شناسهٔ خبر: 32943 - سرویس سیاست‌گذاری علم‌وفرهنگ

به بهانۀ سخنان سورنا ستاری دربارۀ «تجاری‎سازی علوم انسانی»؛

آیا علوم انسانی باید به توليد ثروت بینجامد؟

ستاری در يك قرن اخير در حيات آكادمی ايرانی به نسبتِ ميان «توليد علم» و «فرصت ارائه‌ی آن» انديشه نشد، به بيانی طرح پرسش از هر نوع نسبتی ميان اين دو ناممكن بود؛ بدين روی، بدون نياز به پرسش از منشأ اين علوم، به تقليد از غرب وارد می‌شد، گويی اين علوم به ويترينی بدل شده بود تا توسعه‌يافتگی جهانی توسعه‌نيافته را در معرض ديد قرار دهد. جای علوم انسانی تنها و تنها در دانشگاه بود، غايت كارآمدی دانش‌آموختگان دانشگاهی در علوم انسانی به‌کارگیری دانش در چرخه‌ی سيزيف‌وار آموزشِ آموخته‌ها بود و بس.

 

فرهنگ امروز/ سیاوش شوهانی: قريب به يك ماه از سخنان سورنا ستاری، معاون علمی و فناوری ریاست‌جمهوری و رئیس بنیاد ملی نخبگان در خصوص ضرورت «تجاري‌سازي علوم انساني» مي‌گذرد. نكته‌ی قابل تأمل اينكه در اين مدت هيچ‌يك از اصحاب علوم انساني (چه در داخل دانشگاه و چه بيرون از آن) له يا عليه سخنان دكتر ستاري واكنشي نشان نداده است. اينكه در مقام نظر چه موضعي نسبت به مقوله‌ی «تجاري‌سازي علوم انساني» داشته باشيم يك سطح از بحث است و اينكه دانشگاه ما هيچ نظري در خصوص ماهيت و كاركرد علوم انساني ندارد كه در مقابل چنين اظهار نظر روشني اعلام موضع كند -كه اين سكوت برزخ‌گونه حاكي از آن است- سطح مهم‌تري از بحث. در واقع به نظر مي‌رسد نظام آكادميك پس از گذشت ۸ دهه از تأسيس رسمي آن هنوز درباره‌ی اين مسئله، با وجود اهميتي كه دارد، نينديشيده و هيچ‌گونه نظري ندارد، هرچند اين بدان معنا نيست كه نظام آكادميك بايد نظري واحد داشته باشد و آن را رسماً بيان كند كه حتي مي‌تواند نظرات متكثري نيز در درون آكادمي وجود داشته باشد، اما به جاي آن، با چنين سكوتي مواجهيم؛ گويي نه حرفي زده شده و نه حرفي شنيده شده است، به عبارتي مي‌توان گفت چنين سكوتي سطح عميق‌تري از فاجعه را نمايان مي‌كند. پيش از هر چيز ضروري است نگاهي اجمالي به سخنان سورنا ستاري بيفكنيم.

 

