شناسهٔ خبر: 35056 - سرویس دیگر رسانه ها

ریخته‌گران: تدوین نظریه هنر اسلامی به شیوه غربی ممکن نیست

محمدرضا ریخته‌گران، استاد فلسفه و زیبایی‌شناسی و نویسنده کتاب‌هایی چون «حقیقت و نسبت آن با هنر» در گفت‌وگو با «ایبنا» گفت که درباره هنر اسلامی نمی‌توان به شیوه غربی‌ها بحث کرد، چرا که وجه اسلامی بودن هنرها به عرفانی بودن آنهاست. وی همچنین اشاره کرد که برای تدوین نظریه هنر اسلامی تنها باید به منابع عرفانی در تمدن اسلامی رجوع و پایه مباحث را بر آنها استوار کرد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ حجت‌الاسلام محمدرضا جباران در گفت‌وگوی قبلی از مجموعه «بررسی پژوهش‌های تالیفی در حوزه هنر دینی» بیان کرد که اندک منابع تالیفی موجود در موضوع هنر دینی نیز در واقع بازخوانی و شرح اندیشه‌های متفکران غربی است. شاید یک دلیل برای این مساله عدم درک درست از اندیشه‌های متفکران مسلمان در قرون گذشته در حوزه هنر دینی و زیبایی‌شناسی اسلامی باشد.

درباره پیشینه هنر و زیبایی‌شناسی اسلامی در متون کهن و اندیشه‌های فیلسوفان و حکمای مسلمان با دکتر محمدرضا ریخته‌گران به گفت‌وگو نشستیم. وی هم‌اکنون دانشیار گروه فلسفه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران است. «هنر و زیبایی‌شناسی در شرق آسیا»، «حقیقت و نسبت آن با هنر»، «هنر، زیبایی، تفکر: تاملی در مبانی نظری هنر»، «هنر از دیدگاه مارتین هیدگر»، «مقالاتی درباره پدیدارشناسی، هنر، مدرنیته» و «حکمت هراکلیتوس» نام شماری از کتاب‌های منتشر شده ریخته‌گران است.

چه تعاریفی برای هنر و زیبایی در متون اسلامی ذکر شده است؟
درباره هنر اسلامی سخن گفتن بسیار دشوار است. این دشواری جهات چندی دارد: اول اینکه اصطلاح هنر زیر مجموعه‌ی اصطلاحات فنی معمول در کلام علما و عرفا نبوده است و همین طور در کتاب‌هایی که در توضیح اصطلاحات علمی است مدخلی با عنوان هنر وجود ندارد.

البته مدخل‌هایی وجود دارد که قرابت معنا دارند مثلا در کتاب «کشاف‌اصطلاحات‌الفنون والعلوم» نوشته شيخ محمد علی تهانوی از عالمان هند در سده دوازدهم، ذیل مدخلی که درباره صنعت وجود دارد یکی از معانی آن به هنر نزدیک می‌شود، اما در هر حال آن‌چه امروزه به هنر تعبیر می‌شود همان صنعت نیست.

دشواری دیگر برخوردی است که غربی‌ها با هنر اسلامی داشتند. آنان متناظر با هنری که در غرب وجود داشت یک هنر اسلامی خلق کرده و کتبی را تحت عنوان هنر اسلامی به رشته نگارش در آوردند، در حالی که این کتاب‌ها در قدیم نظیر نداشته و در واقع نتیجه تلقی جدیدی است که آنها درباره هنر پیدا کردند. در این کتاب‌ها تعبیر هنر برای رشته‌هایی چون نقاشی، معماری، شعر، موسیقی و... به کار رفته است در حالی که بزرگان ادب، هنر و اندیشه در تمدن اسلامی، نظیر فردوسی، سنایی، عطار، مولانا و... از این معنا بی‌خبر بوده‌اند. معنای امروزی هنر به تاریخ 150 ساله‌ اخیر برمی‌گردد. در این معنای جدید اصطلاح هنر معادلی است برای واژه ART. تبار واژه ART واژه لاتین ARS است که این واژه ترجمه‌ای برای «تخنه» است. بنابراین تعابیری مثل حقیقت یا چیستی هنر اسلامی همان حقیقت یا چیستی ART اسلامی یا حقیقت تخنه‌ اسلامی است و این به هم ریختگی اصطلاحات خود یکی دیگر از دشواری‌های بحث است. دشواری دیگر این بحث روشن نبودن معنای اسلامی بودن است و اینکه آیا هنر، اسلامی و غیر اسلامی دارد یا اینکه خیر؟ به هر حال اگر این دو قرن اخیر را نادیده بگیرید در باقی قرون و اعصار تمدن اسلامی با این معنای هنر بیگانه بوده است.

