به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ مناظره نسبت فلسفه و جامعه شناسی بعد از ظهر روز گذشته در سالن جلسات انجمن جامعه شناسی ایران برگزار شد. در این نشست رحیم محمدی، با عنوان «جامعه شناسی به مثابه معرفتی پسافلسفی» و احمد بخارائی با عنوان «ضعف فلسفی در جامعه شناسی ایران به مثابه یک مسأله» به ایراد سخنرانی پرداختند.
دکتر رحیم محمدی، گذر جامعه شناسانِ موسس از فلسفه و پیدایش جامعه شناسی را حاصل بحران در معرفت فلسفی و افول اندیشه فلسفی در مسائل اجتماعی و همچنین تمایز جامعه مدنی و سیاسی می داند و دکتر بخارائی به رابطه این همانی فلسفه و جامعه شناسی قائل است و علوم اجتماعی را زیر مجموعه فلسفه می داند.
نسبت جامعه شناسی و فلسفه چیست؟
محمدی سخنان خود را با طرح این پرسش که چرا ما به نسبت فلسفه و جامعه شناسی حاجت پیدا کردیم، آغاز کرد و گفت: سوال این است که آیا در جوامع دیگر هم این مسأله وجود دارد؟ در جامعه ما دوگونه افراد وجود دارند که این مسئله را برای ما پر رنگ تر می کند؛ ابتدا افرادی که می گویند باید جامعه شناسی از فلسفه اسلامی بیرون بیاید مانند افروغ و کچویان که در نهایت به مرگ جامعه شناسی معتقدند. اما گروه دیگر افرادی هستند که فکر می کنند تنها راه اندیشیدن، فقط فلسفیدن است و جامعه شناسی در این عرصه نمی تواند گام بردارد.
وی در ادامه گفت: نتیجه این دو دسته بحث متأسفانه به نقطه مشترکی یعنی طرد جامعه شناسی و اندیشه جامعه شناختی می رسد. پس پرسش اساسی ما این است که نسبت جامعه شناسی و فلسفه چیست؟
۵ لحظه مهم در تاریخ جامعه شناسی
محمدی افزود: من می خواهم این بحث را با توجه به آرای سه جامعه شناسی کلاسیک یعنی مارکس، دورکیم و وبر شروع کنم. به نظرم اگر بخواهیم تولد جامعه شناسی را به شکل برجسته ببینیم باید از این سه نفر آغاز کنیم. برای اینکه پاسخی به این پرسش پیدا کنیم باید به تاریخ ۱۵۰ ساله برگردیم. در این تاریخ ۵ لحظه مهم وجود دارد که جامعه شناسی با فلسفه نسبتی برقرار کرده است که البته این نسبت، نسبتی مستقیم نیست بلکه نسبتی سلبی است.
وی تصریح کرد: این ۵ لحظه عبارتند از: لحظه آغاز جامعه شناسی، لحظه چرخش زبانی، لحظه پیدایش میان رشته ای ها مانند مطالعات فرهنگی و مطالعات زنان و...، لحظه پیدایش مکتب فرانکفورتی ها چرا که فرانکفورتی ها غالباً فیلسوفند و لحظه به وجود آمدن پدیدارشناسی. در این ۵ لحظه می توان نسبت فلسفه و جامعه شناسی را واکاوی کرد.
