به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه ایران؛ دویست و شصتمین نشست از سلسله برنامههای عصب پژوهی، صبح پنجشنبه ۲۸ خرداد، با موضوع «حرکت در موسیقی» با حضور «هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه)» در سالن اجتماعات بیمارستان شهدای تجریش برگزار شد. سایه در این نشست، از موسیقی در شعر سخن گفت: اگرچه قافیه و ردیف به ظاهر ربطی به موسیقی در شعر ندارد ولی به واقع دارد. در شعر با به کار بردن هجاهای کوتاه و بلند و دراز و انواع صداهای حروف الفبا، میتوان کارهای ترکیبی کرد. مثلاً در مصراع حافظ که «سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند»، شنونده از تکرار حرف «چ» احساس خوبی پیدا میکند ولی در اصل باید ذوق داشت تا شعر را فهم کرد.
وی در ادامه اظهار کرد: ظاهراً به علل مختلف شعر فارسی وظایفی را در موسیقی و نقاشی و هنرهای دیگر به عهده گرفته که به شعر مربوط نیست ولی در شعر فارسی داخل شده است. نمونهاش این شعر از سعدی است که: «چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن». این یک دستور اقتصادی است و ربطی به شعر ندارد اما او آن را به زیباترین شکل ممکن بیان کرده است و در ادامهاش میگوید: «چو دخلت نیست، خرج آهسته تر کن/ که مى خوانند ملاحان سرودى// اگر باران به کوهستان نبارد/ به سالى دجله گردد، خشک رودى». بیبنید که سعدی چگونه تلخی و تندی یک دستور را چگونه با قافیه «ود» از بین برده و به خواننده توصیه میکند که مواظب دخل و خرج اش باشد. در شعر فارسی آرایشها طوری است که اگر هم ربطی به هم نداشته باشد اما نتیجهاش شیرین است. اتفاقی که گویی خاص هنر ایرانی است. مثلاً در قالی ایرانی که این همه نقش و نگار دارد و ربطی به هم ندارد اما دلگشا است.
ابتهاج افزود: وقتی به آهنگ مصراع «یکی داستان است پر آب چشم» در داستان رستم و سهراب توجه میکنید، میبینید که «آ» چگونه تلفظ میشود و ریتم و حالت خواندن شما را به داستانی غمگین همراه با افسوس و حسرت رهنمون میسازد. در آواز هم چنین است و مثلاً ضربی و آواز ابوعطا با هم فرق دارند. اما او بلافاصله در مصراع بعد، تأکید میکند که «دل نازک از رستم آید به خشم». جالب آنکه نوع خوانش «داستان» و «نازک» تفاوتی با هم دارند. چراکه «نازک» با «از» ادغام شده و دیگر کشیده خوانده نمیشود. وقتی یک بیت با دو نوع موسیقی، خوانده میشود، این نشان از خواص موسیقی در شعر دارد. به دو واژه «آه» و «اَه» توجه کنید که اولی کشیده خوانده میشود و نشان از حسرت دارد و دومی، کوتاه خوانده شده و نشان از ناخوشایندی یک چیز دارد. واقعاً این صداها، هر یک معنایی دارند که از طبیعت گرفته شده است. نمونه دیگر، بیت «اگر مرگ دادست بیداد چیست/ ز داد این همه بانگ و فریاد چیست» که موسیقیاش حیرت آور است که مرگ حق است ولی آدمی نمیتواند درباره اطرافیان خود، آن را قبول کند و به آن تن نمیدهد. امثال این نوع اشعار در شعر فارسی فراوان داریم.
این رباعی خیام که «ای کاش که جای آرمیدن بودی/ یا این ره دور را رسیدن بودی// یا از پسِ صد هزار سال از دل خاک/ چون سبزه امید بر دمیدن بودی» را بارها خواندهام اما به واقع از نظر کلمات و ساخت و موضوع و عمق بشری که دارد، از اشعار بینظیر است. با «آ» شروع میشود و به اوج میرسد و به «ی» ختم میشود؛ ای کاش مرگ نبود و میتوانستیم اینجا بمانیم و حال که ناچاریم، کاش بعد از هزار سال علف بیمقداری میشدیم تا دوباره سبز شود که منظور همان تناسخ است. واقعاً نمیدانم خیام چگونه فکر میکرد و آیا موقع سرایش این رباعی، اینگونه فکر میکرد چراکه این شعر، از نظر صوتی حیرت آور است.
مثال آخر هم، این بیت فردوسی است که ما در جوانی، زیاد دربارهاش استدلال میکردیم؛ «ستون کرد چپ را و خم کرد راست/ خروش از خم چرخ چاچی بخاست» که دلنشین بودن آن به سبب واج آرایی «خ» و «چ» نیست بلکه به سبب موسیقی شعر است به گونهای که شنونده نشانهگیری را در مصراع اول و صدای رها شدن را در مصراع دوم احساس میکند.