شناسهٔ خبر: 36620 - سرویس دیگر رسانه ها

چیستان‌ و روح تعلیم‌گرایی ناصرخسرو

ناصرخسرو هم مردم عامی را خوش نمی‌داشت؛ چون در دوره‌ او حکام سلجوقی از عوام برای تار و مار کردن کسانی که روشن‌تر می‌اندیشیدند، سوء استفاده می‌کردند. برای همین بود که ناصرخسرو ناگزیر شد از زادگاهش ـ شهر بلخ ـ کوچ کند و سرانجام سر از یمگان درآورد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه اطلاعات؛ پانزدهمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ ناصرخسرو به قصیده‌ معروف «نکوهش مکن چرخ نیلوفری را» و بحث در باب اندیشه‌ ناصرخسرو درباره‌ جبر و اختیار و تحلیل و بررسی تعلیمات او اختصاص داشت. ناصرخسرو شاعری است که به طرفداری از اختیار معروف است و قصیده‌ مذکور نمایانگر این نگرش اوست. جستجو در دیوان او نمودار آن است که وی جبر را بیشتر از اختیار در زندگی انسان‌ مؤثر می‌شناسد. همچنین وی از اصحاب تعلیم است و به همین دلیل در دیوانش به شمار معتنابهی از پرسشها و چیستان‌ها برمی‌خوریم. در این نشست دکتر قدمعلی سرامی در این باره در مرکز فرهنگی شهر کتاب سخن گفت.

 

گریز از عوام

ناصرخسرو یکی از شاعران ضد عوام زبان فارسی است. تقریباً همه‌ شاعران ایرانی ضد عوام بوده‌اند. مولانا می‌گوید:

آدمی‌خوارند اغلب مردمان

از سلام علیکشان کم جو امان

حافظ نیز گفته است:

به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست

زحمتی می‌کشم از مردم نادان که مپرس

ناصرخسرو هم مردم عامی را خوش نمی‌داشت؛ چون در دوره‌ او حکام سلجوقی از عوام برای تار و مار کردن کسانی که روشن‌تر می‌اندیشیدند، سوء استفاده می‌کردند. برای همین بود که ناصرخسرو ناگزیر شد از زادگاهش ـ شهر بلخ ـ کوچ کند و سرانجام سر از یمگان درآورد. ناصرخسرو بخش بزرگی از عمرش را صرف ستیز با عوام کرد. خصوصاً که اهل چون و چرا بود و اعتقاد داشت خداوند ما را با نفس ناطقة انسانی آفریده تا بپرسیم و چون و چرا کنیم. عامه اهل چون و چرا نیستند.

به‌ خاطر همین دشمنی عوام بود که ناصرخسرو ناگزیر شد از روشی استفاده کند تا به اطرافیانش بفهماند که با آنها بسیار فرق دارد. او اهل تعلیم بود و می‌خواست مردم را مرعوب علم خود کند. شیوه‌ای که اصحاب تعلیم به ‌کار می‌بردند، یاد دادن بود. از قدیم در دنیای باستان روشی رایج بود تا دانسته‌های خود را به دیگران یاد بدهند. این تکنیک «چیستان» نام داشت. می‌خواهم درباره‌ چیستان‌سرایی ناصرخسرو سخن بگویم. بحثی است که ندیده‌ام متفکران و ناصرخسروشناسان درباره‌اش بحث کرده باشند.

 

چیستان‌سرایی

در اوایل شعر دری چیستان‌سرایی هنوز چندان تداولی پیدا نکرده بود. تقریباً پنج قرن بعد از ناصرخسرو این کار به اوج خود رسید و در قرن نهم و دهم شعرایی پیدا شدند که حتی تخلص خود را «معمایی» گذاشتند. در دیوان ناصرخسرو ده چیستان هست که حکایت از روح تعلیم‌گرایی او دارد. معلوم است که ناصرخسرو کسی است که می‌خواهد چیزهایی را که می‌داند، به دیگران یاد بدهد. از این ده چیستان یکی دو تای آن چیستان‌هایی است که شأن عامیانه دارد؛ مثلاً چیستانی درباره‌ خربزه دارد که شاید عامیانه باشد. اما چیستانی هم درباره‌ زمان دارد که از زیباترین کارهای اوست. زمان، خصوصاً در فرهنگ ایرانی، یکی از مفاهیم کلیدی است. دیانتی در ایران باستان بود به نام «زروانی». طبق آن آیین، زمان کنش‌ور اصلی است؛یعنی همه‌ کارها را زمان می‌کند.

