به گزارش فرهنگ امروز به نقل از سایت انسانشناسی و فرهنگ؛ محمد چقلوند در یادداشتی نوشت:
جنس و جنسیت دو مفهوم متمایز هستند، تفاوت جنسی مبتنی بر تفاوت در مشخصههای زیست شناختی زن و مرد است در حالیکه، تمایز جنسیتی بر متفاوت بودن قدرت بین زن و مرد در روابط اجتماعی و فرهنگی درون و بیرون خانواده اشاره دارد. جنسیت از طریق نقشهای اجتماعی آموخته شده و قانون شده به منصحه ظهور میرسد تا رفتار و تلقیهای جنستی طبیعی به نظر آیند(Brown, ۲۰۰۶: ۲۶۷). مفهوم جنسیت یکی از برساختههای فرهنگی-اجتماعی جهان انسانی است که در خود درک و تصور ما از تفاوتهای زیستی و آنچه را که ما به آن نسبت دادهایم نشان میدهد. این ویژگی در بستر فرهنگ شکلهای مختلفی به خود گرفته و در ابعاد مختلف حیات فرهنگی ما منعکس است. جنسیت به افکار و مفاهیمی درباره مردانگی و زنانگی مربوط میشود که به صورت اجتماعی برساخته میشوند، و ضرورتاً محصول مستقیم جنس زیست شناختی فرد نیست (گیدنز،۱۳۸۶: ۱۵۶).
قدرت مفهوم دیگری است که این گفتار به آن توجه دارد. قدرت در معنای عام آن یعنی قاببلیت انجام اعمال مؤثر با توانایی اثر گذاری مطلوب بر اشیاء (مثلاً هدایت یک هواپیما) یا بر افراد (مثلاً قدرت فرماندهی یک هنگ نظامی). و در معنای وبری آن میتوان قدرت را برخورداری از امکان تفوق اراده یا نقطه نظر یک فرد یا یا یک گروه بر فرد یا گروه دیگر و در صورت وجود یک مقاومت احتمالی تعریف کرد (ریویر، ۱۳۸۲ :۲۹ و ۲۸). با توجه به تعارف آورده شده در این گفتار کوتاه قدرت به معنای توانایی در تأثیرگذاری فرد در تولید، گردآوری، تهیه، توزیع و مصرف مواد غذایی در رابطه با خود و دیگر افراد عضو خانواده و جامعه مورد نظر است.
غذا میان زنان و مردان هم به عنوان یک تمایز و هم به عنوان یک شیوه برای ارتباط عمل میکند... در جوامع مختلف میتوان میان چگونگی روابط بین جنسیتی در تغذیه با توجه به کنترل، دسترسی و مصرف غذاها تفاوتهایی مشاهده نمود. درهمه فرهنگها مردانگی و زنانگی در رابطه با غذاهایی خاص قرار میگیرند و به مثابه قوانینی مصرف آنها را کنترل میکنند. به عنوان مثال در غرب گوشت عمدتاً غذایی است که به مردانگی نسبت داده میشود (Caplan, ۱۹۹۷: ۱۰). توانایی مردان و زنان برای تولید، تهیه، توزیع و مصرف غذا میتواند یک شاخص اساسی در سنجش میزان قدرت آنها باشد. بر اساس ویژگیهای فرهنگی، طبقه اجتماعی، سازماندهی خانواده که آنها در آن زندگی میکنند و ساختار کلی اقتصادی جامعه آنها این توانایی میتواند متفاوت باشد (Counihan, Kaplan, ۲۰۰۴: ۱-۷). تمامی مردان از پسربچهها تا مردان بالغ با استفاده از غذا، به نوعی اقتدار مردانه را نسبت به زن اعمال میکنند، چون همه آنها میتوانند به آنچه زن به عنوان غذا تهیه دیده است اعتراض نمایند(Parking, ۲۰۰۶: ۱۲۵). زنان میتوانند قدرت خود را به این وسیله که چه چیزی و چگونه پخته شود اعمال نمایند. به این ترتیب آنها هستند که تعیین میکنند دیگران چه غذایی را مصرف نمایند. مردان هم با تکرار و تایید شایستگی زن در تهیه غذای خوب و با کیفیت به گونهای اقتدار خود را از این طریق که مرجع تشخیص شایستگی هستند، اعمال میکنند(Parking, ۲۰۰۶: ۱۲۵). برخی از محققین در اختیار داشتن ترتیب تخصیص و تقسیم غذا به عنوان یک نظام که افراد در یک سلسله مراتب تعریف میکند، نشانه قدرت برای زن میدانند. در میان بومیان زیمباوه و آندنهای[۱] اکوادور، زنان مسن(ارشد) مسئول تهیه و ارایه غذا هستند. این مسئله به آنها قدرت تعیین سلسله مراتب از طریق اولویت در ترتیب ارائه و محتوای ظرف غذایی که به افراد میدهد را میدهد(Weismantel, ۱۹۸۸: ۲۸-۲۹). علاوه بر این در سطح کلان نیز غذا میتوان نشانهای از قدرت و یا عدم قدرت طبقات اجتماعی باشد، مینتر[۲] این تاثیر گذاری غذا را با کار خود تحت عنوان شیرینی و قدرت به ما یاداوری میکند. مینتز میگوید که ثروتمندان از طریق مصرف غذای گران قیمتی مانند شکر که تنها در ستررس آنها قرار دارد تمایز خود از فقرا را به نمایش گذاشتهاند. این تمایز در رابطه مستقیم با قدرت آنان در جامعه قرار دارد(Mintz, ۱۹۸۵). در ادامه خاطر نشان میکند که غذا علاوه بر این که نشان میدهد که ما که هستیم به ما در موفقیت در نشان دادن چهره دلخواه از خود کمک میکند. به همان میزان که آفریقایی ها برای تولید شکر به بردگی گرفته میشدند و بخشهای بیشتری از جهان در نظام استعماری ادغام میشد، فقرا امکانی برای مصرف شکر پیدا کردند و این تاحدودی برای هم چشمی کردن با ثروتمندان بود. مصرف شکر این ایده را تداعی میکند که فرد میتواند با در پیش گرفتن شیوه متفاوتی از مصرف به شخص دیگری تبدیل گردد(Mintz, ۱۹۸۵: ۱۸۵). افراد با استفاده از غذا به عنوان وسیله ارتباطی تمایز خود با دیگران را شکل داده و تشخیص میدهند. همانطور که وبلن نشان میدهد، طبقات بالا از غذا مانند موسیقی، هنر و یا لباس برای متمایز نمودن خود از طبقات پایین استفاده میکردند(Caplan, ۱۹۹۷: ۱۱). و به همین ترتیب میبینیم که بوردیو در کتاب خود تمایز یاداوری میکند که ثروتمندان غذا را مانند ذائقه خود در موسیقی، هنر و لباس پوشیدن برای ایجاد تمایز از طبقات پایین به کار میگیرند (بوردیو، ۱۳۹۰).
