فرهنگ امروز؛ این نمایشگاه هم مثل بدن های آناتومیک دکتر آندریز فون وزل هلندی، تصویری نو از انسان آناتومیک به ما ارائه می دهد. این آنالیز بی مانند، نشاندهنده نوعی گشایش سنگین توالی هایی در عصر مدرنیته و خواهان ملاحظاتی در مورد موجودیت انسانی است... مطالعه کتاب "انسان شناسی بدن" اثر داوید لوبروتون، ما را به تاروپود بدنی مدرن می برد. در وهله اول، این بدن از محدودیت های نوین خود رها می شود، آنهم زمانی که در لیون نمایشگاه "بدن ما: زیر پوست" برگزار می شود. این نمایشگاه هم مثل بدن های آناتومیک دکتر آندریز فون وزل {Andries Von Wesel} هلندی، تصویری نو از انسان آناتومیک به ما ارائه می دهد. این آنالیز بی مانند، نشاندهنده نوعی گشایش سنگین توالی هایی در عصر مدرنیته و خواهان ملاحظاتی در مورد موجودیت انسانی است. از یکسو کارکردهای متفاوت بدن به سمتی هدایت می شوند که دیگر نمیرند؛ به این ترتیب، این کارکردها تابع فراتربودن از مرگ با ادامه بی وقفه «نوعی جستجوی عقلانیت» در عین دورترکردن بدن «از هرگونه ارجاعی به طبیعت و انسان تجسم یافته توسط آن» هستند. از سوی دیگر، سوداگرانه سازی این تمامیت زیستی نشاندهنده دگرگونی هنجارها و ارزش های فرهنگی در پیوند اجتماعی بین فرد و بدن است. امروز این چشم انداز سبب پیدایش تقدس زدایی چشمگیری از بدن می شود که در طول قرنهای اخیر صورت گرفت. بد نیست به این بازنمایی مدرن انسان آناتومیزه شدن که نویسنده در فصل 2 کتاب به ترسیم پیدایش آن پرداخته، تفسیر اخیر یک روزنامه نگار را افزود که خود را در مورد عدم تقارن موجود بین ورزشکاران سالم و ورزشکاران معلول، مورد پرسش قرار می دهد. بازی های المپیک به پایان می رسد و باید اذعان داشت موفقیت های فیزیکی ارائه شده توسط برخی مسابقه دهندگان معلول با موفقیت های همکاران سالمشان برابری می کند. در این صورت جایگاه بدن ارگانیک- مکانیک در این میان کجاست؟ فصل 3 ابتدا درباره دوگانگی دکارتی ای سخن می گوید «انسان را از بدنش» متمایز می کند «و در عین حال، از بدن، واقعیتی جداگانه و نیز کاهش یافته و صرفا تزیینی می سازد». به این ترتیب «بدن تحت تاثیر نوعی نشانگر تقلیل دهنده قرار می گیرد» که آن را چون «یک رباط انسان نما نشان می دهد که توسط یک روان، به پختگی می رسد». به این ترتیب، بدن به نوعی میدان آزمون و خطا تبدیل می شود، آزمایشگاهی که در اختیار علم گذاشته شده تا با آن به مبارزه با تباهی خشونت بار سلول های بدن انسان بپردازد. در این میان تلاش می شود موقت و محدودبودن آن مورد پرهیز و اصلاح قرار بگیرد. استفاده فزاینده از پروتزها، که در طول زمان از لحاظ فناورانه تخصصی ترند، یا حتی از پیوند، که اندام هایی را از پای درمی آورد، به چاره جویی کاستی های کارکردهای حیاتی می آیند. بی تردید، این فنون به بهبود کاستی های ریشه دواندن در گوشت و استخوان می انجامد، اما انسان را شبیه به «نوعی گروگان ماشین» می کند. در این حال، «دلهره ناشی از ترکیب او با یک بدن بیگانه» در حالت تعلیق باقی می ماند. همچنین، این دگرگونی های بدنی، به نحوی رویای نامیراشدن را تمدید می کند.
داوید لوبروتون پس از ترسیم سرچشمه ها و انسان آناتومیزه و بدن ماشینی، به نتایج مدرنیته بر جسمانیت می پردازد. به این ترتیب، کیفرخواستی تنظیم می کند: از یکسو با آشکارکردن بهینه سازی بدن توسط علم پزشکی که رفته رفته کنترل آن را بدست گرفته، و از سوی دیگر، با مطرح کردن گفتمان خود درباره قابلیت درک حواس و الزامات فیزیکی که افراد را وادار به سازگاری رفتارشان می کنند.
