به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ مصطفی ملکیان ــ نواندیش، دینپژوه و متفکر فلسفه اخلاق ــ در نشستی به بیان دیدگاههای خود درباره وضعیت اندیشه در ایران پرداخت. آن چه میخوانید بخشی از این نشست است که در آن ملکیان به موضوع آثار و احوال روشنفکران دینی و دلیل عدم انتشار نقد کتاب «قبض و بسط تئوریک شریعت» از سوی خود اشاره دارد.
آقای ملکیان! شما نقدی بر کتاب « قبض و بسط تئوریک شریعت» دکتر سروش نوشتهاید که تاکنون منتشر نشده است. لطفا درباره این نقد توضیح بفرمایید.
این نقد را ننوشتهام. ماجرا به تابستان سال ۱۳۷۰ برمیگردد. برخی دوستان پیشنهاد دادند که در فصل تابستان درسی در دانشگاه تهران برگزار کنم که بنده هم پذیرفتم و دوستان کتاب «قبض و بسط تئوریک
در این مدت ۳۵ ساله سعی کردیم به صورت بیسابقه با فرهنگ غرب آشنا شویم. در این مدت آثاری که درباره فرهنگ غرب و از فرهنگ غرب منتشر شده، نسبت به قبل از انقلاب چند برابر شده است. به نظرم تعداد کتابهایی که با این موضوع تا هنگام پیروزی انقلاب منتشر شده است، صد اثر فلسفی ترجمهشده باشد اما در این مدت این آثار از فلاسفه طراز اول و دوم به سههزار عنوان رسیده است.
شریعت» دکتر سروش را به بنده پیشنهاد دادند. پس از اتمام دوره، یکی از دوستان نوارهای آن جلسات را پیاده کرد که حاصل آن یک کتاب قطور ۸۰۰ صفحهای شد و بعد از مدتی هم آن کتاب، خلاصه شد و یک کتابچه ۱۵۰ صفحهای از آن در آمد که البته من راضی به چاپ آن نشدم.
چرا؟
میدانستم اگر این کتاب چاپ شود، خبر انتشار آن به دکتر سروش میرسد. بعدها قراری با دکتر سروش گذاشتیم و آن نقد را به وی سپردم تا آن را مطالعه کند. بعد از دو هفته همدیگر را دیدیم و دکتر سروش هم از نقد صورتگرفته اظهار رضایت کرد و به من گفت که نقد خوبی است و منتشرش کنید. به نظرم رسید که منتشر نکنم، بهتر است. اما این کتاب به دست دوستان افتاد و از آن تکثیر کردند. بعد از سه سال مجله «المنطلق» به دستم رسید که از سوی طیفی از روشنفکران شیعه در بیروت منتشر میشود. در این مجله که دو شماره از آن به دستم رسیده بود، نقد من به کتاب دکتر سروش نیز منتشر شده بود، البته با ترجمه به زبان عربی. خانم دلال عباس ــ که استاد دانشگاه آمریکایی بیروت هستند ــ نقد بنده را ترجمه کرده و در آن مجله به چاپ رسانده بودند. اما امروز دیگر مایل نیستم منتشرش کنم. آن زمان که خودم یک روشنفکر دینی بودم فکر میکردم برخی را میرنجاند. حالا هم یک مقداری از آن رویهام فاصله گرفتهام. انتشارش درست نیست.
چرا این نقد را منتشر نمیکنید؟ مگر در مصاحبه با ماهنامه «فرهنگ امروز» از سروش و مجتهد شبستری انتقاد نکردهاید و منتشر نشده است؟
در آن مصاحبه حرف جدیدی نزدهام بلکه به مصاحبهای که در سال ۱۳۷۷ در شماره پنجم یا ششم مجله «راه نو» با اکبر گنجی داشتم، اشارهای داشتهام. نکته دوم که در این مصاحبه وجود داشت این بود که تعبیر «هرمنوتیک» در ایران امروز ما مشکل دارد. برخی اهل فن «هرمنوتیک» را یک مکتب میدانند و هر فردی هم که به «هرمنوتیک» اشاره میکند، مجتهد شبستری را نماینده این مکتب عنوان میکند؛ در حالی که «هرمنوتیک» یک مکتب نیست بلکه دانش تفسیر متون است و مانند فیزیک و زیستشناسی یک رشته علمی است. اما متأسفانه برخی فکر میکنند «هرمنوتیک» مانند اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی یک مکتب فلسفی است و نماینده آن هم آقای مجتهد شبستری است. آقای شبستری به دلیل این که خودشان را نماینده این مکتب میدانند (که البته من «مکتب» نمیدانم) این نقد را به خودشان گرفتند.
به نظر شما، القائات
ما برای آشنایی مخاطبانمان با فرهنگ غربی عجله کردیم و جاهایی هم دچار اشتباه شدیم. ... شاید به این دلیل است که دیکته نوشتهشده غلط هم دارد، هرچند این موضوع خطا را تبیین میکند نه توجیه. کسانی باید بیایند این خطاها را ــ که البته نباید مبالغه کرد و گفت زیاد است ــ اصلاح کنند.