به گزارش ایرنا، «سورنا ستاری روز پنجشنبه (۳ ارديبهشت ۱۳۹۴) در دیدار رئیس و اساتید پردیس فارابی دانشگاه تهران، تجاری‌سازی علوم انسانی را برای مواجهه با رشد فرهنگی غرب مهم ارزیابی کرد و افزود: ستادی برای تجاری‌سازی علوم انسانی راه‌اندازی شده تا موانع پیش رو رفع شود و دانشگاه‌های قم باید در این مسیر پیشرو باشند. وی گفت: دانشگاه‌های ما بايد درصدی از منابع خود را از فروش تکنولوژی کسب کنند که توسط دانشجویانی ایجاد می‌شود که باید توسط دانشگاه‌ها حمایت شده و دانشگاه‌ها خود را نسبت به دانشجو متعهد بدانند. وی با بیان اینکه پارک‌های علم و فناوری سیستم حمایتی است و دانشجو را وارد فعالیت‌های واقعی در عرصه‌ی تجارت صنعت می‌کند، افزود: پارک‌ها ریسک کار تجاری‌سازی فعالیت صنعتی‌سازی را کم می‌کنند. وی با انتقاد از اقتصاد نفتی در کشور، گفت: بیش از ۱۰۰ سال است که نفت تمام فکر و ذهن کشور را گرفته است و رانت ناشی از آن همه‌ی بخش‌ها را تحت تأثیر قرار داده است، درحالی‌که باید ذهن دانشگاه و مدیران را از نفت خالی کرده و تلاش کنیم با فکر، ذهن و خلاقیت خود ثروت تولید کنیم. تمام شرکت‌های بزرگ و معتبر دنیا بدون تجهیزات عظیم و تنها با فکر و خلاقیت رشد کرده و امروز نام‌آور شده‌اند و این نشان می‌دهد که هیچ‌چیز مانع پیشرفت انسان نیست. ستاری همچنین گفت: ۱۳ ستاد فناوری از جمله ستاد نانو، بایو، بنیادی، هوا و فضا در معاونت فناوری ریاست‌جمهوری وجود دارد که دانشگاه‌های کشور از جمله قم می‌توانند با آن‌ها همکاری داشته باشند. وی افزود: خوشبختانه امروز اقتصاد دانش‌بنیان به یک دیالوگ در کشور تبدیل شده و این در واقع نوعی تقابل با اقتصاد نفتی است. وی همچنین با بیان اینکه مالکیت فکری در بعد اختراع نداریم، افزود: بحث مالکیت فکری که پایه‌ی اقتصاد دانش‌بنیان و زمینه‌ی تجاری‌سازی علوم است، در دولت مطرح شده و به‌زودی مجلس نیز وارد این مقوله می‌شود.«[۱]

 

* * *

بديهي است سخنان سورنا ستاري، دانش‌آموخته‌ی رشته‌ي مهندسي مكانيك از دانشگاه صنعتي شريف و دانشيار اين دانشگاه، در خصوص ماهيت و كاركرد علوم انساني همان قدر بي‌اهميت است كه سخنان يك استادتمام ادبيات فارسي در نقد فيزيك كوانتوم. هرچند اين نخستين بار نيست كه درباره‌ی تجاري‌سازي علوم انساني سخن به ميان آمده است، اما آنچه سخنان ستاري را واجد اهميت و درخور نقد مي‌كند جايگاهي است كه ستاري در آن قرار دارد؛ حوزه‌ی نفوذ و تصميم‌گيري اين عضو هیئت علمي دانشگاه شريف به‌عنوان معاون علمی و فناوری ریاست‌جمهوری، رئیس بنیاد ملی نخبگان و عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي و در يك كلام در مقام پست‌هاي بسيار كليدي و حساس كه در سياست‌گذاري پژوهش‌هاي علوم انساني بسيار مؤثر است، مي‌تواند نتايج مثبت يا فاجعه‌باري را در اين حوزه به همراه داشته باشد.

اين يادداشت به بهانه‌ی سخنان ستاري و در سكوت برزخ‌گونه‌ی صاحبان باصلاحيت علوم انساني در صدد است به طرح اين پرسش بپردازد كه آيا علوم انساني «بايد» به «توليد ثروت» بينجامد؟ بي‌ترديد پاسخ به اين پرسش به ظاهر ساده اما سترگ در يك نوشتار نخواهد گنجيد و نگارنده نيز توانايي بررسي ابعاد اين پرسش بنيادين را ندارد، ازاين‌رو در این مجال تنها سعي خواهد شد به طرح بحث پرداخته شود و در نهايت از ماهيت علوم انساني سخني به ميان آيد.

 

* * *

ازقضا بحث بسيار نوستالژيك است؛ «علم بهتر است يا ثروت؟» اين موضوع كليشه‌وار خاطره‌ی كلاس‌هاي انشاء در دوره‌ی نوجواني بسياري است، گويي معلمان نظام آموزشي دريافته بودند كه «علم و ثروت» در ستيزي ديرهنگام قرار دارند كه اين دو را سر آمدن صلح نبوده و نيست. چنين تقابلي در تجربه‌ی تاريخي ما نيز قابل پیگیری است، نمونه‌ي آن چند بیتی از شاهنامه‌ی فردوسی است:

«ز دانا بپرسید پس دادگر                                             که فرهنگ بهتر بود یا گهر

چنین داد پاسخ بدو رهنمون                                          که فرهنگ باشد ز گوهر فزون

که فرهنگ آرایش جان بود                                          سخن گفتن از گوهر آسان بود

گهر بی هنر زار و خوار است و سست                              به فرهنگ باشد روان تندرست»[۲]


نمونه‌ی دیگر آن ابياتی از اوحدي مراغه‌اي است كه حاکی از تقابل تاريخي علم و ثروت است.

