به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر، «کتاب راهنمای تفکر نقادانه»، کتابی کاربردی برای تمام امور زندگی و تصمیمگیریهای بهجا است. این کتاب، پرسشهای دقیقی را پیشروی ما میگذارد که استفاده از این پرسشها، در دوراهیها بلکه چندراهیهای انتخاب به داد ما میرسند و نویسندگان این کتاب بهدرستی ادعا میکنند که این کتاب برای همه رشتههای تحصیلی مفید است و تدریس آن در سطوح مختلف و رشتههای مختلف، این ادعا را ثابت کرده است.
به نظر من اما این کتاب برای همه رشتههای تحصیلی عموما و برای رشتهی فلسفه خصوصا و علاقهمندان به فلسفه برای کودکان و نوجوانان و مربیان و تسهیلگران این حوزه بهویژه، بسیار ضروریتر و کاربردیتر است. ناگفته پیداست که این ادعا به این معنا نیست که این کتاب به بچهها درس داده شود بلکه مربی یا تسهیلگر خود، باید آن را دقیق مطالعه کند و آموزههای آن را بهصورت عملی و کاربردی در کلاس خود به کار برد. چرا که در برنامه فلسفه برای کودکان ما با سه نوع تفکر مواجهایم تفکر نقادانه، تفکر خلاقانه و تفکر مراقبتی. برای مربی و تسهیلگر ضروری است که در هرکداماز اینها سواد و دانش و البته تمرین کافی داشته باشد. به نظر میرسد این کتاب، در میان کتابهای تفکر نقادانه، بهخوبی میتواند یاری بهر تسهیلگر باشد.»
به گفته نویسندگان این کتاب، با خواندن و به کار بردن اصول درست سه جنبه در هر آدمی برای داشتنِ تفکر نقادانه، تقویت میشود. یکی آگاهی از پرسشهای نقادانهی وابسته به هم، دومی توانایی پرسیدن پرسشهای نقادانه و البته در موقع مناسب و سوم استفادهی فعالانه از این پرسشها.
در تفکر دو شیوه مختلف وجود دارد؛ یکی روش اسفنجی است و دیگری روش غربالی. در روش اسفنجی همان گونه که از اسمش هم پیداست، شبیه رابطه آب و اسفنج است، یعنی جذب کردن، این روش یک روش رایج و متداول است و دو مزیت دارد، نخست اینکه مبنایی برای پیچیده فکر کردن میشود، چون دادههای بسیاری از عالم وارد ذهنتان میشود و دیگر اینکه انرژی چندانی از آدمی نمیبرد و سریع و آسان اتفاق میافتد.
نکته قابل توجه این است که جذب اطلاعات شروع خوبی است ولی کمکی به ما نمیکند که درباره قبول یا رد نظریهای تصمیم بگیریم. اگر فرد کتابخوانی همواره به روش اسفنجی کتاب بخواند همواره به آخرین چیزی که خوانده است اعتقاد پیدا میکند. شبیه این را در کودکان، هنگامی که تازه زبان باز کردهاند، میتوانیم ببینیم برای نمونه، از او میپرسی مامان و دوست داری یا بابا میگوید: بابا، بعد میپرسی بابا را دوست داری یا مامان میگوید: مامان. درواقع، باور او آخرین دادهای است که از جهان خارج جذب کرده است.
در روش غربال کردن وضعیت متفاوت است، نویسنده تلاش میکند با شما صحبت کند، شما هم تلاش کنید با او گفتوگو کنید ولو اینکه حضور نداشته باشد. این شیوه مبتنی بر یک رابطه دوسویه است. این دو روش یکدیگر را کامل میکنند.
همهنگام که متنی را میخوانید پیدرپی از خودتان بپرسید: آیا دارم دادهها را غربال میکنم؟ آیا از خودم پرسیدهام چرا نویسنده میخواهد که حرفهای او را باور کنم؟ آیا هنگامی که اشکالی از نویسنده به ذهنم رسیده است یادداشت کردهام؟ آیا سخنان او را ارزیابی کردهام؟ آیا دربارهی متنی که میخوانم به نتایجی رسیدهام که از آنِ خودم باشد؟
مزیتهای پرسش های نقادانه این است که حتی اگر دربارهی موضوعی که دربارهاش مطالعه میکنید کم بدانید باز هم میتوانید پرسشهای کاوشگرانه بپرسید.
در علوم طبیعی میتوانیم به مرز پاسخهای درست برسیم اما دربارهی رفتارهای انسانی وضع بهکلی متفاوت است. رفتار انسانی پیچیدهتر از آن است که بتوان دربارهاش به پاسخ درست و قطعی رسید. درواقع، هدف این نیست که در این امور به پاسخ درست برسیم که میخواهیم به معقولترین پاسخی برسیم که وجود دارد. این امر در امور اجتماعی ملموستر است، بهندرت میتوان گفت: این است و غیر از این نیست.
