به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شبستان؛ آيين سياسي اشراقي بيش از هر چيز بيان باورهاي همگاني زمان سهروردي بر پايه اعتبار حکومت افراد دانا و حکيم يا بهعبارتي همان پادشاهـ فيلسوف افلاطوني است. چنين باوري آنگونه که در فلسفه سياسي اسلامي مطرح شده، در اصل افلاطوني است اما سهروردي ارزشهاي نمادين شاهان اساطيري ايران را هم با آن پيوند زد. هر اندازه به اين ديد جنبه نظري بدهيم، باز هم جنبه عملي آن مهمتر خواهد بود. در گفتوگویی با رجبعلي اسفنديار، عضو هيئت علمي پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي و نويسنده کتاب «وجوه سياسي فلسفه شيخ شهابالدين سهروردي» به بررسي فلسفه سياسي اين فيلسوف پرداخته شد که اکنون بخش نخست آن از نظر شما ميگذرد:
بسياري معتقدند فيلسوف و در واقع هر انديشمندي فرزند زمانه خود است اگر بخواهيم فلسفه سياسي سهروردي را بازنمايي کنيم، ابتدا لازم است شرايط زندگي و آبشخورهاي فکري او را بررسي کنيم. سهروردي از چه کساني تاثير پذيرفته بود؟
در قرن ششم هجريقمري همزمان با دوره زندگي سهروردي، جهان اسلام شاهد تحولات سياسيـ اجتماعي گستردهاي بود. گسترش قدرت سلجوقيان و درگيريهاي مذهبي در بلاد اسلامي از طرفي و جنگهاي صليبي از سوي ديگر، توان و قدرت دولت اسلامي را تضعيف کرده بود. اصفهان نيز که محل تحصيل سهروردي بود شاهد نزاع حنفيان و شافعيان بود. در چنين شرايط سختي سهروردي با گرايشهاي اسماعيلي مشغول تحصيل علم و دانش بوده است. سهروردي پس از اتمام تحصيلات متداول آن زمان ضمن مسافرت به برخي نقاط ايران، با مشايخ صوفيه ملاقات و از تعاليم آنان بهره جست. در يکي از اين مسافرتها که از سوريه ميگذشت، در حلب، ملک ظاهر پسر صلاحالدين ايوبي فرمانرواي مشهور مسلمانان را ملاقات کرد و با خواهش او در قصر وي ماند. در اين بارگاه بود که مورد بيمهري مقامات مذهبي شهر قرار گرفت و به فساد عقيده متهم شد و در نهايت در سن ۳۸ سالگي به قتل رسيد.
عمدهترين اثر سهروردي، کتاب «حکمت الاشراق» است که بهتنهايي، تمامي انديشههاي اين حکيم فرزانه را در خود دارد. بهطور کلي آثار سهروردي را به سه دسته ميتوان تقسيم کرد: آثار فلسفي، آثار و رسالههاي تمثيلي عربي و فارسي و عبادات و ادعيه و ساير مقالات ايشان که دربردارنده کلمات قصار و بيانات موجز اوست. سهروردي در جواني، مجذوب حلاج شده بود و همانطور که ميدانيد بهگونهاي به سرنوشت او گرفتار شد. وي بهگونهاي متاثر از امام محمد غزالي و کتاب معروف او «مشکوه الانوار» نيز بود. اين کتاب در تنظيم و تدوين تعاليم اشراقي سهروردي نقش بهسزايي داشته است. بايزيد بسطامي، حسين بن منصور حلاج و شيخ ابوالحسن خرقاني که نمايندگان کامل فيلسوفان حقيقياند بر سهروردي تاثير گذاردند. سهروردي خود تصريح ميکند که از فلسفه يونان باستان و مشرب پهلويون يا فهلويون ايراني الهام گرفته است. او رمزها و واژههاي خسرواني ايران باستان را بهکار ميگيرد و آثار يوناني نيز از جمله منابعي است که از حوزه اسکندريه و منطقه شامات به او رسيده است.
از آنجا که سهروردي کتاب مستقلي در حوزه سياست ندارد، بيشترين رجوع ما براي شناخت انديشه سياسي اين انديشمند بايد به چه آثاري باشد؟
بنيان نظريه سياسي سهروردي را بايد در ابتداي کتاب «حکمت الاشراق» جستوجو کرد. شيخ اشراق در اين اثر بدترين اعصار را زماني ميداند که در آن تلاش شخصي وجود نداشته باشد و حرکت انديشه منقطع، باب الهام بسته و طريق نظر مسدود باشد. به اعتقاد او جهان هيچگاه فاقد فلسفه يا فاقد شخصي که عهدهدار حکمت و اقامت دليل و ارائه توضيحات آن باشد، نبوده است.
