شناسهٔ خبر: 34051 - سرویس دیگر رسانه ها

چگونه می توان ازسردرگمی سیاسی گریخت

چهارسال پس از آغاز شورش های عرب و تظاهرات بین المللی علیه تشدید نابرابری ها - «معترضان» در اشغال وال استریت -، فقدان نتیجه فوری و ازدست رفتن رهنمون های روشن موجب کاستی شور شوق برای تغییرجامعه و دنیا شده است. نوعی نارضایتی به گوش می رسد: «همه آن کارها برای این نتیجه بود؟».

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از سایت انسان‌شناسی و فرهنگ؛ سرژ حلیمی در یادداشتی در لوموند نوشت:

با ادعای این که «خانم لوپن مانند اعلامیه های کمونیستی دهه ۱۹۷۰ صحبت می کند»، آقای فرانسوا اولاند در ایجاد ابهام در معیارهای سیاسی فرانسه دامن زده است.  گوناگونی اتحادها بین حکومت هایی که از پیش با هم در تقابل اند، درک روابط بین المللی را پیچیده تر می کند.  اطلاع رسانی شتاب زده بیش از پیش ضرب آهنگش را  افزایش می دهد و بر این سردرگمی می افزاید .  در چنین زمینه مغشوشی، چگونه می توان قهقراهای هویتی را عقب راند و داوها  را روشن نمود ؟

چهارسال پس از آغاز شورش های عرب و تظاهرات بین المللی علیه تشدید نابرابری ها - «معترضان» در اشغال وال استریت -، فقدان نتیجه فوری و ازدست رفتن رهنمون های روشن موجب کاستی شور شوق برای تغییرجامعه و دنیا شده است.  نوعی نارضایتی به گوش می رسد: «همه آن کارها برای این نتیجه بود؟».  حزب های قدیمی دچار ازهم پاشیدگی می شوند یا تغییر نام می دهند.  اتحادهای تعجب برانگیز فزونی می یابد و این امر موجب برهم خوردن تعادل گوناگونی سیاسی معمول می شود.  روسیه از «فاشیست های کی یف» ایراد می گیرد اما در سن پترزبورگ پذیرای گردهمایی راست افراطی اروپایی می شود، فرانسه با قوت و شدت اخلاق مدارانه به دفاع از دموکراسی و لائیسیته می پردازد و درعین حال حمایت خود از سلطنت عربستان سعودی را دوچندان می کند.  جبهه ملی(حزب راست افراطی فرانسه) مدعی است که از پیروزی چپ رادیکال و جهان گرا در آتن خشنود است.

دستگاه رسانه ای چنان به این سردرگمی دامن می زند و به آن شتاب می دهد که دیگر تنها به تولید موضوعات نفس گیری می پردازد که فقط توجه برانگیزند و نظربازی و هیزی را تحریک می کنند  و یا موجب  جلب شفقت های منگ کننده و ایجاد ترس می شوند.  راست افراطی و بنیادگرایی مذهبی غالبا از این اختلال ذهنی اضطراب برانگیز برای پیشبرد تقریبا سیستماتیک موضوعاتی که برایشان با ارزش است بهره می برند. رقبای آنها، مبارزان جبهه ضد «شوک تمدن ها»  نیز به دلتنگی بازگشت به دنیای سنت ها، اطاعت و ایمان دامن می زنند.  آنان مدافع یک نظم اجتماعی شکل گرفته سنگواره ای از کیش شخصیت، سرزمین، جنگ و مرگ هستند.

