فرهنگ امروز/ دکتر عبدالرضا مدرسزاده؛
سخنرانی دکتر عبدالرضا مدرسزاده در شهر کتاب
دانش سبکشناسی تقریباً عمری به اندازه تأسیس رشته ادبیات فارسی در دانشگاه تهران دارد. استاد فقید ملکالشعرای بهار بنیادگزار این درس بودند. منتهی نه به شکل امروزی، بلکه با عنوان فرعی «تاریخ تطور نظم و نثر فارسی». کتاب سهجلدی «سبکشناسی» ایشان هم تنها شامل نثر فارسی است. استاد بهار فرصت نکرد به صورت مستقل کتابی درباره سبکشناسی شعر فارسی بنویسد. بعد از این، آسیا گشت و گشت تا روزگار ما که شاگردان استاد کتاب سبکشناسی شعر را نوشتند. اما راست این است که آن توجه شایسته و بایستهای را که باید به شعر ناصرخسرو بشود و صدای او بهتر و رساتر به گوش همه دوستداران شعر فارسی و فرهنگ ایرانی و تمدن اسلامی برسد، اتفاق نیفتاد. شاید این برگردد به اعتقاد و شخصیت و رفتار ناصرخسرو.
در تمام این هزار سال تا دوره صفویه، شما یک دیوان شعر پیدا نمیکنید که از ناصرخسرو اسم برده باشد! با اینکه دیوان شعر او از دیوان فرخی و عنصری و منوچهری و ادیب صابر و عمعق بخارایی بیشتر حرف و مطلب دارد؛ اما خود ناصرخسرو کاری میکند که اسم و رسم و نشان او میشود خط قرمز٫ در مروری سرسری، دیدم فقط ظهیر فاریابی یک بار به مناسبت از ناصرخسرو اسم برده و تمام. بعد از صفویه هم ناصرخسرو باز پشتِ در ماند. چرا؟ چون هفت امامی بود. ناصر از آنجا رانده و از اینجا مانده شد. این بلایی است که به تعبیر سعدی «خود به دعا از خدا» خواسته است.
توجه به ناصرخسرو و سخن حماسی او
ناصرخسرو ربع قرن در دره یمگان به صورت تبعید زندگی کرد؛ اما از آن غرور و شکوه و فخامتی که برای خودش فراهم کرده است، دست برنمیدارد. سخن او حماسه است. مثل مسعود سعد سلمان عجز در سخن او نیست که بگوید: «از کردة خویش پشیمانمر جز توبه رهی نمیدانم». توجه به ناصرخسرو تقریباً در این هزار سال بعد از او، خیلی کم بوده است. در دانشگاهها طبیعی است که به عنوان یک شخصیت صاحب اثر و کسی که با همین شعرها و هنرورزیها به قوام و دوام زبان فارسی بسیار کمک کرده، شناخته میشود. خواص وقتی پای سخن او مینشینند، میبینند که سخنش حکمت و خرد و دینورزی است. درست زندگی کردن و در مسیر انسانیت و آدمیت زیستن است.
کتابهایی که درباره سبکشناسی شعر فارسی نوشته شده، معمولاً چون حالت دانشگاهی و درسنامهای داشته است، نیامدهاند مصداقهای سبکی ناصر یا مسعود سعد را بررسی کنند. آنجا هم که به سبکشناسی ناصر اشاره میکنند بیشتر به اندیشه او میپردازند؛ اینکه دینگرا و خردگرا و متکلم و فیلسوف است و از این حرفها. در سبکشناسی، همه چیز از بررسی هجا، صوت، کلمه، جملهها، آرایهها، بلاغت و صور خیال شروع میشود. مختصات و مشخصات زبانی و بعد ویژگیهای ادبی و هنری ناصرخسرو مغفول مانده و کمتر به آن توجه شده است.
درباره سبکشناسی شعر ناصر شاید کارهای مستقل و دست اول و قوی نداشتهایم. در پایاننامههای دانشجویی کارشناسی ارشد کارهایی شده است. برخی جزئینگریها در آن پایاننامهها هست؛ اما اینکه کسی آمده باشد مجموع دستاوردهای بلاغت و موسیقی و تصویر شعر ناصر را جمع کند و در کنار آن دنیا و فقه و عرفان را در نگاه ناصرخسرو بررسی کند، نداشتهایم. با این کارهاست که سبک شعر ناصرخسرو شناخته میشود.
زبان شعر ناصرخسرو، زبان خراسانی است
ما وقتی دیوان ناصر را میخوانیم، میبینیم شاعر با آن قیافه متکلمان و اهل آگاهی، چیزهایی میگوید که خواننده تا بناگوش سرخ میشود! کلمات و تعبیرات و واژههایی بر زبان میآورد که آدم تعجب میکند اینها اینجا چه میکند؟! ولی وقتی با ذرهبین سبکشناسی متن را بررسی میکنیم، همه اینها توجیه و جواب دارد.