سهروردي در اين بحث فلاسفه را نايبان خداوند در زمين، پيغامآوران و قانونگذاران در جهان هستي ميداند و بدين ترتيب رهبري جوامع انساني را به دست حکيمي متبحر در تاله و بحث ميسپارد. از نظر وي، شخص حاکم صرفا به فرمان خدا ميتواند حکمران مشروع باشد. با اين بيان، تدبير يا حکومت بهمعناي دقيق کلمه تنها در صورتي قابل توجيه است که از طريق خداوند و در ارتباط با او، يعني به امر الهي باشد. از اين رو يکي از ارکان اساسي سياست اشراقي اين است که در آن حکمرانان توانايي آن را مييابند که دريافتکننده فرمان الهي باشند و صلاحيت اقتداري را که از طريق الهي به آنها اعطا شده، داشته باشند. سهروردي نيز مانند ابنسينا از انديشه افلاطون بهمنظور فهم و تفسير نبوت بهره ميگيرد، اما با توجه به الزامات وحي، توحيد و نگرش اشراقي خود، دگرگونيهايي در نظام افلاطوني ايجاد ميکند. حکومت مطلوب در انديشه سهروردي همانند افلاطون حول محور داناترين دور ميزند. با اين تفاوت که داناترين فرد در انديشه سهروردي بايد مستجمع جميع صفات پسنديده بوده و توانايي اتصال به جهان مافوق قمر را داشته باشد. سهروردي نيز مانند فارابي رئيس مدينه را به طبيب حاذق تشبيه ميکند، اما طبابت حاکم مطلوب سهروردي تنها در عالم ماده خلاصه نميشود، بلکه روح انسانهاي جامعه را نيز در برميگيرد. از اين جهت است که وي در تمام آثار خود اوصاف انسانهايي نيکسرشت را که توانايي ارتباط با نورالانوار دارند بيان ميکند و از اين رهگذر مسير نيل به يک حکومت الهي را روشن ميسازد؛ حکومتي که عدالت، پايه و اساس آن است و غايتي جز سعادت و کمال انسان ندارد.
فلسفه سياسي سهروردي و بحث مدينه فاضله او از چه آثاري قابل دريافت است؟
هرچند سهروردي داراي آثار مستقل سياسي نيست، اما در آثار متعدد خود از سياست بهمعناي استصلاح خلق و رهبري جامعه غافل نبوده و همواره دغدغه سعادت و رسيدن به عدالت در جامعه را داشته است، از اين رو با اثبات ضرورت زندگي جمعي انسان به رسالت انبيا اشاره ميکند و از اين رهگذر پلي بهسوي حکومت حکيمان ميزند. سهروردي ضمن تقسيم عالم به جهان مافوق قمر و ماتحت قمر، انسانهاي فاني در جهان ما تحت قمر را به جهان بالا سوق ميدهد و معتقد است کسي که در سير حرکت چهارگانه، خود را به عالم بالا رساند و درجه کمال را دريابد ميتواند رياست طبيعي اين جهان را به عهده گيرد. داستان غربت غربي سهروردي بهطور کامل اين سير حرکت و بازگشت انسان را به نمايش ميگذارد. در اين داستان انسان از ديگر جاي از ناکجاآباد به راه ميافتد و در پي هبوطي غمبار بدين غريبستان تبعيد ميشود. تمامي سخن قصه غربت غربي اين است که چگونه ميتوان از غريبستان رهايي يافت و به مأوي نخستين بازگشت. بودن خاکي در نگاه سهروردي برابر با عمري دراز در ظلمت زيستن است؛ در اين هنگام، انسان، زنداني چاهسار طبيعت است و رهايي از اين زندان در اعتصام به ريسماني که از ماوراي عالم بدين جهان آويخته شده ممکن است.