اینجا و آنجا، کوشش هایی ناشی از لبریزشدن تحمل، یافتن راه حلی برای نجات، مانند یونان، به مانع تراکم بدگمانی و ممنوعیت ها برخورد می کند.  جبهه حمایت از منافع حاکم نیرومند و نبرد الزاما نابرابر است.  خروج از این دام مستلزم داشتن دیدی روشن از نیروهای اجتماعی سیال، یافتن متحدانی برای اهداف خویش و اولویت هایی برای پایه گذاری یک حرکت است (۱).  با این حال، به نظرمی آید که رهنمون های عمده ای که نبردهای قیم مآبانه روزگار گذشته را تسلیح می کرد – راست و چپ، سلطه گری و پیشرفت، قومیت و مردم -، بهتر از همیشه منعکس کننده نطر نویسنده ژان پلمن اند: « همه چیز گفته شده است.در این جای شک نیست. اگرچه  واژه ها تغییر معنا داده اند و مفاهیم  تغییر واژه (۲)».

فرانسه نمونه ای ویژه است.  بعد از آن که جبهه ملی درزمره یکی از حزب های اصلی کشور درآمده، مفهوم «سه حزبی» جوانی تازه یافته است.  هرچند در گذشته (۱۹۴۷ – ۱۹۴۴)، این واژه دوحزب مدعی مارکسیسم و یک جناح چپ میانه را دربر می گرفت (۳)...

بازی سه وجهی کنونی موجب مسابقه ای درهم و برهم شده است، هریک از این سه حزب ادعا می کند که، به صورت ضمنی، دوحزب دیگر علیه آن به هم پیوسته اند.  جبهه ملی بی وقفه تکرار می کند که سوسیالیست ها و اتحاد برای جنبش مردمی (یو ام پ) بر علیه وی متحد شده اند.   آقای نیکولا سرکوزی  ادعا دارد که جبهه ملی  و حزب سوسیالیست بر علیه حزب او توطئه کرده اند .رهبران چپ برعکس از توطئه جبهه ملی  و حزب  سارکوزی حرف می زنند.  سردر گمی آنگاه تشدید می شود  که هیچ یک از این اتهامات نمی تواند کاملا بی پایه باشد.  به عنوان مثال، آقای آرنو مونتبورگ، یکی از وزرای سوسیالیست پیشین که زیرکی اش پس از برکناری از دولت، درماه اوت گذشته، رشدی چشمگیر داشتته اذعان می کند که «در زمینه اقتصادی، سیاست فرانسوا اولاند مانند نیکولا سرکوزی است (۴)».  اتحاد برای جنبش مردمی (یو ام پ) و حزب سوسیالیست این احساس را ایجاد می کنند که رودرروی یکدیگر قراردارند، اما هیچ کدام معیارهای بزرگ اقتصادی تعیین شده توسط اتحادیه اروپا، که همه به آن وابسته اند، را زیر سئوال نمی برند.

آیا ائتلاف بزرگی از میانه روها، مانند آلمان، وضعیت را روشن تر نمی کند؟  یکی از رهبران جناح راست فرانسه، آقای آلن ژوپه این ایده را ارایه کرد: «شاید باید روزی  به این اندیشید که از دو سوی افراطی برید و راست و چپ به هم نزدیک شوند و آدم هایی معقول باهم دولت را اداره کنند و افراطی های دو قطب، که هیچ چیز از دنیا نفهمیده اند، را کنار بگذارند (۵)».  آقای فرانسوا بایرو میانه رو می افزاید که: «میانه روها و اصلاح طلبان دو اردوگاه تفاوت بزرگی ندارند.  به طور اساسی هیچ مشکلی برای دستیابی به چنین توافقی وجود ندارد (۶)».

گرایش به راست جامعه  فرانسه ؟

بی گمان، همه چیز گفته شده... درسال ۱۹۸۹، دبیرکل کنونی حزب سوسیالیست، ژان کریستف کامبادلیس ناخشنودی خود را چنین نشان می داد: «آرام آرام، تردید حاکم می شود.  به تدریج احساس می شود که بین الزامات اقتصادی و بی تفاوتی اجتماعی گیر کرده ایم، وضعیت پیشین را نمی توان ازنو بازیافت.  باید در زمین حریف بازی کرد و از آنجا که این امر ملال آور است، هرکس به فکر خویش است (۷)».  بیست و پنج سال بعد، در زمینه اقتصادی ای بیش از پیش نامساعدتر از گذشته (درسال ۱۹۸۸ نرخ رشد ۴.۳ و در ۱۹۸۹ ، ۴ درصد بود)، سوسیالیست هایی که قدرت را در دست داشتند، یک بار دیگر

