فرهنگ امروز/ علیرضا منصوری*: من نمیگویم کاربردیکردن علوم انسانی و بهرهگیری از آن در مدیریت توسعه لزوماً و ضرورتاً تکنوکراسی را نتیجه میدهد؛ هدفم توجه به تهدیدهایی بود که در این زمینه وجود دارد تا ملاحظات ایمنی را در نظر بگیریم؛ عنایت به این مسئله بود که باید نسبت به اتخاذ یک چارچوب نظری و فلسفی مناسب و سالم در این زمینه حساس باشیم. فلسفههایی که تصویری از دانشمند عرضه میکنند که فاقد هر نوع استقلال اخلاقی و سیاسی است، و او را صرفاً بهعنوان عاملی منفعل در جامعهای سلسلهمراتبی از متخصصان و خبرگان بهتصویر میکشند، بستر مناسبی برای رشد تکنوکراسی یا نخبهسالاری است. در این فلسفهها جامعه، قدرت و از این قبیل معیار حقیقت و حقانیت است؛ در این فلسفهها جامعۀ متخصصان و خبرگان نمیتوانند اندیشهها و اعتقادات خود را به اعضای بیرون از جامعه یا صنفی که به آن تعلق دارند توضیح دهند، زیرا آنها خارج پارادایم هستند – نیازی هم به اینکار ندارند زیرا تنها باید به اعضای صنف خود پاسخگو باشند. فلسفههای شبیه پولانی و کوهن از این دست است.
بدون وجود یک دموکراسی واقعی در امر تحصیل و تعلیم، مدیریت و راهبری اجتماع علمی نه تنها در دستان توانمند علاقهمندان خدمت به جامعه قرار نمیگیرد، بلکه نصیب تشنگان قدرت و کاسبکاران خواهد شد. گفتن اینکه این فلسفهها توصیفی است و نه تجویزی بهاعتقاد من، پاسخ مناسبی نیست، زیرا وقتی توصیفی بهصورت بیقید وشرط و ضروری ارایه میشود، همیشه با تجویزی تلویحی همراه است: اینکه اگر میخواهید موفق باشید، وارد این بازی شوید! جوانترها باید شاگردی کنند تا راز و رمز کار را دریابند و اساتید بزرگ هم با برگزاری کارگاههای تخصصی باید نسل آیندۀ رهبران فکری را تربیت کنند. در نهایت جای زیادی برای حق انتخاب جوانترها نمیماند. همین فعالیتهاست که تعیین میکند تا چه درجهای از تخصص مجاز است و کفایت میکند؛ بههمین دلیل توصیه میشود در هر حوزهای از علم متخصصان و خبرگان تعیین کنند که هر کس چگونه و در چه چیز و تا چه اندازه تخصص کسب کند. اینها نتیجۀ فلسفههای نخبهگرایانه است. اما تزریق و القاء این فکر درست نیست؛ چرا باید نخبگان و متخصصان از انتقاد افراد خارج از صنف خود مصون باشند؟
ممکن است بگویند متخصصان را متخصصان یک صنف دیگر میتوانند نقد کنند، مثلاً بسیاری از متخصصان یک رشته معلم و مربی نیز هستند، و از این جهت میتوانند معروض نقد متخصصان رشتۀ تعلیم و تربیت قرار گیرند؟ اما این فلسفههای نخبهگرا برای اینکه دچار این تناقض و تنش نشود باید حوزهها و رشتههای مختلف را کاملاً از هم جدا کند تا بین قلمرو متخصصان تداخلی ایجاد نشود. نتیجۀ چنین فلسفههایی در نهایت این است که برای مدیریت علم و نخبگان مرزبندیهای محکم و سفتی در نظر گرفته شود؛ مرزهایی که متخصصان هر رشته باید آنها را محترم بشمارند و در امور یکدیگر دخالت نکنند. عملاً میتوان دید که یکی از کارهای برنامهریزانِ دانشگاهها و کالجها و وزارت علوم همین است.