 

خُنک آن پردلان دین‌پرور                                            دل بدین صرف کرده جان بر سر

همه نزدیک خلق و دور از خویش                                  به توکل نشسته سر در پیش

خون خود بهر دین فدا کرده                                         پس به دانسته‌ها ندا کرده

چشم بی‌خوابشان بر آن رخ زرد                                   کرده از اشک مردمک را مرد

ز علوم گذشتگان ورقی                                                نزد ایشان به از طلا طبقی

روی در سیر و هیچ زرقی نه                                          همه در بحر و بیم غرقی نه

گشته قانع به نیم نانی خشک                                        نفسی خوش زدن چو نافه‌ی مشک

سفره بی‌نان و کاسه بیخوردی                                       پر هنر کرده کیسه‌ی مردی

علم‌جویان عامل ایشانند                                              رستگاران کامل ایشانند

همره عقل و یار جان علمست                                       در دو گیتی حصار جان علمست ...[۳]

 

اوحدي در دفاع اخلاقي از عالمان، بي‌توجهي آن‌ها به مال دنيا را ارزش می‌شمرد، تصوير او از اصحاب علم، تاركان دنياست كه «به نیم نانی خشک» قانع‌ هستند و بر سفره‌اي بي‌نان كيسه مردي را پرهنر مي‌كنند؛ تفسيري غالب از علم در نظام سنت كه بين علم و ثروت افتراقي ماهوي ايجاد مي‌كند.

 اما پرسش مي‌تواند اين باشد كه آيا نمي‎‌توان علم و ثروت را بر سر يك خوان گرد هم آورد؟ آيا نمي‌شود علم خود به ثروت بينجامد؟ شاید در مقابل چنین تقابلی اشاره‌هایی به همسویی و هم‌گرایی این دو در سنت نيز وجود داشته باشد؛ «العلمُ سلطان»، فارغ از اينكه چنين عبارات نغزي در عمل تنها به جملات قصار محدود ماند، بايد به اين مهم اشاره شود كه شايد به ظاهر چنين گزاره‌هایی به رابطه‌اي كه فوكو از نسبت دانش و قدرت در نظام‌های دانایی طرح‌ مي‌كند نزدیک باشد، اما ساده‌انگارانه خواهد بود اگر اين دو را يك‌سان بيابيم. در نظام سنت، علم آيه‌اي از آيات خداوند است و ازاين‌رو امري متعالي است. شکاف اساسي در اين انگاره با نهضت اومانیسم در رنسانس رخ داد؛ بشر معبودش را از آسمان به زمين آورد تا روي زمين به شناخت او دست يابد. علم خود هدفي متعالي بود ازاين‌روي كه قدرت حل مسائل را داراست.

 ورود علوم جديد از غرب متضمن اين گسست در نظام سنت نيز بود، اما دوگانه‌ی علم و ثروت در نظام سنت مختص علوم انساني نبود، بلكه اين تقابل علم را در معناي عام آن مراد مي‌كرد؛ در اين ميان علوم انساني پيچيدگي‌هاي ديگر يافت، اين پيچيدگي دست‌كم از دو سو پديدار شد، نخست آنكه در نظام سنت علومي وجود داشت كه به ظاهر در موضوع با علوم جديد اشتراك داشتند: تاريخ، فلسفه، ادبيات و نظاير آن؛ اما به واقع هم در موضوع شناخت، هم در منبع شناخت و هم در روش شناخت با آنچه به همين عناوين در نظام فكري غرب خوانده مي‌شد تفاوتي ماهوي -و نه درجه‌ای- داشتند؛ تاريخ‌نويسي سنتي همان تاريخ‌نگاري جديد نبود؛ فلسفه‌ی غرب همان ميزان با حكمت و فلسفه‌ی اسلامي نسبت داشت كه علم الابدان با علوم اجتماعي جديد؛ اين همنامي خود بحران‌زا بود، چراكه داعيان علوم قديم نيز مدعي شناخت بودند، اما در فهم مباني شناخت جديد از اساس عاجز.

