به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایسکانیوز؛ امروز دوم تیر مصادف با سالگرد کشته شدن میرزاجهانگیرخان ملقب به صوراسرافیل است. جواد مجابی نویسنده، شاعر و طنزپرداز معاصر که از پیشکسوتان حوزه مطبوعات محسوب می شود در گفتگو با خبرنگار ادبیات ایسکانیوز گفت: جهانگیرخان یک هدایت کننده بود و روزنامه صوراسرافیل را اداره می کرد، اما نمی توان نقش نوشته های دهخدا و چرند و پرند را نادیده گرفت. به نظرم جهانگیرخان آنقدر اهمیت دارد که دهخدا با سرودن آن شعر معروف ستایشش می کند و او را از شهیدان راه آزادی می داند.
مجابی ادامه داد: با اینکه ما روزنامه نگاران بسیار شریفی داریم اما به حق اینها هیچ وقت شناخته نشده است. و همه آنها مثل جهانگیرخان هستند، نه به این معنا که کشته شده اند، بلکه عملا از ادامه حیات فرهنگی خود باز مانده اند، و این خیلی مهم است که ما بررسی کنیم که چرا روزنامه نگاران شاخص ما در طول این زمان ها از ادامه خدمت خود باز مانده اند و همه اینها به نظر من انسان های شریفی هستند و با حسن نیت وارد این عرصه شده اند.
وی درباره جهانگیرخان گفت: به نظرم جهانگیرخان آنقدر اهمیت دارد که دهخدا با سرودن آن شعر معروف ستایشش می کند و او را از شهیدان راه آزادی می داند و امیدوارم روزی برسد که ما شهید راه آزادی بیان نداشته باشیم. این افتخار نیست که ما مرتب آدم ها را به کشتن بدهیم، افتخار این است که ما بتوانیم خیلی راحت و با فراغت و بدون ترس و بیم حرف های خود را با مردم درمیان بگذاریم. حرف هایی که به سود مردم است.
مجابی افزود: من تصور می کنم در زمینه روزنامه نگاری یکی از اشخاص شاخص آغازگر این عرصه در ایران جهانگیرخان است. قبل از او آدمی که بتواند با این دقت نظر به مسائل نگاه کند و با دیدی اجتماعی به مسائل عصر خود نگاه کند، ما در میان روزنامه نگاران کمتر داشتیم، و این آغاز کننده ای است که بعدها کسان دیگری چون ملک الشعرای بهار و دیگران راه او را پی گرفتند. به هر حال جهانگیرخان جزو سرسلسله روزنامه نگارانی است که به آزادی بیان و اندیشه معتقد بود و روزنامه ای درمی آورد که یکپارچه بود. شما وقتی صوراسرافیل را می بینید تمام مسائل آن به هم مرتبط اند. سرمقاله ها به مقالات و خبرها مرتبط بود و در کل یک فضای ضد استبدادی و قانون گرایی که دو محورعمده تفکر آنها بود را مطرح می کند.
وی درباره اهمیت نقش دهخدا در روزنامه صوراسرافی نیز گفت: جهانگیرخان یک هدایت کننده بود و این روزنامه صوراسرافیل را راه انداخت، اما نمی توان نقش نوشته های دهخدا و چرند و پرند را نادیده گرفت. دهخدا یکی از آدم های درخشان عصر مشروطیت است. او از چند جهت اهمیت دارد. یکی اینکه روزنامه نگار درجه یک است و یک طنزنویس مقتدر است و در رده طنزنویسان بزرگ ما چون عبید، عطار و مولانا قرار می گیرد و ادامه طبیعی آنها است. و به این دلیل در طنز مطبوعاتی ایران اهمیت دارد که طنز ادبی ایران را به خوبی می شناخته است. او بر تاریخ طنز ادبی مسلط بوده و از آن گنجینه استفاده کرده است و از این طریق با توده های مردم داشته و در روشن کردن ذهن آنها موثر بوده است.
مجابی افزود: علاوه بر آن به عنوان یک علامه خدمت بزرگی به زبان ما کرده و فرهنگ دهخدا را درست کرده است. در کنار اینها یکی از ویژگی های بارز دهخدا و ستون طنز او در روزنامه صور اسرافیل توجه به فرهنگ و فرهنگ شفاهی مردم است.با نوشتن چهارجلد امثال و حکم دهخدا به کشف منطقه ای نائل شد که همواره مورد تحقیر روشنفکران بوده و در طول تاریخ به دلایل هم سیاسی و هم اعتقادی عامه مردم اهمیت نداشتند. دهخدا یکی از کسانی است که در آغاز مشروطیت متوجه اهمیت توده مردم شد. و زبان و فرهنگ آنها را به عنوان معیار شعور قرار می دهد.
این نویسنه و طنزپرداز اظهار داشت: دهخدا از امثال وحکم شروع می کند و بعدها کسانی چون انجوی یا شاملو یا جمالزاده راه او را دنبال کردند. او قبل از هدایت و دیگران به دریای فرهنگ شفاهی مردم توجه کرد و این شناخت فرهنگ مردم است که رنگ و رونقی می دهد به مقالات چرند و پرند دهخدا کعه بتواند با زبان خود مردم با مردم صحبت کند. این موضوعی است که روزنامه نگاران نتوانستند دنبال کنند که موضوعات را از زندگی خود مردم بگیرند، و با زبان مردم با خود آنها صحبت کنند. معمولا با زبان ادبی صحبت می کردند و با زبان هایی کمی دشوارتر صحبت می کردند، اما دهخدا در صوراسرافیل نمونه درست اینها را به دست می دهد که چگونه می توان با اطلاعات وسیعی که از ادبیات کلاسیک داشت، با مردم و عمیق ترین گروه های مردم با یک گستردگی و عمقی صحبت کند.
