی؛ اینهایی که رمانهای معروف را خلق کردند و داستانهای بزرگ را نوشتند - در مقابل آنها بچهی کوچکی است. البته او در ایران جایگاهی دارد؛ اما در همان حد باید او را تفخیم کرد، و نه بیشتر؛ آدم نباید اسیر مُد باشد.
در دیدار وزیر و مدیران وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ۷۱/۰۹/۰۴:
چند جملهای راجع به همین مسألهی هنر عرض کنم؛ چون مقولهی بسیار مهمی است. جامعه و مردم ما، موزون بالطبیعهاند. به قول نصرآبادی - صاحب تذکرهی معروف نصرآبادی - که وقتی بعضی را اسم میآورد، میگوید «طبعاً موزون بود یا انسان موزونی است». میخواهد بگوید که شاعر، بالذات است. مردم ما به این معنا، طبعاً موزونند. یعنی اصلاً یک رایحه و رقیقهی هنری در مردم ما وجود دارد. میبینید مردم به شعر علاقهمندند، به بعضی از مقولات هنری علاقهمندند و در مجموع، خوشذوقند. مردم ما، مردم متجمد متحجری نیستند. ایرانیها اینگونهاند و این، طبیعت ایرانی است. در عین حال، شما نگاه کنید ببینید چه در مقولهی هنرهای قدیمی، که برای ما جدید نیست - مثل قصه، مثل شعر و از این قبیل که قرنها در جامعه و کشور ما سابقه دارد - و چه در مقولهی هنرهای جدید - مثل هنرهای نمایشی و سینما و از این قبیل - ما عقب هستیم. در هر دو مقوله عقب هستیم. حالا شاید استثنائاً مقولهی شعر را بشود گفت که بعد از انقلاب از لحاظ سطحی و به اصطلاح «وسعت کمی»، حرکتی در این مورد انجام گرفته است؛ افراد زیادی به شعر رو آوردند و شعرای نسبتاً خوب یا متوسطی پیدا شدند. اما در مقولههای دیگر، شما ملاحظه بفرمایید ببینید ما چقدر کمبود داریم. مثلاً ما یک داستان بلند قابل مقایسه با داستانهای بلند معروف دنیا، در داخل کشورمان نداریم. اگر هست، اسم بیاورید. این، مقولهی جدیدی برای ما نیست. ما از قرنها پیش قصه و قصهنویسی داریم. «امیرارسلان» یک قصه است. «هزارویک شب» یک داستان است. از قدیم، از این قبیل داستانها مواردی داریم؛ اما پیش نرفتیم و حرکتی نکردیم. بعضی البته سعی کردهاند داستان بلند بنویسند و نوشتهاند. ظاهر و رنگ و لعابش هم بد نیست. اما این داستانها، اصلاً قابل مقایسه با داستانهای بلندی که امروز در دنیا مطرح است - مثلاً فرض بفرمایید با «بینوایان»، یا «جنگ و صلح» تولستوی، یا داستانهایی که برای انقلاب شوروی نوشتهاند - نیست. بعضی برای اینکه داستان بلندی نوشته باشند، در مجلدات متعدد، داستانی مینویسند؛ اما وقتی انسان نگاه میکند، میبیند مثل یک نقاشی بدلی است که از روی نقاشی دیگر برداشته باشند. پیداست جوشش طبیعیای وجود ندارد. حال بگذریم از اینکه از لحاظ محتوا، داستانهایی که همین آدمهای مخالف با تفکر اسلامی در ده، پانزده سال اخیر نوشتند و پخش کردند، چقدر مشکل دارد. داستانهای اینها دروغ است و حقیقت ندارد. شما وقتی که مثلاً داستان «بینوایان» ویکتور هوگو را میخوانید، یا «جنگ و صلح» را میخوانید، یا داستانهای امیل زولا را میخوانید، میتوانید وضعیت جامعهی روس یا فرانسه یا انگلیس یا جاهایی دیگری را، از این داستانها به دست بیاورید. یعنی انسان میتواند چیزهایی را که در تاریخ نیست، در این کتابها پیدا کند. اما آن موضوعی که این آقایان در قصههایشان مینویسند، اصلاً وجود خارجی ندارد. آن روستایی که اینها در قصههایشان تصویر میکنند، در ایران اصلاً وجود خارجی ندارد.