 از ديگر سو علوم انساني در غرب خود متناظر به مسائلي بود كه جوامع غربي به آن‌ها دچار بود يا دچار مي‌شد، اما اين دسته علوم در شرق -كه تنها به تقليد و تكرار گرته‌برداري شده بود- نه تنها از حل مسائل پيراموني عاجز بود، در جايگاه و كاركردش ترديدهاي اساسي وارد مي‌شد و گاه خود در مقام مسئله ‎‌می‌نشست. در واقع اينكه اساساً علوم انساني جديد نسبتي با ما دارد/ندارد سطحي از بحث است كه همچنان با وجود دست‌كم دو قرن تلاش براي ورود اين علوم، در مقام مسئله همچنان باقي است و طرح گاه‌وبي‌گاه آن به اشكال مختلف بر آن دلالت مي‌ورزد.

با این تبار تاریخی در يك قرن اخير در حيات آكادمي ايراني به نسبت ميان «توليد علم» و «فرصت ارائه‌ی آن» اندیشیده نشد، به بياني طرح پرسش از هر نوع نسبتي ميان اين دو ناممكن بود؛ بدين روي، بدون نياز به پرسش از منشأ اين علوم، به تقليد از غرب وارد مي‌شد، گويي اين علوم به ويتريني بدل شده بود تا توسعه‌يافتگي جهاني توسعه‌نيافته را در معرض ديد قرار دهد. جاي علوم انساني تنها و تنها در دانشگاه بود، غايت كارآمدي دانش‌آموختگان دانشگاهي در علوم انساني به‌کارگیری دانش در چرخه‌ي سيزيف‌وار آموزشِ آموخته‌ها بود و بس. هرچند در عمل چنین چرخه‌ای حاصل گسست در تولید و فرصت ارائه‌ی علم بود، اما حتی ناقدان سرسخت علوم انساني جديد نیک آگاه بودند که پرداختن ناگریز به انسان و مسائلش، آن‌ها را به علومی خواهد کشاند که با وجود انکارش در نهایت بدان محتاج بودند؛ این وجه انضمامی بی‌تردید غیرقابل انکار بود.

* * *

هرچند به تصريح نمی‌توان نظریات اصحاب علوم انسانی را در نسبت علم و تولید ثروت دسته‌بندی کرد، اما با نظر به تبار تاريخي كه بدان اشاره‌اي شد شاید بتوان ۳ گونه ديدگاه را در اين نسبت از هم بازشناخت (پيش از آن به اين نكته بايد اشاره شود كه در اين نوشتار تفاوت‌هاي توليد ثروت و كسب درآمد بديهي فرض شده است وگرنه از طريق تدريس در «كلاس‌هاي زرد روان‌شناسي موفقيت» و برگزاري دوره‌ي «هايدگر در سه سوت» و نظاير آن كه به فال‌گيري و رمالي بيشتر شبيه است اما مدعيان آن به‌هرروي دانش‌آموختگان علوم انساني‌ آكادمي ايراني‌اند، نيز كسب درآمد ممكن است).

 

نخست، دیدگاهی که علوم انسانی را عرصه‌ی شناخت «فرادهش» و «فرهنگ» می‌داند و ازاین‌رو که هر دو اموری «عزیز» هستند، لایق هزینه‌اند. در واقع در این دیدگاه تولید ثروت برای علوم انسانی متصور نیست، در این عرصه باید هزینه کرد تا آنکه انتظار ثروت‌آفرینی داشت؛ ارائه‌ی تحقيقات به‌اصطلاح زمينه‌اي يا بنيادين در علوم انساني ازاين‌حيث رواج يافت.