محمدی در ادامه گفت: در پایان به دو سنت جامعه شناسی یعنی سنت نخستین جامعه شناسان و شاگردان آنها و سنت دیگری از جامعه شناسان که بعد از چرخش زبانی آغاز شده است می پردازم. اما سوال اینجاست که در آغاز جامعه شناسی، نسبت این دو معرفت چگونه بوده است؟ نخستین پرسش این است که آیا جامعه شناسی از فلسفه استنباط و استخراج شد؟ دوم اینکه آیا جامعه شناسی اسلامی هم باید از فلسفه اسلامی استخراج شود؟ سوم اینکه آیا جامعه شناس باید فلسفه بلد باشد؟
چرا جامعه شناسانِ موسس از فلسفه گذر کردند؟
وی در ادامه با طرح چند پرسش دیگر گفت: چرا با وجود فلسفه، جامعه شناسی به وجود آمد؟ مگر چه خلائی وجود داشت؟ چرا جامعه شناسانِ موسس از فلسفه گذر کردند؟ همانطور که می دانید مارکس از هگل و پرودون گذر می کند. وبر در جایی که بحث عقلانیت را مطرح می کند می گوید من به عقلانیت کنش گران واقعی می پردازم و به عقلانیت استعلایی کاری ندارم و از آن گذر می کنم. سوال این است که چرا موسسینِ جامعه شناسی از فلسفه گذر کردند با اینکه خود فلسفه خوانده بودند؟ چه ضرورت های معرفتی منجر به آغاز جامعه شناسی شد؟
وی در ادامه با اشاره به اینکه من آغاز معرفت ها را بیشتر کوهنی و فوکویی می بینم گفت: من تحول معرفت ها را به صورت انقلاب های کوهنی می دانم. اساساً ضرورت هایی برای تشکیل یک علم وجود دارد که به صورت یکباره صورت نمی گیرد. بنابراین آغاز و افول معرفت ها براساس قواعدی بوده که در آن علم وجود دارد و به صورت تصادفی نیست بلکه براساس یک منطق معرفتی است. اما سوال اینجاست که در آغاز جامعه شناسی چه شرایطی وجود داشت که منجر به پیدایش جامعه شناسی شد؟
محمدی افزود: جامعه شناسی زمانی آغاز شد که زمان افول اندیشیدن و فلسفیدن به مسائل اجتماعی بود. چرا در این دوران جامعه شناسی به وجود آمد؟ افلاطون، مفهومی به نام ایده یا مثل دارد. عالمِ عقولی وجود دارد که فیلسوف از مجرای آن عقلانیت به عالم راه پیدا می کند و آن را گزارش می کند و به زمین می آورد و براساس آن گزارش سیاست را پایه ریزی می کند. یعنی فیلسوف زمامدار شکل می گیرد و بر مبنای آن سیاست و مدینه تأسیس می شود.
تا هابز، تمایزی بین جامعه مدنی و سیاسی وجود ندارد
وی در ادامه گفت: در این تفکر اولاً امر عقلانی مقدم است، ثانیاً امر سیاسی مقدم می شود و نه امر اجتماعی. شما تصور نکنید که افلاطون از اجتماع و مدینه صحبت می کند بلکه بعد از دو امری که گفته شد به آن می پردازد و تا آن دو محقق نشوند نظم مدنی تأسیس نمی شود. بنابراین مدینه جزئی از سیاست است.
وی با بیان اینکه این نوع اندیشیدن از افلاطون تا زمان حال و تا هگل هم ادامه داشته است، گفت: تفکر هابز نیز همینگونه است و لویاتان در واقع مجموع قدرت سیاسی و دینی است. قانون از نظر هابز اراده دولت است و بنابراین نظم سیاسی از منظر هابز مقدم برهمه نظم هاست. اما در هگل تغییر می کند. تا هابز، تمایزی بین جامعه مدنی و سیاسی وجود ندارد؛ یعنی جامعه مدنی ادامه جامعه سیاسی است، اما هگل مقداری متفاوت است و متأثر از دو چیز است؛ یکی اقتصاد دانان زمان خود و دیگری انقلاب فرانسه. در این زمان است که احساس کرد که مستقل از دولت، یک فضا و یک جمع باید وجود داشته باشد.
محمدی گفت: درواقع جامعه مدرنی که هگل می گوید بین خانواده و دولت سیاسی واقع می شود. تا اینجا شما خبری از جامعه نمی بینید و این مسأله که افرادی که در جامعه زندگی می کنند چه نسبتی با دولتشان دارند وجود ندارد. مارکس به این اعتقاد نداشت که طرحی از دولت را فیلسوفان باید در ذهن ایجاد کنند. بنابراین می توان گفت جامعه شناسی اینجا آغاز می شود. در همین زمان است که دوره روشنگری پدیدار می شود و فردگرایی و لیبرالیسم شکل می گیرد.
بحران در معرفت فلسفی و پیدایش جامعه شناسی
وی بیان کرد: روسو وقتی از دولت صحبت می کند می گوید دولت، ظهور اراده افراد است. آنچه اصیل است فرد و آزادی اراده فرد است. در این زمان دوچیز به کلی تفاوت می کند یکی عقل گرایی و دیگر فردگرایی است. در اینجاست که اتفاقاتی در جامعه رخ می دهد که به دنبال آن انقلابات را داریم. بنابراین از این به بعد در توضیحات فلسفی فطوری رخ می دهد و فلسفه نمی تواند انقلابات را توضیح دهد. شهرنشینی را نمی تواند توضیح دهد. دولت مدرن را نمی تواند توضیح دهد.