آیا این کلام شما می‌تواند دلیلی بر نبود مباحث تئوریک در زمینه‌ هنر، در تمدن اسلامی باشد؟
بله. بحث نظری درباره هنر در مغرب زمین پدید آمده است. آنان از قدیم‌الایام یعنی از 2500 سال پیش درباره هنر و زیبایی تامل کرده‌اند. فلاسفه پیش از سقراط، افلاطون و ارسطو در باب هنر و زیبایی، آرایی دارند. این آرا تقریباً نزد فلاسفه قرون وسطی حفظ شده تا به دوره جدید می‌رسد که در دوره جدید صورت دیگری پیدا کرده و با مدرنیته همراه می‌شود. در مجموع یک سیر زنجیره‌واری از این مباحث پدید آمده که امروزه با عنوان «استتیک» یا «علم زیبایی‌شناسی» از آن تعبیر می‌شود.

متناظر این مباحث در تمدن اسلامی نبوده است یعنی اگر در فتاوی آثار بزرگان جست‌وجو کنیم، متوجه می‌شویم که هیچگاه کسی تئوری هنر به دست نداده و متعرض مباحثی در هنر نشده است. اگر سخن از جمال و زیبایی و... هم می‌شود، آن را ارجاع می‌دهند به اسماء جمال حق تعالی و جلوه‌ی حسن او در عالم؛ که در واقع جمیل مطلق را خداوند دانسته‌اند.

با این اوصاف جوهر هنرها در تمدن اسلامی چه بوده است؟
در علوم مختلف اسلامی چون فلسفه، عرفان و علم اصول فقه ــ که البته آن هم صرفا بایدها و نبایدهایی در مورد هنر است ــ به صورت متفرق مباحثی طرح شده است که ما امروز می‌توانیم به قرابت و نزدیکی آن با مباحث استتیک پی ببریم، اما علم مستقلِ مدونی که کل این مباحث در آن طرح شود و تئوری‌های مستقل و منسجم درباره هنر و زیبایی به دست بدهد، در تمدن اسلامی به وجود نیامده است. درباب چرایی این مساله باید گفت که جوهر همه‌ هنر و حقیقت هنرها «حال شاعرانه» است، یعنی هنرمند بزرگ شاعر است اعم از اینکه معمار، موسیقیدان، خوشنویس، نگارگر، صحاف و... باشد. ذات هنر و حقیقت هنر شعر است و شعر مقوله‌ای است که یونانی‌ها به آن poiesis می‌گویند و آن جذب و ربودگی شخص است توسط خداوند و استغراق او در دریای وحدت. اگر این معنا را بپذیریم، قبول کرده‌ایم که جوهر و حقیقت همه‌ هنرهای اسلامی و در همه رشته‌ها عرفان است. چون در عرفان است که به وجد و بی‌خویشی و استغراق در دریای وحدت حق التفات شده است. در میان اندیشمندان مسلمان بیش از همه اهل تصوف به این معنا التفات کرده و در آثار خود به این مباحث نزدیک شده‌اند.