یک چیستان دیگر ناصرخسرو درباره‌ مرگ است. غول آساترین مفهوم بشری، مرگ است. هیچ آدمی در این کره‌ خاکی گام نگذاشته الا اینکه آنات و دقایق و ساعاتی از عمرش را هزینه کرده که بداند مرگ چیست و چرا می‌میریم.

چیستان دیگر ناصرخسرو که باز نقش کلیدی دارد، مسأله‌ زمین و آب و باران است. زمین آب و تاب از آسمان می‌گیرد و آسمان از زمین.

یک چیستان بزرگ دیگر ناصرخسرو قصیده‌ای است مفصل، مطنطن، زیبا و در عین حال سراسر آموزه که این گونه آغاز می‌شود:

یکی خانه کردند بس خوب و دلبر

در او همچنو خانه بی حد و بی مر

به خانه‌ی مِهین درنشاندند جفتان

به یک جا دو خواهر زن و دو برادر

این به چه معناست؟ خانه‌ بزرگ، آسمان و کیهان است. خانه‌های کوچکتر که اندازه و تعداد ندارند، ستاره‌هاست. دو تا مادینه و دو نرینه در خانه‌ بزرگ قرار دارند. در اندیشه‌ قدما زمین مرکز عالم بود و افلاک گرد آن می‌چرخیدند. در این اندیشه، زمین به همسر آسمان می‌ماند. آسمان مرد و زمین زن است. برای این بود که آسمان را «پدران هفتگانه» (گاهی هم نه‌گانه) می‌گفتند و زمین را «امهات اربعه»، ارض، شأن مادینگی داشت. می‌گوید در این خانه‌ مهین (زمین) دو زن و دو شوهر هستند. دو نرینه، باد و آتش است؛ و دو مادینه، آب و خاک است.

دو زن خفته‌اند، دو مرد ایستاده

نهفته زنان زیر شویان خود در

نه کمتر شوند این چهار و نه افزون

نه هرگز بدانند بهْ را ز بتر

این چهارتا، کم و زیاد نمی‌شوند. چهار آخشیجان‌اند. بهتر را از بدتر نیز تمیز نمی‌دهند.

ولیکن کم و بیش و خوبی و زشتی

به فرزندشان داد یزدان داور

خود آن چهارتا کم و زیادی نداشتند؛ اما حاصل مقاربت آنها سه فرزند است که عبارتند از: جماد و نبات و حیوان.

سه فرزند دارند پیدا و پنهان

از ایشان، دو پیدا و یکی مستر

انسانیت، پوشیده و پنهان

یکی از آنها پوشیده است. آن دوتایی که پیداست، همین وجه جماد و نبات و حیوان است. یک شکل از حیوان که انسانها باشند، وجه ممیزه‌‌شان ناپیداست. این که ما انسان هستیم، از ریخت و شکل و دست و پا نیست. چون حیوان هم همین‌گونه است. انسانیت ما به یک چیز پوشیده و پنهان در ماست که نفس ناطقة انسانی (خرد) نامیده می‌شود.

نیاید برون آن مستر به صحرا

نشسته نهفته‌ست بر سان دختر

اشاره به پوشیدگی زنان دارد.