محمدی افزود: از این به بعد یک بحران در معرفت فلسفی به وجود می آید و پرسش و پاسخ هایی رخ می دهد که نتیجه آنها در آن سه جامعه شناسِ موسس به بار می نشیند و اینجا بحث جدیدی پیدا می شود که باید جامعه را با یک معرفت جدیدی توضیح داد. در واقع جامعه شناسی سه چیز را توضیح می هد؛ واقعیت اجتماعی مانند انقلاب و ... دوم شکل گیری نیروهای اجتماعی جدید یعنی کنش گران را توضیح می دهد و سوم به توضیح مسئله هایی که همزمان با پیدایش این تحولات به وجود آمده بود می پردازد.
وی افزود: جامعه شناسی از عالم عقول شروع نمی کند بلکه از واقعیت های اجتماعی شروع می کند. در لحظه اول نسبت جامعه شناسی با فلسفه یک نسبت سلبی است. این تنها حرف من نیست بلکه حرف ریتزر است. اما در لحظه دوم یعنی لحظه چرخش زبانی که پایه گذار آن هابرماس و فوکو هستند که از حوزه عمومی شروع می شود، هابرماس به کنش زبانی اشاره می کند و فوکو هم از نظم گفتمان یاد می کند. در واقع با چرخش زبانی در نسبت فلسفه و جامعه شناسی اتفاق جدیدی افتاد. آنها معتقد بودند که زبان امر اجتماعی است.
وی در پایان با اشاره به تعریف زبان با طرح این سوال که اساساً زبان چیست؟ گفت: زبان سخن گفتن درباره چیزهاست. هر زبانی زمانی که درباره چیزی می گوید درواقع درباره آن می اندیشد. اما زبان چگونه به وجود می آید؟ زبان برساخت اجتماعی است و این نقطه اشتراک فیلسوفان و جامعه شناسان بود.
نه تنها جامعه شناسی بلکه همه علوم از فلسفه بیرون آمده اند
دکتر احمد بخارایی عضو هیئت علمی دانشگاه پیام نور در ادامه با اشاره به اینکه اکثر افرادی که در این جمع هستند به جامعه شناسی گرایش دارند، گفتن به همین سبب مجبورم که از فلسفه به صورت گذرا عبور کنم. اما چیزی که برای من بسیار سخت است لغت پسا فلسفی است که دکتر محمدی به کار بردند. اگر از این واژه استفاده نمی شد شاید گفتگو راحت تر صورت می گرفت. من در ابتدا به تعریفی از فلسفه، انواع فیلسوفان و سنت های فلسفی خواهم پرداخت تا به پسافلسفه برسم.
وی گفت: فلسفه در ابتدا از یک سوال از سقراط شکل گرفت که در جواب به اینکه آیا شما خردمند هستید، گفت من خرد دوست هستم. اما امروزه فلسفه یک اشتراک لفظی است و بر یک اشتراک لفظی ما نمی توانیم پسا را بار کنیم. بنابراین این لغت پسا فلسفی، ملتزم داشتن یک تعریف از فلسفه است. بنابراین در پاسخ به پرسش هایی که آقای محمدی مطرح کردند باید بگویم جواب شان در درون خودشان است.
وی با اشاره به اینکه افلاطون دیدگاهش اینگونه نیست که از سیاست شروع کند گفت: جمهور افلاطون را باید خط به خط سجده کرد. در پاسخ سوال اول باید بگویم که نه تنها جامعه شناسی بلکه همه علوم از فلسفه بیرون آمده اند. بنابراین نقطه آغاز و عزیمت ،سیاسی نیست بلکه فکر و شعور و تعقل است. در آن زمان «جامعه »، شکل نگرفته بوده که لازم باشد جامعه شناسي شکل گيرد و موضوع، منتفی به انتفاء موضوع است. از سوی ديگر افلاطون يک اجتماع شناسی هوشيارانه کرده و مسئله اش، مقدمتا انديشه فلاسفه و چارچوب علمی و سالم و معقول برای اداره جامعه بوده است. پس از آن بالطبع، اين انديشه فيلسوفان در«قدرت» است که متجلی می شود. بنابراين، شروع اجتماع شناسي و اصلاح اجتماع در نظريه افلاطون، از انديشه و معرفت و چارچوب اخلاقی بوده و به واسطه تشکيل دولت، اجتماع سامان می يابد. افلاطون دارای موضع حزبی و سياسی برای کسب قدرت نبوده.
