به گزارش فرهنگ امروز به نقل از سایت انسانشناسی و فرهنگ؛ سپیده ثقفیان در یادداشتی در این خصوص نوشت:
درون دانش فمینیستی بحث و جدل زیادی حول مادری و باروری در گرفته است. در طی این جدال دو جبهه ی طرفداران و مخالفان مادری طبیعی شکل گرفت.فایرستون در کتاب «دیالکتیک جنس» باروری را علت ستم بر زنان دانست.در ضمن او یادآوری کرد نابرابری میان جنس ها را نباید به تفاوت های طبیعی مشهود آن ها نسبت داد بلکه این نابرابری به دلیل تفاوت نقش های زنان و مردان در تولیدمثل است که به نخستین تقسیم کار در مراحل آغازین شکل گیری طبقات منجر شده است. به همین دلیل او معتقد بود آزادسازی زنان مستلزم انقلابی زیست شناختی است.آن چه این انقلاب زیست شناختی را امکان پذیر می کند به عقیده ی وی فناوری است.او بر کاربرد شیوه های کمک به باروری مانند تلقیح مصنوعی، باروری آزمایشگاهی و انتقال جنین تأکید می کرد.به اعتقاد او این فناوری باعث می شود زنان و مردان در نمایش تولید مثل بازیگر نقش های ماهیتن متفاوت نباشند و نقش های جنسیتی محو شوند.
عقاید فایرستون مورد انتقاد بسیاری از فمنیست ها قرار گرفته است.فمینیست های طرفدار مادری طبیعی بر امتیاز تسلط بر قدرت تولید مثل تأکید می کنند. به نظر مری ابرین زنی که بخواهد خود را از قید کنترل برهاند باید این را بفهمد که سرچشمه ی ستم بر او در اصل همان چیزی است که منبع آزادی او نیز به شمار می رود. فرایند تولید مثل به رغم این که برای زن دامی رنج آور بوده است آزادی و امکانات دست نخورده ای را در خود نهفته دارد. ابرین استدلال می کند مردان به دنبال مهار بدن زن هستند تا بر فرایند تولید مثل و محصول آن (کودکان) تسلط داشته باشند.
آدریان ریچ عقیده دارد مردان با حسادت به قوای باروری زنان و هراسی که از آن داشتند به سرعت دریافتند که مرد سالاری اگر خواهان قوام و دوام خویش است باید قدرت مادران را محدود سازد.ریچ بین مادری و نهاد مادری (چیزی که فرهنگ و پزشکی به زن دیکته می کند) تفاوت قائل است.
دئورکین با پروراندن نظریات ریچ عنوان می کند که مردسالاری زنان را اعضای طبقه ای می داند که از نظر جنسی و تولید مثل در خدمت آنند.از این حیث دو نقش روسپی و همسر ( تقابل روسپی خانه و مدل روستایی) بیشتر از آن چه به نظر می رسد به هم شبیه هستند و این امر با ظهور فناوری های تازه ی باروری مشهودتر می شود.
"شعار این است: از هریک از زنان بسته به توانایی اش، برای هر مرد بر حسب نیازش.بعد از دسر این شعار را سه بار تکرار می کنیم."
اتوود در سال ۱۹۸۵ سرگذشت یک ندیمه را منتشر کرد.سرگذشت یک ندیمه بر اساس تاریخ شفاهی ندیمه ای به نام آفرد است که در یک رژیم توتالیتر سرکوب کننده گرفتار شده است.در سرگذشت یک ندیمه بر قدرت داستان تآکید می شود که برای آفرد به توانایی اش در فرض کردن یک شنونده بستگی دارد، با وجود این که کسی نیست.
کتاب تحول فکری در دهه ی ۸۰ و تغییر نگرانی ها و گشایش واژگان یک فمینیسم بیش از پیش تئوریزه شده را بررسی می کند.از طریق این نگاه دیستوپیایی، اتوود قسمتی از ذات سرکوب گر و محدود کننده ی اتوپیاگرایی را که در اوایل فمینیسم موج دوم به شدت بر آن تأیید می شد را افشا می کند.
با کنار هم گذاشتن فلاش بک هایی از عمل گرایی فمینیستی در دهه ی ۷۰ و توصیف هایی از زندگی جاری در جلید، هر یک به دیگری معنا می دهد؛ به این ترتیب سرگذشت یک ندیمه با طعنه یک جامعه ی دیستوپیایی را مجسم می کند که در آن به طور ناخودآگاه و متناقض، اهداف فمینیستی مشخصی برآورده شده است.