با اين اوصاف علم و دانش سياست در فلسفه اشراقي سهروردي چه جايگاهي دارد؟
سهروردي همانند ساير فلاسفه اسلامي، حکمت را به دو دسته نظري و عملي و حکمت عملي را به سه دسته خلقيه، منزليه و مدنيه تقسيم ميکند و در بحث حکمت مدنيه، جايگاهي براي سياست قائل است. شيخ اشراق مانند فارابي بحثي مستقل از مدينهها را ندارد اما با نگاهي کلي به سياست، در پي رهبري فرزانه براي مدينه است تا آن را به عالم مافوق قمر متصل سازد. از آنجا که وي اين جهان را نردبان ورود به عالم عقل و معنا تصور ميکند، سياست را بهمنزله ابزاري براي نيل به سعادت مينگرد. بر اين اساس درصدد است تا با ارشاد خلق و هدايت آنها براي رسيدن به عالم معنا، به رهبري حکيم متاله دست يابد. سهروردي، در بحث انسانشناسي به تعلقات انسان به جهان مادي اشاره ميکند و زندگي دنيوي را با سه نوع معرفت همراه ميداند؛ معرفت نفس، معرفت خداوند و معرفت فرايض و سنن شرعي مثل خوردن، پوشيدن و... . قسم سوم اين معارف به نگاه انسان به زندگي دنيوي اشاره ميکند و از اين رهگذر سهروردي به سياست از باب تداوم، توسعه و تعالي زندگي دنيوي نظر ميافکند زيرا شناخت واجبات و سنتهاي شرعي در نظر وي، شناخت نيازهاي دنيوي انسان است که قانونگذاري و تشريع بر مبناي آن صورت ميگيرد. در يک کلام ميتوان اين تعبير را در خصوص نوع نگاه سهروردي به سياست بيان کرد که باورهاي او بر پايه اعتبار افراد دانا و حکيم يا بهعبارتي همان حکيم حاکم افلاطوني استوار است.
حکمت نظري و عملي در نظام فکري سهروردي چگونه تعريف و طبقهبندي ميشود؟
امور دنيوي در نگاه سهروردي به دو بخش تقسيم ميشود؛ اموري که به اعمال انسان تعلق نميگيرد مثل آسمان و زمين و ديگر امور مربوط به آنهاست. وي از نوع اول به حکمت نظري و از دسته دوم به حکمت عملي تعبير مي کند و حکمت عمليه را به سه قسم خلقيه، منزليه و مدنيه تقسيم ميکند و دانستن اين امور را براي بقاي زندگي دنيوي ضروري مي داند. شيخ اشراق چهار اصل عدالت، حکمت، شجاعت و عفت را لازمه سلوک عملي ميداند و تاکيد ميکند اصل لازم در اين چهار عنصر اصل توانايي و اعتدال است نه افراط و تفريط. وي بحث مستقلي از مدينه ندارد اما از مباني او به دست ميآيد که سياست بهمنزله ابزاري براي رسيدن به سعادت است.
مباني فلسفه سياسي شيخ اشراق چيست؟
وقتي سخن از مباني فلسفه سياسي انديشمندي به ميان ميآيد بايد بهشکل منطقي بهسراغ مباني معرفتشناختي، هستيشناختي، انسانشناختي و غايتشناختي او رفت. براي بررسي انديشه سياسي شيخ اشراق نيز بايد از همين الگو پيروي کرد. کليديترين مفهوم انديشه سياسي شيخ اشراق مفهوم نور است. وي در بحث شناخت عالم، عالم نور را در مقابل عالم ظلمت قرار ميدهد و نور را محتواي هستي و ظلمت را حد و مرز و قالب آن معرفي ميکند. سهروردي با مقابل هم قرار دادن نور و ظلمت، شکل خاصي از جهانشناسي را ارائه ميکند که در آن جهان موجودات در تحت قمر در درون خود تنها با اتصال به جهان مافوق قمر ميتواند از نور و ضوء بهره بگيرد. با اين بيان براي شناخت هستي از نورالانوار شروع ميکند. شيخ اشراق در بحث انسانشناسي با اثبات اين نکته که نفس ناطقه انساني جوهري روحاني دارد به اختلاف نفوس انسان اشاره ميکند و نفوس قوي، شريف، خير، حکيم، رحيم و حُر را معلول نفوس عاليترين و بزرگترين و روشنترين کواکب از اجرام سماوي ميداند و نفس ضعيف، خسيس، جاهل، شرير و قاسي را معلول نفوس فروتر و کوچکتر از سماويات ميداند. وي انسانها را داراي جوهر متفاوت ميداند، لذا احوال نفوس آنها را نيز بهطور طبيعي مختلف ميداند. سهروردي در بحث انسانشناسي به بيان احوال نفوس ۱۲ گانه ميپردازد و از اين نفوس، نفسهاي قابل تعليم را معرفي ميکند. شيخ اشراق کمال انسان را در تجرد از ماده به اندازه طاقت و تشبه به مبادي ميداند و معتقد است اگر انسان عفت، شجاعت و حکمت عملي را به دست آورد، حصول اين ملکات اخلاق و علوم براي او لذتي وصفناشدني ايجاد ميکند.
