به گزارش فرهنگ امروز به نقل از تسنیم؛ در سینمای امروز و در تقابل با گونه داستانیِ فیلم، سینمای مستند پا به مرزهای جدیدی گذاشته. از یک سو تا مرزهای فرم محض پیش رفته و در طرف دیگرِ این طیف، مستندهایی را جای داده که با داشتن ساختار روایی داستانی، مرزهای میان سینمای مستند و داستانی را تا حد زیادی محو کردهاند.
آتلانِ معین کریم الدینی را میتوان روی مرز مشترک سینمای مستند و داستانی بررسی کرد.
این فیلم زندگی یک مربی اسب گنبدی را روایت میکند.از این منظر آن را میتوان در دسته مستندهای قوم نگارانه هم جای داد.
شخصیت مرکزیِ فیلم، مربیِ چندین اسب در کورس اسب دوانی گنبد است. اسبهایی که براساس پیشرفت داستان اطلاعات بیشتری از آنها می گیریم، اما توجه اصلی داستان و خط روایی تنها روی یکی از اسبهاست. اسبی که امید اصلی کسب قهرمانی است و از مسابقه ای به بعد، از ورود به خط استارت مسابقه سر باز می زند و به همین دلیل مسابقه ها را یکی بعد از دیگری از دست می دهد.
درام در فیلم از همینجا شکل می گیرد. تلاش برای برگرداندن اسب به شرایط مسابقه.
پلات فیلم با فیلم دزدان دوچرخه دسیکا قابل مقایسه است. از دست دادن حیوانی(در آن فیلم دوچرخه) که تمامی امید قهرمان به حل مشکلات معیشتی اوست. البته از دست دادن در اینجا شاید بیشتر به معنای عدم کسب موفقیت باشد. این دو فیلم شباهت های بسیاری در خرده روایتهای حاشیه ای و قبض و بسط موقعیتها هم دارند.
اگر در دزدان دوچرخه نظارهگر ایتالیایی جنگ زده هستیم که در آن مفاهیمی انسانی مثل درستکاری دچار استحاله شده، در آتلان میبینیم که چطور شرایط و ساز و کار مسابقات اسب دوانی و طمع آدمها، تمامی تلاشهای یک مربی را بر باد می دهد.
شرط بندی روی اسبها، کمترین امکانی برای رقابت سالم باقی نمی گذارد. الگوی گشتن به دنبال دوچرخه گمشده، اینجا بیشتر تبدیل به تلاش برای رسیدن دوباره به موفقیت شده، موفقیتی که شانس رسیدن به آن، به اندازه پیدا کردن دوچرخه در فیلم دسیکا ناچیز و کمرنگ است.
قهرمان فیلم دسیکا برای یافتن دوچرخه اش به هر شیوه ای متوسل می شود، حتی خرافه و این الگو عیناً در آتلان تکرار می شود.
قرینه آن صحنه ایست که در آن برادرِ مربی آخرین تلاشهایش برای بازگرداندن اسب به وضعیت مسابقه را انجام می دهد. از مست کردن اسب گرفته، تا کمک گرفتن از دعانویس.
در نهایت، پایان بندی دو فیلم هم بی شباهت نیست. سوار بی اسب در آتلان و مرد بدون دوچرخه در فیلم دسیکا.
این مقایسه علاوه بر اینکه حاکی از نزدیکی آتلان به سینمای داستانی است (هرچند دزدان دوچرخه بواسطه حضور در سینمای نئورئالیسم،داعیه خروج از ضوابط و الگوهای داستانیِ مرسوم سینما و نزدیک شدن به زندگی عادی را دارد) توجه ما را به درونمایه های تا حدی مشترک دو اثر جلب میکند.
قشر ضعیف جامعه فرصتهای اندکی برای رسیدن به موفقیت دارند (موفقیت شاید در معنای برطرف کردن نیازهای یومیه زندگی) و همین فرصتهای اندک، هم از طرف افراد همان طبقه اجتماعی (صاحبان اسبی که به دلایل گوناگون مربی اسبشان را عوض می کنند) و هم بوسیله افرادی که قدرت مالی بیشتری دارند، تهدید می شود(صاحبان بنگاههای شرط بندی، اسب دارانی که روی موفقیت اسبهای دیگر شرط می بندند و از مربی می خواهند با انتخاب چابکسوار غیرحرفه ای،اسبِ خودشان را از رسیدن به موفقیت بازدارد).
آتلان البته با دقت بیشتر روی قبض و بسط روایت، می توانست فیلم موفق تری هم باشد. چراکه با پیشروی فیلم و کمی بعد از میانه های آن، تماشاگر شکست مربی در تغییر شرایط را میپذیرد. شاید به همین علت در ادامه، فیلم از مسیر اصلی روایت خارج میشود و بررسی وضعیت دیگر اسبها را پیش میکشد.
مساله دیگری که نهایتا به تضعیف انسجام درونی میانجامد، تغییر در زاویه دید کارگردان به اثراست. فیلم طی روایتش چندین مرحله تغییر اولویت میدهد. از روایتِ صرف رابطه مربی و اسبِ دچار مشکل شدهاش تا پرداختن به مشکلات شخصی مربی و تشریح مشکلات این حرفه.
ورود به هرکدام از این حیطه ها به خودی خود خالی از اشکال است، اما فیلم با عمیق شدن بیش از اندازه در بررسی خرده داستانها، تا حد زیادی راه برگشت به روایت اصلی را گم میکند. اما با وجود اینکه روایت فیلم بدون نقص نیست، میتوان به آن نمره قبولی داد، در حالیکه در میزانسن شرایط به گونه دیگری است.
فیلم تک پلانهای درخشانی دارد که از حرکات نرم کرین و نماهای تراولینگ بهره برده است. نماهایی که به طور واضحی با بیشتر نماهای فیلم که با دوربین روی دست فیلمبرداری شدهاند، ناسازگارند. در طول تماشای فیلم، این نماها بوضوح جلب توجه میکنند و بیش از اینکه به پیروی فیلم از یک الگویی دکوپاژی-میزانسنی یکدست کمک کنند، تحقق آن را مختل می کنند.
در حالیکه آتلان از عدم توجه کافی به جزئیات ضربه خورده، فیلمی دوست داشتنی است. فیلمی که به وضوح کیفیتی بالاتر از تولیدات معمول سینمایی ایران دارد. فیلمی که میتوان به تماشای آن نشست و از دیدن یک اثر خوب در سالن سینما لذت برد (اتفاقی که این روزها کمتر می افتد) و البته باید منتظر دیدن کارهای بعدی معین کریم الدینی منتظر ماند.
پوریا غفاری