آیا بحث‌ تئوریک در زمینه هنر دینی و یا زیبایی‌شناسی اسلامی در منابع عرفانی یافت می‌شود؟
خیر. چون تلقی هنر به معنای جدید، در تمدن اسلامی مسبوق به سابقه نبوده است بنابراین نظریه پردازی در مورد هنر حتی در آثار اهل تصوف هم وجود ندارد؛ اما در نهایت اگر روزی محققان درصدد آن بر بیایند که نظریه‌ هنر اسلامی را بنویسند تنها منابعی که باید به آن مراجعه کنند، منابع عرفانی است. البته بعضی از فلاسفه هم چون صدرالمتالهین مباحثی در این زمینه دارند اما آنان این مباحث را از همین منابع عرفانی وام گرفته‌اند.

در فلسفه اسلامی چه آثاری برای زیبایی ذکر شده است؟
بحث درباره هنر اگر به طرف مباحث حکما، فلاسفه یعنی فارابی، ابوعلی‌سینا، ملاصدرا و... برود در واقع از حرف اصلی خود دور شده است. من در پاسخ به نخستین سوال، بیان کردم آنجایی که محل سیر و تامل ما خواهد بود عرفان است و آثار صوفیه و در قسمت‌هایی هم که به عنوان مثال ملاصدرا به این مباحث نزدیک می‌شود، همان مباحثی است که از اهل عرفان وام گرفته، چرا که خود بیان می‌دارد حکمت متعالیه تلفیقی از مباحث حکمی و مباحث عرفانی است. بنابراین برای بحث در این موضوع باید به اصل منبع آن یعنی به عرفان رجوع کرد. یک تفحص تاریخی و اجتماعی هم به طریق دیگری پیوند وسیع میان عرفان و هنر اسلامی را نشان خواهد داد؛ یعنی اگر کسی به تاریخ انواع هنر در تمدن اسلامی بپردازد آنگاه پیوند میان این هنرها و عرفان را مشاهده کرده و به عیان خواهد دید که بسیاری از این معماران، خوشنویسان و... با تصوف پیوند داشتند.

نمود این پیوند به چه صورتی است؟
ظهور و آشکارگی‌ این پیوند در آثار هنری به این صورت است که هنر اصیل اسلامی، عرفان است. یعنی اعم از اینکه معماری یا موسیقی، شعر و... باشد وجه اسلامی بودن آن به عرفانی بودن است.

با وجود این مخاطب چگونه باید از خود ساختار اثر هنریِ اسلامی به عرفانی بودن آن برسد؟
اگر به این نکته توجه کنیم که هنر اصیل و هنر بزرگ همان صنعتگری نیست یعنی مهارت در ساخت چیزی، یا چیره‌دستی هنر تلقی نشود، در این صورت هنر هنرمندان بزرگ به حال حضور، ربودگی و استغراق آنها در دریای وحدت برمی‌گردد. اگر به این معنا توجه کنیم هنر بزرگ بیش از آنچه که به هنرمند آن و مهارت و چیره‌دستی او منتسب باشد، به خود خداوند برمی‌گردد. یعنی هنرمند محملی است که حق تعالی توسط او ظهور پیدا کرده است. این است که جنبه‌های تشخص فردی، ابتکار و آن چیزی که غربی‌ها به آن نبوغ می‌گویند در هنر اصیل اسلامی چندان سهمی ندارد. ابیاتی چون: «ما چو چنگیم و تو زخمه می‌زنی/ زاری از ما نی تو زاری می‌کنی» و «این همه آوازه‌ها از شه بود / گرچه از حلقوم عبدالله بود» ناظر به این مدعاست.

