به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایسنا؛ این مترجم فلسفه و پژوهشگر فرهنگ، هنر و فلسفه درباره شادی در ادبیات گفت: در ادبیات کلاسیک ایران تا زمان سنایی و ابوالسعید ابوالخیر، وقتی که سخن از شراب و گل و طبیعت به میان میآید، مقصود همان شراب، گل و طبیعت است. در سبک خراسانی شاعران بارها به صراحت گفتهاند که اشعارشان متأثر از معلقسرایان عرب دورانِ معروف به دوران جاهلی و خمریه سرا بوده است. در این سبک رویکرد بیشتر رویکرد جهانی است و کمتر به فضای متافیزیکی پرداخته میشود.
جمادی افزود: برای مثال در شعر منوچهری گیاهان، گل، سبزه، صحرا، مجالس نوشخواری واقعی هستند. خود منوچهری هیچ وقت ادعا نکرده است که مقصودش از نمادهای استفاده شده در شعرش چیز دیگری است، به این حالت «وضع اول» یا «دلالت اول» میگویند. تقریبا همزمان با سنایی کمکم این حالت تغییر کرد و دقیقا مشخص نیست که چه عاملی باعث شد جامعه بستهتر شده و تعصب دینی و سختگیریها بیشتر شود. اشعار از این پس باز با نمادهای چشم و زلف یار و دلدار سروده میشد، اما با نگاهی دیگر.
او اظهار کرد: شادی منعکس شده در اشعار و تاریخ نماینده شادی در بطن مردم نیست، زیرا متنی که در اختیار داریم از زبان مردم نیست و نشانی از وجود مردم در ادبیات نمیبینیم. در قرون وسطی مناسبات فرهنگی، اجتماعی و... تغییر کرد، در حالیکه تا پیش از آن مناسبات رعیت- پادشاهی مانند ادبیات مصر و عرب نیز چنین است، اما در این دوران نشانهای از مردم در حکومت نیست. در واقع در این دوره مردم صاحب حق نیستند. برای جامعهی آن روز، تنها راه شادی، شادی دنیوی بود، اما پس از آن نمادها و واژههای شادی به چیزی فراتر ارجاع داده شد. به عنوان مثال به جای استفاده از واژه پادشاه، از "ضلالله" استفاده کردند.
این منتقد ادبی تصریح کرد: برای مثال حافظ برای فرار از سانسور زمانِ "امیر مبارزالدین" که مردم به آن محتسب میگفتند، از واژهها به دو مفهوم استفاده میکرد. در این زمان، موسیقی و هنر که باید روی متعالی انسان را نشان بدهند، کمابیش ممنوع یا مکروه بودند. عرفان، انسان کامل به وجود میآورد. تصویر شعرِ عرفانی از آدمی، تصویر از شخصی است که هیچ اشتباهی نمیکند. در این عرصه، آثارِ تاویلی میشوند.
این پژوهشگر ادامه داد: در سدهی ششم شهابالدین سهروردی در کتاب «شرح گلشن راز»، نمادها را صورتبندی میکند، اما معادل همه نمادها وجود ندارد. به عنوان مثال حافظ در شعری میگوید: «زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست...» این بیت کاملا تصویری دنیوی دارد و تمام نمادها معادلسازی نشدهاند.
جمادی با بیان اینکه بعد از فتوای غزالی مبنی بر تکفیر فلاسفه، حمله مغولها به ایران و... چند قرن مشکلات باعث شد شاعران شادی را در جای دیگری جستوجو کنند، اما حافظ اینطور نیست، گفت: از این پس موسیقی، هنر، شعر و ادبیات رنگ عرفانی میگیرد و غم در این دوره غم کسی نیست که غمخوار جهان باشد. ابنسینا به عنوان یکی از براهینیترینها در مقامات عارفین و همچنین رساله «حی بن یقظان» و «رسالهالطیر» او بهترین نمونهها برای این اتفاق است. به عنوان مثال ابن سینا در «رسالهالطیر»، انسان را مثل خارپشت در خود فرورفته میداند که از خلق بریده و سر به گریبان برده و به نفس خویش میاندیشد و از نفس حیوانی خود فاصله گرفته و به سمت مبدأیی فرا جهانی و فرا زمانی حرکت میکند.
این مترجم فلسفه اظهار کرد: ابنسینا نفس را مجزا از جهان میداند، اما روانشناسی و فلسفهی امروز این نظر را قبول ندارد. ابن سینا و عینالقضات معتقدند نفس و فطرت، الهی هستند. روانشناسان معتقدند که نفس و روان از جهان مجزا نیست و سیّال در ارتباط با جان و... شکل میگیرد.
او گفت: انسانِ عارف، غمگینِ هجران است اما این هجران و غم، غمِ نبود انسان، جامعهی مطلوب برای زندگی زمینی و... نیست؛ بلکه غم فرد برای خودش است. غمی که ورای زمین و زمان است. عارف دوستانی دارد که همیشه تکروی میکنند.
حافظ در شعری میگوید «به باغ تازه کن آیین دین زردشتی، کنون که لاله برافروخت آتش نمرود»، او در این شعر شادیِ خود را در کیشِ دیگری میجوید، البته به این معنا نیست که حافظ قصد زرتشتی شدن داشته باشد. اما از مراسم - که احتمالا چهارشنبه سوری منظورش بوده - به کیش دیگر شادی کرده است.
جمادی در بخش دیگری از این گفتوگو به شادی و شادمانی ایرانیان باستان اشاره کرد و گفت: در زمان ساسانیان برای هر روز یک نغمه و موسیقی داشتهایم، اما اکنون چیزی از آن نمانده است. بهگونهای که در نظمهای حاصل از آن در شادترین دستگاه موسیقی که ماهور است باز غم نهفته است و این جهان را به شکل زندان تاریک میبیند. به عنوان مثال «بشنو از نی» در آغاز مثنوی مولانا میل به برگشت دارد و از مردم و دنیا گریزان است.