به گزارش فرهنگ امروز به نقل از هنر آنلاین؛ سیاوش جمادی چهره شناختهشدهای است. معرفی او به همین دلیل کار بیهودهای است. این مترجم آثار فلسفی از نگاه انتقادی به پدیدههای فرهنگی-اجتماعی پیرامونمان میگوید. او میگوید:"در اروپا شکسپیر یا هومر بسیار مورد انتقاد قرار گرفتهاند اما این نقدها چیزی از عزمت، شکوه و اهمیت آنها در زمینه فرهنگی کم نکرده است. آنها هنوز به عنوان میراثهای فرهنگی کشور خودشان قلمداد میشوند و همچنان آثارشان مورد توجه قرار میگیرد. اگر در کشور ما کسی ذرهای حافظ یا فردوسی را نقد کند با او چگونه برخورد خواهند کرد؟ قطعا او به عنوان یک خائن ادبی معرفی خواهد شد."
مشروح گفت و گوبا سیاوش جمادی چنین است:
از كارهای جدیدتان صحبت كنید...
مدتی است "انكار حضور دیگری" را تحویل انتشارات ققنوس دادهام. كتاب "خواب نوشتها" هم به تازگی منتشر شده است. همین كتاب در دولت قبل غیر مجاز اعلام شده بود اما در این دولت منتشر شد. آقای لامه این كار را ترجمه كرد و بر آن مقدمه نوشتم. كتاب دیگری هم هست در مورد ارسطو و هایدگر كه آقای لامه ترجمه كردند و من با ایشان همكاری میكنم. ممكن است این همكاری باعث شود كار بهتر شود.كتابهای در دست خودم هم تالیفهایی هست كه در ۸ سال دوران رییس جمهور قبل به مانع خورده و من آنها را كنار گذاشته بودم. یكی یكی باید آنها را مرتب كنم و سامان دهم. امیدوارم كار خوبی كه بر آگاهی بخشی تاثیر بگذارد را ارائه دهم.
حالا كه به موضوع آگاهی اشاره كردید میخواهم از شما بپرسم وضعیت تفکر و نوآوری به ویژه در ادبیات امروز ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟
این سئوال پاسخ بنیادینی دارد که باید با تعمق به آن رسید. به یک دانش آموز موضوع طبیعت را میدهند و از او میخواهند در موردش انشاء بنویسند. او از کودکی آموخته که به طبیعت به عنوان یکی از مظاهر و مخلوقات خدا بنگرند. او پرسشگری را از کودکی نیاموخته. به او امکان برداشت آزاد را ندادهاند. باور خلق طبیعت توسط نیرویی خارج از خودش در ذهن او بدون برهان جای گرفته است. تا هر وقت این موضوع را نپذیریم و لباس میراث را بر تن خود نگه داریم وضعیت به همین منوال خواهد بود. باید لباس میراث را از تن در آوریم و با اندیشه انتقادی به تجزیه و تحلیل آن بپردازیم. تا پیش از این پیشرفتی در حوزه ادبیات نخواهیم داشت و این به نفع جریان فکری است که از جهل مردم سود میبرند.
اقتصاد، ابزار و روش زندگی در حال تغییر است و این به معنای تغییر کلی مفهوم فضا، زمان و مکان است. در این صورت ما با عدم تغییر در روش تفکر در حقیقت با بحرانی بزرگ روبه رو خواهیم شد. دولت هم باید به پیشرفت تفکر اجتماعی در جامعه کمک کند، چون درمان درد کشور ما تفکر انتقادی است. دل را باید به دریا بزنیم، آنچه تاکنون برای ما به عنوان الگو بوده چه در حوزه عرفان و چه در ادبیات با تفکر انتقادی تحلیل کنیم، تا بحران حاصل از سایر تغییرات در جامعه را لااقل تخفیف دهیم. در اروپا شکسپیر یا هومر بسیار مورد انتقاد قرار گرفتهاند اما این نقدها چیزی از عزمت، شکوه و اهمیت آنها در زمینه فرهنگی کم نکرده است.
آنها هنوز به عنوان میراثهای فرهنگی کشور خودشان قلمداد میشوند و همچنان آثارشان مورد توجه قرار میگیرد. اگر در کشور ما کسی ذرهای حافظ یا فردوسی را نقد کند با او چگونه برخورد خواهند کرد؟ قطعا او به عنوان یک خائن ادبی معرفی خواهد شد. این مشکل اساسا از بافت اجتماعی و فرهنگی ما نشات میگیرد و باید اذعان کرد که برخی ایدئولوژیها هم از آن بهرهبرداری میکنند. البته مقصود من از ایدئولوژی محدود به دولت نمیشود و طبق نظر ارسطو که انسان را طبعا موجودی اجتماعی میدانست منظورم به سیاست کلی جامعه بازمیگردد. اعتبار صحبت ارسطو با گذشت این همه سال هنوز پابرجاست و وابستگی پیوسته انسان به هم نوع را بیان میکند. پس از گذشت سالها شخص من سخن کسی که به بهانه عرفان میگوید از خلق بریده است و به قول ابن سینا نه طابع و نه مطبوع است را نمیپذیرم، چون او در سرشت خودش وابسته به اجتماع است. ما در زبان هسته داریم و زبان به صورت فردی معنایی ندارد. این موضوع کاملا روشن است اما دریغ که مطالعه نمیکنند هرچند ادعای علم و دانش در جامعه ما فراوان شنیده میشود. نگاه به تحقیقات انتقادی در جامعه بسیار بد بینانه است، هرچند این نتایج بر اساس هزاران آزمون بالینی صورت گرفته باشد.