مجتهد شبستری در کتابهایش از «هرمنوتیک» نشان از مکتب بودن آن ندارد؟
آگاهانه و ناآگاهانه بودن این القائات باهم فرق دارد. اگر تصور کنیم که وی آگاهانه میخواسته این تصور را در خوانندگان ایجاد کند، من آن را برعهده نمیگیرم. اما اگر ناآگاهانه چنین القا کرده که «هرمنوتیک» یک مکتب است، این خطاها در بین روشنفکران دینی و غیردینی بهویژه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ــ که خوشبختانه فتح باب آشنایی بیسابقه ایرانیان با فرهنگ غرب بهشمار میآید ــ بیشتر است. البته ناگفته نماند که آشنایی با فرهنگ غرب، هدف نظام جمهوری اسلامی نبود بلکه نتیجه آن بود. باید بگویم ما برای آشنایی مخاطبانمان با فرهنگ غربی عجله کردیم و جاهایی هم دچار اشتباه شدیم، که به قول جوانان وارد «گفتمان» ما شد. یکی از آن خطاها همین بود. به طور مثال، تعبیر «فلسفه مطلق» و «فلسفه مضاف» را که ما به کار میبریم، نشنیدهام احدی در فلسفه غرب به آن اشاره کند. در غرب چه فلسفه و چه هر علمی به علم مرتبه اول و دوم تقسیم میشود. فلسفه مطلق، مفهوم بلامصداق است. هر بخشی از فلسفه درباره امری صحبت میکند؛ فلسفه وجود، فلسفه معرفت، فلسفه دین، فلسفه الهیات، ... ما عجله داشتیم مخاطبمان را با فرهنگ غربی آشنا کنیم. من برای این سرعت، احترام قایلم چون مردم ما نیاز دارند به فرهنگ غرب. البته این به آن معنا نیست که تمام آن را بپذیریم. آشنایی باعث میشود که ما دوباره، گاری را اختراع نکنیم. بلکه گاری را بگیریم و آن را کامل کنیم.
اگر به قول شما، در آثار فلسفی بعد از انقلاب بهصورت مستقیم و غیرمستقیم غلط وجود دارد، این موضوع به تفکر فلسفی کمرنگ قبل انقلاب بر نمیگردد؟
بله؛ همینطور است. در این مدت ۳۵ ساله سعی کردیم به صورت بیسابقه با فرهنگ غرب آشنا شویم. در این مدت آثاری که درباره فرهنگ غرب و از فرهنگ غرب منتشر شده، نسبت به قبل از انقلاب چند برابر شده است. به نظرم تعداد کتابهایی که با این موضوع تا هنگام پیروزی انقلاب منتشر شده است، صد اثر فلسفی ترجمهشده
روشنفکر تمایل دارد آخرین دستاوردهای علوم و معارف بشری را به آگاهی مردم برساند اما یک آکادمسین چندین سال کار میکند تا نظریهای را صادر کند. البته اگر روشنفکر بتواند همان مسئلهای را که شفاهی مطرح میکند، بنویسد، بهتر است.
باشد اما در این مدت این آثار از فلاسفه طراز اول و دوم به سههزار عنوان رسیده است. شاید به این دلیل است که دیکته نوشتهشده غلط هم دارد، هرچند این موضوع خطا را تبیین میکند نه توجیه. کسانی باید بیایند این خطاها را ــ که البته نباید مبالغه کرد و گفت زیاد است ــ اصلاح کنند.
برخی اعتقاد دارند که روشنفکران و متفکران نسبت به متفکران قبل از انقلاب دچار ناتوانی شدهاند. موافقید؟
رویهمرفته معتقدم بعد از انقلاب اسلامی، تفکر فلسفی در ایران قوی شده است. در چهار حوزه جهان اسلام، حوزههای ترکزبان، عربزبان، فارسیزبان و انگلیسیزبان جهان اسلام، فلسفیاندیشی به قدرت ایران نیست. من با جوانان و آکادمیسینهای این حوزهها سر و کار داشتهام. حتی اگر استثناها را هم کنار بگذاریم، در زمینه فلسفه، قویتر از سه حوزه دیگر هستیم. من ناسیونالیست نیستم، اما به جهاتی بعد از پیروزی انقلاب تفکر فلسفی روز به روز در بین ایرانیان رشد کرده است.