 

دیدگاه دوم هرچند علوم انسانی را محل هزینه می‌داند، اما متناسب با آن انتظار تولید غيرمستقیم ثروت بر آن متصور است؛ در واقع علوم انساني را تسهیل‌گر یا زمینه‌ساز تولید ثروت می‌داند؛ برای نمونه «امنیت» امری است که باید ابعاد و موانع تحقق و آسیب‌های آن را گروهی از اصحاب علوم انسانی (جامعه‌شناسان، مورخان و اصحاب علوم سیاسی) واکاوی کنند و اگر پژوهش آن‌ها به‌نحوی در تحقق این مهم مؤثر افتد، تولید ثروت و توسعه را به دنبال خواهد داشت. ارائه‌ی تحقيقات به‌اصطلاح كاربردي در علوم انساني واجد چنين ديدگاهي مي‌تواند باشد، چنان‌كه در «سند تحول راهبردي علم و فناوري كشور» مصوب ارديبهشت ۱۳۸۸ ذيل فصل ۲ – ۳ – ۷ با عنوان «علم توانمندساز و ثروت‌آفرين» در وضع مفهوم «علم نافع» چنين اشاره شده است: «علم نافع، دانشي است كه موجب فايده در زندگي فردي و اجتماعي بشر مي‌شود و زمينه را براي زندگي مطلوب فراهم مي‌كند، علمي كه طريقي براي حل مشكلات و رفاه زندگي است. در مورد اين علم نيز رواياتي وارد شده است كه در آن‌ها به ماهيت، گستردگي حوزه‌هاي دانش مفيد، تعيين برخي از حوزه‌هاي خاص و سياست راهبردي انتخاب علم مفيد اشاره شده است. با توجه به معيار علم نافع، مي‌توان آن را شامل فناوري نيز دانست.»

 

در دیدگاه سوم به علوم انسانی چونان علوم طبیعی و حتی فنی و مهندسی در نسبت با تولید ثروت نگریسته می‌شود؛ در این جایگاه علوم انسانی باید بتواند به‌نحوی مستقیم به تولید ثروت بینجامد. بی‌تردید این دیدگاه صرفاً به معنای فروش خدمات پژوهشی نیست (كه اين كاركرد هم بر آن متصور است. نگاه كنيد به سخنان ستاري در خصوص اهمیت تأثیر ثبت مالكيت فكري در زمينه‌سازي تجاري‌سازي علوم انساني) بلکه افزون بر آن، اين ديدگاه بر رابطه‌ي عريان عرضه و تقاضا در علوم انساني باور دارد. اين نظرگاه ناظر بر ارتباط مستقیم پژوهش‌های علوم انسانی با تولید ثروت، مسائل و علوم انساني را فهم مي‌كند (نگاه كنيد به سخنان ستاري در خصوص ارائه‌ی خدمات دانشگاه‌هاي علوم انساني كشور از جمله قم به ۱۳ ستاد فناوری وزارت علوم از جمله نانو و نظاير آن).

* * *

شاید بتوان مدل‌های دیگری به این ۳ دیدگاه کلی افزود، اما به نظر می‌رسد دیدگاه‌های دیگر در نهایت منبعث يا ترکیبی از اين دیدگاه‌های سه‌گانه است. بر هر ۳ نظرگاه نقدهایی نیز می‌توان وارد کرد؛ امکان انکار سنت به‌مثابه ارزش، تقلیل‌گرایی علوم انساني به ابزار و در نهایت یک‌سان‌انگاری و عدم فهم تفاوت‌های علوم طبیعی و انسانی، ۳ نقد جدی بر دیدگاه‌های سه‌گانه برشمرده شده است. اما دیدگاه سوم بیش از همه با دال مرکزی این نوشتار و سخنان دكتر ستاري در ارتباط است.

