به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ انوشه منادی در یادداشتی نوشت:
راوی کتاب «مرد ناتمام» استاد دانشگاه است و «تاریخ معاصر ایران در یک دیدگاه» را در دانشگاه کپنهاگ تدریس میکند. در زمان حال زندگی آرام و بی دغدغهای را میگذراند. پس از ۱۰ سال برادر خواهرها بر سر انحصار وراثت به توافق میرسند و از راوی میخواهند تا به ایران بباید و این ماجرا را فیصله دهد. برای حرکت راوی خبر مرگ شکیب انگیزه بیشتر ایجاد میکند و او دیگر باید حرکت کند و تمام آرامشی را که در یک کشور غریب با تلاش و فتح وایکینگها بدست آورده ــ منظور راوی گرفتن زنی دانمارکی است ــ برای مدتی پشت سر بگذارد و بیاید ایران ببیند چه خبر است.
پیش از حرکت، خواننده با راوی و مهندس شکیب آشنا میشود این بخش تا رسیدن به ایران در ۱۴ فصل روایت میشود. زمان حال موقعیتهای مختلف راویست که راه میافتد و به فرودگاه میرسد و جایی مینشیند یا عبور میکند، در لابهلای زمان حال؛ برشی به زمان گذشته زده شده و روایت پیش میرود.
در شروع ساحل دریای بالتیک و حس و حال مکان زندگی راوی، ساخته میشود و نیمه گمشده راوی مهندس شکیب یا بمانعلی دل سوخته، در ایامی که مجاهدین وارد فاز مسلحانه میشوند و راوی و شکیب برای فرار از دستگیری، هرکدام به راهی میروند. راوی توسط پدرش قاچاق از مرز خارج میشود و سر از آلمان در میآورد و بعدها در دانمارک جاگیر و مستقر میشود، شکیب هم در یک خودکشی نمایشی خود را گم و نیست میکند. واگویی برهه زمانی دهه ۶۰ و سیاسی بازیِ آن زمان در بخش اول رمان پیش میرود.
روایت در جاهایی خوب است و درجاهایی خیلی کلیگو میشود و رمان شکل خاطره نویسی به خود میگیرد، در پس و بیش رفتن در زمان، هماهنگی ندارد، با همه این تفاصیل با اوج و شکوفایی مهندس بمانعلی آشنا میشویم و تا جایی که راوی و مهندس دوباره همدیگر را ملاقات میکنند و شکیب که پولدار شده است، برای دوست قدیمیاش پول خرج میکند و کمکم آن چه بر سرش رفته، شکستهای عشقی است که پیروزیهای کاری را راوی تعریف میکند. در این ۱۴ فصل بخش اول راوی در جاهایی از زبان کارکترهایش روایت میکند و در جاهایی از زبان روای اول شخص پیش میرود و عنصر غالب روایت است و لحظات داستانی کم دیده می شود.
فصل دوم این گونه آغاز می شود : «... روی تاقچه قاب عکس زنی است که نیم رخش پیداست همان زنی که مامان به نقل از جواهر خانوم میگفت که عاشقش است . همان است که استاد از دستش هر شب مست میکند و شکیب شبها تن مست فرامرزخان پسر دوم جواهر خانوم، همسایه دیوار به دیوارمان را توی جوب سر کوچه تا خانهاش خرکش میکند.»
لازم به گفتن نیست که صحنه بسیار زنده و جاندار و داستانی ساخته میشود، اما این رفتار در کل اثر ادامه نمییابد و باز سایه سنگین روایت خطی آغاز میشود و با گفتن از گذشته با یک لحن گفتاری ساده، حمام فرشته، یا کوچه سرهنگ و اطلاعات دیداری راوی، همه آدم و شخصیت گفته می شوند، همراه با گفتن شیطنت ایام کودکی و نوجوانی ... عشق دوران کودکی ... در چند جمله خلاصه میشود...