زبان شعر ناصر، خراسانی است؛ اما کلمات و تعبیراتی در دیوانش هست که گاه یک دانة آن هم در دیوان شاعران خراسانی، مثل عنصری و منوچهری و فرخی، یافت نمیشود یا اگر یافت بشود، به شکل و کاربرد دیگری یافت میشود. زبان ناصرخسرو، از یک دیدگاه، زبان خراسانی است. مختصات زبانی، لهجهای و گویشی شاعران دیگر خراسانی را دارد. مثل حذف کسره اضافه که در لهجه خراسانی هست. در این لهجه کسره کلمات در حالت مضاف و مضافالیه حذف میشده است. رودکی میگوید: «پوپک دیدم به حوالی سرخسر بانگک برده به ابر اندرا». که باید «حوالی سرخس» را با سکون خواند. آوردن دو ساکن کنار هم، از دیگر ویژگیهای این زبان است. مثل: «دلت خانه آرزو گشته است و زهر است آرزو» (که باید «دلت» را با دو ساکن خواند). ناصرخسرو در چهار راه توسعه زبان دری خراسانی قرار دارد و از آن به خوبی استفاده میکند.
مختصات لغوی
از دیگر کارکردها و مشخصات زبانی سبکشناسی ناصرخسرو، مختصات لغوی است. یکی از آنها کاربردهای کهن لغات پهلوی، یا شبیه به لغات پهلوی است. اگر بخواهید گنجینهای از لغات کهن زبان ساسانی و ساسانی استحاله شده در دوره اسلامی را که تا قرن پنجم رسیده، در دیوان ناصرخسرو پیدا کنید، دست پُر خواهید داشت؛ مثلاً «زیراک» که کوچک شده و به صورت «زیرا» درآمده است. رودکی، ناصرخسرو و خواجه هم «ازیراک» بهکار بردهاند؛ اما حافظ یک بار آن را بهکار برده، ناصرخسرو چهل پنجاه بار. رودکی میگوید: «دائم بر جان او لرزم زیراکر مادر آزادگان کم آرد فرزند». ناصرخسرو میگوید: «زنده به سخن باید گشتنت ازیراکر مرده به سخن زنده همی کرد مسیحا». حافظ هم میگوید: «من جوهری مفلسم ایرا مشوشم». ایرا همان ازیراک پهلوی است. یا مثلاً کلمة «هرگز» که امروزه بهکار میبریم، در زبان پهلوی «هگرز» بوده است: «آنچه همی جست سکندر هگرزر کی شد یک روز مر او را تمام». یا «اوستام» به جای «ستام»، به معنی لگام و دهنه.
بسامد بالای واژههای کهن
یک واژه کهن پهلوی هم در دیوان ناصرخسرو هست که در دیوانهای همروزگارش بسامد آن کمتر است. پیداست اندیشهای پشت این واژه هست. منظورم کلمه «الفغدن» است. فعل امر آن «الفنج» میشود: «که این پیشهها هست نیکو نهادهر مر الفغدن نعمت ایدری را». الفغدن به معنی اندوختن و پس انداز کردن است.
یک تعبیر «کم» هم داریم که در مقابل «زیاد» بهکار میرود؛ اما در متون کهن «کم» به معنی «بی» است. «کمآزار» یعنی «بیآزار»، نه کسی که کم میآزارد: «سپیدار مانده ست بی هیچ چیزیر ازیرا که بگزید او کم بری را». «کم بر» یعنی «بیبر». حافظ هم گفته است: «دلش به ناله میازار و ختم کن حافظر که رستگاری جاوید در کمآزاری است».
ذیل بحث لغوی، میرسیم به بحث واژگان خاص شاعر؛ مثلاً کلمه «شمایل» واژه خاص و مختص غزل سعدی است. در حافظ واژه خاص او «رند» است، بعد «مغان» و «پیر مغان». این اتفاقی نیست. ناصرخسرو هم چون شاعر صاحب سبک است، واژگان خاصی دارد که با واژگان فرخی و مسعود سعد و انوری متفاوت است. شاعر صاحب سبک برآمده از محیط جغرافیایی خودش است.میدانیم که ناصرخسرو دو مقطع زندگی دارد: یک بخش از زندگی او متعلق به بلخ است که در قدیم مردمانی داشته بسیار بددهن با رکاکت الفاظی که هیچ تعارفی با هم نداشتند. شعرای بلخی را نگاه کنید. مثل ناصرخسرو. در دیوان او باغ وحشی از نام حیوانات دیده میشود. نقل و نبات حرفهایش خر و گاو است!
یک بخشی از این برمیگردد به بلخی بودن شاعر. سنایی غزنوی سفری به بلخ رفت. چیزهایی از آنجا یاد گرفته و آورده در شعرش. مولوی بلخی هم رگه بلخی بودنش را حفظ میکند. تا دفتر چهارم مثنوی، پاستوریزه است! از دفتر چهارم به بعد دیگر «خر برفت و خر برفت» شروع میشود! پس یک دسته از واژگان ناصرخسرو تحت تأثیر بلخی بودن اوست. مثل این بیت: «راه خران است خواب و خوردن و رفتنر خیره مرو با خرد راه خرانه».