وزین هر یکی هفت فرزند دیگر

بزاده‌ست نه هیچ بیش و نه کمتر

ز هر هفتی از جملة این سه هفتان

یکی مهتر آمد بر آن شش که کهتر

منظور از سه هفت، یکی هفت آسمان است، یکی هفت سیاره است که هر کدام از آن سیارات به فلک خاص خود اختصاص دارند. بعد که به پایین می‌رسیم، هفت‌گانة فلزات است که زر اعلای آنهاست. خورشید اعلای هفت‌گانة سیارات است. فلک‌الافلاک نیز اعلای هفت‌گانة آسمان است که بر همه‌ اینها تسلط دارد. از این هفت‌ها اولین آنها بر شش تای دیگر قدرت دارد. دومی زیر قدرت بالایی است، اما بر پنج تای دیگر سلطه دارد و به همین گونه تا برسیم به کره‌ ارض.

وزین بیست و یک تن یکی پادشا شد

دگر جمله گشتند او را مسخر

آن یکی که برتر است می‌تواند خورشید باشد یا انسان.

همی‌گوید آن پادشاه هرچه خواهد

همه دیگران مانده خاموش و مضطر

همه باید مطیع این قدرتمند باشند.

 

اصل کهتری و مهتری

نظام ذهنی انسانهای قدیم این گونه بود که اصل کهتر و مهتر را می‌پذیرفتند و انسانها را دو دسته می‌دانستند: یکی آنهایی که باید فرمان بدهند و یکی هم آنهایی که باید فرمان بپذیرند. بخشی از کائنات باید اقتدار خود را اعمال کند و بقیه باید اقتدار او را بپذیرند. این نگاه باستانی است.

به خانه‌ی مهین در همیشه است پرّان

پس یکدگر، دو مخالف کبوتر

گفتیم که خانه‌ مهین، زمین است؛ چون فکر می‌کردند که زمین مرکز عالم است. این نظام بطلمیوسی بود. تا اینکه این نظام فرو ریخت. خانه مهین دو کبوتر دارد: یکی سیاه و دیگری سفید. اینها همیشه در پرواز هستند و هیچ وقت به هم نمی‌رسند؛ اما همیشه پی‌آیند هم هستند.

بگیرند جفت و نسازند یک جا

نباشند هرگز جدا یک ز دیگر

به خانه‌ی مهین در نیابند هرگز

که خانه‌ی مهین‌ستشان جا و درخور

هیچ وقت این دو کبوتر پایین نمی‌آیند. با آنکه متعلق‌اند به خانه‌ مهین، اما در آنجا سکونت نمی‌کنند و همیشه در حال چرخش در آسمان هستند. قدما می‌دانستند که وقتی یک جرم سماوی دور یک جرم سماوی دیگر می‌چرخد، یکی مرکز می‌شود و صورت محیط دارد. پس زمان پیدا می‌شود. زمان، اندازه‌ حرکت است. از جابجایی یک چیز در مکان، زمان پدید می‌آید. زمان، متر مکان است.

بسا خانه‌ها کان به پرواز ایشان

شد آباد و بس نیز شد زیر و از بر

 

اندیشة زروانی

این برگشت به اندیشة زروانی است. می‌گوید این دو کبوتر که زمان (زروان) هستند، بسیاری از خانه‌ها را خراب و آبادان کرده‌اند و می‌کنند. در واقع اعتقاد به فاعلیت زمان دارد. به اعتقاد من یکی از نشانه‌های خوشفکری ایرانیان همین فهم آنها از زمان است.

کبوتر که دیده است کز گردش او

جهان را گهی خیر زاید، گهی شر؟

پس زمان سوای اینکه نابود می‌کند و هستی می‌دهد، خیر و شرّ هم محصول اوست. در این بیت همه‌ خیر و شرّها به زمان می‌رسد.

به خانه‌ی کهین در همیشه سه مهمان

از این دو کبوتر خورد نعمت و بر

این سه مهمان عبارتند از: جماد و نبات و حیوان.

نباید هگرز آن سه مهمان چهارم

نه این دو کبوتر بیابد سه دیگر

سه مهمان نه یکسان و هر سه مخالف

و گرچه پدرْشان یکی بود و مادر

پدران این فرزندان، افلاک هستند و مادرشان زمین. با این تعبیر، آب و خاک مادری کرده‌اند و باد و آتش پدری؛ اما با حیوان و نبات بسیار فرق دارند. این اصل بزرگی است که بشریت از قدیم می‌شناخته که از خیر شرّ زاده می‌شود و از شرّ، خیر.