مدافعان اين ديدگاه بر آنند كه نوبت دو نسل پيشين دانشگاه ايراني (نسل اول يا دانشگاه آموزش‌محور و نسل دوم يا دانشگاه پژوهش‌محور) سر آمده و اينك با دانشگاه نسل‌سومي مواجهيم كه آن را دانشگاه «پيشرو»، «نوآور»، «فناور» و «كارآفرين» مي‌خوانند.[۴] اينكه آيا اين صفات پرطمطراق براي نسل سوم دانشگاه ايراني مترادف يكديگرند و هريك به چه معنايي است، بحث ديگري مي‌طلبد. اما از چنين صفاتي پرواضح است که واضعان آن از درك تفاوت‌هاي مباني علوم طبيعي و مهندسي با علوم انساني عاجزند: «خاستگاه رويكرد تجاري‌سازي و تبديل ايده به عمل در تحقيقات علوم فني-مهندسي و طبيعي قرار دارد. بنابر ماهيت اين علوم و ارتباط نزديك آن‌ها با صنعت و نوع تحقيقاتي كه در اين رشته‌ها انجام مي‌شود، فرايند تبديل دانش به فناوري در اين رشته‌ها آسان‌تر و ملموس‌تر است، به همين سبب تقاضا نيز بيشتر مي‌باشد. اما برحسب تفاوت ماهيت در حوزه‌ی تحقيق و توليد دانش بين علوم انساني و علوم طبيعي واضح است كه ابداع فناوري، توليد محصول و دانش فني به‌صورت كالا يا محصولي ملموس آن‌طور كه در علوم طبيعي وجود دارد، در علوم انساني وجود ندارد.»[۵]

بحث بر سر سهولت و صعوبت پيوند علوم با صنعت يا ملموس بودن نتايج آن بدون درك تفاوت‌هايي كه در مباني اين دو دسته علم وجود دارد چنين توجيهات شگفت‌آوري را به دنبال خواهد داشت و جالب آنكه چون ايده‌ی نسل دانشگاه فناور در بسط آن به علوم انساني از ابتدا شكست خورده است، واضعان آن ناچار از جعل مفهوم ديگري براي پنهان كردن اين خلط اساسي‌اند: «دانشگاه‌هاي نسل چهارم با تأكيد بر علوم انساني».[۶] اما مگر نه آنكه نسل سوم پيشرو و نوآور خوانده شد، بايد پرسيد با ورود نسل چهارم دانشگاهي (!) تكليف نسل نوآور و پيشرو چه مي‌شود؟ نسل سوم كهنه و عقب‌مانده خواهد شد؟ آيا اين مرزبندي‌ها در دانشگاه‌ ايراني در هر لحظه، چون ورود آخرين محصول apple از دروازه‌هاي گمرك به كشور عزيزمان، متغير خواهد بود يا آنكه نسل چهارم (اصحاب علوم انساني) بايد بتوانند خود را چون نسل سوم شبيه‌سازي كنند؟

مسئله‌ی مركزي در ديدگاه سوم در مواجهه با علوم انساني عبارت است از اينكه: علوم انساني به چه كار ما مي‌آيد و آیا اين كارايي در نسبت مستقيم با توليد ثروت معنادار است؟ بي‌ترديد اگر بخواهیم همین پرسش را درباره‌ی علوم طبیعی و مهندسی طرح کنیم مسئله همچنان باقي خواهد ماند؛ برای مثال آیا پزشکی مستقیماً به تولید ثروت می‌انجامد؟ آیا عملِ ریاضی‌دان مستقیماً به تولید ثروت منجر مي‌شود؟ و ... بنابراين از ابتدا روشن است كه اصحاب علوم طبيعي و مهندسي در مواجهه با علوم انساني -و به يك معنا تسلط بوروكراتيك و البته ناعادلانه بر آن- انگشت اتهام را به‌سوي چيزي نشانه رفته‌اند كه در موارد زيادي خود از آن بي‌بهره‌اند، اما هيچ‌گاه از بهره‌مند بودن آن -به معناي توليد ثروت- پرسش نشده است. هرچند در بهره‌مندي اين ويژگي علوم (توليد ثروت) نيز مي‌توان ترديد كرد، اما نقد جدي‌تر ناظر به اين مسئله است كه این دیدگاه تنها «کارکرد» انسان‎‌ها را به‌مثابه افرادی در خدمت مدرنیته و توسعه و پیشرفت می‌یابد.