در سرگذشت یک ندیمه، اتوود نزدیکی اتوپیا و آنتی اتوپیا را اثبات می کند. دیستوپیایی که در رمان توصیف شده در واقع پرسش و موشکافی درباره ی آزادی است: چگونه می توان انگیزاه های اتوپیایی را نتظیم کرد که عامدانه یا غیرعامدانه دیگران را در وضعیتی آنتی اتوپیا قرار ندهد؟
اتوود با نوشتن سرگذشت یک ندیمه، خود را آگاهانه در سنت آنتی اتوپیا نویسی جاودانه کرده است.او این رمان را هم جنس پرتقال کوکی، دنیای شجاع جدید و ۱۹۸۴ می داند. هر کدام از این رمان ها با سؤال هایی درباره ی آزادی سروکار دارند. پرسش از آزادی به خصوص وقتی که نگرانی فمینیسم از مطالبه حقوق برابر به مطالبه ی بازشناسی برابر تغییر می کند، بسیار مهم می شود.
این تغییر در پی سیاست های ضدجبرگرایی آمد. لیندا آکلوف این مجادله را توضیح می دهد : " زن پوزیشنی است که سیاست فمینیستی می تواند از آن بیشتر از مجموعه ای از سنت های غیرقابل تعریف، ظاهر شود." وقتی که زن یک مقوله ی جهانی و عام باشد، فمینیسم می تواند بر مطالبه های خاص برابری عام متمرکز شود؛ وقتی تقسیم های جنسی واسازی شود، سیاست هویتی پدیدار می شود که هر کدام بازشناسی و احترام برای موقعیت خود را طلب می کنند.
در رمان اتوود هر کدام از شخصیت ها با روشی که محدود و غیرانسانی شده اند، مقوله بندی می شوند. جایگاه اجتماعی با رنگ مشخض شده است. " زنی زانو زده و سرخ پوش، زنی نشسته و آبی پوش، دو سبزپوش ایستاده ..." این تقسیم بندی شبیه تقسیم بندی و جداسازی جنایتکاران بر مبنای جرمشان است.در این پدرسالاری هر کس در این مقوله ها به جایگاه گروهی تقلیل پیدا می کند. " به خودم گفتم اهمیتی ندارد، اسم آدم مثل شماره تلفن می ماند، فقط برای بقیه فایده دارد؛ اما چیزی که به خودم می گفتم اشتباه است؛ خیلی هم اهمیت دارد..."
در مرکز قرمز که ندیمه ها در آن تعلیم می بینند به آن ها کلیپ های قدیمی از پورنوگرافی های سادیستی نشان داده می شود.در جلید هیچ پورنوگرافی و تصویرهای کالایی از زن وجود ندارد.این جامعه به یک هدف فمینیستی رسیده است.در این جا سؤال اتوود از هر نوع سیستم فلسفی یا سیاسی است که با محدود کردن آزادی های اساسی قصد دارد به اهداف خود برسد. " حمام یک ضرورت است، اما فرصت مغتنمی نیز هست. فقط برداشتن لفاف و های سپید و روبنده، فقط حس کردن دوباره ی موهایم با دست های خودم . حالا موهایم بلند و اصلاح نشده است.موها باید بلند اما پوشیده باشد..." "تنها چیزی ارزش داره که کمیاب باشه و سخت به دست بیاد. ما از شما می خوایم شما دخترا ارزشمند باشید..."
در واقع بسیاری از صحبت های عمه لیدیا به شعارهای فمینیسم اتوپیاگرا شباهت دارد:
عمه لیدیا گفت: برای زنانی که بعد از شما می آیند راحت تر خواهد بود.زنان با هم در هماهنگی زندگی خواهند کرد... زن ها برای هدفی مشترک با هم پیوند می خورند..."
با این نگاه، او پروژه ی فمینیستی زندگی دسته جمعی و کار مشترک که در کارهای فمینیست مارکسیست هایی مثل فایرستون تبلیغ شده را نشان می دهد.آنتی اتوپیا یا دیستوپیایی که اتوود نشان می دهد حقیقت رسیدن به اهداف اتوپیایی با وسایل پیش بینی نشده را آشکار می کند.
سرگذشت ندیمه، مارگارت اتوود، سهیل سمی، انتشارات ققنوس ۱۳۸۲
درآمدی جامع بر نظریه های فمینیستی، رزمری تانگ، منیژه نجم عراقی، نشر نی ۱۳۸۷
Margaret Atwood Feminism and fiction, Fiona Tolan, Rodopi, New York ۲۰۰۷