همینجا باید تأکید کنم که منظور من مقابل هم قرار دادنِ تخصص و جامعیت علمی نیست – چنانکه بعضی در نوشتههای خود آن را اینگونه القا میکنند که علم امروز تخصصی است، نه پرورش علامه! این سخن معمولاً برای انحراف اذهان از هدف پنهانِ دیگری بیان میشود؛ این هدف پنهانْ تثبیتِ مرجعیت خبرگان و متخصصان در مقابل فردیت و استقلال سایر شهروندان است. آنچه میخواهم بر آن تأکید کنم این است که در سیاستگذاریها و مدیریتها رعایت استقلال فردی شهروندان بسیار دشوارتر از تن دادن به مرجعیت نخبگان است، بههمین دلیل باید مراقب بود و برای نهادینه کردن آن تلاش کرد. کسی با تخصص مخالفتی ندارد، حرف این است که انتخاب تخصص باید بر عهدۀ خود افراد باشد. فارادی آدمی بود سختکوش و خودآموخته، اهل موسیقی و اپرا! با اینهمه متخصص هم بود، ولی دربارۀ مسائلی که خودش علاقه داشت متخصص بود؛ نتیجۀ کارش هم برای همه، حتی برای بزرگانی مثل ماکسول و تامسون، قابل استفاده بود.
فرایند غربالگری دانشجویان و دانشآموزان نخبه، آنطور که اکنون انجام میشود، هم از نظر مدیریتی و هم از نظر یادگیری و هم از نظر اخلاقی اشکال دارد. بازدهی آن کم است؛ از این جهت مضر است که موجب حذف بسیاری خواهد شد که شایستگی برنامۀ درسی بهتری دارند؛ حتی برای دانشجویان و دانشآموزان منتخب هم این برنامههای تخصصی تنگنظرانه و فقیر است، زیرا آنها را به پروژۀ استاد و مربی خود بند میکند و به آنها اجازه نمیدهد که آزادانه دربارۀ حوزۀ مطالعاتی و طراحی مسئلۀ خود تصمیمگیری کنند؛ از اینگذشته بهصورتی سیستماتیک زمینۀ فرار مغزها را فراهم میکند.
آنچه در این فلسفهها محل انتقاد است بهرهکشیِ متخصصان و اعضای ارشد از غیرمتخصصان و ممانعت از اینکه مسائل مورد علاقۀ خود را دنبال و پژوهش کنند، به بهانۀ اینکه آنها مسائل مهم را نمیشناسند و روش کار را بلد نیستند! گیرم که این بهانه واقعاً صادقانه و درست باشد و توجیهی برای تثبیت موقعیت اعضاء ارشد در سلسله مراتب قدرت و ثروت در دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی نباشد، حتی در نگاه خوشبینانه، همین کاربلدی را باید در فرایند تحقیق و درگیری در بحث انتقادی و از طریق آموزش دورههای درسیِ تخصصی و غیرتخصصی دربارۀ مسائل منتخب و مورد علاقۀ خود بیاموزند، نه با دیکته شدن مسائل از جانب اساتید و اعضاء ارشد.
علم فعالیتی جمعی و دموکراتیک است که نخبهسالاری تهدیدی برای آن بهشمار میرود. علم نیازمند تأیید نیست، بلکه بر نقد مداوم استوار است. برای ایجاد زمینۀ مناسب برای نهادینهشدن نقد باید اجازۀ انتشار علم و دانش را در سطح وسیع جامعه بدهیم؛ باید خبرگانی تربیت کنیم برای انتشار دانش و همچنین خبرگان و متخصصانی برای عمومیسازی علم تا مردم دانش را بیشتر و بهتر و راحتتر جذب کنند. در نهایت باید اجازه داد که پژوهشگر به انتخاب خود تخصص خود را انتخاب کند و گرنه این سیستم منجر به علم کروزوئهای میشود که تکه تکه و منفصل است و وحدتی ندارد. مقصودم از وحدتْ پیگیریِ رویکرد تحویلگرایانه نیست؛ منظور در نظر گرفت صدق و حقیقت بهعنوان هدف علم است، نه صرفاً کارآمدی نظریهها در حوزههای منفصل و جدای از هم. پوپر در حوزۀ علوم محض صدق و حقیقت را هدف نهایی قرار داد، ولی تأکید کرد که معیاری برای تشخیص صدق وجود ندارد؛ این رویکرد که صدق را بهصورت یک ایدۀ تنظیمی وارد میکند علوم محض را از یک فلسفۀ مرجعیتگرایانه نجات داد. اما در حوزۀ کاربردیسازیِ علوم انسانی، بر خلاف علوم محض، از معیارها و شاخصهایی برای موفقیت و تأیید گریزی نیست، ولی چنانکه پوپر در انتهای کتاب جامعۀ باز بر آن تأکید کرد، این معیارها و شاخصها خود نقدپذیر است و نقد آنها در انحصار افراد و طبقهای خاص نیست. هیچ مرجعیت نهایی برای هیچیک از دو حوزۀ قضایا و شاخصها (یا معیارها) وجود ندارد. البته در عمل همیشه یک «تصمیم موقت» گرفته میشود، ولی این تصمیم موقت شأن پراگماتیک و عملی دارد، نه اینکه بنیانی موجه شده و یقینی و تغییرناپذیر داشته باشد.