تغییرجهت ناگهانی نئولیبرال خود را توجیه می کردند و خلاء عمیق برنامه سیاسی خود را پشت ادعای راست گرایی جامعه فرانسه پنهان می نمودند.  آقای کامبادلیس در اکتبر گذشته نیز شکایت داشت که : «همه موضوعات ارتجاعی گذشته به میدان آمده اند: هویت ملی در مقابل برابری، آزادی برای فرانسویان اصیل و نه برای مهاجرین.  وضعیت بشدت وخیم است (۸)».  این نشان دهنده یک ورشکستگی تاثربرانگیز است...

اما آیا باید تعجب کرد؟  به دور از نفی صاعقه گرایش ارتجاعی ، سیاست «میانه روها» مانند یک برقگیر آن را به تمامی جذب کرده است و بهترین گواه این امر  شکست  پی در پی آن در طی دهه های گذشته است.  بدون آن که سرنوشت جمعی دیگری جز تحمل شرائط زندگی زجرآور ارایه نماید  که با نیم درصد رشد اضافی اقتصادی پاداش داده می شود.  جیم نورکاس، مدیر یک روزنامه پیشرو امریکایی، همین نظر را درباره کشور خود از زمان جهش حزب «تی پارتی» دارد: «میانه روی تنها درصورتی به عنوان یک ایدیولوژی کارساز است که ارزیابی شما این باشد که اوضاع کم و بیش روبراه است و تنها به دگرگونی های کوچک نیاز است.  اما اگر شما فکر کنید شرائط آنگونه است که تغییرات مهم ضرورت دارد، میانه روی، به دور از این که «عمل گرا» باشد، محکوم به شکست است (۹)».

به خوبی دیده می شود که همیشه چنین نیست.  این موضوعی است که وضعیت کنونی یونان نشانگر آن است: «پاسوک»، یک حزب سوسیال لیبرال رای هایش در مدت ۵ سال از ۴۵ درصد به ۵ درصد کاهش یافته درحالی که آرای «سیریزا» بالا رفته است.  این می تواند در میزانی کمتر در اسپانیا نیز درست باشد.  اما حزب های دیگر سوسیال دموکرات بهتر مقاومت می کنند.  به عنوان مثال، در ایتالیا آقای ماتئو رنتزی از سردرگمی سیاسی عمومی برای پیروزی در انتخابات (۴۰.۸ درصد در انتخابات اروپایی  ماه مه ۲۰۱۴) استفاده کرد و خود را همچنان شورشی ای  در قلب نظام سیاسی جا زد.  البته روشن است که او به دنبال تغییر چیزی نیست. زیرا سیاست آقای رنتزی تنها تقاضاهای کارفرمایان آن سوی آلپ را به تاخیر می اندازد تا به  آنها شکل و شمایل جوانانه تر، تشریفات زدایی شده تر بدهد و گفتمانی به شیوه تونی بلر را پیش برد که حمایت از نسل کنونی را خواهان بود و به «مزایای» دستمزدبگیرانی که کار ثابت و  حفاظت شده دارند حمله می کرد  و مدعی حمایت از جوانانی بود که محکوم به پذیرش قراردادهایی موقت بودند.  رهبران نخبه همواره دست به ایجاد تفرقه برپایه ملیت، مذهب، اختلاف نسل ها، شیوه زندگی، ارجحیت های فرهنگی و زیستگاهی (۱۰) درمیان طبقات مردمی می زنند وبا  اشباع گفتمان عمومی به قطب بندی سیاسی هویت های سیاسی جدیدی تشکیل دهد که هیچ گونه خطری برای نظم اجتماعی ایجاد نمی کند.

