به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شبستان؛ متن ذیل یادداشتی است از دکتر کریم مجتهدی درباره شهاب الدین یحیی سهروردی در مغرب زمین که از نظرتان می گذرد:
نام شهابالدین یحیی سهروردی در قرن بیستم به تدریج به نحو مشخصتر در آثار متخصصان عرفان و تصوف ایران آورده شده است. در این دوران رینولد آلین نیکلسون انگلیسی، لوئی ماسینیون فرانسوی، هلموت ریتر آلمانی و هانری کربن فرانسوی ازجمله مستشرقانی هستند که در مورد سهروردی مطالعه و تحقیق کردند. امروزه آثار هانری کربن به اغلب زبان های معتبر جهان ترجمه شده و به نظر میرسد از رهگذر آثار و زحمات او عملا متفکرانی چون سهروردی و ملاصدرا و بسیاری دیگر که هیچگاه خارج از ایران اسم آنها شنیده نمیشده است، در بسیاری از دانشگاه های معتبر جهان، انجمنها و حوزه های فلسفی مورد توجه قرار میگیرند، البته این موضوع فقط انحصار به اروپا و آمریکا ندارد، بلکه در خاور دور، ژاپن و چین و بسیاری از کشورهای آسیایی دیگر، افراد زیادی دیده می شوند که به مطالعاتی از این قبیل علاقه مند شده اند و حتی گاهی به تحقیقاتی از نوع مقایسه ای با متفکران سنتی خود، دست می زنند.
رینولد آلن نیکلسون:
نیکلسون یکی از اولین محققان غربی است که اول بار در سال ۱۹۱۴م. اشاره به اسم شهابالدین سهروردی کرده و از این جهت بر دیگران فضل تقدم دارد، گرچه به نحو تخصصی درباره او سخن نگفته، بلکه اوصاف متصوفه مسلمان را به نحو کلی شرح داده است.
هلموت ریتر:
اهمیت هلموت ریتر در حوزه مطالعات مربوط به سهروردی از جهت تحقیقات نسخهشناسی او در استانبول و معرفی نسخ آثار سهروردی است.
لوئی ماسینیون:
ماسینیون سالهای متمادی عمر خود را صرف نگارش پایاننامه مشهور خود درباره منصور حلاج کرده است؛ این نوشته از دقت علمی زیاد و روش عینی منحصر به فردی برخوردار است، آن هم درباره موضوع بسیار حساسی چون عرفان و تصوف اسلامی، از رهگذر این اثر ماسینیون موفق می شد نوعی گفتگو میان اسلام و کلیسای کاتولیک برقرار کند که نتیجه بسیار مثبتی نیز داشته است. ماسینیون هیچ کتاب و مقاله مستقلی درباره شهاب الدین سهروردی ندارد، ولی در همین اثر معروف خود، افزون بر اینکه در هر مناسبت لازم حدودا در هشتاد صفحه مختلف چندین بار به اسم سهروردی اشاره کرده و نکاتی ـ چه در متن و چه البته بیشتر در حاشیه ـ درباره او سه صفحه از جلد دوم کتاب خود را به نحو کامل اختصاص به سهروردی داده است. عنوان اصلی این قسمت سهروردی مقتول و سنت هرمسی است. در این سه صفحه با وجود اختصار از جریانات اصلی زندگی نامه سهروردی، استادان او و مشخصات تفکر او، به نحو أحسن شده است. ماسینیون از رهگذر عبارات موجر و منسجم خود نشان میدهد که تجربه زندگی سهروردی و فلسفه اشراق او تا حدودی نزدیک به فضای ذهنی اشخاصی چون منصور حلاج، بایزید بسطامی و بعضی از صوفیان دیگر است، ولی در ضمن اعتقاد دارد که تمایزات بنیادی، آنها را از هر لحاظ از یکدیگر جدا میکند و در واقع به معنایی، اصالت هر یک از آنها کاملا مصون و منحصر به فرد باقی می ماند. به هر ترتیب تا وجه تمایزی نباشد، وجوه تشابه نیز صرفا لفظی، عبث و بی مورد خواهند بود. این چهره ها منحصر به فرد و غیرمکرر هستند، با اینکه خواننده هر بار با تجربه ای روبرو می شود که بی شباهت به تجربیات دیگر سالکان نیست، ولی در ضمن مثل این است که هر یک از آنها، برای رسیدن به هدف نهایی، باید مسیر خاص خود را نه فقط تعیین، بلکه به معنایی ابداع کنند. تا تجربه شخصی و مستقل نشود، اصالت آن محرز نخواهد بود. هر نوع تقلید بدون تأمل و درایت، سالک را به بیراهه خواهد کشاند و نه فقط ابتکار عمل از او سلب خواهد شد، بلکه امکانات احتمالی واقعی او نیز ضایع و عقیم خواهد ماند. در هر مرحله از زندگی، گویی سالک باید خود را از نو عمیقتر بشناسد و شخصیت خود را احیا کند. میتوان گفت که مرحلهای از تفکر به معنایی فرارفتن از خود آن تفکر است؛ فقط همین بازشناسی و فراروی دائم است که نوع و جهت راه حقیقی را تعیین می کند و الا نه راهی خواهد بود، نه تفکری، نه سالکی و نه حتی روحی. تقلید نه فقط انعکاس تاریکی و خاموشی است بلکه انکار بالفعل حیات درونی و تن در دادن به جهل و نابودی است.
