به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه اعتماد این استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی نوشت:
وقتی نقد ردای عافیت به تن كند و تاج خطر از سر نهد
وقتی هدف نقد گسترش دانش و بصیرت باشد اساسا از قلمرو انصاف و عدالت دور نمیشود چون هدف آگاهیرسانی است اما وقتی نقدی جنبه شخصی یا گروهی پیدا كرد یا حرفهای مورد نقد قرار گرفت و لحن آن نقد با گزارههای ارزشمحور تدوین شد ممكن است رعایت عدل و انصاف دشوار شود و در بعضی موارد نیز ممكن است منتقد به عمد از این حوزه دور شود. اگر نگاه به موضوع نقد نگاهی معرفتشناختی باشد بیانصافی و بیعدالتی كمتر اتفاق میافتد. افلاطون در «جمهوریت» میگوید: «بین دانش و ارزش نوعی رابطه تنگاتنگ وجود دارد» وقتی هدف دانش بود ارزش نیز والا میشود و وقتی ارزش والا شد بیعدالتی جایی در آن چارچوب نخواهد داشت
برای پرداختن به چرایی و علل و عواملی كه مانع نهادینه شدن فرهنگ نقدپذیری در جامعه ما میشود، لازم است در ابتدا به بیان تمهید نظری كوتاه تلاش كنیم تا بعد به پاسخ این سوال اصلی برسیم. از یك منظر، نقد همان تفكر است، همان خطر كردن است. آنكس كه خطر سرشته با نقد را نیازموده باشد، نسبت به ذات نقد محجوب و غافل میماند. نقد جامعه را، جهان را دستناخورده پس پشت نمینهد. خطر نقد، گاه در كلمه خاموش و ناگشودهاش مكتوم است، گاه دیگر، در منقلبكردن و از هم گسلیدن سامان یك سخن، یك نظر، یك كنش و تجربه و دیگر گاه، در نقب زدن به لایههای درونی یك رخداد، و گاه نیز، در چینشی دیگر میان اجزای یك متن، گفته، كرده و... بنابراین، نفی یا تخفیف خطر نقد، نقد را در خطر افكندن است. نقد هنگامی بیش از هر زمان در معرض خطر است كه با خطر رویاروی نشود، هنگامی كه از خطر پا پس كشد، هنگامی كه خود را به سكون زمان حال وانهد و پیدایی و بداهت مشترك «امور واقع» را در آغوش گیرد. نقد آنگاه بیش از همهوقت در معرض تهدید است كه نیروی تهدیدآمیز آن خاموش شود. وقتی كه (چیزها منحیثالمجموع) در ید كیش (دوكسا) باشند، وقتی كه نقد دیگر در مقامی نباشد كه با گفتمان غالب از در مقابله درآید، وقتی كه سنگینی راستكیشی (ارتدوكسی) چنان باشد كه دیگر ندای فراكیشی (پارادوكس) از سخن گفتن عاجز شود، آنگاه تاریخ از هستی باز میایستد. وقتی سخن به حمد و ثنا (دوكسولوژی) مبدل شود، وقتی نقد ردای عافیت به تن كند و تاج خطر از سر نهد، آنگاه خطر عظیم خواهد بود. نقد صرفا رایحه یك مخالفت كه «اثبات خود» ما را به استنشاق آن فرامیخواند، نیست، بلكه هوای دریای آزاد و بلنداهای عظیم است؛ هوای تازه است. نقد نوعی گشودگی است كه همواره از هرگونه فروبستگی و تمامتجویی درمیگذرد.