دسته دوم واژگان مرتبط با دره یمگان است. به اندازه شعر ناصرخسرو در همه شعر فارسی تعبیر «درخت بادام» را نداریم. بادام کوهی که در دره یمگان بوده، خودش را رسانده است به شعر ناصرخسرو. و الّا هر شاعر دیگری میداند بادام چیست. یا تعبیر «عقاب» و «باز» به نسبت، آنقدر که در دیوان ناصر هست در دیوان هیچ شاعر دیگری نیست.
دیوان حافظ یک عقاب دارد، اما ناصرخسرو مکرر دارد: «حذر کن از عقاب آز ازیرار که پُر زهراب دارد چنگ و منقار». باز و عقاب در درة یمگان بودهاند. یا گربه. ناصرخسرو میگوید همچنان که گربه بچه خودش را میخورد، دنیا هم ما را میخورد. این را در شعر مسعود سعد نمیبینید. به اعتبار دره یمگان است که در شعر ناصرخسرو نام گلها و گیاهان مختلف را میبینید. کلمه دیگر «معدن» و فارسی آن «کان» است که ناصر بسیار بهکار برده است. چون ناصر در کوهستان یمگان، مبتلابه آن بوده است.
اثر سفر در واژگان ناصرخسرو
ناصرخسرو سفر کرده و در سفر خیلی شعر گفته است. در دیوان او سفرنامه منظوم هم میتوان پیدا کرد. در سفر با کلمات و تعبیرات و تصویرهایی سر و کار داریم که در جاهای دیگر نیست. محصول کشاورزی شام و فلسطین که ناصرخسرو به آنجا سفر کرده، «زیتون» است. در دیوان او برای اولین بار بسامد زیتون را داریم. او با زیتون تعبیرها و مضمونهای گوناگونی دارد که پنجاه سال دیگر هم اگر عنصری و منوچهری شعر میگفتند، عقلشان به آن حرفها نمیرسید!
یک ویژگی سبکی زبان ناصرخسرو، واژگان عامیانه است. او برای پیام شاعرانه و حکمی خودش زبان کوچه و بازار را انتخاب میکند. در صد قصیده اول ناصر، مخاطب ۳۷درصد قصایدش، عام است؛ مثل: «بر یخ نویس چون کند وعدهر گفتار محال و قول خامش را». یا: «ای شده عمرت به باد از بهر آزر بر امید سوزنت گم شد کلند». یعنی رفتی سوزن پیدا کنی، کلنگ را گم کردی. ضربالمثل عامیانهای است.
شکل تازهای از قصیده
ناصرخسرو استاد قصیدهسرایی است. او موفق میشود ترکیب جدیدی از قصیده فارسی عرضه کند. قصیده، در آغاز تشبیب دارد، مقدمه دارد، مدح پادشاه دارد، بعد بیت تخلص دارد، بعد شریطه دارد و مواردی از این قبیل. ناصرخسرو برای اولین بار، به اعتبار باورهایش، شکل تازهای از قصیده را مطرح میکند. قصیدهای که تشبیب ندارد. از همان بیت اول میرود سراغ بیت آخر. حرف را در لفافه بیان نمیکند.
نکته دوم اینکه قصیده با یک قصد قبلی، با یک اشراف و اطلاع قبلی سروده میشود؛ اما در قصیده ناصرخسرو نمیتوانید بگویید قصیده او برای چه چیز است. به عبارت دیگر، در یک قصیده چهل بیتی، یا صد و پنجاه بیتی، ناصر هر چه حرف بلد بوده در قصیدهاش آورده! نظم قصاید ناصر در بینظمی است. هر جای دیوان را به شیوه فال هم باز کنید، محال است آنجا یک خرد، یک دین، یک ناصبی نبینید. مرتب و پی در پی این حرفها را بیان کرده است. البته قصاید او پاشانی دارد. این پاشانی به معنی اضمحلال نیست. به معنی نظم در بینظمی است. این هنر ناصرخسرو است. قصاید او، جز یک دو قصیده، وحدت موضوعی ندارد. پس ناصرخسرو قصیده را متحول کرده است.
ناصر کوشید تلمیحات شعرش شیعی باشد. در ضمن، او قافیه شعر را هوشمندانه انتخاب میکند. یک کار دیگر او این است که قصیدهای بیست بیتی گفته است. مگر قصیده بیست بیتی هم داریم؟ بعد از ناصرخسرو، سنایی هم این کار را میکند. ناصرخسرو از شاعران قبل از خودش، از رودکی و فرخی و مخصوصاً از منوچهری، تأثیر پذیرفته است. درصد بسیاری از قصاید منوچهری را استقبال کرده است؛ اما بیتشبیب، بیتصویرهای درباری؛ و البته حرف خودش را زده است. در واقع ناصرخسرو شعر درباری را استحاله کرده است.
منبع: روزنامه اطلاعات