داوید لوبروتون، جامعه شناس بدن
پیش از مطالعه نزدیکتر این اثر، جای دارد معنای بدن در مفهومی کلی تر را ارائه کنیم. بدن به مثابه نوعی ساخت اجتماعی و فرهنگی به شمار می رود، یک "ماده نمادین، موضوع بازنمایی ها و تخیلات". ما از "بازنمایی ساده آناتومیک- فیزیولوژیک" علم پزشکی که حالت بازنمایی رسمی را به خود یافته، می گذریم. رفتارها، شیوه ها و روشی که با آن، بدن را در وضعیت های مختلف اجتماعی به کار می گیریم، "تنها با نگاه فرهنگی انسان" معنا پیدا می کنند و نمی توان آنها را به استعدادهای ذاتی ربط داد. به این ترتیب، مدرنیته، بدن را به مثابه "مرزی محدود برای تمایز هر فرد" مطرح می کند. این "بستن سوژه بر روی خود"، نتایج خود را هم دارد: مسئولیت فرد در برابر بدن خودش بیشتر می شود و حالا دیگر باید در عین اشراف بر "انتخاب ها و ارزش هایش"، توجهی نیز به خود داشته باشد.
در وهله نخست باید تصریح کرد "نگاه به بدن در تفکر غربی به سه لایه پاسخ می دهد: انسان از خود بریده شده {...}، از دیگران بریده شده{...}، از دنیا بریده شده {...}." این مثله کردن، علم پزشکی را به مطلوب سازی کارکرد بدن سوق داد. از این رو، این امر دانش پزشکی را به شخصیت زدایی از موجود اجتماعی در برابر بیماری کشانید."پزشکی در جستجوی خود به دنبال کارایی، نوعی بازنمایی از بدن بیمار ساخت که منحصربفردی ِانسان رنجور را از بین می برد." به این ترتیب، بعد رابطه بین پزشک و بیمار به سود درمان و مدیریت درد تحت الشعاع قرار می گیرد. بعلاوه، در این اراده درمان و مدیریت درد، بیماری به نوعی ارزیابی آماری از طریق یک سری فاکتورها و خطرات تبدیل می شود. نویسنده در برابر این وضعیت استدلال می کند که کارایی نمادین در برابر ویژگی نسبی دنیای فیزیولوژیک موید آنست که "کنش نمادین، اثرات فیزیولوژیک القاشده توسط کنش پزشکی را به حالت بالقوه درمی آورد". دسته های جدید حرفه ای یعنی درمانگران (روان شناسان، فیزیوتراپ ها...) با نسبت دادن این امر به این نقص معنا "که پزشکیِ متمرکزشده بر علل اندامی، آن را نادیده می گیرد"، اقدام به تحمیل خود به حیطه پزشکی می کنند، در همین حال علوم پزشکیِ مردمی (هیپنوتیزم کنندگان، پیشگویان،...) امروز در شهرها توانسته اند برای خود طرفداران زیادی پیدا کنند. از همین جاست که علوم پزشکیِ دیگر موفق می شوند نگرانی های جدید اجتماعی که از رسته ای بسیار ذهنی تر هستند را ارضا کنند.
قدرت پزشکی با وفاداری به جستجوی خود برای عقلانیت، تمام قدرتش را بر فنون تصویرسازی گذاشته تا به شیوه ای موشکافانه هر یک از اجزای بدن انسان را مورد کاوش قرار دهد. این فنون یک سه گانه را شکل می دهند؛ پیش از همه رادیوگرافی با اشعه ایکس هست "که نخستین نمونه تصویرسازی از بدن بر پایه روش های فیزیکی- شیمیایی را ارائه می دهد"، سپس ایزوتوپ ها هستند که با بمباران نقطه هدف توسط نوترون ها بدست آمده و رونوشت اتم های موجود در بدن را تشکیل می دهد، و سرانجام، اکوگرافی که نخستین دیدار مادر با جنین است{...}، جنینی که مادر او را به مثابه فردی دیگر درون وجود خود می بیند. تصویری که اینگونه خلق شده شیوه ای جدید برای دیدن بدست می دهد. این تصویر با "این پندار حالتی پیش پاافتاده می یابد که یک پزشکیِ مطلق پشت قابلیت نمایش دستگاه های بصری ساز نمایان می شود، دستگاه هایی که دانشی غایی درباره فرایندهای ارگانیک و تشخیصیِ بی نقص را تسهیل می کنند." بااینهمه، لوبروتون با دنبال کردن برهان خلف این بدن پوست کنده انسانی، بر قابلیت بیمار مبنی بر درشت نمایی "بافتی تخیلی از طریق فنون به کارگرفته شده برای بهبودش" تاکید می کند و پس از آن هم، به گره زدن خود به مسیر حواس و از طریق آن، بازسازی کارایی کامل در زمانی که پای بهبود در میان باشد.