از این سخنان نتیجه می‌شود که هنر بزرگ، هنر خداوند است. این معنایی است که اهل عرفان به آن توجه کردند و امروز در مباحث باید آن را در نظر گرفت. این کلام من به منابع باز نمی‌گردد، ولی اگر به ناچار بخواهیم ارجاع دهیم، منبع اصلی قرآن و روایات است. اما سخن این است که در میان اندیشمندان اهل تصوف از این کلمات شریف که در قرآن و روایات آمده است، معانی‌ای استنباط کردند و به اشارات آن عبارات و همین‌طور به لطایف و حقایق آن منتقل شدند و در نتیجه روحی پدید آمد که این روح ساری و جاری در هنر شد و به واسطه‌ این روح است که حتی خود آثار و منابع عرفانی پدید آمده‌اند. همچنین به واسطه همین روح است که انواع هنرها در تمدن اسلامی به وجود آمده‌اند. این روح جوهر فتوح مصطفوی و نتیجه‌ کلمات معصومین (ع) است. انکار این روح ـ روح ساری در آیات و روایات ـ عین انکار عرفان بوده و ستم بزرگی بر فرهنگ و تمدن اسلامی است. در واقع اگر توجه به این معنا نشود، دین به یک جسد بی‌جان مبدل می‌شود. سخن این است که یک روح زنده و باطراوت، ساری و جاری بوده است و اهل عرفان به این روح توجه کردند.

حدیث معروفی از حضرت سیدالشهدا امام حسین (ع) به این شرح وجود دارد: «كتاب الله عزوجل علي اربعه اشياء: علي العباره و الاشاره و الطائف و الحقايق: فالعباره للعوام و الاشاره للخواص واللطايف للولياؤ والحقائق للانبيا» یعنی كتاب خدا بر چهار قسم است: عبارت برای عوام، اشاره برای خواص، لطايف برای اولياء و حقايق برای انبياء. عرفا کسانی بودند که از عبارات نبوی و از عبارات قرآن و عبارات ائمه معصومین منتقل به این «اشارت» شدند که در حدیث فوق مطرح شده و خط معنا را در این منابع خواندند و به آن «حضوری» که در این عبارات است، پی بردند و به آن روح ساری و جاری در این تمدن برخوردند. این اساس همه‌ ابداعات و فرآوردن‌ها در تمدن اسلامی است. بنابراین ما اگر به شیوه‌ غربی‌ها طول و عرض آثار هنری را اندازه‌ بگیریم و در باب ظاهرش بحث کنیم و آنها را به ابژه‌های زیباشناسانه تقسیم و تبدیل کنیم، در بررسی آثار هنری در تمدن اسلامی راه به جایی نخواهد برد. جواب نخواهد داد. در بررسی انواع هنرهای اسلامی باید به آن روح شاعرانه‌ای که این آثار به واسطه‌ آن پدید آمده است، بازگشت و آن روح، روح عرفانی است.
 
و پای استدلال هم در این میان چوبین است. بنابراین اگر نمی‌توان به طریق‌ غربی‌ها بحث کرد، چه شیوه‌ای باید جایگزین شود؟
آنچه غربی‌ها در علم زیبایی‌شناسی خود بیان می‌کنند، در تمدن اسلامی در آثار عرفانی یافت می‌شود، اما این تطبیق، کلی نیست، چرا که در غرب محور این مباحث از آثار هنری است و اینجا مدار مباحث بر حال حضور و به تعبیر بنده شاعرانگی، می‌گردد و در نتیجه ظاهر عبارات متفاوت شده است؛ وگرنه می‌توان گفت متناظر آن مباحثی که در استتیک غربی مطرح است به تناسب تمدن در عرفان اسلامی وجود دارد. در تمدن اسلامی هنر هنرها شعر است. یعنی در شعر است که آن شاعرانگی و آن حال حضور و وجد و بی‌خویشی و استغراق در دریای وحدت و اینکه آدمی محملی واقع شود تا حقیقت با وساطت او به زبان بیاید، رخ می‌دهد. به همین دلیل باز در نگاهی تاریخی اقتراحی میان آثار شاعرانه و آثار عرفانی مشاهده می‌شود و وقتی می‌بینیم که بزرگترین شاعران تمدن اسلامی در واقع بزگترین عارفان آن بوده‌اند این نکته قابل تامل می‌شود. البته نه فقط آثار هنری، بلکه همه‌ افت و خیز و تکاپوی یک قوم در طول تاریخ و در همه‌ جهات به همان فتوح شاعرانه و حال حضور عرفانی بازگشت می‌کند که در ابتدا در پیامبر بوده است و سپس در ائمه معصومین و بعدها هم در عرفا و مشایخ. بنابراین بنده تصور می‌کنم که مخالفت با عرفان یعنی تیشه زدن بر بنیادها و ریشه‌هایی که یک تمدن و فرهنگ بر آن استوار شده است. حقیقت هنر اسلامی عرفان است، یعنی در برابر همه‌ آنچه که در تمدن‌های دیگر عرضه کردند در تمدن اسلامی عرفان و آثار عرفانی پدید آمده است. در میان این آثار لفظی و کلامی به خصوص آثار منظوم شاعرانه از اهمیت بیشتری برخوردار بوده است و بیشترین محمل برای حضور زیبایی بوده‌اند.