ما بهرغم یقین نداشتن یک جایی باید تصمیم بگیریم. چه خوب که این تصمیم ما معقولترین تصمیم باشد. نکته مهم این است که نباید در به کاربردن این پرسشها وسواس بیاندازه نشان دهیم براینمونه، دوستی بهشدت ناخوشاحوال است و شما باید او را به بیمارستان برسانید ناگفته پیداست که در اینجا پرسیدن پرسش نقادانه امری غیرعقلانی است.
همه ما به باورهایمان دلبستگی داریم، باید برای کوتاه زمانی هم که شده است این احساسات را کنار بگذاریم. هنگامی که کسی استدلالهایی را مطرح میکند که باورهای ما را تهدید میکند باید بتوانیم احساساتمان را به پس برانیم و فقط به استدلالهای او گوش بدهیم، بهاینمعنا که، بپذیریم، اگر مخالفتی هست، حمله به خود ما نیست، تنها باورهای ماست که نقد میشود.
نکتهی مهم دیگر این است که پیش از نقد کردن از خودتان بپرسید این مسئله ارزش نقد کردن دارد یا ندارد؟ براینمونه، انرژی خود را صرف این کنیم که آیا بیشتر مدیران از رنگ آبی خوششان میآید یا نه؟ کاری بیهوده است.
تقسیمبندی دیگری در تفکر نقادانه وجود دارد و آن تفکر حداقلی و حداکثری است. تفکر حداقلی دفاع از عقاید پیشین است، حال آنکه تفکر حداکثری برای ارزیابی و تجدید نظر در آنها است.
فهرستی از پرسشهای بهجا و مناسب عبارتاند از:
۱- مسئله چیست و نتیجه کدام است؟
۲- دلایل استدلال کداماند؟
۳- کدام واژهها یا عبارتها مبهم هستند؟
۴- تضادهای ارزشی و فرضهای ارزشی کداماند؟
۵- فرضهای توصیفی کداماند؟
۶- آیا مغالطهای در کار است؟
۷- شواهد چقدر محکماند؟
۸- آیا علتهای بدیل در کار نیستند؟
۹- آیا آمارهای عرضه شده فریبدهنده نیست؟
۱۰ چه اطلاعات مهمی بیان نشده است؟
۱۱- چه مدعاهای معقول دیگری میتوان مطرح کرد؟
اگر بخواهیم درباره مسئله و نتیجه یا مدعای یک متن پرسش کنیم نخست باید بدانیم مسئله یا مدعا چیست؟ پیدا کردن مسئله نیاز به تمرین دارد. تمرین بسیار!
مسئله، پرسش یا اختلاف نظری است که باعث گفتوگو میشود و محرک گفتوگو است. دو نوع مسئله داریم. مسائل توصیفی که دربارهی صحت و سقم توصیفهای ما از گذشته، حال و آینده پرسش مطرح میکند: علت فشار خون بالا چیست؟ مسائل تجویزی شبیه اینکه جهان چگونه باید باشد؟ آیا مجازات اعدام باید باشد؟ مسائل اخلاقی از این دست است.
پیدا کردن مسئله در هر متنی اولین گام است. گاهی نویسنده خود، آشکارا بیانش کرده است، گاهی میتوان از سوابق نویسنده واکنش او را به موضوعی خاص متوجه شد. اگر پرسشی را که کل نوشته یا سخنرانی به آن میپردازد را پیدا کردید و توانستید پیوند آن پرسش و متن نوشتاری یا گفتاری را نشان دهید، مسئله را یافتهاید.
مدعا یا نتیجه، پیامی است که گوینده یا نویسنده میخواهد شما آن را بپذیرید.
برای پیدا کردن مدعا میتوانیم دو پرسش از خودمان بپرسیم، هر پاسخی به این پرسشها داده شود مدعا یا نتیجه است: نویسنده یا گوینده چه چیزی را میخواهد ثابت کند؟ لُب کلام نویسنده یا گوینده چیست؟ ساختار برهان «این به آن دلیل» است. مدعا باید پشتوانه داشته باشد نمیشود گفت این به آن دلیل بدون پشتوانه! در این صورت تنها یک نظر ساده است. درک کردن اینکه مدعا چیست گامی اساسی بهسوی خواندن و درک کردن نقادانه است.
وقتی مدعا را پیدا کردید از آن بهعنوان کانون ارزیابی استفاده کنید، چون مدعا همان است که نویسنده میخواهد شما آن را بپذیرید. سرنخهایی برای یافتن مدعا: در نتیجه، بنابراین، دال بر این است که، پس نتیجه میشود که، نشان میدهد که، معلوم میکند که، حاکی از این است که، ازاینرو، نتیجه میگیریم که، مطلبی که میخواهم ثابت کنم این است که، احتمالش خیلی زیاد است که، ثابت میکند که، حقیقت امر این است که و...واژگانی شبیه اینها.