سیر تاریخی تفکر انتقادی در ایران چگونه است؟
برخی از جهت دهندگان تفکر در ایران هنوز علاقهمندند انسان را با تعریف مینویاش ارائه دهند. ما هو نفسی که اصلا به من و شما تعلق نمیگیرد. نفس من متعلق به سیاوش جمادی است و نفس دیگری متعلق به شخص اوست. در تاریخ تفکر کشورمان جرقههایی بودهاند که اقدام به نگاه نو کردهاند، اما خیلی زود فراموش شدهاند. چرا؟ در مقابل این اتفاقات باید علامت سئوال بزرگی قرار داده شود و یک پروژه به حل این مسئله بپردازد.
روشن فکران تا چه اندازه در رسیدن به تفکر انتقادی نسبت به سنت موفق بودهاند؟
روشن فکرانی که نقد فرهنگ گذشته را انجام میدهند هنوز در دام آن فرهنگ گرفتارند. وقتی این دسته با هم روبرو میشوند به هم توهین میکنند. به جای ورود به یک همکلامی فکری بیشتر مایل به تکرویاند. این افراد منابع خودشان را مخفی میکنند. این دوستان به شدت تحت تاثیر غرب قراردارند و حتی حاضر به بازگوئی این تاثیرپذیری نیستند. اگر بنا به این تاثر باشد من هم جزء طرفداران امتناع تفکر خواهم بود و نمیتوانم دلیلی علیه آن بیاورم. چرا حاضر به بیان کتابها و منابعی که از آنها تاثیر گرفتهاند نیستند نمیدانم.
به گفته خود شما ناقدان تفکر سنتی خودشان جزء دسته سنت گرای جامعه هستند...
ما بدون اینکه خودمان بدانیم از زمان زاده شدن مالک اشیاء و تفکراتی مثل زبان شدیم. شما در ذهنتان با زبان مادری فکر میکنید. وقتی کلمهای از زبان دیگر وارد زبان مقصد شود، توان بیان کامل بار معناییاش را ندارد. چیزی که یک فارسی زبان از مهر برداشت میکند، قطعا با آنچه یک عرب از بکارگیری کلمه حب به دست میآورد متفاوت است. علاوه بر این در دورههای مختلف زبانی دلالت معنایی همین واژگان دچار تغییر میشود.
ابدیسازی مشکل دیگر در بین ماست. ما بر این باوریم که عقایدمان در زمینههای مختلف تا ابد باید تایید شود و مورد پذیرش همه قرار گیرد. ممکن است کلامی که من بیان میکنم نادانسته دچار اشکال شود. ما در جامعه خودمان نیاز به کسی داریم که بتواند این اشتباه را بیان کند. دیگری سخن او را به چالش بکشد و با ادامه این روش گفت و گو در بگیرد.
متاسفانه در جامعه ما نه گفت و گو صورت میگیرد و نه اصلا فضای آن فراهم است. فضای عمومی برابر و امن که انسانها بتوانند در آن نفس بکشند، تفکر در آن شکل بگیرد و مراوده این افکار انجام شود، مهمترین ابزار برای پیشرفت یک جامعه است. در جامعه ما این فضا وجود ندارد. تنها گروهی اندک بلندگوهای انحصاری در اختیار دارند و خود را بحرالعلوم میدانند. اکثریت مردم هم آنها را تایید میکنند، بدون اینکه ذرهای تفکر در مورد گفتههای آنان انجام دهند. باید تقابل افکار در جامعه شکل بگیرد، مردم به جنگ تفکرات مشغول شوند تا در نتیجه نزاعات فکری، اندیشه صحیح شکل بگیرد. دو هزار و چهار صد سال پیش جامعه یونان توانست با پیشگامی کسانی مثل ارسطو این فضا را ایجاد کند اما بعد از الگوسازی چنین تفکراتی دوباره حالت جمود فکری در یونان ایجاد شد و تا قبل از دوره رنسانس ادامه یافت. در عصر رنسانس بود که توانستند ارسطوی اصلی را تشخیص دهند و تفکرات او را نجات بخشند.
به نظر خود شما آرزوهایتان در مورد تحقق اندیشه انتقادی نسبت به سنتهای گذشته جامعه ایران در حالی که ابزارهای لازم را در اختیار نداریم چگونه می تواند برآورده شود؟
امید بسیار است اما نه برای ما. درد تفکر نمیتواند از درد جامعه جدا باشد و فکری که به دیگری مرتبط نباشد چیزی جز یک انحراف اخلاقی نیست. کانت میگوید"هر گونه شناخت منشایی تجربی دارد". آن کسی که در مورد چنین تفکری مصمم است حتی اگر آن را بینتیجه بداند ،کوتاه نخواهد آمد و ادامه میدهد. مجموعه این تلاشهای فردی شاید زمانی به ثمر برسد. البته مشکل عدم تفکر فقط مربوط به کشور ما نیست. دنیا روز به روز از تفکر دورتر میشود و در سراب ایدههای فرد گرایانه خود را مخفی میکند. ما محکوم به امیدیم و ناگزیر به بیان افکار امید بخش، اما نباید اقدام به بیان روانشناسی صدا و سیمایی کنیم. امروز همه جا این جمله ورد زبان است که نیمه پر لیوان را باید دید. البته ایدئولوژی نیمه پر بینی در تمام جهان وجود دارد، اما اگر ما قسمت خالی لیوان را نبینیم، قسمت پر آن را هم نخواهیم دید. تمرکز روی نیمه پر لیوان دیگر کافی است و از نظر من از این پس باید روی نیمه خالی متمرکز شویم.