هانری کربن:
هانری کربن سعی کرده است با آثار عدیده خود به نحوی نشان دهد که تفکر اسلامی محدود به فلسفه های یونانی، کلام اهل تسنن یا حتی تصوف به معنای متداول کلمه نمی شود و تاریخ تحول این تفکر هم با ابن رشد به پایان نمی رسد، بلکه برعکس با آثار افرادی چون شهاب الدین سهروردی از نو به شکوفایی بالفعل جدیدی ارتقا می یابد. به عقیده او فلسفه نزد ایرانیان قدرت جدیدی پیدا کرده است که بعضی از امکانات واقعی آن هنوز ناشناخته باقی مانده و تحققی عینی نیافته اند. کربن در عین حال داده های فنی و مقولات ذهنی به سبک سنت یونانی را نزد مسلمانان انکار نمی کند. همچنین باید یادآور شد که آثار کربن جایگاهی بسیار فراتر از یک تفسیر ساده تاریخی پیدا می کنند و ابعاد جدیدی را برای تفکر نمایان می سازند، ازجمله اینکه به عقیده او با فلسفه های ایران اسلامی، می توان به سنگر محکمی دست یافت و علیه عرفیسازی و تقدسزدایی که در دنیای غرب با پوچ گرایی و هیچ انگاری همراه شده و عمومیت پیدا کرده است استفاده کرد. به عقیده او تفکر باطنی شیعیان در جهت تعمق خاص سنت ابراهیمی قرار می گیرد که یکی از امکانات معتبر آن فراروی از بن بستهای کاذب مابعدالطبیعی در نظامهای کاملا قشری است. تفکر باطنی ایرانیان، نوعی انس و الفت را با وجود متعالی و حضرت حق ممکن میکند، به طوری که مشرکان و همچنین بعضی از کاتولیکها و پروتستانها که از اعتقاد و ایمان تقدسزدایی کردهاند، نمیتوانند به آن صدمه ای وارد کنند.
هانری کربن در بعضی از آثار خود همچنین از تأثیر تفکر دینی زرتشتی و مزدایی نزد مسلمانان سخن گفته و از اهورا مزدا نام برده است که پیروان او هنوز در هندوستان و ایران زندگی میکنند. او به نوعی ارتباط میان دوایر پیامبران و دوایر عالم هستی قایل است و همچنین شباهتهایی میان امام مهدی(عج) و منجی زرتشیان، «سوشیانت» تشخیص می دهد که از کنار دریاچه ای از ایران برخواهد خاست.
هانری کربن محقق و نویسنده بسیار پرکاری بوده و آثار او به لحاظ کمیت و کیفیت واقعا درخور ملاحظه است و تهیه فهرست کاملی از تمام آنچه او نوشته اعم از ترجمه، تألیف، مقاله، سخنرانی، مصاحبه و غیره به سهولت مقدور نیست، ولی در هر صورت با وجود تنوع و گستردگی این آثار، همه آنها به نحوی براساس نوعی خط مشی واحد مرکزی نوشته شده و در جهت تحکیم یکدیگر استحکام یافته اند. این وحدت بنیادی موضوع تفکر و تحقیق، عملا دلالت به مراتب و مراحل خاص تحولی تفکر او نیز می کند، با اینکه گویی در آثار مختلف کربن، سنت سهروردی خط مشی نامرئی ارتباطی آنها را تعیین میکند. به نظر میرسد کربن با آشنا شدن با آثار سهروردی امکانات بنیادی تفکر شخصی خود را نیز کشف کرده باشد؛ او خود در مقاله ای بسیار جالب توجه تحت عنوان از هیدگر تا سهروردی به این مطلب صریحا اشاره کرده است.