قدرت پزشکی در اینجا متوقف نمی شود. پیشرفت های علمی پس از تقلیل "بدن انسان به یک کالا یا چیزی مثل چیزهای دیگر"، تازه "به عصر قابلیت تکثیر فنی" می رسند. همان طور که در ابتدای کار تصریح شد، برداشت و پیوند عضو، از بدن ماده ای بی نهایت قابل انعطاف می سازند که دیگر نمی تواند بمیرد. به این ترتیب این بدن از هرگونه ریشه دوانیدن فیزیکی می گریزد. از اینروست که "پزشکی مشارکت فعالی در رد معاصر مرگ دارد: این علم با راندن مداوم مرزهای زندگی، به گونه ای گذرا مرگ را شکست می دهد." روشن است در این پروژه اشراف مطلق، کارکرد مادرانه زنان بر گفتمان پزشکی کانونی می شود. روانکاوی به نحو چشمگیری امکان شکستن شمای سنتی و گذر از امر جنسیِ تولیدمثلی به نوعی امر جنسیِ لذت گرا را فراهم آورد. در حال حاضر، پزشکی ما را به نوعی تولیدمثل بدون امور جنسی می برد، لقاح مصنوعی یا رحم جایگزین شاهدی بر این ماجرا هستند. با اینهمه، سایه هایی بر این تابلو باقیست. درواقع کودک نیز به نوبه خود به کالایی تبدیل می شود، کالایی "جداشده از امر جنسی، از تمایل زوجین {...} و از بدن زن." او سرانجام از نوعی معامله سردرمی می آورد که شبح علم اصلاح نژاد انسان مترصد آن نشسته، شبحی که با توهم فرزند بی نقص و یا امکان تصمیم گیری درباره جنس فرزند رخ نموده. وانگهی شاید اشتباه باشد اگر فکر کنیم این مادریِ جعلی می تواند به زنان خدمت کرده و آنان را از خطراتی که به این امر تعلق دارد، برهاند. به این ترتیب، بدن زنانه به سمت ساخت ده ها جنین می رود تا از ویترین این مغازه بچه فروشی یکی را انتخاب کند. سلسله مراتب جنس ها و غلبه جنس نر که با این وضعیت سازگار می شود، برای این پیکربندی اجتماعی، کاملا عالی است. بدن زنانه به صورت مکانی مناسب برای پژوهش های علمی درمی آید و به یک رحم مناسبتی در خدمت علم پزشکی تبدیل می شود، علمی که تمام نیروی روان شناختی ریشه دار در نهان ترین درون وجود- یعنی بنیان های هویت شخصی- را تحت الشعاع قرار می دهد، بی آنکه از ناخودآگاه چیزی بخواهد. در نتیجه، افراد به ملغمه ای از اطلاعات تقلیل می یابند، به چند توالی دی ان آ، نیمرخ هایی ژنتیک که در سیاست بدن ها معنای تلویحی یک "قالب حقیقتا جهان شمول" را دارند. درباره شبیه سازی چه می توان گفت؟ وانگهی مساله رابطه موجود شبیه سازی شده با دنیا هنوز حل نشده، انگار واقعیت تولد و بزرگ شدن چیزی جز یک امر زیستی نبوده و رابطه ای با معنا نداشته. در هر صورت، این هجویه مجهز به یک بعد انسانی است. وجود او، به بیان واقع حتی وجود خود ما، در ذات علم قرار دارد.
با آنکه بدن از نظر علم پزشکی، محل قدرت به شمار می رود، همچنین محلی است که در آن هنجارها و ارزش ها به صورت ملموس درمی ایند. به این ترتیب، رفتارهای بدنی ما به نوعی فهم و درونی سازی منطق های اجتماعی و فرهنگی می انجامند. در وهله بعد، دنیای حواسی شکل می گیرد که در آن، موجودات انسانی به جنبش در می آیند: قوای درک حس ها در زندگی روزمره و مدل هایی آرمانی که آنان را تابع رژیم های مختلف می سازند.