اما وقتی راوی سوار اتوبوس دو طبقه بهجت آباد میشود، گفتوگو با دانشجویی که سوار اتوبوس شده بود و بچهها را نصیحت میکند تا وارد سیاسی بازی نشوند ... تمام این لحظات به جای روایت ساخته میشود که نشان از قدرت نویسنده در ساخت داستان دارد . ص۱۸۸. اما باز در چند سطر ادامه، کلی گویی و خاطره گویی آغاز میشد. تا پایان فصل ۱۷، اطلاعات مستند تاریخی، عباس شهریاری، دایی شکیب در کردستان که اشتباهی تیر میخورد، جنگ و ایام ۶۲ به طور کامل روایت می شود. اگر شخصیتهای رمان را بشماریم با لیستی بلند بالا مواجه میشویم که به نظر می رسد صرف آشنایی راوی با این آدمها برای خواننده باید کافی باشد، بسیاری از این آدمها در حد همان اسم باقی میمانند، منصور سعید ، اختر خواهر منصور، شهاب توی کار فیلم، خانم جهانبانی و... روایت نوستالژی نویسنده یا راوی ، این کوچه زیبا، این همه شخصیت، جز دیده یا گفته شدن، کاری باهاشان نمی شود، چرا ...؟ عشق دوران کودکی ... همین، در همین حد گفته میشود، چرا؟
فصل ۱۰ شروع با ماضی ساده است و شروع خوبی است، اما همین که جملات وارد گذشته استمراری میشوند کیفیت روایت تعییر میکند. (ص ۱۵۰) در فصل سیزده باز این اتفاق در ۱۰ سطر میافتد و باز قلم راوی میچرخد سوی خاطره نویسی. (ص ۱۸۰)
بعد از این همه صفحه درفصل ۱۶ تازه میفهمیم که شکیب جدیتر از همه است و بلندقد و استخوان بندی درشت؛ و عباس نماینده طبقه کارگر و تشکیلاتچی، قد بلند و استخوانبندی باریکتر. منصور خرده بورژوا، کوتاه و با استخوان بندی درشت، کمی چاق. شهاب، لاغر و بلند و نکته بین، هنرمند. امیر روشنفکر مردمی است و همه چیزش اعم از قد، و هیکل، متوسط است. حمید، خودش را نیز خرده بورژوا میداند. این چند یار دبستانی ستون خرده روایتهای این رمان را بر دوش میکشند با همین میزان توصیف در یک رمان سیصد صفحهای!
کمی جلوتر، به این جمع، آرزو اضافه میشود که تقریباً چندنفری عاشقش هستند، اما رابطهاش با شکیب جدیتر میشود. ص۲۰۳. و تا حدود ص۲۴۶ می فهمیم که شکیب و آرزو زن و شوهر میشوند و قرار عقد مختصر در دفترخانهای توی خیابان فرهنگ.آن دو رسماً زن وشوهر میشوند و قرار ازدواج موکول میشود به قطعی شدن وضعیتی که با آمدن امام خمینی به ایران روز به روز روشن تر و واضح تر میشد، ص۲۴۷.
فصل ۲۸ یک صفحه از زمان حال روایت است و راوی در هواپیما، بالای سر تهران درحال فرود آمدن است و میگوید: کیف دستیام را از جعبه بالای صندلی میگذارم کف راهرو، نه گذشته که حال صلب و سنگین و بدون تعبیر در روبهرویم است ...
فصل سوم، با عنوان مجتمع مسکونی سحر آغاز میشود. این بخش رمان در ۹ فصل تقریباً بهطور فشرده تمام وقایع کلِ رمان را دوباره روایت میکند، با تمام شخصیتهای مطرح، اصلی و فرعی به نحوی مواجه میشویم و خانواده راوی را بطور کامل میبینیم و در آخرین فصل، راوی در هواپیمایی است که از تهران به کپنهاک میرود و همه چیز را پشت سر میگذارد.