توجه داشته باشید که مثالها، آمارها، تمرینها، سوابق تحصیلی و شغلی نویسنده، شواهد و قرائن مدعا نیستند.
حال باید ببینیم دلایل استدلال کداماند؟ دلایل عبارتاند از توضیح و توجیههایی که به ما میگویند چرا باید درستی مدعا را بپذیریم. اگر شما از دلایل پرسیدید و او گفت چون من این طور فکر میکنم، این فقط تکرار مدعا است. اولین پرسشی که برای پیدا کردن دلیل میپرسید با چرا؟ شروع میشود. چرا نویسنده یا گوینده این مدعا را قبول دارد؟ واژههایی که دلایل را مشخص میکنند بدین قراراند: به علت اینکه، به خاطر اینکه، به این دلیل که، به این سبب که، مبتنی بر این است که و ... واژههایی از این دست. اگر از کسی دلیل خواستید و او آشفته و حیرتزده و عصبانی شد، رفتارش احتمالا ناشی از تفکر نقادانهی حداقلی است. به اینمعنا که دلبستگی به باورهای قبلی مانع از گوش کردن و یاد گرفتن میشود.
گفتیم که تشخیص مدعا یا نتیجه، گامی اساسی است اما پس از آن باید معنی دقیق اجزا استدلال را بررسی کنیم. درواقع، باید از خود بپرسیم کدام واژهها یا عبارتها مبهم هستند؟ اینجاست که پای ریزهکاریهای زبان به میان میآید. به این معنا که باید معنی دقیق واژهها و عبارات کلیدی را بفهمیم تا اگر موضع خاصی در برابر نظر میگیریم مطمئن باشیم باور نویسنده یا گوینده را متوجه شدهایم.
زبان انسانها پیچیده است و واژهها معمولا بیش از یک معنی دارند. واژههایی چون آزادی، ابتذال و خوشبختی معناهای چندگانه دارند. اگر کسی بگوید فلان مجله مبتذل است تا ندانید منظورش از ابتذال چیست نمیتوانید استدلالش را ارزیابی کنید. ما بیشتر وقتها آنچه را میخوانیم و میشنویم بد میفهمیم چون پیشفرضمان این است که معنی واژههات واضح و بدیهی است.
کسی که تلاش میکند عقیدهای را به ما بقبولاند مسئولیت دارد هر ابهام احتمالی را با توضیح دادن برطرف کند. ازآنجاکه، بسیاری از واژهها و عبارتهای کلیدی بیش از یک معنی دارند باید با پرسیدن پرسشهایی مثل «نویسنده یا گوینده چه منظوری میتواند داشته باشد؟» «منظور نویسنده یا گوینده از این عبارتهای کلیدی چیست؟» دنبال مواردی بگردید که امکان دارد مبهم باشند.
هر کس که میخواهد مدعای خاصی را به شما بقبولاند تلاش میکند دلایلی به دست دهد که با آن مدعا سازگار باشد. بنابراین، تقریبا هر برهانی در گام اول و در ظاهر به نظر با عقل جور در میآید. اما فقط روبنای برهان مهم نیست، گاه عقاید پنهان و بیان نشده هم به همان اندازهی بیان شدهها مهم و قابل توجه است. برای همین است که ما باید فرضها و پیشفرضها را تشخیص دهیم. فرضها در بیشتر موارد پنهاناند، مسلم گرفته میشوند، در اینکه چرا نویسنده یا گوینده به آن مدعا یا نتیجه رسیدهاند تاثیر دارد و میتوانند فریبدهنده باشند.
در حرکت بهسوی مدعا دنبال فرضهای ارزشی بگردید. چرا دو آدم منطقی دربارهی یک کنش دو واکنش متفاوت دارند؟ درواقع، از دیدگاه متفاوت آنها ناشی میشود. پرسش نقادانهی ما این است که تضادهای ارزشی و فرضهای ارزشی کداماند؟ سرنخهایی برای پیدا کردن فرضهای ارزشی وجود دارد شبیه دانستن سوابق نویسنده، پرسیدن اینکه چرا آن پیامدهایی که نویسنده یا گوینده در موضع خود مطرح میکند این قدر برایش مهم است؟ میتوانید دنبال مسائل مناقشهانگیزی که بگردید به مسئلهی مورد نظر شباهت دارد تا فرضهای ارزشی مشابه را پیدا کنید. میتوانید نقش طرف مقابل را بازی کنید.
