فرهنگ امروز/ آمنه ابراهیمی:
شب دراز است و قلندر بیدار! یکی از ضربالمثلهای مشهور است که درمیان مردم، از حضور قلندران در تاریخ ایران حکایت دارد؛ حضوری که بهگونهای با نگهبانی از حقوق مردم گره خورده است. قلندران با حضور در کوچههای شب و حفظ خانه و اموال مردم و انتشار اخبار امنیت یا تجاوز و دزدی، خاطراتی را در ذهنها حک کردهاند. آنها جوانمردانی صوفی بودند که در تاریخ ایران گامبرمیداشتند، البته در ابتدای حضور خود در سدههای پنجم و ششم هجری به اصول فتوت، بیشتر پایبند بودند. ماهیت اولیه زندگی و حضور آنان در جامعه و فرهنگ ایران چنان پررنگ، معنادار، انسانی و شیرین است که شاعران در دورههای بعد، از قلندر و قلندرمنشی به عنوانی یک آرمان سخن میرانند که با کمال انسانی یکی است و پیگرفتن راه و رسم آنها نجاتبخش انسان بهشمار میآید؛ چنانکه برخی قلندران، خود در جامه رهبری شورشی اما نجاتبخش در دورههایی ظاهر میشوند و رهایی مردم از وضع نامطلوب را در سر میپرورانند. با این همه با گذشت زمان، قلندران در رویارویی با فرقهها، انگارهها، شرایط و مقتضیات زمان و تلخیهای روزگار تا اندازهای زیاد صورت عوض کردند و از آن جایگاه نخستین فروغلتیدند.
در لوح محفوظ سینه قلندران چه میگذشت
در کتاب «صفوه الصفا» در توصیف این جوانمردان اینگونه آمده است: «قلندر یعنی مجرد که چون از هرچه مادون و ماسوی الله است مجرد گردد، او را قلندر گویند. و بازار قلندر بازاریست که در آنجا عشق خرند و هستی فروشند و عبارت از آثار قلندر که تراشیدن جمله موهاست آنست که از هرچه هست مجرد شدیم». یکی از مسائل مهمی که درباره قلندران مطرح شده، این است که شیوه و منش آنها که همان اسرار طریقتشان بوده، در لوحسینهشان حفظ میشد، از آن نه سخنی میگفتند نه چیزی کتابت میکردند. از اینروست که آنان در متون تاریخی ردپایی از خود بهجای نگذاشتهاند یا اگر چیزی به یادگار دارند، در دورههایی بازمیگردد که چهرهای دگر به نمایش گذاردهاند. با این حال باید گفت گرچه براساس تحقیقاتی چند، قلندر در ابتدا بر جایی مثل خرابات اطلاق میشده است اما در متنهایی بسیار ازجمله نوشتههای ادبی، قلندران کسانی بودند که با ثروتهای بسیار مخالفت میکردند، با تعدد زوجات موافقتی نداشتند و نظام بردهداری و قتل نفس و صدمه به طبیعت را خوار میشمردند. این اصول اخلاقی، قلندران را در زمره جوانمردانی جای میدهد که در پوششی صوفیانه در جامعه حضوری فعال داشتهاند.
