فرهنگ امروز/ علی گل باز؛
تا پیش از ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ خورشیدی، جز نمونه هایی معدود چون تحریم توتون و تنباکو، نمیتوان در تاریخ اجتماعی ایران، از جنبش یا حرکت مردمی سراغ گرفت که علیه نظام حاکم صورت گرفته باشد. بر این پایه «انقلاب مشروطه» را باید نقطه عطف در این میان دانست که جامعه ایرانی را به حرکت درآورد و موتور محرکهای شد تا رخدادهای مبارک سپسینی چون ملی شدن صنعت نفت، قیام سی ام تیر، انقلاب اسلامی را رقم زند. اما بیشک این انقلاب در میان رهبران مشروطه هم که یک بال آن روحانیون به شمار میآیند تأثیری شگرف بر جای گذاشت تا آنجا که گروهی چون آخوند خراسانی و میرزا محمدحسین نائینی مشروطه طلب و در مقابل دیگرانی هم مانند شیخ فضل الله نوری و سید کاظم یزدی، مکمل مشروعه را بر مشروطه افزودند و جبههای دیگر شدند. اما عمیق تر از این و ورای پوسته مشروطه، به «فقه مشروطه» برمی خوریم که شایسته بررسی افزون تر است. بر این اساس، گفتوگو با حجت الاسلام والمسلمین دکتر داوود فیرحی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران و صاحب کتاب «فقه و سیاست در ایران معاصر» صورت گرفت تا نگاهی به رشد و روند این مفهوم در دوران مذکور باشد که در ادامه میخوانید...
*****
شما در کتاب «فقه و سیاست در ایران معاصر» (در فصل «فقه مشروطه») به این نکته اشاره کردید که در دوره مشروطه، فقه از حالت نظری خارج میشود و با نهادهای مشروطه تعامل پیدا میکند. برای ورود به بحث راجع به این موضوع و محل تلاقی فقه مشروطه و نهادهای مشروطه توضیح بفرمایید.
وقتی که به دوره مشروطه نگاه میکنیم در این دوره با وضعیت اجماعی روبه رو هستیم و این وضعیت در تصور علما و روشنفکران و فعالان سیاسی به حدی رسیده است که در بسیاری از موارد نام آن را حضیض انحطاط گذشتهاند و این به این معنی است که احساس میکنند که جامعه در منتهی الیه ناتوانی قرار دارد و بر سر این شناخت تقریباً در بین سه گروه اجماع است. برای این شناخت دو دلیل آورده میشود که یکی از دلایل مشهور این است که سلطنت را عامل این وضعیت میدانند و به این نتیجه میرسند که دیگر کار از شاه عوض کردن گذشته است و سیستم مشکل دارد. هر کس از زاویهای این بحث را تبیین میکند. بزرگان روحانی ما به دلیل اینکه عمده دغدغهشان مذهب است معتقد بودند که ناچاریم برای حفظ اساس دین سیستم سیاسی را تغییر بدهیم. کسانی که عرق ملی داشتند معتقد بودند برای حفظ میهن مجبوریم که این سیستم را تغییر بدهیم. حتی نظامیها هم معتقد بودند که بعد از جنگ فتحعلی شاه با روسها به بعد سیستم سیاسی دیگر قادر به پشتیبانی نیروهای دفاعی نیست. بنابراین این نظر مشهور است. یک نظر دیگر هم هست که معتقد بودند که بحران تنها در سلطنت نیست بلکه بحران در انسان ایرانی هم وجود دارد و مسأله ریشه در فرهنگ دارد و به قول تقیزاده باید از فرق سر تا نوک پا به اصلاح انسان ایرانی اقدام کرد یا به قول طالبوف حتی باید حروف الفبا را هم عوض کرد و این لباس ایرانی را از تن به در کرد و انسان دیگری شد. این نظر مشتری خیلی زیادی نداشت و بیشترین اقبال معطوف به راهکار نخست بود که راه برون رفت را سیاسی میدانستند و مدعی اصلاح نظام سیاسی بودند. آن زمان تنها نمونه موفقی که پیش چشم داشتند مشروطه بود البته نمونههای غیر اجرایی هم مانند احزاب بلشویک یا گرایشهای احیاگران خلافت در پاکستان در ذهنها بود ولی بهترین ایده پیش رو همچنان مشروطه بود زیرا با ممکنات شرع ما و فرهنگ ما سازگاری بیشتری داشت. اما در تفصیل این بحث که این مشروطه چگونه باید باشد اجماعی نداشتند و به همین دلیل اختلافها شکل گرفتند. بعضیها خیلی روشن بین بودند و بعضی دیگر نگران تغییر بیش از حد بودند. مسأله اصلی این بود که جامعه در قعر انحطاط است و دلیل این انحطاط هم بیشتر سیاسی و در ماهیت سلطنت است. بنابراین راه حلها بیشتر سیاسی بود و جایگزین مطلوب هم نظام مشروطه بود ولی اجماعی بر اینکه مشروطه چطور باید ساماندهی شود نداشتند.
