به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شبستان؛ قصه مادرم این جوری شروع می شد: خیلی وقت پیش ها کنار یه جنگل تو یه خونه خیلی بزرگ یه خونواده زندگی می کردن که خیلی همدیگه رو دوست داشتن، درست مث همه داستانها که اولش همه خیلی خوبه ولی یه شب اتفاقی می افته، یه اتفاقی که زندگی اون آدمها رو عوض می کنه. طرف های نیمه شب وقتی همه شون خواب بودند یهو صدای زنگ در خونه بلند میشه. همه از جاهاشون می پرن بالا و می آن کنار در، پدر خونواده با زنش و دو تا دخترهاش، پدره می پرسه کیه و بعدش از پشت در صدای دختری رو می شنون که خواهش می کنه درو باز کنن.
مادره اولین کسیه که می ره طرف در ولی پدره ازش می خواد این کار رو نکنه، میگه ممکنه کسان دیگه ای هم باهاش باشن و یه جایی تو تاریکی قایم شده باشن و از این حرفها ولی وقتی دختره بازم التماس می کنه درو باز کنن، مادره دیگه طاقت نمی آره می ره جلو و درو باز می کنه و چشم شون می افته به یه دختری که دو سه سالی از دخترهای اون خونواده برگ تر بوده. دختره همون شب براشون تعریف می کنه که پدر و مادرش چند ماه پیش تو یه حادثه رانندگی مردن و اون این مدت تو خونه یکی از دوست های پدر و مادرش زندگی می کرده، بهشون میگه اون شب داشتن با ماشین از جاده کنار جنگل رد می شدن که ماشین خراب میشه. مرده، همون دوست پدرش می ره کاپوت ماشینو می زنه بالا و بعدش هم از زنش می خواد کمکش کنه. دختره هم همون جا تو ماشین خوابش می بره. وقتی از خواب می پره می بینه هنوز کاپوت ماشین بالاس، از ماشین می آد پایین و میره سراغ موتور ماشینه ولی هیچ کس اونجا نبوده. بلند بلند زن درو صدا می زنه تا اینکه احساس می کنه از یه جایی تو جنگل یه صدایی می آد. فکر می کنه اونجان. راه می افته طرف جایی که فکر می کرده صدا از اونجا می آد و بعد یهو متوجه میشه وسط اون جنگل تاریکه. آره نصف شب وسط اون جنگل تاریک!
کتاب "خانه ای در تاریکی" نوشته سیامک گلشیری به تازگی از سوی انتشارات افق چاپ و روانه بازار کتاب شده است. این رمان نوجوان مشتمل بر ۲۱ فصل و ۱۷۰ صفحه است. رسم الخط و نگارش این کتاب طبق نظر نویسنده درج شده است.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم: صبر کردم. زل زده بودم به نور که داشت به من نزدیک می شد و بعد جایی لابه لای درخت ها ایستاد. گفتم: «دانیال، تویی؟»این کلمات آن قدر آهسته از دهانم خارج شدند که خیال کردم اصلا هیچ صدایی از گلویم درنیامده و بعد باز آن صدا را شنیدم؛ کسی داشت اسمم را صدا می زد، درست از لابه لای درخت های تاریک. دو سه قدمی از ماشین فاصله گرفتم. رو به نور چراغ، که حالا جایی ثابت مانده بود، گفتم: «دانیال!»
نور به سمت من حرکت کرد. کمی که جلوتر آمد، کسی باز اسمم را صدا زد. صدای دانیال بود. تقریبا مطمئن بودم. گفتم: «چرا نمی آی؟»ایستاد. بلند گفتم: «دانیال!»
دوباره صدایم کرد. گفت بروم پیشش. خواستم راه بیفتم بروم طرف نور چراغ شارژی که دیگر چیزی تا من فاصله نداشت. حالا حتی دانیال راه هم کمابیش با آن تی شرت آبی رنگش می دیدم. چند قدم هم جلو رفتم، اما بعد احساس کردم نمی توانم از جایم تکان بخورم. انگار سر جایم خشک شده باشم. احساس عجیبی داشتم. احساس می کردم اگر پا توی آن جنگل بگذارم، دیگر هرگز برنمی گردم. اما بعد فکر کردم این دانیال است که ایستاده چند متری من و صدایم می زند. نفس عمیقی کشیدم. خواستم باز صدایش بزنم که شنیدم گفت: «بیا دیگه!»...
سیامک گلشیری تاکنون نزدیک به چهل اثر منتشر کرده است. بیش از ده رمان و پنج داستان، آثار گلشیری جوایزی از جمله جایزه کتاب سال مهر، لوح تقدیر جشنواره کتاب برتر کودک و نوجوان و لوح تقدیر جایزه یلدا را از آن او کرده اند. او بیش از ۱۰ سال است که در دانشگاه ها و موسسه های مختلف از جمله دانشکده های هنرهای زیبای دانشگاه تهران داستان نویسی تدریس می کند.
گفتنی است، کتاب " خانه ای در تاریکی" نوشته سیامک گلشیری در شمارگان ۲۰۰۰ نسخه با قیمت ۸۰۰۰ تومان از سوی انتشارات افق چاپ و روانه بازار کتاب شده است.