موفقیت جبهه ملی درعین حال که از این سردرگمی ناشی می شود، آن را گسترده تر نیز می کند.  گفتمان آن نوعی ملی گرایی قومی  («ارجحیت ملی»)، که رای دهنده دست راستی را اغوا می کند را با تاکیدات اجتماعی، که به طور عادی چپ مدافع آن است، مخلوط می کند.  با تکیه بر مسایلی مانند هویت، اسلام، مهاجرت، که در همه بحث های عمومی حضوردارد، و آنچنانکه وزیر پیشین محیط زیست، سسیل دوفلو تاکید می کرد «بین نیکولا سرکوزی و مارین لوپن، تفاوتی جز یک برگ کاغذ خشک کن نیست (۱۱)».  اما رئیس جمهوری پیشین این تحلیل را رد نموده و بر جنبه ای اساسی تاکید می کند که به نظرش با آن تناقض دارد: «هنگامی که خانم لوپن می گوید که به جناح راست افراطی تعلق دارد، دروغ می گوید.  برنامه اقتصادی او به چپ افراطی تعلق دارد (...) او عمدتا درزمینه حداقل دستمزد و بازنشستگی اقداماتی مشابه آقای ملانشون(رهبر حزب چپ) پیشنهاد می کند (۱۲)».  آقای سرکوزی همچنین خانم لوپن را با حزب سوسیالیست همسان می داند: «رای دادن به جبهه ملی در دور نخست انتخابات، موجب برنده شدن چپ در دور دوم می شود.  جبهه ملی و حزب سوسیالیست یکی هستند (۱۳)».

اما رای دهندگان جبهه ملی، که اینقدر مورد توجه رقبا هستند، به راستی چه می خواهند؟  این رای دهندگان که به طور گسترده هوادار بازگشت به فرانک [به جای یورو] (۶۳ درصد بنابر نظرسنجی ها) هستتند، درعین حال می گویند خیلی کمتر از اتحاد برای جنبش مردمی (یو ام پ)  هوادار حذف مالیات همبستگی بر ثروت (۲۹ درصد دربرابر  ۵۲ درصد) و بیش از آنها خواهان بازگشت سن بازنشستگی به ۶۰ سال (۸۴ درصد دربرابر ۴۹ درصد) هستند.  ضمنا، رای دهندگان هردو با درخواست کاهش شمار مهاجران و ممنوعیت حجاب در دانشگاه ها موافقند (۱۴).

در نتیجه، آیا این به معنای گرایش به راست جامعه فرانسه است؟  واژه «آشفتگی فکری» بی تردید مصداق بهتری برای وضعیتی است که درآن رای دهندگان چپ بهم پیوستگی خود را ازدست می دهند زیرا احساس می کنند که با اتخاذ یک سیاست دست راستی به آنها خیانت شده است.  و یا نزدیک به نیمی از هواداران جبهه ملی می خواهند «که نظام سرمایه داری به طور عمیق اصلاح شود» و پیشنهاد می کنند «برای برقراری عدالت اجتماعی از ثروتمندان گرفته و به فقیران داده شود (۱۵)»، درحالی که راست افراطی هیچ برنامه ای دراین مورد ندارد.  اما تاریخ پر از چنین موارد اعتراضات مشروعی است که به خاطر فقدان راهکار مناسب راه به جایی نبرده است.

سیاست بین المللی کمک چندانی به درک بیشتر ازجهان نمی کند.  این امر به ویژه درمورد کسانی صادق است  که هنوز تصور می کنند که معیارهای اصول بزرگ – دموکراسی، همبستگی، حقوق انسانی، ضدیت با سلطه گری و غیره – جهت دهنده و حاکم بر بازی دیپلوماتیک است.  این امور بیش از همیشه براساس منافع حکومت تعیین می شود.  اما حتی درزمان جنگ سرد، لهستان سوسیالیست به اسپانیای [فاشیست] فرانکو ذغال سنگ می داد و با این کار کمک می کرد که اعتصاب معدنکاران استوریز درهم شکسته شود.  و چین مائوتسه تونگ با جمعی از دیکتاتورهای نزدیک به امریکا روابط عالی داشت.  درهمان دوران، هنگامی که اتحادشوروی افغانستان را اشغال کرد، جهادگرایان بی تجربه توسط کاخ سفید مسلح می شدند و مجله فیگارو( مجله دست راستی و اسلام ستیز کنونی.م.) با ملاطفت تصویر آنها را منتشر می کرد...