به این ترتیب تلقی زنان و مردان از خود با توجه به این ویژگیها و روابط آنها با یکدیگر با در نظر گرفتن مولفهای نیرومند مانند غذا میتواند به ما در رسیدن به درک بهتر از زنانگی و مردانگی و چگونگی اعمال آنها و نیز وجود سلسله مراتب جنسیتی کمکرسان باشد. نقش و جایگاه زنان و مردان در رابطه با تولید، توزیع و مصرف غذا می تواند چیزهای بسیاری در رابطه با تلقی از زنانگی و مردانگی و روابط این دو خصیصه اجتماعی در فرهنگهای مختلف را برای ما بازگو کند. کارولین والکر[۳] در مقایسه میان زنان و مردان غذا را دارای کارایی بیشتری برای بیان زنانگی و ردیابی الگوهای زنانگی در ابعاد مختلف دین، قدرت، سلسله متراب و سایر ویژگیها میداند و این را به خاطر ارتباط بیشتر و نزدیکتر زنان با غذا میداند(Walker
Bynum,۱۹۸۷: ۳۰). او از این طریق به دلالتهای مذهبی اعمال غذایی و تصویر غذا به عنوان مهمترین نقش مایه در زهد زنان نسبت به مردان(ibid,۱۹۸۷: ۴)، به بررسی زهد زنان قرون وسطی در جامعه مسیحی اروپا میپردازد.
همچنین در تولید و توزیع مواد غذایی و نقش زن و مرد در این روابط میتواند به طور نمادین از طریق غذا و تغذیه تداوم یابد. کاهن[۴] میگوید که در میان ومیرن[۵]ها در پایوای گینه نو زن و مرد از طریق نقش خود در تولید گیاه گوش فیلی[۶] ضمن تکمیل نقش جنسیتی فرد، میان دو جنسیت نیز توازنی برقرار میکنند.
گیاه گوش فیلی، ذاتا یک گیاه مردانه پنداشته میشود. علاوه بر این آنها بچههای مردان محسوب میشوند و مردان از طریق تولید و حمل آنها به نوعی قدرت حیرتانگیز باروری و تولید مثل زنان را تقلید میکنند علاوه بر این مردان با مصرف این گیاه در جشنهای سیاسی به طرز زیرکانهای برای خود قدرت و اقتداری در روستا دست و پا میکنند. زنان در رابطه با گیاه گوش فیلی تنها نقش مصرف کننده نیازمندی را ایفا میکنند که در تولید و توزیع آن نقشی ندارد. درست مانند تلقی مردان از خود در رابطه با تولید بچهها. به این ترتیب از برقراری توازنی نمادین میان گیاه گوش فیلی و نوزاد و حضور مرد و زن در تولید هر دو، وارمینیها در صدد ایجاد توازنی میان قدرت زن و مرد هستند(Kahn, ۱۹۸۶).
زنان تهیه و توزیع غذا را در وعدههای غذایی بر عهده دارند، و این امر موجب اعمال قدرت برای او میگردد. زن با تصمصم خود مبنی بر تهیه غذایی خاص میتواند نظر و خواست خود را بر افراد دیگر خانواده اعمال نماید، همچنین از آنجا که وی مسئول توزیع غذا است میتواند از طریق گنجاندن اعضاء خانواده در ترتیب و سلسله مراتبی که در نظم توزیع غذا در نظر دارد، قدرت خود را از طریق تعیین جایگاه آنان در این سلسله مراتب و نیز مقدار غذایی که به هر کدام اختصاص میدهد نشان داده و بازتولید نماید. هر چند که باید در نظر داشت علاوه بر اراده زن در این رابطه الگوهای فرهنگی دیگری نیز میتوانند تأثیر گذار باشند. علاوه بر این زنان در تنظیم فهرست خرید نیز نقش مهمی را بر عهده دارند و به طبع آن در کنترل منابع غذایی ذخیره شده و چگونگی مصرف آنها. این قدرت نظارت و مدیریت منابع میتواند در جهت میزان قدرت زنان در نظام غذایی آگاهی بخش باشد. دسترسی به منابع غذایی و قدرت تصمیم گیری در چگونگی مصرف و توزیع آنها در اختیار زنان است، و این رابطه مستقیمی با میزان قدرت آنان دارد.