وی با اشاره به ارتباط عمیق مردم با روزنامه صوراسرافیل گفت: دکتر دبیرسیاقی از قول خود دهخدا روایت می کند که هربار که روزنامه درمی آمد، مرد پیر باربری بود که در همان محله بود و هرروز پله های روزنامه را باسختی بالا می آمد و یک شماره می خرید و می رفت. دهخدا وقتی حال پیرمرد را می بیند می گوید پدرجان لازم نیست هرروز این پله ها را بالا بیایی هربار می آیی صدا کن تا من به خدمتکارها بسپارم که برایت روزنامه بیاورند، پیرمرد در پاسخ می گوید این پول بابت چاپ این روزنامه است اما شما برای ما زحمت می کشید و دلتان برای ما می تپد و اینکه من با سختی این راه را طی می کنم تاوان دشواری است که شما می کشید.
این نشان می دهد که وقتی روزنامه ای با عشق برای مردم کار کند و چاپ شود مردم این عشق را درک می کنند و جبران می کنند. این حرف آن پیرمرد باربر در برابر دهخدا نشانگر ارتباط عمیقی است که ممکن است افراد داشته باشند با روشنفکران و پیشروان فکری خود. که متاسفانه این امر خیلی کم شده است.
وی در پایان گفت: شاید تنها به این دلیل نباشد که روزنامه ها نخواهند با مردم ارتباط داشته باشند بلکه دلایل دیگری دارد که سانسور یکی از این دلایل است. اما تنها سانسور نیست که این ارتباط را کمرنگ کرده اما خود اغراض قشر سیاسی و فرهنگی که وجود دارد، در این قضیه دخیل است و نوع برخورد غلط با افکار عمومی در این قضیه دخالت دارد.
گفتنی است میرزا جهانگیر خان شیرازی پسر آقا رجبعلی، مدیر روزنامه «صور اسرافیل» به خاطر نام روزنامهاش به صور اسرافیل ملقب شد. او در سال ۱۲۹۲ قمری در شیراز متولد شد. میرزا جهانگیر خان در دوران مشروطه در انجمنهای سری و مجامع ایرانیان راه یافت. او با سرمایه میرزا قاسم خان تبریزی و همکاری میرزا علیاکبر خان قزوینی (دهخدا) روزنامهای به نام به صور اسرافیل چاپ کرد. روزنامه صور اسرافیل با مشکلاتی روبرو شد؛ از آن میان این که چندین بار نویسنده آن را تکفیر کردند و چند بار دفتر روزنامهاش را ویران کردند. پس از به توپ بستن مجلس به همراه گروهی دیگر از مشروطهخواهان دستگیر شد و به دستور محمدعلیشاه در روز چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۲۶ به همراه ملکالمتکلمین و قاضی ارداقی در باغشاه پس از شکنجه در برابر محمدعلی شاه کشته شد.
در ادامه شعری که دهخدا پس از کشته شدن جهانگیرخان در وصف او سرود را می خوانیم:
ای مرغ سحر! چو این شب تار / بگذاشت ز سر سیاهکاری،
وز نفحه ی روح بخش اسحار / رفت از سر خفتگان خماری،
بگشود گره ز زلف زرتار / محبوبه ی نیلگون عماری،
یزدان به کمال شد پدیدار / و اهریمن زشتخو حصاری ،
یاد آر ز شمع مرده یاد آر
ای مونس یوسف اندرین بند / تعبیر عیان چو شد ترا خواب،
دل پر ز شعف، لب از شکرخند / محسود عدو، به کام اصحاب ،
رفتی برِ یار و خویش و پیوند / آزادتر از نسیم و مهتاب،
زان کو همه شام با تو یک چند / در آرزوی وصال احباب ،
اختر به سحر شمرده یاد آر
چون باغ شود دوباره خرّم / ای بلبل مستمند مسکین
وز سنبل و سوری و سپرغم / آفاق، نگار خانه ی چین،
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم / تو داده ز کف زمام تمکین
ز آن نوگل پیشرس که در غم / ناداده به نار شوق تسکین،
از سردی دی فسرده، یاد آر
ای همره تیهِ پور عمران / بگذشت چو این سنین معدود،
و آن شاهد نغز بزم عرفان / بنمود چو وعدِ خویش مشهود،
وز مذبح زر چو شد به کیوان / هر صبح شمیم عنبر و عود،
زان کو به گناهِ قوم نادان / در حسرت روی ارض موعود،
بر بادیه جان سپرده ، یاد آر
چون گشت ز نو زمانه آباد / ای کودک دوره ی طلائی
وز طاعت بندگان خود شاد / بگرفت ز سر خدا ، خدائی ،
نه رسم ارم ، نه اسم شدّاد، / گِل بست زبان ژاژخائی ،
زان کس که ز نوک تیغ جلاد / مأخوذ به جرم حق ستائی
پیمانه ی وصل خورده یاد آر