به این ترتیب، آیا امروز دنیا به این دلیل به بیراهه کشیده شده که ایالات متحده به طور غیرمستقیم با ایران در عراق رودررو است، در یمن دربرابرش قرارگرفته و در سوئیس با آن مذاکره می کند (مقاله صفحه ۴ را بخوانید)؟  یا به این دلیل که جمهوری سوسیالیستی ویتنام برای محدود کردن تلاش های برتری جویانه جمهوری خلقی چین  در جبهه امریکا قراردارد؟  درحقیقت، حکومت ها همواره کوشیده اند هم از افتادن درچنگال حامی خیلی قدرتمند بگریزند و هم با پیوستن به اتحادهای پشت پرده حریف را از حمله بازدارند.  به رخ کشیدن گزینه های سیاسی نه چندان مترقی روسیه یا چین برای خرده گرفتن بر نخست وزیر یونان برای استفاده از مسکو و پکن برای دستیابی به ابزارهای احتمالی گریز از منگنه مالی اتحادیه اروپا فقط ظاهری اخلاقی دارد.  آیا باید ناتوانی همه کشورهایی را محکوم کرد که نمی توانند سلامت خود را به همبستگی یک جامعه سیاسی جهانی، که درحال حاضر چندان عملکرد مناسبی ندارد وابسته کنند ؟

درطول دهه ها، مبارزه حکومت ها علیه سلطه گری غرب، نگاه مساعد چپ را برمی انگیخت.  تا جایی که به طور کلی نظام های اجتماعی ملت های طغیان کرده با ایالات متحده قطع رابطه کرده و شرکت های چند ملیتی را بیرون می راندند.  ازاین پس، چنین مواردی، به استثنای چند کشور امریکای لاتین، بیش از پیش نادر شده است.  سرزمین های کمی می توانند از چیرگی سرمایه داری بگریزند، بنابراین بهتراست که گام به گام به پیش رفت و بر پاهای خود تکیه کرد.  یعنی ترغیب مقاومت دربرابر سلطه غرب  شمار مخالفان را افزایش می دهد و نیز می فهماند که حمایت از حکومت هایی که دربرابر فشار قدرت های بزرگ ایستادگی می کنند به معنای حمایت از دیگر گزینه های سیاسی و اجتماعی آنان نیست.  دیگر همبستگی اتوماتیک و مخالفت سیستماتیک با کشورها چندان معنی ندارد.  زمان چنین تجملی سپری شده است.

دانیل بن سعید، فیلسوف مارکسیست هشدار می داد (۱۶): «دیگر خواهان طبقات و مبارزه آنها نیستید؟  پلب ها  و انواع آنومی ها را خواهید داشت.  هوادار خلق ها نیستید؟  دارودسته های محله ها و قبیله گرائی را خواهید داشت».  درکشورهایی که سیاست مدتها در خدمت سکولاری مذهبی شده بوده است  – با آیین ها، نیایش ها و رمز و رازهای ویژه خود –، پایین آمدن جذابیت آن به دلیل محدود شدن گزینه ها، بازاری شدن فضای سیاسی، سلطه روابط  خصوصی، فساد و باندبازی،  مانع ورود بازیگران دیگری نمی شود که زمین بازی شان سو استفاده  از محرومیت و رنج های مردم است.  بخصوص از آنرو که  ایمان و نگرشی قومی به ملیت هردو ابزاری ساده برای رمزگشایی از دنیا بدست می دهند که ثبات دارد و چندان مستعد به هم ریختن در شش ماه بعد نیست.  پذیرفتن  این که تعلق مذهبی یا فرهنگی کلید شناسایی هویت یک جامعه باشد که فاقد هرنشانه دیگری است، به معنی آنست که اتحادهای سیاسی و همگرایی های اجتماعی مشکل زا (یا غیرممکن) شده اند و تغییری رادیکال را ضروری شده است.