 وقتی پرسیده می‌شود علوم انسانی به چه کار می‌آید، دقیقاً متناظر بر كاركرد این دسته علوم در نسبت با امر مدرن و توسعه است. اين ديدگاه به‌جز آنكه كاركردي است -كه اين به تنهايي خود ويژگي آن است نه قبح آن- از فهم ماهوي پديدارهاي انساني ناتوان است. اما اصحاب علوم طبيعي و مهندسي چاره‌اي جز اين ندارند كه درك اين نكته را بر خود هموار كنند كه مدرنيته پيش از آنكه امري تكنولوژيك باشد،‌ تغييري است در صورت‌بندي اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي زيست يك اجتماع؛ چنين تغييري بدون درك مباني تغيير در هريك از اين نهادها و الزامات آن رخ نخواهد داد و اين مسئله‎‌اي نيست كه بتوان با «سرهم‌بندي» همچون قطعات يك پديده‌ی صنعتي بدان نگريست. مدرنيته پيش از هر چيز مسئله‌اي تاريخي است و چنين مسئله‌اي با تعريف يك پروژه و كنترل آن حل نخواهد شد، حال آنكه معاون محترم علمی و فناوری ریاست‌جمهوری و رئیس بنیاد ملی نخبگان بر اين باور است كه  «تجاری‌سازی علوم انسانی براي مواجهه با رشد فرهنگی غرب مهم است»! بايد از طريق همين فهم از مدرنيته پرسيد چرا و چگونه تجاري‌سازي علوم انساني در مواجهه با «رشد فرهنگی غرب» مهم است؟

نكته‌ی حائز اهميت ديگري كه بايد بدان اشاره كرد اين است كه اگر دو ديدگاه نخست را (فارغ از نقدهايي وارده بر آن‌ها) زاده‌ي كنش اصحاب علوم انساني در دانشگاه ايراني بدانيم، ديدگاه سوم زاده‌ي ديدگاه فني-مهندسي به علوم انساني است، چنان‌كه اختراع مفاهيم پرطمطراقي چون «مهندسي اجتماعي»، «مهندسي فرهنگي» و نظاير آن در دهه‌ی اخير نيز حاصل ناميمون سيطره‌ي فن‌سالاران بر نهادهاي تصميم‌گيرنده‌ي علوم انساني و مسائل انساني كشور است. نكته‌ی جالب توجه تأكيد صاحبان اين ديدگاه بر پيوند علوم انساني با «پارک‌هاي علم و فناوری» و «مراكز رشد» است (نگاه كنيد به سخنان ستاري در خصوص تأثير پارك‌ها در پايين آمدن ريسك تجاري‌سازي علوم)، گويي آن‌ها كليد حل مسئله در كارآيي علوم انساني را تغيير مكان استاد و دانشجو از دانشكده‌ها به پارك‌هاي علم و فناوري يافته‌اند و جالب آنكه آئين‌نامه‌ی تأسيس پارك‌هاي علم و فناوري «وجود حداقل یک شهرك صنعتی توانمند» و «وجود حداقل ۱۵۰ شرکت تولیدي و صنعتی و ۵۰ شرکت تحقیقاتی و خدمات مهندسی خصوصی فعال در زمینه‌هاي مرتبط با فعالیت پارك در منطقه» را الزامي مي‌داند![۷]

 در واقع ديدگاه سوم حاصل ديدگاه پوزيتیويستي و كميت‌گرا به پديده‌هاي انساني و به تبع آن علوم انساني است. غايت اين ديدگاه چنان‌كه اشاره شد بر روابط عرضه و تقاضا در علوم انساني بنا شده و بر «فن بازار» در روابط متقابل توليد و عرضه علوم انساني با متقاضيان اين علوم تأكيد مي‌كند.

 