اما فرضهای دیگری هم وجود دارند که فرضهای توصیفی هستند. فرضهای توصیفی عقایدی هستند دربارهی اینکه جهان چگونه است. برای نمونه، کسی که ادعا میکند این خودرو قابل اطمینان است چند فرض توصیفی پسِ پشت آن است مثل اینکه کیفیت این مدل خودرو سال تا سال تغییر نکرده است، مشتریان با این خودرو تازه همان جور رانندگی خواهند کرد که کسی که دارد از خودرو تعریف میکند با آن رانندگی کرده است. این فرضهای توصیفی به آن ادعا رسیده است که این خودرو قابل اطمینان است.
اما پرسش نقادانهی دیگری که باید از خودمان در برابر یک ادعا بپرسیم این است که آیا مغالطهای در کار است؟ وقتی دلایل یک ادعا را پیدا کردید باید تعیین کنید که آیا نویسنده یا گوینده حقه یا مغالطهای را در استدلالش بهکار نبرده است. دلیلی که مغالطه را در آن پیدا میکنید پشتوانهی محکمی برای مدعای نویسنده یا گوینده نیست، بنابراین، نباید پذیرفت.
بعضی از مغالطهها عبارتند از: حمله به شخص بهجای پرداختن مستقیم به دلایل وی، اشتراک لفظی، استناد به رای اکثریت، استناد به مرجه مشکوک، توسل به احساسات و استفاده از واژهها یا عبارتهایی که احساس شنونده را برانگیزد، یا این یا آن (دوراهی دروغین)، تبیین با نامگذاری (حالا چون روی فلان رخداد یا حادثه نامی گذاشتیم پس تبیین درستی هم برایش ارائه دادیم. کلی گویی.
پرسش نقادانه دیگر است که چقدر شواهد محکماند؟ برای پاسخ به این پرسش میتوانیم شواهد را بر اساس پرسشهای دیگری بررسی کنیم، پرسشهای شبیه اینکه آیا شهودی که نویسنده آورده است بر شواهد دیگر متکی است؟ آیا این مرجع در موقعیتی بوده است که امکان دسترسی به موضوع برایش فراهم بوده باشد؟ اگر به گواهی شخصی استناد کرده است احتمالا تحت تاثیر چه منافعی میتواند باشد؟ آیا اصلا شخص مورد نظر تخصصی در زمینه موضوع مورد بحث دارد؟ و اینکه چه اطلاعاتی در گواهی این شخص از قلم افتاده است؟ هر پاسخی به این پرسش ها داده شود نشان خواهد داد که شواهد ارائه شدهی گوینده یا نویسنده چقدر محکماند.
مرحلهی دیگر درباره درستی و نادرستی آمارها است آیا آمارهای عرضه شده فریبدهنده نیست؟ باید نمونههای موردی، منبع گزارشها و منبع تحقیقات علمی را در این مرحله بررسی کنیم.
پرسش نقادانه دیگر این است که آیا علتهای بدیلی در کار نیست؟ علت بدیل عبارت از تبیینی بدیل و قابل قبول است که میتواند توضیح دهد چرا فلان رخداد رخ داده است. سرنخهایی که میتوان با آن به علتهای بدیل پی برد عبارتاند از x این اثر را دارد که ... x موجب میشود که... x منجر میشود به اینکه... x در ... نقش دارد، x با ... مربوط است، x مانع میشود که... x احتمال ... را بالا میبرد.
یکی از دیگر از مواردی که در مواجه با متن یا سخنرانی باید از خودمان بپرسیم این است که چه اطلاعات مهمی بیان یا نوشته نشده است؟ نگفتن یا ننوشتن اطلاعات ممکن است به این دلایل باشد: محدودیت زمانی و مکانی، کوتاه بودن مدت زمان تمرکز آدمها، نقص معلومات بشری، فریب دادن، وجود دیدگاههای متفاوت. وقتی نویسنده یا گویندهای میخواهد چیزی را به شما بقبولاند معمولا اطلاعات مهمی را ناگفته میگذارد باید به دنبال اطلاعات ناگفته و نانوشته بگردید.
و درپایان میتوانید از خود بپرسید چه مدعا یا نتیجهی معقول دیگری میتوان مطرح کرد؟ وقتی دارید تصمیم میگیرید که مدعا(نتیجه) نویسنده یا گویندهای را بپذیرید یا نپذیرید باید مطمئن شوید آن مدعا معقولترین مدعایی است که میشود به آن رسید. اگر بشود نتیجه یا مدعای معقولتری غیراز آنچه نویسنده مطرح و بیان کرده است بیان کنید پس ادعا و دلایل کافی نیست و همچنان جای کار دارد. *
*نگاهی به کتاب «راهنمای تفکر نقادانه، پرسیدن سوالهای بهجا»، نوشته ام نیل بروان و استیوارت ام، کیلی، برگردان کوروش کامیاب، ویراسته هومن پناهنده