از نظر سهروردي، حکمت الهي از جانب خداوند و از طريق وحي به ادريس پيغمبر يا هرمس رسيده است. سپس اين حکمت به دو شاخه تقسيم شد که يکي به ايران آمد و ديگري به مصر رفت و از آنجا به يونان رفته و سپس وارد تمدن اسلامي شد. سهروردي خود را نقطه کانوني دانسته که اين دو ميراث حکمتي را که از شاخه واحد نخستين پيدا شده، دوباره به نقطه واحد رسانده است.
انديشه وي بر آن بود که از طرفي حکمت زرتشت و افلاطون را با يکديگر ترکيب کند و از طرف ديگر، حکمت واحد، کلي و جاودانهاي را بهوجود آورد که از آموزههاي ديني و اسلامي برخوردار باشد. شيخ اشراق از جمله کساني است که براي حکمت عتيق اهميت فراوان قائل شده و حکماي باستان را در درک حقيقت مصيب دانسته است. وي به همان اندازه که به حکماي قديم مشرقزمين اهميت ميدهد، به حکماي قديم مغربزمين نيز توجه ميکند. حکمايي که سهروردي از آنان به خليفهالله تعبير ميکند، از راه تجربه اشراقي و حکمت ذوقي به حقايق دست مييابند و به آموختن نيازي ندارند و حق مطلب را بدون مطالعه کتاب درک ميکنند. در واقع به گفته ايشان حدس قوي است که اين افراد را خليفه روي زمين ميکند. اين همان حکمت لدني است که سهروردي از آن ياد ميکند. حکمت ذوقي سهروردي بر دو پايه استدلال، شهود و اشراق استوار است: اشراق همان ظهور نور الهي بر دل و جان سالک و پرتو افکندن آن انوار قاهره عقلي بر قلب و پرتوپذير شدن قلب از لمعان آن نور قاهر است. فلاسفه معاصر معتقدند سهروردي از ابتدا ذوق اشراقي داشته و حتي قواعد فلسفه مشاء را با توجه به ذوق اشراقي خود تدوين و تفسير کرده است. روش شيخ اشراق اين بود که براي پيروان خود قاعده مشائيان را بيان ميکرد و سپس آنان را به حکمت ذوقي ارجاع ميداد.
انديشه سياسي سهروردي چه نسبتي با مباني فلسفي او دارد؟
سهروردي شناخت معارف و کسب علم و معرفت براي انسان را ضروري ميداند و راه علم و دانش را مسدود ندانسته و بهترين جويندگان الهي را کساني ميداند که هم طالب تاله و هم خواستار حکمت بحثي باشند. نظام هستي در نگاه سهروردي مبتني بر تجلي انوار است. وي با مقابل هم قرار دادن نور و ظلمت، شکل خاصي از جهانشناسي را ارائه ميکند که در آن جهان موجود در تحت قمر در درون خود تنها با اتصال به جهان مافوق قمر ميتواند از نور و ضوء بهره گيرد و به همين سبب وي براي شناخت هستي، از مبدا آن يعني واجبالوجود آغاز ميکند و ضمن معرفي و بيان صفات او به چگونگي خلقت افلاک ميپردازد. تز اصلي شيخ اشراق معنا يافتن در مواجهه با خداوند است. براي او متافيزيک نور تنها تقسيمي آنتولوژيک درباره جهان نيست، او به سرنوشت ويژه بشر ميانديشد. ايمان داشتن به خدا و عشق ورزيدن به او و در واقع تعين يافتن از سوي امر قدسي و نشان دادن اينکه امري وراي هستي بشري آن را معين ميدارد و معنا ميبخشد، همه و همه از يافتههاي سهروردي است که اين معنايابي، امري حقيقي و غيرموهوم است. در نگاه سهروردي به غايت انسان، دو گرايش، يکي گرايش برين که در فرا رفتن از خويشتن متبلور ميشود و ديگري گرايشي فرودين که بشر را به قعر غريزه ميخواند، در نهاد آدمي ستيزي دمادم پديد ميآورند. وي خير در جهان خلقت را بيش از شرور ميداند و کمال آدمي را در خير جستوجو ميکند. سهروردي کمال انسان را در تجرد از ماده به اندازه طاقت و تشبه به مبادي ميداند و معتقد است اگر انسان عفت، شجاعت و حکمت را براي خود حاصل کند، حصول اين ملکات اخلاقي براي او لذتي وصفناشدني ايجاد ميکند. وي چهار اصل عدالت، حکمت، شجاعت و عفت را لازمه سلوک عملي ميداند و اصل لازم در اين چهار عنصر را اصل توانايي، اعتدال و ميانهروي ميداند.
ادامه دارد/