از ایشان یکی کینه‌دار است و بدخو

دگر شاد و جویای خواب است و یا خور

می‌شود این دو را شب و روز دانست. آن کینه‌جو روز است و آن که می‌خوابد، شب است.

سومشان بهْ و مهْ که هرگز نجوید

مگر خیر بی‌شرّ و یا نفع بی‌ضرّ

آن سومی فقط دنبال خیر است که می‌تواند انسان باشد.

سه مهمان به یک خانه در باز کرده

بر اندازة خویش هر یک یکی در

این «در» آینده است که از طریق زمان رو به تکامل پیش می‌تازد.

همی هر یکی گوید آن دیگران را

کزین در درآیید کاین راه بهتر

همدیگر را دعوت می‌کنند که راه من را بروید. در قلمرو انسانی، انسانها سه دسته‌اند: یا اهل خیر هستند؛ یا در جستجوی شرّ هستند و دسته سوم که اکثریت آدمها را تشکیل می‌دهد، هم مرتکب خیر می‌شوند و هم شرّ.

اگر زین سه آنک شریف است و والا

مر آن دیگران را سر آرد به چنبر

خداوند آن خانه آزاد گردد

هم امروز اینجا و هم روز محشر

یعنی اگر آدمی هدایت خیر را بپذیرد، در هر دو دنیا رستگار می‌شود.

وگر این یکی را فریبند آن دو

خداوند خانه بماند در آذر

قوای سه‌گانة انسانها

بعضی در تفسیر این معما گفته‌اند که منظور آن سه قدرتی است که در همه‌ ما وجود دارد: قدرت عاقله، قدرت غضبیه و قدرت شهویه. غضبیه باعث می‌شود که چیزهایی را دشمن بدانیم و با آن دشمن درگیر بشویم. شهویه دوست‌داشتن است؛ اما حرف هیچ کدام از اینها مطلق حق نیست. باید راهنمونی داشته باشند. آن راهنمون، خرد و عقل است. اگر عقل بتواند این سه را زیر چنبر خود بگیرد، صاحب این سه‌گانه هم در دنیا رستگار است، هم در عقبی.

بد و نیک چون نیست امروز یکسان

چنان دان که فردا نباشند همسر

شناسی تو خانه‌ی کهین و مهین را

به خانه‌ی تو هست این سه تن، نیک بنگر

کبوتر تو را بر سر است ایستاده

که از زیر پرّش نیاری برون سر

این کبوترها هستند که همیشه بالای سر ما هستند. یا در چنبر روزگار گرفتاریم، یا در چنبرة شب. هیچ کاری در قبال زمان نمی‌توانیم انجام بدهیم. تا زنده‌ایم، در اسارت این دو کبوتریم.

نگر کان چه تخم است کامروز کاری

همان بایدت خورد فردا از او بر

ناصرخسرو در آغاز چیستان هدفش را آشکار نکرد. اما اکنون در این بیت می‌گوید که باید کار نیکو کرد و گرایش به خیر داشته باشیم. این مطلوب ناصرخسرو است. او داعی خیر است. در ابیات دیگر قصیده، وارد ایدئولوژی مذهبی می‌شود. او آدمی را به درخت تشبیه می‌کند و می‌گوید که انسانها درخت نمون هستند. حتی کل جهان را همانند درخت می‌بیند که میوه‌اش انسان است؛ بنابراین انسان اول و آخر کیهان است. بعد از دو ویژگی انسان سخن می‌گوید: یکی قدرت و دیگری دانش. این دو از هم می‌تراوند. دانایی به قدرت و قدرت به دانایی تبدیل می‌شود. در اینجا تنها ‌خواستم نشان بدهم که ناصرخسرو چگونه با طرح چیستان با مخاطبان خودش حرف می‌زده است. شرح آنچه در بیتهای بعد این قصیده آمده است، موضوع بحث جلسه‌ بعدی ماست.