برتريهای شخصي، هرگز نميتواند و نباید اساس دعوي امتيازاتی در سياست و سیاستگذاریِ علم و فناوریها قرار گيرد، حتي اگر اينگونه برتري قابل اثبات باشد؛ چنين برتريهايي تنها مسؤوليتهاي ويژة اخلاقي براي اشخاص برتر بوجود ميآورد؛ متفکر و اندیشمند بودن «حقی» ایجاد نمیکند، و تنها به علت برخورداری از برخی فرصتها منجر به ایجاد مسؤولیت اجتماعی میشود. به طور کلّی دستیابی به فرصتها منجر به ایجاد مسؤولیتها میشود. اگر فرصت و موقعیت محدودی داشته باشیم، مسؤولیت کمتری داریم و اگر فرصت قابل توجهی داشته باشیم، مسؤولیت بزرگتری متوجه ماست. افرادی که ما آنها را متفکر و اندیشمند میخوانیم، تنها انسانهایی هستند که «از قضای روزگار» فرصتهایِ قابلتوجهی نصیبشان شده است، به منابعی دست یافتند و آموزشهایی دیدهاند و در جوامع مختلف معمولاً از آزادی بیشتری نسبت به سایرین برخوردارند. اینها محدودۀ وسیعی از انتخابها را برای آنها فراهم میکند، و لذا برای آن انتخابها مسؤولیتهایی متوجه آنها خواهد بود.
۵
در پایان سخن خود به موضوعی باز میگردم که ما را دور هم جمع کرده است – یعنی کاربردی کردن علوم انسانی. نمیگویم علوم انسانی و طبیعی و مهندسی کاملاً مشابه هستند، ولی معتقدم مطالعه دربارۀ تجربۀ کاربردی کردن علوم طبیعی و بهکارگیری مهندسی میتواند درسهای آموزندهای برای علوم انسانی داشته باشد.
علوم اجتماعی و انسانی از یک وجه علم است و از وجهی دیگر تکنولوژی. از وجه تکنولوژی، علوم اجتماعیِ کاربردی، مثل همۀ تکنولوژیها، حساس به زمینهاند و باید مورد تأیید قرار گیرند و ایمن باشند. یکی از مهمترین ملاحظات ایمنی این است که معیارهای تأیید نباید در انحصار نخبگان و دور از دسترس نقد عموم باشد. در جوامع دموکراتیک معیارها و مجوزها برای برساختههای تکنولوژیک در یک فرایند دموکراتیک تعیین میشود. بررسی تبعات پیادهسازی تکنولوژیها در هر وضعیت از طریق آزمایشهای فکری و آزمون در محدودههایِ آزمایشیِ با مقیاسهای کوچک و با بحث انتقادی صورت میگیرد و پس از اصلاحات بهتدریج توسعه مییابد - مثلاً درست نیست که تغییر در نظام آموزشی، بهعنوان یک تکنولوژی اجتماعی، بهیکباره و در محدودۀ وسیعی طراحی و پیادهسازی شود. برای بهرهبرداری از حداکثر قوای انتقادی جامعه وجود یک فضای دموکراتیک برای استفادۀ مناسب و کمخطر از تکنولوژیها، خصوصاً تکنولوژیهای اجتماعی که محصول علوم اجتماعی و انسانی کاربردی است، ضروری است تا زمینۀ مناسب برای حداکثر استفاده از آراء انتقادی فراهم شود؛ فقدان این زمینه یا آثار مخرب زیستمحیطی بهبار میآورد یا سمت و سوی طراحی و تدوین تکنولوژیها را به مسیرهایی هدایت میکند که در آن بهجای رفاه و آموزش و سلامت عمومی شهروندان، تنها منافع نخبگان در اولویت باشد.