...این، ناشی از چیست؟ ناشی از این است که روح هنر در این شاخهاش، مطلقاً پرورش رشدی ندارد. یعنی یک نفر هم که ذوقی دارد و میخواهد چیزی بنویسد، آن مایهی لازم را برای این کار ندارد. لذا، بنا میکند به تقلید کردن. از اینجا و آنجا، چهل تکهای درست میکند و چیزی در میآورد. این، برای ما نقص نیست؟
در دیدار گروه نمایش صدا ۷۱/۱۰/۲۹:
در یکی از همین برنامههای شما - قصههای آخر شب، ساعت ده - یکی از داستانهای بلند ایرانی - «سووشون» - را شنیدم که چیز خوبی بود. از این نوع داستانها داریم؛ اما اینها با آن داستانهایی که اروپاییها یا روسها یا بعضی از امریکاییها نوشتهاند، قابل مقایسه نیست. در موضوعاتی چون تئاتر و رمان بلند، دستمان خالی است و چیزی نداریم. لکن درعینحال، ایران مایههای داستانی خیلی خوبی دارد. نمونهاش، همینهایی که شما برشمردید. مثل «خمسهی» نظامی که چهار قسمتش قصه است. به جز «مخزن الاسرار» مابقی آثار نظامی همچون «لیلی و مجنون»، «خسرو و شیرین»، «اسکندرنامه» و «هفت پیکر»، قصه و داستان است.
یا مثلاً شاهنامه، از اول تا آخر مجموعهای از داستانهای بسیار زیباست. در شاهنامه داستانهای بلند میشود پیدا کرد. مثلاً همین داستان «رستم و اسفندیار» که شما درنظر گرفتهاید، داستان بسیار مهمی است. نمیدانم راجع به داستان رستم و اسفندیار چه کار کردهاید؟ انشاءالله که چیز خوبی از آب درآمده باشد. داستان رستم و اسفندیار، داستانی است که جنبههای ارزشی در آن زیاد است. اسفندیار در شاهنامه، چهرهی بسیار زیبایی است که حتی از رستم زیباتر است. در همین داستان رستم و اسفندیار که شما نگاه کنید، میبینید اسفندیار جنبهی ارزشی و دینی دارد و یک متعصب دینی است. اسفندیار، یک آدم متدین مذهبی خیلی فعال است که در دنیا راه افتاده برای اینکه آیین یکتاپرستی را گسترش دهد. در داستان رستم و اسفندیار، بالاخره رستم تقلب و بدجنسیای کرده؛ اما اسفندیار، نه! روراست به میدان آمده و برطبق عقیدهی خودش میجنگد؛ چون به او گفتهاند که ایشان - رستم - مخالف دستگاه سلطنت است. تقصیری هم ندارد. دیگران تقصیر دارند که او را فرستادهاند. اما رستم - با همهی عظمتش - در این قضیه، با تقلب وارد ماجرا میشود. این داستان را نگاه کنید: یک داستان بلند است. یعنی اگر ما نویسندهی زبردستی داشتیم، میتوانست رمانی مثل رمانهای تاریخی - مثل همین نمایشنامههای شکسپیری - بر اساس آن بنویسد. نمایشنامههای «شکسپیر»، داستانهایی تاریخی است که او آنها را به این شکل زیبا درآورده و غالباً هم از دیدگاه خود آنها، «ارزشی» است. نمایشنامههای شکسپیر، همین «تاجر ونیزی» یا آن یکی «اتللو»، همهاش آثار ارزشی است؛ منتها ارزش غربی. مثلاً «رام کردن زن سرکش»، یکی از همان نمایشنامههای ارزشی است. در این نمایشنامه، از دیدگاه شکسپیر، همهی ارزش و اهمیت زن به این است که مطیع و بردهی مرد باشد. خانمها خوب است تعدادی از نمایشنامههای شکسپیر را اگر نخواندهاند، بخوانند تا ببینند که زن در چشم غربیها چیست!؟ از دیدگاه آنها، مرد سرور زن است! در همین نمایشنامهی اتللو، اتللو کیست؟ اتللو یک سیاهپوست بی اصل و نسب است و طرف مقابلش یک خانم اشرافی است به نام دزدمونا. زن، خانمی اشرافی و زیبا و مرد، یک سیاه گردنکلفت که در جنگ مهارت به خرج میدهد و سرباز خوبی است. به مجردی که اتللوی سیاهپوست، شوهر دزدمونای اشرافی میشود، دیگر زن باید به او بگوید «سرور من». بعد هم مرد، اینقدر حق دارد که زن را به دست خودش خفه کند؛ برای اینکه سوءظنی به او پیدا کرده است. توجه میکنید؟ حالا اینها را مقایسه کنید با اسلام. در اسلام این مسائل و این خبرها نیست. بله؛ در اسلام هم ازدواج یک دختر اشرافی زیبای با اصل و نسب را با یک پسر زشت بیاصل و نسب که همان داستان معروف «جویبر» است، داریم. اما این دختر، وقتی که به همسری جویبر در میآید، شوهر «سرور او» نمیشود. در «اتللو» به مجردی که زن اشرافی به همسری سیاهپوست در میآید، مرد «سرور» زن محسوب میشود. این نگرش به زن را ملاحظه کنید. در آن دیدگاه، زن، همهی ارزشش به این است که مرید و برده و مخلص و مطیع دربست شوهر باشد. اینها نشاندهندهی نگرش غربیها نسبت به زن است و چقدر هم نگرش بدی است!
...
کسانی که سریال نمایشی میسازند، فراموش نکنند که کارشان باید حرکت و سیری را که ملت ایران شروع کرده، تسریع و تسهیل کند. نباید حرکت را کند کند؛ نباید مانع ایجاد کند؛ نباید مشکل تراشی کند و از همه بالاتر، نباید ناامید کننده باشد. ما آن وقتی خواهیم توانست این راه را برویم که امید داشته باشیم. اگر بدانیم که میتوانیم و امیدوار باشیم که میتوانیم، حرکت خواهیم کرد. اما اگر آمدند و به هزار و یک دلیل ثابت کردند که فایدهای ندارد و گفتند «بیخود زحمت میکشید»، امید در انسان خواهد مرد. وقتی هم که انسان امید نداشته باشد، قدم از قدم نمیتواند بردارد. در نمایشها ناامیدی نباید داشته باشیم. در قصهها ناامیدی نباید باشد. باید همهاش امید بدرخشد. بعضی افراد از داستانهایی که همیشه پایانشان خوب تمام میشود، خوششان نمیآید! میگویند: «چرا باید مثل قصهی حسین کرد و از این قبیل، همه این طور تمام شود که: آنها به مراد خود رسیدند؛ شما هم به مراد برسید!» من میگویم: «چه مانعی دارد که داستان، امیدوارانه تمام شود؟» هنر این نیست که داستان را بد تمام کنیم. هنر این است که داستان را خوب شروع کنیم و خوب به پایان برسانیم. این، هنر است. اگر پایان داستان، خوب باشد که اشکالی ندارد! چه اشکالی دارد؟ شما ببینید چقدر از این داستانهای بزرگ و معروف، پایانهای خوب دارد. غالباً اینطور است. بنده از این رمانها زیاد خواندهام. رمانها و نمایشنامههای گوناگونی خواندهام که واقعاً اگر بخواهم عناوین آنها را بنویسم، شاید فهرست آنها یک کتاب قطور بشود. واقعاً بهترین رمانها آن رمانهایی نیست که پایانشان تلخ است. اینطور نیست. البته رمانهایی هم هست که آخرشان تلخ است. اما بهترین رمانها آنهایی است که آخرشان شیرین است. بعضی از رماننویسها، بعد از آنکه داستان را تمام میکنند، تازه یاد بعضی از شخصیتهای داستان میافتند که در وسط داستان رها شدهاند! شخصیتهایی میآیند و میروند و اینطور نیست که از اول تا آخر داستان، همه شخصیتها حضور داشته باشند. بعضی از شخصیتها میآیند، مدتی در صحنهاند و بعد میروند. آنوقت رماننویس در پایان مینویسد سرنوشت فلان شخصیت هم به اینجا رسید. یعنی یک ماجرای پایانی هم برای آن شخصیت ذکر میکند تا دل خواننده را خوش کند. اشکالی دارد؟ چه مانعی دارد که دل خواننده را خوش کنیم و امیدوارانه داستان را به پایان برسانیم؟ لذاست که من میگویم در داستانهای فردوسی، زنهار، داستان رستم و سهراب را پخش نکنید. رستم و سهراب هیچ چیز خوبی ندارد. البته از لحاظ هنری، فوقالعاده است. اما هر کس اهل هنر است، برود شاهنامه را باز کند و آن قسمت را بخواند. چه لزومی دارد که ما کشته شدن یک جوان را به دست پدرش، آن هم با آن وضع حزنانگیز، در مقابلمان ببینیم؟ خدا میداند تا به حال بارها این داستان را در شاهنامه نگاه کردهام، ولی نتوانستهام آن را تا آخر بخوانم! باور میکنید؟ داستان رستم و سهراب به شکلهای مختلف تحریر شده؛ به صورت نثر هم نوشته شده. اما من نثرش را هم نتوانستم بخوانم. خلاصه، نمیتوانم تا آخرش را بخوانم. ما چه داعی داریم که بیخودی یک جوان خوب را به دست پدرش کشته ببینیم!؟ چه لزومی دارد!؟ پس چه بهتر که آخر داستانها خوب تمام شود؛ یعنی با امید تمام شود.
در دیدار مسئولان سازمان صدا و سیما ۸۳/۰۹/۱۱:
رماننویس معروف رومانیایی - «زاهاریا استانکو» - کتابی دارد؛ نمیدانم شماها خواندهاید یا نه. من این کتاب را سالها پیش خواندهام. داستان، مربوط به اشغال بخارست بهوسیلهی آلمانیهاست. یک عده به جنگل میروند و مبارزه میکنند و بالاخره هم پیروز میشوند - البته به دنبال شکست آلمان در کل جنگ - یک عده هم در داخل فرصتطلبی میکنند و اشغالگر اولین ضربه را به اینها میزند. ماجرایی در آنجا نقل میشود که واقعاً هیچ وقت یادم نمیرود...
در دیدار جمعی از دانشجویان استان کرمان ۸۴/۰۲/۱۹:
چند سال قبل، از یک نویسندهی قویِ فرانسوی رمانی خواندم به نام «خانواده تیبو». البته آن نویسنده، معروف نیست؛ اما این رمان خیلی قوی است. معمولاً رمانهای بزرگ و قوی فرانسویها و روسها و دیگر کشورهایی که رمانهای بزرگ از آن جاها منتشر شده، تصویر هنرمندانه واقعیتهای زندگی است. شما کتابهای «بالزاک» یا «ویکتور هوگو» یا نویسندگان روسی را ببینید؛ اینها تصویر هنرمندانهای است از واقعیتهایی که در متن جامعه جریان دارد. این کتاب هم همینطور است.
در دیدار راوی، نویسنده و برخی از دستاندرکاران کتاب لشکر خوبان ۹۲/۰۷/۱۵:
خوب، قبلاً چند کتاب دیگر هم بود که خواندیم؛ این کتاب «لشکر خوبان» هم که این خانم نوشتند که مربوط به لشکر عاشورا است، بسیار کتاب خوبی است، بسیار؛ از این جهت هم اهمّیّت دارد بهطور ویژه که دربارهی نیروهای اطّلاعاتی و نیروهای غوّاص است. چون اطّلاعاتیها حرف که نمیزنند با آدم - همان «گفتند نگویید» را رعایت میکنند - لذا خیلی از مطالبی که اینها دارند و اطّلاعاتی که دارند، معمولاً در طول این سالها مکتوم مانده؛ اینها باز بشود، روشن بشود. ماجرای غوّاصها هم که واقعاً یک ماجرای عجیب و غریبی است، یک ماجرای بسیار برجستهای است؛ در این کتاب، خوب تشریح شده. یکی از بزرگترین هنرهای نویسندهها - یعنی کسانی که روایت مینویسند، چه رماننویس، چه داستان کوتاه، چه خاطره - و یکی از مهمترین بخشهای کارشان این است که بتوانند لحظات حسّاس را ترسیم کنند. بعضی از کتابها را انسان نگاه میکند، داستان مفصّلی است، وقتی به آن لحظهی حسّاسی که یک حادثهی درونی در وجود یک شخصیّتی از شخصیّتهای این داستان دارد شکل میگیرد یا یک اتّفاق مهمّی دارد در بیرون میافتد، چون نمیتوانند تصویر کنند، از اینجاها میگذرند؛ مثل کسی که نقطهچین کند یک بخشی را، نقطهچین میکنند، میگذرند.