کربن از خانواده بزرگ حکما و فلاسفه دوره اسلامی نام برده که عملا سنت فکری فارابی و ابن سینا را از مسیر افکار سهروردی تا ملاصدرا رسانده اند و از آن تاریخ تا روزگار ما هر یک از متأخرین نیز به معنایی تبلور نفس فلسفه در فعلیت محض آن در عصر خود به شمار میرفته اند و براساس آن ذوق روحی ریشهدار خود را در کشاکش حوادث و فراز و نشیب تاریخ که گاهی بس سهمگین و خطرآفرین نیز بوده است، حفظ کردهاند. به همین دلیل سنت فکری این حکما نه فقط الزاما در تاریخ مادی سیاسی و اجتماعی به معنای رایج امروزی قرار نمیگیرد، بلکه گویی برای فهم درست آن باید به ورای تاریخ نظر داشت و حتی نفس تاریخ را نیز بر همین اساس ارزیابی کرد. تفکری که نسبت به تاریخ اشرف نباشد، هر چند که از دل تاریخ برخاسته باشد، باز تفکر اصیلی به حساب نمیآید. در هر صورت در اینجا سخن از تاریخ سیاسی و اجتماعی نیست بلکه سخن از نوعی تاریخ ازلی و ابدی است که در نزد کربن با اصطلاح فراتاریخ و مابعد تاریخ مشخص می شود.
کربن در واقع در جستوجوی معنای یک تجربه روحی است، نه در پی شرح حوادث خارجی و تعیین محل و زمان وقوع این تجارت. نظر او بیشتر به حکمایی است که در افق معنوی آن گروه از نفوسی قرار دارند که قادرند عالم باطنی خود را از هر نوع تجاوز خارجی مصون بدارند. اینها یکی پس از دیگری نیستند بلکه از جهتی یکی همراه دیگری میباشند. تمام خانواده فلاسفه ایران و کل خردمندان این مرز و بوم از تجربه واحدی برخوردار بوده اند و هر یک به سبک و زبان و یا انشای خاص خود آن را بیان کرده است، البته برخی از چهرهها جنبه شاخصتری دارند و از اهمیت بیشتری برخوردار میشوند. در این میان می توان از یکی از اولین چهره هایی که هانری کربن توجه زیادی به او دارد، یعنی از ابن سینا سخن گفت. ما معمولا ابن سینا را به عنوان حکیم مشائی و مفسر ارسطو می شناسیم؛ کربن بدون اینکه این جنبه را انکار کند، بیشتر به گرایش مشرقی و جنبه های تأویلی و حکایات تمثیلی این متفکر نظر دارد. او رسالة الطیر، حی بن یقظان و سلامان و آبسال را مورد بحث قرار میدهد و هر یک را جلوهای از جریان معنوی کل ایران زمین می داند.
از طرف دیگر نباید فراموش کرد که سهروردی ـ بنا به گفته خود ـ کار ابن سینا را ادامه داده است. کربن در مورد سهروردی هم به بحث در کتابهای فلسفی چون حکمة الاشراق که جنبه عمومی و بنیادی دارند، می پردازد و هم به حکایات عرفانی و اشراقی او چون عقل سرخ و آواز پر جبرئیل و غیره توجه می کند؛ حتی از تفسیرهای کوتاه ولی بسیار عمیق و مؤثر سهروردی از حکایات شاهنامه فردوسی سخن به میان می آورد. مثلا از داستان زال که سپیدی موی او مظهری از پاکی اوست و اگرچه از بطن طبیعت برخاسته ولی تحت سرپرستی سیمرغ رشد یافته و مراحل ارتقای روحی خود را آغاز کرده است. او جریان تقابل رستم با با اسفندیار و پیروزی رستم را در اثر دخالت سیمرغ شرح میدهد و بالاخره به داستان تأمل برانگیز کیخسرو و جریان ناپدید شدن او در کوهستان اشاره می کند و اینکه کیخسرو چگونه در آب زلال کوهستان که به نحوی ینبوع الحیات(سرچشمه زندگی) است تن آلوده خود را شستوشو داده تا گویی از این رهگذر به مرتبه عالیتری از زندگی عبور نماید. کلا به عقیده کربن در نزد سهروردی نوعی انتقال حماسه پهلوانی به حماسه عرفانی و اشراقی دیده می شود. جوانمرد عرفانی در مقابل انسان سازنده و انسان فکور به معنای غربی کلمات، مفهوم انسان سالک را به معنای شرقی کلمه تداعی و مطرح می کند و با کردار خود، برتری آن را به نحو عینی به اثبات میرساند. کربن با سهروردی و دیگر متفکران ایرانی ـ اسلامی، احساس همدلی عمیقی میکند و گویی خود او مطابق رساله الغربة الغربیة، در این جهان خاکی و جغرافیایی، غریبی بیش نبوده که می بایستی به وطن خود بازگردد. بحثهایی که کربن در مورد ملاصدرا و در مورد حرکت جوهری او می کند، به خوبی نشان میدهد که نظریه ملاصدرا با آنچه در جهان غرب، تحول و اصالت آن نامیده میشود بسیار متفاوت است. ملاصدرا در عصر صفویه، مظهر وحدت فرهنگی ما ایرانیان بوده است و در بحث حرکت جوهری به نوعی استعداد ریشه ای استکمال و درجات ارتقایی آن در نزد انسان توجه داشته است که این به تنهایی گویی جوازی برای ورود به هر نوع جاوداننامه است.