درباره غالب بودن عنصر روایت در این رمان بارها گفتم و در تمام مدتی که این رمان را میخواندم به شدت ذهنم را درگیر یافتن پاسخ برای این اشکال بود. آن چه مسلم است رمان هم به روایت نیاز دارد هم به خاطره گویی و هم ساخت داستانی، در تمام این روشها چیزی که مشترک است، شخصیت پرداز بودن و ماجرا داشتن و حرکت داشتن روایت و بسیاری عناصر دیگر که به لحاظ تکنیک درکار واجب است، در تمام لحظات، ریتم نوشتن با ریتم خواندن متفاوت است، زمان واقعی با زمان روایت فرق دارد و دهها باید نباید دیگر که مورد بررسی من نیست، بنده به عنصر زمان افعال میپردازم تا روشن کنم با همین مصالح و همین راوی اول شخص میشد ریتم و کشش رمان را بیشتر کرد. رمان «مرد ناتمام» بر بستر تاریخی مستند پیش میرود و دهه ۵۰ و ۶۰ را به زمان حال که تقریباً سه دهه بعد است پیوند میزند، بسیاری از وقایعاش مستند هستند و برای خواننده امروز که آن دوران را فقط از روی کتابها خوانده یا چیزهایی شنیده است، اطلاعات مفیدی دارد، اما از این جنبه مثبت کار بگذریم و به خود رمان و نحوه ساخت و پرداختاش بپردازم، به نکتهای در مورد زمان افعال اشاره کنم.
در زبان فارسی سه زمان اصلی داریم، زمان حال، زمان گذشته و زمان آینده، چیزی که مدنظرم است نه درس دستورزبان، بلکه تاثیر این زمانها در روایت داستانی است، برای این که در یک متن داستانی حس وقوع در لحظه و هم ذات پنداری ایجاد کنیم تا خواننده را با راوی و روایت همدل سازیم، بهترین زمان زمان حال است که خود به زمان حال ساده و استمراری و التزامی و زمان حال درجریان، تقسیم می شود، در تمام لحظاتی که راوی با این زمان، در موقعیت قرارمیگیرد و لحظه برخورد نیروهای داستانی را میسازد، با لذت خوانش رمان مواجه میشویم، اما تسلط بکارگیری افعال ماضی استمراری باعث شده است تا روایت و خاطرهگویی وجه غالب باشد و در بخشهای اعظم رمان، لحظات درخشان و شخصیتهای جذاب، فقط گفته شوند و شاخته نشود و آنچه در پایان میماند برای خواندن، فقط بستر مستند رمان است که اطلاعات خوب با جزییات دارد و گمانم خوانندهای که خیابان مهدیخانی و کوچه حمام فرشته را میشناسد، بطور خاص با این رمان همذات پنداری میکند. گرچه قبل از چاپ رمان، حمام فرشته تبدیل به پاساژ شده و از خانههای دوطبقه حیاطدار، کوچه سرهنگ، یکی دو تا بیشتر باقی نمانده و همه آپارتمان شده است. این بخش از مکان پارادوکس جالبی با مکان زندگی راوی دارد، راوی در خانهای کنار ساحل دریای بالتیک زندگی میکند، مکان و محلههایی که بافت قدیمی و سنتی خود را حفظ کرده اما محله و خانه اجدادی راوی با بلدوزر مدرنیسم زیرو رو شده و میشود. از مدرنیسم جهان امروز فقط دردسرها و اشکالاتش به ما رسیده، در حالی که در کشوری چون دانمارک، آسایش و دموکراسی مدرنیسم گسترش یافته است. البته این چند سطر ربطی به بررسی رمان ندارد.
در ادامه بحث در مورد زمان افعال باید اضافه کنم که در بکارگیری زمان، هیچ دستورالعملی وجود ندارد و قصد نسخه نوشتن ندارم، اما با توجه به جهان برساخته رمان باید تناسب اجزا در همه زمینهها رعایت شود تا بتوان به قواعد استتیک حاکم بر اثر پیبرد. اگر رمانی در خود بتواند به تمامی پرسشهای تکنیکی و مضمونی جواب بدهد، قطعاً رمانی خوب و لذت بخش خواهد بود. که رمان مرد ناتمام در کلیت خواننده را با این لذت آشنا میسازد.
رمان «مرد ناتمام» نوشته جواد پویان در سال گذشته ۱۳۹۳ از سوی نشر نیلوفر به چاپ رسید.