واقعیت در میان مجموعه ای از عادت ها و روتین ها که مسیر روزمرگی را مشخص می کنند، قابل خوانش می شود. این عادتها توسط منش های بدنی و حرکات خاص هر وضعیت اجتماعی، در قالب قراردادهای اجتماعی جای می گیرند، چون این "به کارگرفتن های بدن نقشی اساسی در میان کنش ها ایفا می کند." عادات، پایه های امر اجتماعی را شکل می دهند و این اقتصاد بدنیِ همه روزه، پیوسته نوعی قابلیت درک حواس را می سازد. این قابلیت به فرد امکان می دهد در هر لحظه اهمیت تام و تمام تعلق خود به دنیا را از طریق "نوعی سبک دیدن، لمس کردن، شنیدن، چشیدن و بوییدن" برسمیت بشناسد. سبکی که خاص اوست. حال ببینیم از نظر لوبروتون تجربه زیسته پنج حس ما کدام است. پیش از همه، بینایی قرار دارد. پرتقاضاترین کارکرد حسی در محیط شهری. این قوه در دنیایی که در آن، تصویر نخستین حامل ارتباط است، نقش "چهره برتر" را ایفا می کند. سپس، صدا یا به بیان بهتر، غیبت صدا (آسایش اکوستیک) در یک سازمان اجتماعی که در آن، جریان مداوم صوتی برقرار است، چیزی نادر و ارزشمند است. پس از آن، بویایی که در زندگی اجتماعی معمولا از آن اعتبارزدایی می شود و با وجود بدنام سازیش، بخشی فعال در حیطه خصوصی و محیط مانوس ماست. لامسه نیز همانند بویایی توسط جامعه مدرن ارزش زدایی می شود. بااینهمه، از میان رفتن حواس لمسی می تواند به معنای از دست دادن استقلال شخصی باشد و تمام اشراف ما بر دنیا در مورد واقعیت آنچه که ما را احاطه کرده، را از میان بردارد. سرانجام لازم به ذکر است که آهنگ روزمره پیوسته با زمان های مخصوص صرف غذا مشخص می شود، آنچه ما را به سمت جوانه های چشایی مان می برد. "رابطه ما با خوراک همواره با نوعی عاطفه مشخص می شود. طعم خوردن نوعی سنجش مزه زندگی است." خوراک به موقعیتی اجتماعی، سرمایه فرهنگی و اقتصادی آن مربوط می شود.
این تجربیات حسی در شیرازه وجود داشتن جای می گیرند، وجود داشتنی که موضوع انتظارات اجتماعی است. به این ترتیب افراد مجبور هستند بر روی بدن خود کار کنند، تابع نوعی رژیم آرایشی، غذایی و زیبایی باشند. این رژیم باید بازتاب مفهوم مثبت سلامت باشد، زیرا جوامع ما کیشی را به بدن جوان ترغیب گر، سالم و توانمند اختصاص می دهند و هرگونه تلخی را که یاداور ویژگی فسادپذیر آن باشد، نفی می کنند. به این ترتیب، این بدن در حدیست که یکپارچگی خود را به عنوان یک عضو زندگی اجتماعی بدست بیاورد. یکپارچگی ای که از طریق نگاه دیگران معنایی به خود می گیرد. قضاوت اجتماعی نتیجه ارزیابی بصری است. به این دلیل است که معلولیت، جسمی یا ذهنی، مفهوم انسانیت و الزامات اجتماعی پرتقاضایی را به پرسش می کشد که جامعه آن را معتبر می داند.
این نظام هنجارین بر نوعی زیباسازی زندگی اجتماعی {...}، پالایش بدن، ملاحت فیزیکِ تاییده شده تکیه دارد. در وهله نخست، دیکتاتورمابیِ ظاهر، افراد را به جستجوی نوعی پیشرفت و افزایش خویشتن از طریق عملکرد های ورزشی سوق می دهد. از سوی دیگر، ما را وادار می کند لاغریِ ایده آل را دنبال کنیم. در وهله دوم، این گفتمان ما را به سمت مبارزه با آشکارشدن پیری در بدن سوق می دهد، پیری ای که "یاداور موقتی و شکننده بودن شرایط بشری است." پیری به خصوص برای زنان بیش از مردان، تعیین کننده است، چرا که "زن در تجارت دلفریبی، تنها به بدن خود ارزش می بخشد. مرد از این دغدغه رهاست، بنابراین پیری سایه ای به جذابیتش نمی اندازد." با این وجود، در این باره باید اذعان داشت برابرسازی معیارهای زیبایی شناختی از چند سال پیش بین بدن زنانه و مردانه صورت می گیرد. به این ترتیب امکان متخلخل و انعطاف پذیرسازی مرزهای هویت های جنسیتی شده به وجود آمده. تصویر مردانگی در حال دگرگون شدن است.