به هر حال وقتی حقیقت هنر اسلامی را عرفان در نظر بگیریم، قاعدتا آثاری هم که ساخته می‌شود بایست عرفانی باشد، اما در تاریخ هنر اسلامی آثار مبتذل فراوانی هم خلق شده‌اند. این دوگانگی چگونه توجیه می‌شود؟
در ابتدا باید بیان کنم که آنچه را که در این 100 سال اخیر پیش آمده، من به حقیقت تمدن اسلامی مربوط نمی‌دانم. بسیاری از آثاری که در شعر و هنر جدید مطرح شده در ذیل هنر غربی قرار می‌گیرد و نه هنر اسلامی. این مساله در قدیم هم رخ داده است که به انحراف از مسیر اصلی برمی‌گردد و تولیدکنندگان این آثار در کنار صدها عارف و شاعر، انسان‌های مهمی نبوده‌اند، در هر تمدنی این آثار مبتذل وجود دارد. در این میان باید حوزه اخلاق و حدو مرز آن را نیز بررسی کرد. در بعضی از این آثار، روحیه عرفانی و آن «حال‌حضور» این گونه عمل می‌کند که با بازپس نشستن و کنار کشیدن خود، شخص را به خود وا می‌گذارد و شخص از راه به خود واگذاشتگی سخنی می‌گوید که به خودش مربوط است. به گونه‌ای در اینجا آن حقیقت با کنار کشیدن خود تاثیرش را خواهد گذاشت، یعنی کنار کشیده و تشخص فردی آن انسان را پیش می‌اندازد. در بعضی از این آثار هم ـ که بسیار کم است ـ در واقع صولت و هیمنه عالم فرو می‌ریزد و سخن شاعر تبدیل می‌شود به یک بازی که به هیچ عنوان جدی نیست و این نتیجه شهود دست داده به آن شخص است که بر اساس آن سفت و سختی و چسبیدن وسواس آمیز به همه چیز تمام شده و یک روحیه‌ی شفاف ِ ساده‌ خندان پیش می‌آید.

بر اساس این منابع عرفانی، منشا زیبایی چیست؟ در هر صورت باید بتوان بر اساس این منابع حداقل مباحث معرفت‌شناختی زیبایی و هنر را کشف کرد؟
توجه به این نکته که تمدن اسلامی مانند تمدن غربی نیست، بسیار حیاتی است. بر اساس این تفاوت هرگز نبایست به عنوان مثال از اندیشمند عارفی چون ابن‌عربی انتظار طرح مباحث زیبایی‌شناسی را داشته باشید. طرح نکردن این مسائل عیبی بر او وارد نیست، بلکه سخن اصلی همان تفاوت تمدن‌ها است. نبایست اوضاعی را که در تمدن غربی است، جاری کنیم و به تمدن‌های دیگر تعمیم دهیم. هنر بزرگ در تمدن ما عرفان است و بر اساس آن تئوری‌های عرفان وجود دارد. درباره زیبایی و منشا زیبایی هم در این تمدن بیش از آنچه که زیبایی به فرآورده‌ بشری مربوط باشد به حسن ازلی بازگشت می‌کند و به جمیل علل‌الاطلاق که حق تبارک و تعالی است. جلوه حق است که در این عالم را زیبا می‌کند و منشا تمام زیبایی‌هاست.