دراین بازی، این خطر هست که ارتجاعی ترین بخش های جامعه صحنه سیاسی را بدست گیرند: جریان راست گرائی غربی که به نام ارزش های مسیحی قاره کهن، و از جمله لائیسیته ای !  که تقریبا همواره  بر ضد آن مبارزه کرده، جنگی فرهنگی علیه اسلامی در اقلیت  را به راه می اندازد و از دیگر سو بنیاد گرائی اسلامی  که با یادآوری پی آمد های فاجعه بار استعمار،  میراث مترقی عصر روشنگری را زیر سوال می برد.  در اروپا، درباره سرانجام یک چنین درگیری هیچ تردیدی نیست.  فقط رمان نویسی غرق در توهماتش  مانند میشل هوئلبک می تواند تصور کند که این درگیری منجر به قدرت رسیدن اسلام گرایان خواهد شد.

سوال اینست که آیا استیلای گفتمان هویتی و مذهبی در همه جا نتیجه  ناامیدی بخشی از چپ رادیکال، یا انزوای اجتماعی و سیاسی دانشگاهی ترین و روشن ترین گروه های آنست ؟  در مصاحبه ای منتشرشده دریک مجله مخصوص روشنفکران و هنرمندان چپ افراطی، خانم حوریه بوتلجا، سخنگوی حزب بومیان جمهوری (PIR) درباره ازدواج مختلط بین فرانسوی و خیر فرانسوی تباران  چنین پیشنهاد کرد: «با یک پرخش مشکل حل می شود... (۱۷).  چشم انداز استعمارزدایی نخست این است که خودمان را دوست داشته باشیم، بپذیریم با یک مسلمان یا سیاه پوست – زن یا مرد – ازدواج کنیم.  می دانم که این یک عقب گرد به نظر می آید، اما به شما اطمینان  می دهم که چنین نیست و گامی بلند به پیش است».  دراین مورد تردیدی نیست اما یکی از آن گام های بلندی که به جدایی همیشگی طبقات مردمی، جداسازی نژادی یا مذهبی و «شوک تمدن ها» شتاب خواهد داد.

ویرانگران حاکمیت ملی

میشل اونفری پژوهشگر به پرسش مجله فیگارو درمورد این که «به یک جوان ۲۰ ساله چه باید گفت» با کمی لاقیدی چنین پاسخ می دهد: «کشتی غرق می شود.  زیبا بمانید.  ایستاده بمیرید».  گزینه های کمتر ناامیدانه دیگری نیز وجود دارد.  از جمله تشدید مبارزه برای دموکراسی اقتصادی و حاکمیت سیاسی که از هم جدائی ناپذیرند.  می توان امروز در مورد نتیجه دادن آن شک داشت چرا که موضوعات بسیاری ما را احاطه کرده اند که برای آنها راهکاری نداریم.  اما سرنوشت یونان ما را به این راه می کشاند.

دموکراسی اقتصادی؟  می باید به طور قاطع راه را بر قدرت باج گیرانه ای بست که سرمایه برجامعه اعمال می کند (۱۸).  برنامه ای که مدتی طولانی در انحصار چپ بود، هرچند پس از پایان جنگ دوم جهانی و در دوران  «آزاد سازی» فرانسه، حزبی میانه رو مانند جنبش جمهوری خلقی (MPR) نیز خود را «مخالف سرمایه داری ای معرفی می کرد که قدرت تصمیم گیری اقتصادی را تنها برای دارندگان سرمایه منحصر می کند و روابط انسانی را بر مبنای برتری سرمایه سازماندهی می نماید (۱۹)».