قلندران در مقام جوانمردانی که در کوچههای شب میگشتند، تا اندازهای زیاد به رسم فتیان و عیاران میزیستند. دوری از هوای نفس، زیستن در گمنامی و سفر و داشتن ابزار و آلاتی مانند طوقآهنی و کمان، از دانستههایی دیگر است که تصویر قلندران را در ذهن روشنتر میدارد و شیوه منش و زندگیشان را بهجوانمردان نزدیک میکند. عدهای از جوانمردان نیز از ازدواج دوری میکردند، همگی در پی نام نبودند و برای شبرویی و یاریگری از ابزار و آلاتی مدد میجستند. افزونبر اینها، بنا به نوشته محمدرضا شفیعیکدکنی، قلندران زنجیری با خود داشتند که آن را حرکت میدادند و شباهت این زنجیر با زنجیری که در لنگرهای جوانمردان بوده، زیاد است. شفیعیکدکنی درباره قلندران در کتاب «قلندریه در تاریخ» مینویسد: «تردیدی نیست که آیین قلندری یک آیین ایرانیگرای اسرارآمیز بوده است که در طول قرنهای چهارم و پنجم و ششم که نامش هست و نشانش ناپیداست، در شکل پنهانی، به فعالیت خود میپرداخته است». او برای مستند ساختن نظر خود به دو بیت از نجمالدین رازی اشاره میکند «در دل خسته دردمندان دانند/ نه خوشمنشان و خیرهخندان دانند... از سر قلندری تو گر محرومی/ سری ست در آن شیوه که رندان دانند». با وجود آنکه تصویر قلندران در تاریخ ایران با ابهاماتی روبهرو است، مستندات تاریخی، چهره قلندران را از صورت جوانمردان صوفی به گدامنشی نشان میدهد. ارتباط قلندران با نوح عیار، زاهد مشهور سدههای نخستین اسلامی هویدا است. زهد وی و پیروانش، به گونهای مردمدوستانه و فروکاستن از خواستهای شخصی بود؛ منشی که اساس جوانمردی است و خدمت به خلق را فریاد میزند.
چهره قلندران در شعر فارسی روشن میشود
متنهای ادبی بیش از منابع تاریخی، بر دانستههای ما از قلندران میافزایند. این نوشتهها از روح و جان زندگی اجتماعی برآمدهاند و فرهنگ مردم را بیش از نوشتههای تاریخی که زندگی پادشاهان را شرح دادهاند، تصویر میکنند. درباره منش قلندران در اشعار اوحدالدین مراغهای میخوانیم: «تا قلندر نشوی راه نیابی بهنجات/ در سیاهی شو اگر میطلبی آب حیات... موی بتراش و کفنساز تنت را از موی/ تا در این عرصه نگردی تو به هر مویی مات» یا در جایی دیگر «صفات قلندر نشان برنگیرد/ صفات تجرد بیان برنگیرد... باز قلندر شدیم خانه برانداختیم/ عشق نوایی بزد خرقه درانداختیم». اوحدی براساس اینکه قلندرشدن، تنها راه نجات و دستیابی به کمال است، مخاطب را به راه و رسم زندگی قلندرانه فرامیخواند. در سرودههای عبید زاکانی نیز چنین توصیفی از زندگی قلندرانه و قلندرشدن بهچشم میخورد تا آنجا که مفهومی عرفانی بدان میبخشد «جوق [گروه] قلندرانیم بر ما ریا نباشد/ تزویر و زرق و سالوس آیین ما نباشد... در هیچ مُلک با ما کس دوستی نورزد/ در هیچ شهر ما را کس آشنا نباشد... گر نام ما ندانند بگذار تا ندانند/ ور هیچمان نباشد بگذار تا نباشد... شوریدگان ما را در بند زر نبینی/ دیوانگان ما را باغ و سرا نباشد... در لنگری که ماییم اندوه کس نبیند/ در تکیهای که ماییم غیر از صفا نباشد... از محتسب نترسیم و ز شحنه غم نداریم/ تسلیم گشتگان را بیم از بلا نباشد... با خار خوش برآییم گر گل به دست ناید/ بر خاک ره نشینیم گر بوریا نباشد... همچون عبید ما را در یوزه عار ناید/ در مذهب قلندر عارف گدا نباشد».
یاد و خاطره قلندران در تاریخ ایران و میان توده مردم تا بدانجا است که بقعههای قلندران و مزارهای آنها تا امروز، مکان زیارت و ادای نذر و نیاز بوده است. چشمهها و مکانهایی در روستاهایی از جایجای ایران، به نام آنها مزین شده است. بقعه شاهقلندر در روستای انجدان اراک یکی از این نمونهها است. او از قلندران نامدار جوانمرد در سده نهم هجریقمری بوده که از مبلغان اسماعیلیه نیز بهشمار میرفته است. او در روزگار خود پندنامهای با اصول جوانمردی برجای میگذارد.
منبع: روزنامه شهروند