نیروهای عامل مشروطه برای نهادسازی چه کارهایی را انجام دادند ؟
یکی از کارهای مهم برای نهادسازی تکمیل قانون اساسی بود. قانون اساسی مشروطه و بخصوص متمم آن فارغ از بعضی از ایرادات یکی از بهترین قانونها است ولی مسأله اصلی این بود که فرهنگ ایرانی به قانون اساسی پایبند نبود و هنوز هم در ایران قانون اساسی قدرت خودش را ندارد. از کارهای دیگر میتوان به شکلگیری دو حزب دموکرات و اجتماعیون عامیون که از قوی ترین احزاب تاریخ معاصر ما هستند اشاره کرد. برای نخستین بار در خاورمیانه ما مدرن ترین احزاب را تشکیل دادیم و آن هم نه به معنای حزب انقلابی و برانداز بلکه احزابی که به قانون اساسی اعتقاد داشتند و به رقابت میپرداختند ولی اینها به دلایل مشابهی که تا امروز احزاب در ایران موفق نبودهاند دچار شدند. از جمله کارهای دیگری که در زمینه نهادسازی میتوان به آن اشاره کرد تشکیل انجمنهای ایالتی ولایتی و مجلس بود.
نقش علما در این میان چه بود؟
برای نخستین بار دستگاههای فقهی به راه افتادند تا رابطه این سیستم را با شریعت تنظیم کنند و این کار به معنای کاشتن مشروطه در دل شریعت است که در آن زمان کار بزرگی به حساب میآمده است.
قرائتهای گوناگون و متضاد همچون تقابل آخوند خراسانی و شیخ فضل الله نوری که در این میان شکل گرفته از کجا نشأت میگیرد؟
در اینجا لازم است به نکتهای که در رابطه با اشتباهاتی که در تاریخ ما رخ میدهد اشاره کنم و آن این است که به طور مشخص بحث دموکراسی و ضد دموکراسی در ایران به این میل پیدا کرده است که روشنفکران غیر روحانی گرایش های دموکراسی خواهانه داشتند و روحانیون هم گرایشهای اقتدار طلبانه داشتهاند. تاریخ ما این ادعا را تأیید نمیکند و گرایشهای دموکراسی و اقتدار بوده که خود علما را هم تقسیم کرده بود و این طور نیست که آخوند خراسانی یا نائینی استثنا باشند بلکه جمع کثیری در کشور همدل مشروطه بودهاند، این قدر که توانسته بودند جامعه را به سمت بنیادهای مذهبی مشروطه قانع کنند. از طرف دیگر هم بین روشنفکران و هم بین علما و فعالان سیاسی گرایش اقتدار وجود داشت. ما نباید بحث دوگانه بین دین و دموکراسی مطرح کنیم.
آیا این اختلافات در روند انقلاب مشروطه اخلالی ایجاد نکرد؟
مسأله این نیست که در جامعه ما مخالفان و موافقان تند مشروطه داشتیم بلکه بحث و نکته کلیدی اینجاست که ما در مشروطه فاقد یک رابط مدیریتی بودیم که بتواند راهکارهایی را پیدا کند که این تعارضها به جای اینکه به جنگ یکدیگر بروند و انسجام اجتماعی را به هم بزنند، به نتیجه برسند.
پس در اینجا به نظر شما مسأله بیشتر در عالم عمل بود تا در عالم نظر؟
مسأله ما در دوران مشروطه فکر نبود آنچه مشکل اساسی ما در مشروطه به حساب میآید این است که چگونه گسلها را به هم بدوزیم و از چه ساز و کاری استفاده کنیم تا اختلافات را به صورت دموکراتیک حل کنیم. ما برای بحث هایی از این دست در مشروطه راه حلی نداشتیم و تا زمانی هم که به این راه حل دست پیدا نکنیم اختلافها در همه جای دنیا میل به رادیکال شدن دارد. اما در بسیاری از نقاط دنیا توانسته به ساز و کار حل اختلاف دست پیدا کنند. ما در حال حاضر هم با مشکلی اینچنین روبه رو هستیم. درحالی که نظام سیاسی حل مسأله در وضعیت اختلاف است. ما نمیتوانیم منازعه را پاک کنیم بلکه باید بیاموزیم که در این شرایط چگونه اختلافها را حل کنیم. مشکلی که ما در مشروطه با آن روبه رو بودیم تکنیک اجرای اجماع سیاسی بود و این به نظر من به خاطر ضعف درک ما از فرآیندهای دموکراتیک بود. به نظر من مشروطه نقطه مبارکی در تاریخ کشور ما است که در آن برای نخستین بار صریح ترین مسائل در مورد اساسی ترین مسائل زندگی مطرح شده است و این بسیار مبارک است. این بدین معناست که این مسائل به جای اینکه کتمان شوند برای حل شان تلاش شده است ولی ما نتوانستیم منازعات را به قاعدهای تبدیل کنیم که مورد پذیرش باشد. ما درکی از آن نداشتیم و فعالان سیاسی ما هنوز به دنبال وحدت بودند و اینگونه فکر میکردند که باید کسی باشد و همه باید دور آن