تخصص خوب است، ولی افراد باید در خصوص اینکه در چه چیز و چگونه متخصص شوند آزاد باشند. فعالیت علمی، یک فعالیت جمعی است و سیاستهای نخبهگرایِ بدون مهار از یک سو منجر به تکنوکراسی میشود، که ثبات و صلاحِ مردم را وابسته به منافع عدۀ قلیلی میکند و از طرفی، برخلاف آنچه در ظاهر بهنظر میرسد، با تخصیص تبعیضآمیز امکانات به نخبگان، بدون ایجاد زیرساختهایی برای بهرهگیری از تواناییهای آنها و ایجاد ارتباط با سایر اعضاء جامعۀ علمی، زمینۀ فرار مغزها را فراهم میکند. همچنین کاربردیکردن در نهایت به تقسیم کار و تخصصی شدن میانجامد؛ اما تخصصی شدن فینفسه موجب زندگی بهتر مردم نمیشود؛ باید قابلیت ترویج عمومی را داشته باشد تا همۀ علاقهمندان را بهرهمند کند و تا حدّ امکان قابلیت نقد عمومی را داشته باشد، تا در جهت منافع عامه قرار گیرد.
بنابراین ضروری است با نقدناپذیریِ قضاوتهای علمی نخبگان و متخصصان مقابله کرد. گفتنش البته آسان است؛ این کار صرفاً با نقد متخصصان از هم حاصل نمیشود، زیرا وظیفه و مسئولیت دموکراتیک عموم شهروندان را در نظر نمیگیرد. برای مقابله با این وضعیت تأسیسِ نهادهایِ دولتی و غیردولتی و گروهها و انجمنها و قوانینی که وظیفۀ اصلی آنها مقابله با نخبهسالاری باشد ضروری است؛ این نهادها باید تلاش کنند تا امتیازات انحصاری نخبگان را در قبال عموم، با اصلاح نهادها و بنیادهای حامیِ نخبهگرایی، خنثی کنند. این خنثیسازی هم تنها زمانی مؤثر خواهد بود که عموم مردم تا آن اندازه آموزش ببینند که بتوانند تصمیمهای نخبگان را بفهمند و مانع فرار آنها از مرزهایی شوند که از نظر دموکراتیک غیرقابل کنترل است. این کار با ایجاد زمینهها و نهادهای دموکراتیک و آموزش عمومی امکانپذیر است؛ تأسیس نهادهایی دموکراتیک برای نقد و ارزیابی و کنترل معیارها و شاخصهای کارایی هر رشتۀ علمی و هر صنف تخصصی؛ تأسیس نهادهایی که عهدهدار عمومیسازی علم باشند؛ عمومیسازی نه بهمنظور تقدیس علوم و صاحبان آن، بلکه برای ارتقاء فهم عمومی و نقد تصمیمها و سیاستهای متخصصان. این آموزشها کمک خواهد کرد که مردم با بصیرت بیشتری سیاستها و اندیشهها و برنامهها را انتخاب کنند، نه افراد را. این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که دموکراتیک بودنِ فرایند انتخاب تصمیمها لزوماً تضمینکنندۀ درستی یا اخلاقی بودن آنها نیست، به همین دلیل آموزش شهروندان برای اتخاذ تصمیمهای بهتر اهمیت دارد.
* استادیار گروه فلسفۀ علم و فناوری پژوهشگاه علوم انسانی