در اغلب روشنفکران دینی مانند دکتر سروش و شما ــ در برههای که یک روشنفکر دینی ــ بودید، پدیده تنظیم سخنرانی و چاپ آن بهصورت مقاله دیده میشود، که جزو فعالیتهای فکری آنها نیز به شمار میآید. اما از تألیف کتاب به معنای کلاسیک خبری نیست. نظر شما درباره این پدیده و تأثیر آن بر فقر آثار چیست؟
کتاب در غرب، مجموعه مقالات را هم شامل میشود. در ده مجله مقاله مینویسند و در یک کتاب گردآوری میکنند. چاپ سخنرانیها بهصورت کتاب، به دلیل تفاوت آکادمیسینها و روشنفکران است. روشنفکر تمایل دارد آخرین دستاوردهای علوم و معارف بشری را به آگاهی مردم برساند اما یک آکادمیسین چندین سال کار میکند تا نظریهای را صادر کند. البته اگر روشنفکر بتواند همان مسئله را که شفاهی مطرح میکند، بنویسد،
در کشور ما، روشنفکران خواه ـ ناخواه فعالیت سیاسی دارند. روشنفکزان کشور ما بخواهند یا نخواهند، به طریقی مسائل نظری را به سیاست گره میزنند و برداشت مطلوب و دلخواه میکنند.
بهتر است. در نوشتن سه فرصت است که در گفتن نیست. در نوشتن میتوان قبل از اطلاع به مردم، خطاهای آن را گرفت اما در گفتن این فرصت نیست. در گفتن، گوینده تحت تاثیر عواطف و فضای هیجانی اطراف خود است اما نوشتن، در تنهایی است که جو عاطفی، بهتر است. در نوشتن میتوان منبع و مأخذ داد اما در سخنرانی این امر ممکن نیست.
در کشور ما، روشنفکران خواه ـ ناخواه فعالیت سیاسی دارند. روشنفکزان کشور ما بخواهند یا نخواهند، به طریقی مسائل نظری را به سیاست گره میزنند و برداشت مطلوب و دلخواه میکنند. مرحوم مطهری روشناندیش بود. روشنفکران در سخنرانی به خوبی میتوانند افکار را تهییج کنند. آکادمیسینها در غرب معمولاً دروس دانشگاهی خود را به طور نصف مینویسند. در یک دانشگاه از سه ساعت وقت در کلاس، یک ساعت از رو میخوانند و بقیه را به پرسش و پاسخ میگذرانند. روشنفکران غربی هم سخنرانی میکنند.
آقای ملکیان، خود شما هم سخنرانی زیادی داشتید و دارید. انگیزه شخصیتان تهییج افکار مخاطب بوده است؟
قصدم اصلاً تهییج نیست. سخنران خوبی نیستم. مشکلی دیگری دارم. برخی متفکران خوب مینویسند و خوب هم حرف میزنند. بهترین آنها که من دیدهام، مانند شهید مرتضی مطهری و مرحوم عبدالحسین زرینکوب بودند که خوب تدریس میکردند و خوب مینوشتند. برخی دیگر، خوب مینویسند اما فن بیان ندارند. بعضیها هم مثل من هستند. سخنانم قابل فهم است اما نوشتههایم پیچیده است. ترجیح دادم به سخنرانی رو بیاورم و بازخورد سالها فعالیتم این را به خوبی نشان میدهد که سخنرانیهایم
سخنانم قابل فهم است اما نوشتههایم پیچیده است. ترجیح دادم به سخنرانی رو بیاورم و بازخورد سالها فعالیتم این را به خوبی نشان میدهد که سخنرانیهایم از از اقبال بیشتری برخوردار بودند تا نوشتههایم.
از از اقبال بیشتری برخوردار بودند تا نوشتههایم.
کتابهای شما حاصل دورههای فکری مختلفتان است که از آنها فاصله گرفتهاید. اما هنوز کتابهایتان مبنای استدلال بسیاری است که در دورهای از تفکر گذشته شما سیر می کنند. درباره این مخاطبانتان چه نظری دارید؟
در «نگاه نو» در یادداشتی با عنوان «فکر، نوشته و زندگی» به این سؤال پاسخ دادم. به یک نکته واقف هستم که تغییر اندیشه و فکرم حاصل تبعیت از مد روز نبوده است؛ واقعاً از سر حقیقتطلبی است و از این موضوع خوشحال هستم.
فکر نمیکنید آن کتابهایتان مایه گمراهی خوانندگان باشد؟
چرا. به همین دلیل حرص و ولع آن را دارم که به نوعی به همه برسانم که تفکرات آن موقعم غلط بوده است، هرچند در این موضوع به لحاظ اخلاقی مشکلی ندارم چون فکر میکنم انسانی شریف است که مانند دماسنج عمل میکند. اگر دماسنج یک عدد ثابت را ساعتها نشان دهد باید به آن دماسنج شک کرد.
پس هیچ وقت نخواستید رهبر فکری باشید.
نخیر. رهبری مؤلفههای خودش را دارد. رهبر باید یک بینش داشته باشد که تغییر نکند. البته متفکرانی داریم که دیگر به اندیشه پیشین خود پایبند نیستند اما سالهاست از همان اندیشه، شیفتگانی پیدا کردهاند و کتابهایشان به فروش رفته است.
این جمله آخرتان نقدی بر دکتر سروش است؟
من مصداق نمیگویم.