اكنون و در پرتو این تمهید نظری كوتاه باید بگویم كه متاسفانه در جامعه امروز ما و نزد بسیاری از ایرانیان، «نقد» همان «نق» و همان تخریب، تضعیف و تقبیح - و امری غیرقابل تحمل - است. بعد از گذشت حدود یكصد سال از این گفته یكی از روشنفكران عصر مشروطیت كه «عجب است كه ایرانیان برای آزادی عقاید جنگ میكنند، ولی هیچكس به عقیده دیگری وقعی نمیگذارد... اگر كسی اظهار رأی و عقیده نماید، متهم و واجبالقتل، مستبد، ایمانپرست، خودپسند، نمیدانم چه و چه نامیده میشود»، كماكان گفته روز و امروز ما است. به بیان دیگر، اگرچه بسیاری از ایرانیان از نقد، به تعبیر جامی، همان «عیبجویی را هنر خود كردن، عیب نادیده یكی صد كردن. گاه بر راست كشیدن خط گزاف/ گاه بر وزن زدن طعن زحاف. گاه بر قافیه كان معلول است/ گاه بر لفظ كه نامقبول است/ گاه نابرده سوی معنی پی/ خرده گرفتن ز تعصب بر وی» را میفهمند، اما نمیتوان به بهانه حضور این عده باب هرگونه نقد را بست یا بر هر نقدی شورید و آن را به حاشیه كشید. به دیگر سخن، این راست است كه عدهای از «نقد» فقط نفی و نهی دیگران را میفهمند و از اینرو، همواره با انتظار نشستهاند تا كسی چیزی بگوید و فعلی انجام دهد، تا فعال شوند و در نفی او اثبات خود كنند. این نیز راست است كه برخی فكرهای بسته بیوجود كه با وجود فاقد «گفته» و «صدا» بودن، دهانهای گشاد دارند، برای پژواك «گفتن» و «سروصدا»ی خود گریزی جز نفی و نقض دیگران – در زیر لوای فریبای نقد - نمیبینند و همچون دیكتاتورهای كوچك، همواره به خود اجازه میدهند كه مفاد هر اثری را با ایدئولوژی یا تعصبات و تمایلات شخصی خود بسنجند و قضاوت كنند. اما هیچیك از این واقعیتهای اجتماعی، نمیتوانند پدیده نقدناپذیری یا نقدگریزی/ستیزی در جامعه دیروز و امروز ما را توجیه و تحلیل كنند. در جامعه امروز ما، بسیارند نقادانی كه نقد را كنشی متفكرانه و منصفانه میدانند كه اقتدار خرد را در تقابل با تمامی اقتدارهای دیگر مشروعیت میبخشد و آن را كرداری میدانند كه تضمین میكند خرد خودآیین باقی بماند و برای تامین و تضمین این خودآیینی خطر میكنند. بسیارند كسانی كه در نقد «نقد ایدئولوژیك»، كه در چرخه معیوب آن حاشیه، متن را میبلعد و در خودش ادغام میكند، بسیار گفته و نوشتهاند. بسیارند اهالی نقدی كه نقد را بهمثابه نوعی امكان تغییر، گونهای اتوس/منش یا فعالیتی برای راه بردن خویشتن و دیگری، نوعی فضیلت و نوعی دیگرگونه اندیشیدن و دیگرگونه بودن – انگارهای كه نقد را به «زهد» پیوند میزند، و این دو را همچون كردارهایی برای برگذشتن از محدودیتها تصویر میكند – میفهمند و بهكار میگیرند. این عده، با بیانی بودلری، كسانی هستند كه مستمرا میكوشند تا خود و جامعه خود را ابداع كنند و با عطش سیریناپذیر تصویرهایی از زندگی كه زندهتر از خود زندگیهستند، نقش و نقاشی كنند. اینان خود را شورمندانه به قلب نظم مسلط و كاذب كلمات و اشیا و افعال میافكنند و از محبوس ساختن خویشتن در یك نظم كلی و ثابت و راكد، دچار ملال و رخوت و شومی میشوند، در دل لحظات فرار و گذرا خانه میكنند: در میانه سیالیت شفاف چیزها.
شاید آنچه گفتیم، تنها و تنها به رنگ واقعیت پنداشتن آرزوها باشد، شاید درختی دیده باشیم و جنگلی پنداشته باشیم، شاید گلی دیده باشیم و بهاری انگاشته باشیم. بیتردید، تا تبدیل «نقد» و «نقادی» به یك فرهنگ و نشت و رسوب آن در لایههای مختلف اجتماعی راه و دام بسیار است. از این رو، بسیاری از ما ایرانیان كماكان صدای خود را گویاترین، بلندترین و رساترین صداها و صور خود را صور اسرافیلتصویر و تعریف كرده و هیچ نقدی را بر خود نمیپذیریم و تحمل نمیكنیم و كماكان كلگرا، تمامیتگرا و حقیقتمحور و انسداد و انقیادطلب هستیم. اگرچه اندر حكایت معایب و مضرات انسداد فكری دیگران سخن بسیار میگوییم و مینویسیم، لكن همواره بر این باور هستیم كه این بتی است كه در بتخانه دیگران نشسته است. غافل از اینكه در همان دم كه دیگران را به پرهیز از این بتهای پنداری و ذهنی فرا میخوانیم، خود اسیر بتی بس عظیمتر و مخوفتر هستیم. افزون بر این موارد، «فرهنگ سكوت و پنهانكاری»، «خودستیزی و دگرپرستی»، «تمكین و تملق» و... بسیاری از ما ایرانیان نیز، در عدم شكلگیری و عدم نشت و رسوب فرهنگ نقد بیتاثیر نبوده است. اكنون اگر میخواهیم در سایه یك فرهنگ انتقادی بزییم، نخست باید به گفتارها و كردارها و اقتدارهای تاریخیای هجوم بیاوریم كه بسترساز تولد و رشد «خود»ها و «من»های غیرنقاد و نقدناپذیر در جامعه ما شدهاند؛ دوم، تلاش كنیم تا اقتدار خرد خودآیین در تقابل با تمامی اقتدارهای دیگر از مشروعیت و مقبولیت افزونتری برخوردار شود و سوم، مرعوب هیاهوها و قیل و قالهای این و آن نشویم و نقد را در پای منافع و مصالح این گروه و آن گروه ذبح نكنیم.