به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه ایران؛ ابوتراب خسروی به انگیزه پانزدهمین سال درگذشت «هوشنگ گلشیری» در یادداشتی نوشت:
آدم هایی هستند یک سر و هزار سودا. یک تنه میخواهند زمین را به آسمان بدوزند و در فرصتی کوتاه همه کارهای بیانجام مورد نظرشان را سامان بدهند و تازه انجام هر کار طلوع افق دهها کار بیانجام دیگر خواهد بود. اصولاً چنین آدم هایی هستند که کار دنیا را بسامان میکنند که اگر نبودند چنین آدمها تا عرصههای مختلف حیات آدمی را فراخ تر کنند، شکل جهان همان طور میماند که به دور اول بوده است. دنیا و مافیها مدیون چنین آدمهایی است که یک سر هستند و سوداهایی که آرزوی انجام به عرصه نشستن شان را دارند و اصلاً هم مهم نیست که سوداهاشان به عرصه بنشیند یا نه، مهم آنست که به سمتش نشانه شود و مهم تر از هر چیز شاید این باشد که سمت و سوی حرکت شان را فراگیر کنند که یک چنین سودا پروری، همان خصلت نقش معلمی است.، هوشنگ گلشیری یک چنین آدمی بود، بخصوص که در زندگی اش نقش معلمی را ایفا کرد، هر چند در همان سالهای میانسالی نتوانست در کلیشه شغل معلمی باقی بماند، ولی تا آخر عمر به نقش معلمی الزام داشت و آموزگار بزرگ نویسندگان نسل بعد از خود ماند.
نقش معلمی داستان آنقدر برایش جذاب بود که هر بار ساعتها همه وجودش دقتی وافر میگردید تا به داستان نویسندهای جوان گوش دهد تا پس از آن کلمه به کلمه و جمله به جمله تحلیل کند و به نقد بنشیند و حاصل چنین نقشی بود که بعد از چند دهه کمتر نویسندهای از جمع نسل بعد از او باید باشد که از حضور او در حیطه نقد یاد نگرفته باشد.
گویا سنت جلسات خانگی و داستانخوانی از دوره هدایت در ایران رایج بوده است، بدین شکل که چند نویسنده جوان به تناوب هر هفته یا هر دو هفته یک باردر خانهای مینشستهاند و به داستانهای یکدیگر گوش میدادهاند تا نویسنده از نقد و نظر دیگران استفاده کنند و در بازنویسیها نکات دریافتی را بهکار بگیرد. هوشنگ گلشیری اگر چه شروع کننده سنت جلسات خانگی نبود، ولی بیشک در تاریخ داستان نویسی ایران تأثیرگذارترین جلسات داستان نویسی را داشت. چنانکه داستان نویسی غالب امروز ایران،بسط یافنه همان نگاه مدرن گلشیری به ادبیات داستانی است.
گلشیری از آن آدمهایی بود که روحش در قالباش نمیگنجید، انگار میخواست در مجال کوتاهی که دارد همه داستانهای نانوشته دوران خود را سامان دهد و اصلاً هم برایش مهم نبود که راوی داستان چه کسی باشد، مهم آن بود که داستانی نوشته شود و مهمتر آن مفاهمهای بود که آن داستان در ذهن و زبان مخاطبان ایجاد میکرد. نوشتن هر داستان خوب برایش القای فهم رفتار و موسیقی رازآمیز واژگانی بود که از منظر آن باطل السحری هجا میشد که رازهای سر به مهر سد سدید عقب ماندگی را افشا میکرد.به هر روی بعداز بیش از یک دهه پس از مرگ او داستان هایش به مثابه مفاهمهای بزرگ خوانده میشود و این نشانههای مانایی ادبیات او در این مرز و بوم است.