نتایجی که کربن از تحقیقات خود به دست آورده، خاص ما ایرانیها نیست و این چنین نیست که ما ایرانیان فقط مخاطب او باشیم، بلکه در واقع از لحاظی پیام کربن، پیام درونی ماست که از طریق آثار او در کل جهان انعکاس می یابد. کربن در عصری که می خواهند انسان را صرفا اقتصادی و مصرف کننده بدانند، همان طوری که اشاره کردیم از انسان سالک صحبت کرده است. او حتی در کل تحقیقاتش به نحوی خود نیز سالک بوده است و هر بار با یکی از چهره های درخشان همراه می شود و با دقت در آثار او نه فقط با او به محاوره می پردازد بلکه از این رهگذر گویی مثلا روش مطالعه سهروردی را از خود سهروردی و نحوه تعمق در افکار صدرا را از خود ملاصدرا به دست می آورد. ذهن او سازنده و فعال است و رکود و انفعال در آن دیده نمی شود. او در واقع با متون فلسفی عرفانی زندگی می کند، نه اینکه خواسته باشد این آثار را مانند اشیائی فاقد جان، از دستی به دست دیگر و از جلدی به جلد دیگر و از کتابی به کتاب دیگر واگذار نماید.
هانری کربن هرچند مطالعات منطقی شهاب الدین سهروردی را الزاما دست کم نگرفته، ولی به نحوی از آنها اعراض نموده و بیشتر توجه خود را معطوف به حکمت اشراق کرده است و بس. در هر صورت به هیچ وجه نمی توان فراموش کرد که نوشته های منطقی سهروردی حائز اهمیت زیادی است و او بیش از آنچه معمولا تصور می شود، در منطق نوآوری کرده و ابتکارات او را نمی توان نادیده گرفت. منطق او با اصول و مقدمات خاصی شروع می شوند و همچنین به نتایج و کاربردهای بسیار و درخور توجهی به پایان می رسند. شاید همگان قبول نداشته باشند، ولی به نظر نگارنده بدون منطق سهروردی که به هر طریق، بحثی محسوب می شود، فلسفه ذوقی و حکمت اشراقی او، واجد استحکامی که برای آن قایل هستیم، نخواهد بود. منطق سهروردی را هم باید به عنوان یک مکتب منطقی غیرارسطویی خاص مورد مطالعه قرار داد و هم به عنوان اصول و مقدماتی مستقل که به حکمت اشراق می انجامد تلقی کرد.
هانری کربن علاوه بر منطق، به نظریه های سیاسی سهروردی نیز توجهی نداشته و اگر بتوان گفت در مجموع به نحوی از افکار او سیاستزدایی کرده است. در هر صورت هر متفکری که در سنت افلاطونی قرار می گیرد، خواه ناخواه به نحو اجتنابناپذیر ـ اعم از صریح یا ضمنی ـ به نوعی آرمانشهر و مدینه فاضله نظر دارد و در ذات فلسفه اشراق نیز چنین برنامهای غیرقابل انکار است. میتوان نظریه سهروردی را جزء لاینفک فلسفه او دانست ولی در هر صورت باز نباید فراموش کرد که با سیاستزده کردن کل افکار او، آن هم به نحو سطحی، خواه ناخواه صدمه غیرقابل جبرانی به فلسفه اشراق وارد خواهد کرد. چه بسا هانری کربن با در نظر گرفتن این خطر احتمالی از ورود به بحث سیاست آرمانی شهابالدین سهروردی خودداری کرده است. در هر صورت به نظر نگارنده سیاستزده کردن یک اثر ادبی و فلسفی، آن هم بدون تأمل و دقت و صرفا به نحو شعاری، نتیجه ای جز تخریب تراث و ارزش معنوی و فرهنگی یک قوم و ملت نمی تواند داشته باشد.