به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه شهروند؛ پیمان سمندری پژوهشگر ایرانشناسی در یادداشتی نوشت:
شاردن، سیاح فرانسوی عصر صفوی در خلال سفرنامهاش مینویسد، «مسلمانان مشرقزمین مخصوصا ایرانیان القاب پرمعنی و بزرگی برای خود انتخاب میکنند که برخی عربی و بعضی فارسی است و این القاب بیانگر آمال و امیدهای ایشان است. گفتنی است که این رسم از عبرانیان به ایرانیان انتقال یافته و به هر صورت اسم و القاب آنان از نام و لقب ما غربیان که غالبا فاقد معنی است بسی بهتر است».
بیشتر سفرنامهنویسانی که در دوران تاریخ جدید و معاصر ایران، یعنی از زمان تسلط صفویان تا پایان دوران سلطنت پهلوی پای به این سرزمین نهادند، اغلب گماشتگان و سفیرانی بودند که بخش بزرگتر تماسشان با ارکان حکومتی ایران بهویژه دربار سلاطین بود. به همین دلیل سیاحتنامههای این گروه، سرشار از پرداختن به عناوین و القابی است که در مسندهای رسمی به کار میرفته است. اینان به گونهای مشخص بر لقبهایی تمرکز داشتهاند که در دوران قاجارها به افراد گوناگون اختصاص مییافته است؛ ازجمله اینها میتوان به اسامی و صفتهایی با پسوندهایی چون «الدوله» و «السلطنه» اشاره کرد. شرح آنچه در کوچه و بازار میگذشت و اشتهارهایی که مردم یکدیگر را بدان منسوب میساختند و بهعنوان هویت فردی گاه موجب بازشناسی افراد از همدیگر میشد، اگرچه به سفرنامهها راهمییافت ولی جز در موارد مشخص کمتر به دیده ریزبینی به آنها توجه میشد. نباید از نظر دور داشت که میزان اندک تسلط این سیاحان به واژگان خودمانی موجود در فرهنگها هم موجب میشد کمتر در پی رازگشایی آنچه میشنوند، برآیند؛ درواقع آنها را شکلی طبیعی و حالتی از روزمرگیهای عادی زندگی مردم طرح میکردند.
رابطه القاب با هویت فردی و اجتماعی ساکنان ایران
در این میان اما بودند افرادی که به دیده تدقیق به موضوع پرداختهاند. در کتاب «ایران و ایرانیان» اثر مسیو پولاک نُمساوی (اهل نُمسه یا اتریش) پزشک دربار ناصرالدین شاه قاجار، مطالب فراوانی در ارتباط با بخشی از القاب و افراد و گروههای مرتبط با آنها وجود دارد. پولاک مینویسد، «ایرانیها نام خانوادگی ندارند و فقط به اسم کوچک اکتفا میکنند... برای اجتناب از اختلاط و اشتباه اسم ناحیهای که عشیره در آنجا ساکن است- مانند علی اصفهانی- یا نام خود طایفه- مثل محمود قرهگُزلو- بدان اضافه میگردد؛ یا اینکه القابی حاکی از خصوصیات صاحب نام به کار میبرند همچون کجدماغ، قاطر، بنگی، تریاکی و...»
مشابه این مطلب در سفرنامه کارری، جهانگرد ایتالیایی که در دهههای واپسین حکومت صفویان به ایران آمد، وجود دارد، «دربین ایرانیان نامخانوادگی معمول نیست، اما برای معرفی شخص میگویند فلان پسر فلان. عنوان افتخاری صاحبان قلم و نویسندگان «میرزا» و لقب جنگاوران و اهلرزم «بیگ» است، ولی غالبا این قبیل عنوانها را از سر اشتباه به نادانان میدهند.
درباره واژگانی دوپهلو مانند سلطان یا میرزا و بیگ یا حتی باجی و خانم، ظرایفی قابل تامل وجود دارد. تنها برای آشنایی با گوشهای از آن پیچیدگیها به این نقل از شاردن بسنده میکنیم، «هریک از ایرانیان بخواهد میتواند بزرگترین القاب را برای خود انتخاب کند و به آخر اسمش بیفزاید، اما فقط شاه مختار است عناوین برجسته را پیش از اسم خود درآورد و یکی از وجوه امتیاز میان شاه و رعیت همین است؛ بنابراین توضیح همهکس میتواند فیالمثل خود را صفیسلطان، عباسخان، سلیمانشاه بخواند ولی مجاز نیست خود را سلطانصفی یا شاهسلیمان خطاب کند». آنچنان که مشخص است تصور اینکه این القاب مطلقا توسط دیگران بر افراد نهاده میشده است چندان صحیح نیست و گاه افراد خودخواسته القابی را برای معرفی خود میساختند.