* * *

اما فارغ از ديدگاه‌هاي سه‌گانه‌ی طرح‌شده و در تقابل كامل با ديدگاه سوم به نظر مي‌رسد برای برآمدن علوم انساني در برابر اين ديدگاه كاركردگرايانه، پوزيتيو و البته كمي‌گرا بايد به حاق واقع «علوم انساني» انديشيد و آن را اقامه كرد، همان فرایندی که در اروپاي اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم در مقابل علوم پوزيتیويستي رخ داد، بايد از امری دفاع كرد که تنها علوم انسانی می‌تواند بدیل آن را در مقابل عَلَم کند. در اين نظرگاه بين فرصت ارائه‌ی علم و محتواي علم تفاوتي نمي‌توان قائل شد؛ چراكه اساساً اين دوآليست، ذاتي علوم فني-مهندسي است نه علوم انساني. اصحاب علوم طبيعي و فني مي‌گويند ما چيزي توليد كرده‌ايم كه قابل ارائه است و تنها بايد به ما فرصت ارائه‌ی آن را بدهيد، اما علوم انساني چيزي كه توليد/ارائه مي‌كند يكي است، هيچ افتراقي حتي از حيث تقدم و تأخر بين توليد و ارائه‌ی آن نيست.

 آنچه بايد صاحبان علوم فني-مهندسي دريابند اين مهم است كه ماهيت علوم انساني با علومي كه خود داعيه‌دار آنند متفاوت است و به صرف غلبه‌ی تكنوكرات‌ها بر كرسي‌هاي تصميم‌گيري و حقنه كردن همان نگرش‌ها به كليه‌ی علوم نمي‌توان مسائل يك جامعه را فهميد كه حل آن به رؤيا بيشتر مي‌ماند. آيا «به كار بردن استدلال‌ورزي تفسيري»[۸] قابل عرضه براي توليد ثروت است؟ پاسخ به اين پرسش ديگر آري يا خير نيست، اما اهميت پرداختن به آن اگر از توليد و انباشت ثروت بيشتر نباشد، كمتر از آن نيست. اگر غايت علم توليد قدرت، توليد ثروت و توليد منزلت باشد، پرسش اين خواهد بود كه آيا «درك همدلانه‌ی يك رخداد» مي‌تواند توليد قدرت، ثروت و منزلت كند؟ به نظر، آقاي ستاري و همفكرانشان در ستادهاي سیزده‌گانه‌ی علم و فناوري بايد بتوانند به اين پرسش‌ها پاسخ‌هايي يك‌كلمه‌اي بدهند، اما كافي است با الفباي علوم انساني آشنا بود تا دريافت اين امري به‌غايت ساده‌انگارانه است، مي‌توان تمامي مسائل كوچك و روزمره‌ی زندگي را هم از اين‌گونه به پرسش گرفت، شايد نتوان با آن‌ها ثروت -در معنايي كه جناب ستاري مراد مي‌كند- انباشت اما تلاش براي «فهميدن راه‌هاي رفته و افق‌هايي پيش ‌روي يك ملت» تنها از اين طريق ممكن است.

 

پی‌نوشت‌ها:

[۱]. ايرنا: http://www.irna.ir/fa/News/۸۱۵۸۱۸۷۰

[۲]. شاهنامه فردوسي؛ تهران، چاپ سازمان‌هاي كتاب‌هاي جيبي، ۱۳۴۵، ج ۶، ص ۱۸۷.

[۳]. http://ganjoor.net/ouhadi/jaamejam/sh۶۶

[۴]. رك. عالي‌پور، عليرضا و عنايتي، ترانه؛ «پيشنهاد مدل مراكز رشد زايشي علوم انساني دانشگاهي حركت به سمت دانشگاه‌هاي نسل چهارم»، فصلنامه رشد فناوري، سال دهم، شماره ۳۹، تابستان ۱۳۹۳، ص ۲۰. (بديهي است اين نوشته نقد اين مقاله نيست، اما از آنجا كه از معدود مقالاتي است كه ديدگاه‌هاي فناوران به علوم انساني را به وضوح بيان مي‌كند، ناچار به ارجاع چند بخشي از اين مقاله اكتفا مي‌شود)

[۵]. همان، ص ۲۱.

[۶]. همان، ص ۲۴.

[۷]. http://research.atu.ac.ir/Files/۵۶/News/۱.pdf

[۸]. اين اصطلاح را گروهي از محققان آمريكايي براي مفهوم «سواد تاريخي» به كار برده‌اند. رك. «ساختن تاريخ؛ راهنماي تدريس و يادگيري تاريخ در مدارس استراليا»، ترجمه زهير صياميان، كتاب ماه تاريخ و جغرافيا، شماره ۱۶۰، شهريور ۱۳۹۰، ص ۱۹.