این خاطراتی که نوشته میشود، من حالا دارم میخوانم - یعنی سالها است که من با این خاطرات بحمدالله مأنوسم و میخوانم - یکی از محسنات این نگارشهای خوب و برجسته این است که این لحظههای حسّاس را توانستهاند تصویر کنند، توانستهاند تشریح کنند، توانستهاند بیان کنند. بعضی از لحظهها هست که جز با تصویر جسمانی و نمایشی قابل فهمیدن نیست؛ اگر این را کسی بتواند در نگارش، خوب بیان کند، خوب تصویر کند، واقعاً هنر بسیار بزرگی است؛ حس را منتقل میکند به خواننده از هر زبانی؛ یعنی به هر زبانی این جور نوشتهها ترجمه بشود، بسیار مفید خواهد بود، یعنی میتواند پیام را برساند؛ چون واقعاً هنرمندی به کار رفته در بیان - هم بیان راوی، هم نگارش نویسنده - و خیلی خوب تشریح شده. خب، لحظات حسّاس هم که در این کتابها کم نیست؛ بخصوص در این قضیّهی غوّاصها و آن تشریح و تصویری که از غوّاصها و از کار آنها شده و آن شعر «غوّاصلار» حاج صمد. ... یعنی برای کسی که میفهمد این مضمون را، واقعاً اینها تکاندهنده است. هم گوینده خیلی خوب گفته، هم این حاج اصغر آقای مدّاح زنجانی که ظاهراً این را خیلی خوب میخوانده: لای لای ای جبهه لرین یورغونی / ای خسته جوان لار ... لای لای اروندکناریندا/ قیزیل قانه باتانلار.
وتقریظ بر کتاب
این نیز بخشی از آن تصویر عظیم و باشکوهی است که ما همواره آن را از دور دیده و تحسین کرده و بزرگ شمردهایم؛بیآنکه از ریزهکاریها و نقشهای معجزآسای تشکیلدهندهی آن و رنگآمیزیهای بینظیر جزءجزء آن بهدرستی خبر داشته باشیم. این کتاب شرح این ریزهکاریهای حیرتانگیز در بخشی از این تابلوی ماندگار و تاریخی است. آنچه دربارهی عملیات بدر و والفجر ۸ و کربلای ۵ و کربلای ۴ و بیتالمقدس ۲ و ۳ در این کتاب آمده، از بخشهای برجستهتر آن است. همچنین مجاهدتها در کوههای غرب؛ در ماووت و گردهرش و قامیش و دیگر آن بلندیهای سخت، و نیز آنچه به یگانها و دستهجات اطلاعات و غواص مربوط میشود و نیز بخشهای دیگری از آن، درخور آن است که در شکل فیلم و رمان عرضه شود.
تقریظ بر کتاب «من زنده ام» ۹۳/۰۳/۲۷:
کتاب را با احساس دوگانهی اندوه و افتخار و گاه از پشت پردهی اشک، خواندم و بر آن صبر و همت و پاکی و صفا، و بر این هنرمندی در مجسّم کردن زیباییها و زشتیها و رنجها و شادیها آفرین گفتم. گنجینهی یادها و خاطرههای مجاهدان و آزادگان، ذخیرهی عظیم و ارزشمندی است که تاریخ را پربار و درسها و آموختنیها را پرشمار میکند. خدمت بزرگی است آنها را از ذهنها و حافظهها بیرون کشیدن و به قلم و هنر و نمایش سپردن.
این نیز از نوشتههایی است که ترجمهاش لازم است. به چهار بانوی قهرمان این کتاب بویژه نویسنده و راوی هنرمند آن سلام میفرستم.