القاب پرکاربرد؛ از لوطی تا مشدی
از مشهورترین عنوانهایی که در میان ایرانیان رواج داشته است و سفرنامهنویسان به تفصیل متوجه آن بودهاند، میتوان به القاب حاجی، کربلایی، مشهدی، پیر و پیرزاده، میرزا، لوطی، درویش، سید و پهلوان اشاره کرد که اغلب پیشوند اسامی واقع میشدند. اینها نمایانگر خاندان و جایگاه اجتماعی افراد بهشمار میآمدند. برای نمونه در سفرنامه جکسن آمریکایی با عنوان «ایران در گذشته و حال» که اوضاع اجتماعی سالهای پایانی دوره قاجار را تصویر میکند، درباره لفظ «مشهدی» (مشدی) مطلب جالبی وجود دارد، «خدمتکار ایرانی ما با صدای ملایمی که رفتهرفته قوی میشود و با لحن و آهنگ موسیقی فریاد میزند «مشدی!»؛ میخواهد نایب یا صاحب کاروانسرا را بیدار کند... درواقع لقب مشهدی معرف مسلمانی است که- هرچند به مکه نرفته- موفق به زیارت مشهد و مرقد امام هشتم(ع) شده است. با اینهمه در اکثر موارد عملا مانند کلنل و میجر و پروفسور ما از روی مسامحه بهکار میرود و غالبا شأن و مقام آن بیش از لقب آمریکایی «باس» [رئیس] که در محاوره بهکار میرود نیست. معذالک مشهدیِ نوعی، خواه اسم او حسین باشد خواه چیز دیگر، محتملا مردی است بلندقامت و متین و موقر و غالبا زیبا با چهرهای ظریف و بینی قلمی و پیشانی پهن و کلاه بیلبه بلند ایرانی که به سر دارد. هنوز در رگ او خونی که مایه بزرگی و بلنداختری نژاد کوروش شد جریان دارد، اما در کار کُند و سست و تنبل است و به فکر آینده نیست و در آن واحد پایبند سود خویش است. لیکن همیشه در راه و روش آرام و معتدل خود ملایم و مهربان است». از اینگونه روایتها درباره القاب مشهور در سفرنامهها فراوان دیده میشود.
سرچشمه و کارکرد لقبها
اما بخشی بزرگتر از این انتسابها که در ادامه نامها و به شکل پسوند طرح شدهاند، یا بیانکننده شغل، قبیله و اهلیت منطقهای افرادند یا با کارکرد تحبیب، تحقیر، شوخی، تمسخر، متلک و گاه فحش رواج داشتهاند. جالب است که برخی مانند ارنست اورسل در کتاب «سفرنامه قفقاز و ایران» به مکانهای گسترش و گاه شکلگیری چنین لقبهایی هم اشاره میکنند، «در بازار، میرزاها دکان به دکان، سرا به سرا و راسته به راسته آخرین شوخیها و متلکهای روز را به دهانها میاندازند». واقعیت اینکه ایرانیان شاید به ناروا اما در مواردی بسیار، از عنوان نهادنهای اینچنین، قصدی جز سرگرمی ندارند. جکسن در بخشی از کتابش نمونهای از این رفتار ایرانیان را در شرایط مشابه چنین شرح میدهد که «مرکب من اسبی کوچک اما خوب بود و به همین سبب به شوخی رخش لقبش داده بودیم که نام اسب مشهور رستم است و این کار بیشتر مایه تفریح ایرانیانی شده بود که این اسم را میشنیدند».
البته چنانچه گفته شد این القاب فقط کارکرد مسخرهکردن یا تفریح نداشتهاند و گاه با هدف ارج نهادن و احترام گذاردن به کار میآمدهاند، «... حرص و ولع برای به کار بردن تعارفات و القاب در خطاب حد و حصری ندارد. به یکدیگر شریف، سرکار و جناب میگویند. حتی دو مستخدم که در خانه اعیان به کار مشغولند وقتی به هم میرسند از به کار بردن لفظ سرکار در حق یکدیگر دریغ نمیورزند. به هنگام خطاب کمتر ممکن است به اسم تنها اکتفا کنند، بلکه کلمه میرزا را جلوی اسم میگذارند یا عنوان خان یا بگ را به دنبال نام میآورند. درمورد زنان، خانم یا حداقل کلمه ترکی باجی به کار برده میشود». پولاک با اشاره به مورد بالا، در ادامه البته آن روش دیگر را هم از نظر دور نمیدارد، «لعن و نفرینها و فحشهای ایرانیان نیز از ممیزات آنها است. معمولا هدف فحش شخص نیست بلکه خانواده او بهخصوص پدر، زن یا درگذشتگان وی است، زیرا برحسب مفهومی که زندگی خانوادگی دارد فحش به خانواده بسی ناگوارتر از دشنام به فرد مخاطب است...»