جمع شوند درحالی که اصلاً هدف مشروطه این نیست. مشروطه هدفش این است که دیدگاهها در شرایط اختلاف بتوانند مدیریت بشوند. در دوران مشروطه درک ما از نظام سیاسی اشتباه بوده است. ما پذیرفته بودیم که سیستم سیاسی اشتباه است و از آن عبور کرده بودیم ولی با ساز و کارهای دوران سلطنت برای دوران مشروطه، سیاستگذاری میکردیم. در نظریههای سلطنت اصل بر اینکه فردی از هر طریقی که قدرت را به دست گرفت برای از بین نرفتن اجماع جامعه باید همه به آن یک نفر تمکین کنند و این طور بود که پادشاه مقدس میشد ولی در مشروطه فرض بر این است که انسان هایی با دیدگاههای متفاوت مدعی قدرت سیاسی هستند و قدرت سیاسی به عنوان موضوع مسابقهای که هر کسی در این مسابقه پیروز شود برای چند سالی امور را به دست میگیرد. در این وضعیت است که دیگر حق و باطل معنایی ندارد و جای خود را به برنده و بازنده میدهد. در مشروطه ما نتوانستیم قواعد مشروطه را همزمان با ایدههای مشروطه پیش ببریم. ما سعی میکردیم ایدههای مشروطه را با فرهنگ سلطنت تطبیق بدهیم و ما شاهد یک تعارضی در سیستم سیاسی مان بودیم که تاکنون هم به آن دچار هستیم که به قول نیچه میگوید وقتی آرمان سیاسی با عمل سیاسی جور در نیاید ما شاهد یک عدم توازن میشویم که نامش را نهیلیسم میگذاریم.
این نهیلیسم، خودش را چطور در مشروطه نمایان کرد ؟
خیلی از مشروطه خواهان در آن دوره به نهیلیسم رسیدند و یکی از نمونهها ملک الشعرای بهار است و نمونه دیگر آن داور است که خودش به رضا شاه در رسیدن به سلطنت کمک کرد و بعد خودش را کشت. جالب این است که نظام سلطنت دیگر با این وضعیت سازگار نیست و حتی وقتی استبداد صغیر بیاید باز هم دوامی نخواهد داشت و بعد از استبداد کبیر رضا شاه هم دوباره به همین شکل است. این به این معنی است که ما تا زمانی که نتوانیم قواعد و عقلانیت عمل سیاسی مان را با ایدههای مشروطه به بعد هماهنگ کنیم همیشه به استبداد اعتراض خواهیم کرد و قدرت را به دست خواهیم گرفت و نخواهیم توانست راهی به پیش برویم و جامعه به سمت یک مستبد جدید میرود. ما آرمان دموکراسی داریم ولی نمیتوانیم نظم دموکراتیک ایجاد کنیم.
این نظم دموکراتیک احتیاج به چه چیزی دارد؟
نظم دموکراتیک نیاز به نهاد دارد و نهاد هم خود به یک عقلانیت محتاج است. ما در ابتدا برای نظم دموکراتیک باید یک عقلانیت داشته باشیم تا این عقلانیت را به نهاد تبدیل کنیم. ما ایده آزادی داریم ولی خردمندی آزاد زیستن با دیگران را نداریم. ما تا زمانی که تکنیک زندگی دموکراتیک و آزادانه نداشته باشیم به امید آزادی استبداد را میشکنیم و به هرج و مرج دچار میشویم و برای فرار از آن به یک استبداد دیگر پناه میبریم و به چرخه باطل استبداد و فروپاشی دچار میشویم. مشروطه ایدههای خوبی داشت ولی ما تکنیک اداره این ایدهها را نداشتیم.
نقش تندرویها را در این میان چگونه میبینید؟
بخشی از تندرویها حاصل فقدان تکنیک اداره است. فکر حکمرانی آزاد غیر از تکنیک آن است. تکنیک حکمرانی آزاد صبر میخواهد و در فرآیند آن برای قانع کردن همه گروهها باید تلاش کنید و حد وسط درست کنید. در کشورهایی که دارای احزاب شدند و آنها ماندند و رشد و توسعه پیدا کردند، توانست این تکنیک حکمرانی نهادینه شود. ما در حال حاضر فقر ایده در زمینههای رابطه بین دین و دموکراسی و ضرورت آن و غیره نداریم بلکه با چگونگی عمل روبه رو هستیم. ما در حوزه سیاست با تراکم ایده و فقر تکنیک مواجه هستیم. تکنیکها ایدهها را توسعه میدهند و تا به تکنیک دست پیدا نکنیم ایدهها بسیط میمانند و با هم میجنگند. در حوزه عقلانیت بینهایت راه برای خروج از بحران وجود دارد که یکی از آنها جنگ است.
جمع بندی و ارزیابی شما از تجربه مشروطه چگونه است؟
تجربه مشروطه مثل گنج پنهانی است که میتوانیم روی دستاوردها و از دست داده هایش کار کنیم تا خردمندی حکمرانی امروزمان را از آن استباط و استخراج کنیم که خیلی از کشورها این گنج را ندارند. ما باید سفره مشروطه را باز کنیم و از آن عقلانیتها را استخراج کنیم.
منبع: روزنامه ایران