حاکمیت سیاسی؟  این دارایی ارزشمندی است که اتحادیه اروپا درمورد یونان نیت ویران کردن آن را دارد.  درماه مارس گذشته، آقای سرکوزی با شادمانی می گفت که آقای آلکسی سیپراس به محض انتخاب شدن «وعده های انتخاباتی خود را به فراموشی سپرده و به زانو درآمده است» (۲۰).  مقامات رسمی منطقه یورو به صورت ناشناس  با وقاحت تمام همین گونه اظهارنظرمی کنند.  آنها خواهان این هستند که نخست وزیر یونان اگرمی خواهد کشور خود را از خفقان مالی نجات دهد، اتحاد های سیاسی  و سیاست خود را تغییردهد.  یکی از آنها ازپیش تصمیم گرفته که «این دولت نمی تواند دوام یابد (۲۱)».  با این حال، مگر کودتایی رخ دهد وگرنه تصمیم در مورد  چنین احکامی در حوزه  حاکمیت عمومی است.  ازاین رو، برای کسی که دربرابر جهانی با رهنمون هایی مبهم احساس پریشانی می کند، راهکار عملی پرداختن به نبردی ساده، منصفانه، جهانی و همبسته است.  این نبرد از آنرو  از پیش محکوم به شکست نیست که همه می  فهمند که چکیده همه نبردهای دیگر است.

۱- مقاله «راهبرد برای فتحی دوباره» لوموند دیپلماتیک سپتامبر ۲۰۱۳

http://ir.mondediplo.com/article۲۰۴۳.html

۲-

Jean Paulhan, Enigmes de Perse, Babel, Paris, ۱۹۹۲.

۳-

Le Parti communiste français (PCF), la Section française de l’Internationale ouvrière (SFIO) et le Mouvement républicain populaire (MRP).

۴-

Les Echos, Paris, ۱er avril ۲۰۱۵.

۵-

Le Point, Paris, ۱er janvier ۲۰۱۵.

۶-

Le Point, ۹ avril ۲۰۱۵.

۷-

Intervention du ۱۶ décembre ۱۹۸۹ au colloque du PS « Où sont nos divergences idéologiques ? ».

 

۸-

« Questions d’info », LCP, ۱۵ octobre ۲۰۱۴.

 

۹-

« Centrist anxiety at the “New York Times”», FAIR, ۲ février ۲۰۱۵, www.fair.org

 

۱۰-

Lire Benoît Bréville et Pierre Rimbert, « Une gauche assise à la droite du peuple », Le Monde diplomatique, mars ۲۰۱۵.

 

۱۱-

 Le Monde, ۱er avril ۲۰۱۵.

 

۱۲-

 TF۱, journal de ۲۰ heures, ۱۷ mars ۲۰۱۵.

 

۱۳-

Le Figaro, Paris, ۲ mars ۲۰۱۵.

 

۱۴-

Sondages IFOP - Le Figaro Magazine du ۳ avril ۲۰۱۴ et Cevipof - Le Figaro du ۸ avril ۲۰۱۴.

 

۱۵-

Respectivement ۴۷ % et ۴۵ %. Sondage Cevipof-Le Figaro déjà cité.

 

۱۶-

Daniel Bensaïd, Eloge de la politique profane,  Albin Michel, coll. « Bibliothèque idées », Paris, ۲۰۰۸.

 

۱۷-

Vacarme, n° ۷۱, Paris, printemps ۲۰۱۵.

 

۱۸-

Lire Frédéric Lordon, « La gauche ne peut pas mourir », Le Monde diplomatique, septembre ۲۰۱۴.

 

۱۹-

 Cité par Mario Einaudi et François Goguel, Christian Democracy in Italy and France, University of Notre Dame Press, ۱۹۵۲.

 

۲۰-

Le Figaro, ۲ mars ۲۰۱۵.

۲۱-

Financial Times, Londres, ۶ avril ۲۰۱۵.