بخارائی ادامه داد: دانشجوی جامعه شناسی نباید تفلسف کند بلکه باید فلسفه بداند و اگر اینها را بداند بهتر است و اگر اینها را بداند امروز جامعه شناسی را به روش های کمی تقلیل نمی دهیم، در واقع مرگ جامعه شناسی از آنجا شروع می شود. اما جامعه شناسی چگونه آغاز شد؟ این سوال باز پاسخش در درون خودش است. یعنی زمانی که جامعه شکل گرفت. در قرون وسطی که جامعه شکل نگرفت و مسلم است که بعد از انقلابات، جامعه شکل گرفت. این سوال که چرا افلاطون جامعه شناسی نکرد اساساً غلط و منتفی است.
وی با اشاره به اینکه دکتر محمدی می گوید ریتزر معتقد است که نسبت جامعه شناسی با فلسفه یک نسبت سلبی است، بعید می دانم ریتزر که خودش در طرح، انگاره های 3 گانه تعریف و واقعیت و رفتار اجتماعی، فیلسوفانه و منطقی دست به انتزاع میزند در کتابش این نسبت عدمی و سلبی را با این صراحت که شما می گویید گفته باشد. اگر آدرسی و ارجاعی بعدا به کتاب ایشان دادید بنده از ریتزر اعلام برائت می کنم. ریتزر اساساً به خاطر اینکه تفلسف می کند ریتزر می شود. مارکس اصلاً از هگل ارتزاق نکرد، بلکه ایده ای را گرفت و با توجه به شرایط خودش آن را پروراند. کنت، زاده فلسفه تحصلی است و اگر کنتی نبود جامعه شناسی نبود. ما چگونه این واقعیات را نمی بینیم؟
بخارایی در ادامه افزود: تولید هر علم مبتنی برمنطق است که چگونه از یک گزاره فلسفی می خواهید به جامعه شناسی برسید. فلسفه دارای موضوعات متعدد است که نمی توانیم آنها را به راحتی بیان کنیم. فلسفه یک نوع دانش است و نه یک نوع علم یا ساینس. فلسفه بر اساس گزاره های منطقی زاده می شود.
وی در ادامه گفت: در ابتدا گفتند فلسفه چیزی است که به وجود به ماهو موجود می پردازد که بسیار انتزاعی است. این بخشی از فلسفه بود که متأسفانه وارد دنیای اسلام شد و نتیجه آن هم کلام شد. فلسفه تا امروز جریان دارد و چیزی که تا امروز جریان دارد که پسا نمی شود. امروز فلسفه های مضاف وجود دارد مانند فلسفه موسیقی، فرهنگ، دین و جامعه شناسی و... . در واقع فلسفه یک موجود فضول است که مفری از آن نیست. فلسفه تحلیلی چیزی است که این مسائل را به وجود آورده است.
وی در ادامه به توضیح تاریح فلسفه از یونان باستان تا معاصر و موضوعاتی که فلسفه به آنها پرداخته اشاره کرد و گفت: در فلسفه پراگماتیستی است که آرام آرام اجازه داده می شود که جامعه شناسی نفس بکشد. در کل هدفم این بود که اینها حلقه های به هم پیوسته است و کل علوم را در برخواهد گرفت. فلسفه در ابتدا سه محور داشته است؛ اول بحث اعتبار عقل، اصالت تجربه یا تلفیق این دو، همان چیزی که امروز ما به عنوان تحقیق کیفی از آن یاد می کنیم.
وی افزود: بحث دیگر بحث عالم خارج بعد از عقل است که اصالت واقع و معناست. بحث حقیقت و خطا که منطق است همان مغالطاتی که ما همواره دچار آن هستیم و به آنها هم تن نمی دهیم و جامعه شناسی را به مرگ محکوم می کند. اینها ضعف های جامعه شناسی در ایران است.
نسبت این همانی میان فلسفه و جامعه شناسی
بخارایی تأکید کرد: امروزه جامعه شناسی فلسفی در دنیا در حال شکل گیری است و اوضاع برعکس آن چیزی است که ما فکر می کنیم داریم اعلام استقلال می کنیم. نسبت جامعه شناسی و فلسفه این همانی است. اما چه نوع این همانی است؟ همه علوم اجتماعی یعنی جامعه شناسی، روانشناسی، تاریخ و علوم سیاسی در یک جاهایی با هم اشتراک دارند و همه زیر مجموعه فلسفه اند. پس این همانی نه این همانی صددرصد مستقل است بلکه در آغاز هزاره سوم همه به این نتیجه رسیده اند که نیازمند فلسفه اند.