رویهمرفته مدرنیته تاثیری سنگین بر بدن داشته. از یکسو، نوعی فردی سازی فزاینده جامعه را ایجاد کرده. به این ترتیب بدن به فرد برای تایید وجودش در برابر چشمان سایرین کمک می کند. این انحصاربفرد، عملکردهای فردی را در منطق های اجتماعی ای وارد می کند که در آنها سطوح مختلف کنش از هم متمایز می شوند، به بیان دیگر، شیوه های تولید اجتماعی بدن از طریق وضعیت های به کارگرفته شده{آن}، وضعیت هایی که در آن بدن به نوعی محل معنا تبدیل می شود. بر اساس نظر ژان- میشل برتلو، می توان سه وضعیت را در این میان بازشناخت: "مناسکی سازی بدن ها، یعنی مجموعه عملکردهای نشانه گذارانه که ظاهر بدنی را همانند نشانه می سازند"(لباس، زیورالات، جواهرات)، "عملکردهای جاودانه سازی{به بیان دیگر} نگهداری روزمره بدن با هدف {...} حفظ محاسن اجتماعی ارزشمندشده"، و "فرایند تولید{شامل} عملکردهای نهایی شده مناسکی سازی و جاودانه سازی {...} و مجموعه عملکردهای به کارگیری {بدن}." در اینجا مساله نوعی "سیستم روابط است که در آن یک بدن به تناسب الزامات ساخته می شود." در نتیجه، بدن انسان پیش از آنکه یک محصول زیست شناختی باشد، از طریق هنجارها و ارزش های اجتماعی و فرهنگی، قابل خوانش می شود.
از سوی دیگر، این ماده حسی با کاوش علمی از هرگونه تمایز خالی می شود، کاوشی که آن را به چند فرمول ریاضی تقلیل می دهد. دانش پزشکی درحالیکه بعد اجتماعی و روان شناختی بخش بخش بدن را در جستجو های خود تحت الشعاع قرار می دهد، امکان پیدایش چیزی را به آن می دهد: "اینکه اطمینان قدرت به اندازه بی نهایت بر این بدن عمل کند، اطمینان قدرت از هرگونه ریشه دواندن فیزیکی بگریزد، بدنی با امکانات پیش بینی ناپذیرتر ابداع شود." اما "کاهش انسان به اطلاعات به سلب هرگونه مسئولیت در قبال او بازمی گردد زیرا از این پس جوهر او از میان می رود." حالا دیگر هر فرد باید خود به خویشتن توجه داشته باشد، چرا که بدن به مثابه نوعی سوژه حقوق و وظایف، برسمیت شناخته شده است.
برای بهترین نتیجه گیری از این گزارش باید بیفزاییم داوید لوبروتون به عنوان متفکر مدرنیته، به هیچ رو بر این باور نیست که انفجار ساختارهای قدیمی بتواند فرصتی برای پذیرش چشم اندازهای جدید یا دست کم، چشم اندازهای مثبت گرایانه به فرد بدهد. به عکس، او در این میان خطرات جدیدی می بیند که به سمت نوعی بستن نوین فرد و ابزاری سازی استقلال{او} ابدیت پیدا می کنند. به این ترتیب او خود را در مدرنیته و به طور خاص تر در فضای سایبری، در حال پیدایش می بیند، و این یعنی "وداع با بدن".
ویرژینی بلم، نقدی بر کتاب انسان شناسی بدن و مدرنیته داوید لوبروتون.
Virginie Blum, « David Le Breton, Anthropologie du corps et modernité », Lectures [En ligne], Les comptes rendus, 2008, mis en ligne le 05 octobre 2008, consulté le 26 avril 2015. URL
این مطلب در چارچوب مباحث کارگاه تخصصی انسان شناسی و فرهنگ با عنوان بدن و شهر تولید شده است.
برگردان سعیده بوغیری
منبع: سایت انسانشناسی و فرهنگ