فرهنگ امروز/ پیتر کوریگان، برگردان شایسته مدنی؛
هرچند که مصرف همهی جنبههای فرهنگ بشری را دربرگرفته است، اما تنها در قرن حاضر است که با معیاری واقعی، به عنوان بنیان اصلی جامعه ظاهر شده است نه اینکه تنها یک پدیدهی فرعی از ویژگی آن باشد. جاییکه تولید معیشتی وجود دارد، مصرف معیشتی هم وجود خواهد داشت، یعنی همهی آنچه تولید شده است، مصرف میشود بیآنکه چیزی از آن برجای بماند و در این میان بخشهایی نظیر غذا و لباس نیز، کاملا استفادهی کارکردی دارند. هرچند که بعید است چنین جامعهی حداقلی جز در شرایط دشوار بتواند وجود داشته باشد اما معمولا تولید بیش از معیشت است و مسالهی توزیع مازاد تولید، علت مناقشه در جوامع طبقاتی است. تولید در اینجا برای برخی معیشت و برای برخی دیگر منبعی برای مصرفگرایی لذتجویانه بهشمار میرود و برای خواننده ممکن است یادآور تخطی مارکس از واقعیتی باشد که در نوشتههایش دربارهی از خودبیگانگی از آنها سخن گفته است (مارکس، ۱۹۷۵ {۱۸۴۴}). اما امروزه اکثریت مردم به میوههای مصرفگرایی که بر درخت تولید رشد میکنند، دسترسی دارند و شاید زمان آن است که مارکس سر از زیر خاک بلند کرده و ادعا کند که موتور اصلی جامعهی معاصر مصرف است و نه تولید. امروز، مقایسهی گروههای منزلتی - که به گفتهی وبر پیرامون شیوههای مصرفی سازماندهی شدهاند، - بیشتر از نزاع طبقاتی که به قول مارکس گرداگرد شیوههای تولیدی تشکیل شدهاند، اهمیت دارند.
دانشجویان جامعهشناسی با مفهوم دگرگونی عظیمی که به تغییرات بزرگی در اقتصاد، سیاست و جامعه ارجاع داشته و با روند صنعتی شدن سرمایهداری در قرن نوزدهم همراه است، آشنا هستند. بنابراین اگر جامعهشناسی بخواهد آغاز جامعهی صنعتی را مشخص کند، احتمالا مشکلی نخواهد داشت که آن را از ابتدای قرن نوزدهم و یا شاید کمی زودتر تعیین کند. اما اگر از جامعهشناسان خواسته شود که آغاز جامعهی مصرفی را تعیین کنند، احتمالا با نگاههای سرگردانی روبرو خواهیم شد. بسیاری از آنها ممکن است تا زمان جنگ جهانی دوم و نتایج پس از آن به عقب بازگردند، زمانی که برنامهی مارشال به بازسازی اروپا کمک کرد و یک توسعهی عظیم اقتصادی در ربع آخر قرن، طبقات اجتماعی را به اندوختهای مطمئن ساخت که تا پیش از این هرگز نمیتوانستند برای داشتن آن امیدوار باشند، برای اینکه ناگهان به همهی انواع کالاهایی که پدرانشان هیچگاه تصور آنها را هم نمیکردند، دسترسی پیدا کردند. دوران کلیدی در اینجا دههی ۱۹۵۰ است، اما اینکه مصرف تا پیش از این نقش مهمی نداشته است، یک فرض اشتباه است. گرانت مککراکن (۱۹۸۸) ادعا میکند که پافشاری الیزابت اول بر اشرافزادگان حاضر در دربار، رقابتی را به منظور جلب توجه ملکه بین آنها بوجود آورد که شیوههای مصرف، یک روش ایدئال برای بدست آوردن این توجه بود. هر چقدر نجیبزادگان به سوی این موقعیت رانده میشدند، حربههای مصرفیشان به شدت پیچیده و ظریف میشد و طبقهای از مردم شکل میگرفت که خواستار کالاهای متنوع و متفاوتی میشدند که تعدادشان اهمیت نداشت، بلکه این کالاها تابعی از خواستههای طبقات فرودست بودند. در این زمان است که تمایزات از طریق انواع کالاهای مصرفی، نشان داده میشوند. در قرن هیجدهم، درباریان بیشتری درگیر این رقابت اجتماعی شدند که برای توسعهی عظیم در بخش کالاهای مصرفی دسترسپذیر، بازار مستعدی بوجود آمد، بدین معنی که «تجملات» به شکل «برازندگی» و «برازندگی» به شکل «ضرورت» ظهور کرد.
کمپبل (۱۹۸۳، ۱۹۸۷) قاطعانه میگوید که انقلاب صنعتی همزمان، مستلزم انقلاب در تولید و مصرف بوده است، یعنی همانطور که بدست آوردن پول پایانی شد برای پول، مصرف کالاها نیز، به پایان خود رسید که هر دوی اینها گسستی با سنت داشتند. در جوامع سنتی، الگوهای خاصی از مصرف «مناسب» آموختنی بود، اما در جوامع مدرن، به طور کلی یک جهتگیری به سمت مصرف لازم است. به عقیدهی کمپبل، همانطور که اخلاق پروتستان، روح تولید را بوجود آورد، رمانتیسیسم نیز با تفکر فردگرایی شدید، در ایجاد روح مصرف، نقطهی کانونی بود. اگر طبقهی کارگر به شکل بنیادینی تولید را گسترش دادند، خوانندگان رمان به طور اساسی مصرف را بسط دادند.
«این مطلب بخشی از کتابی است که بزودی از طرف انتشارات انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد. نقل قول و هر گونه انتشار این مطلب بدون اجازه کتبی و رسمی موسسه انسان شناسی و فرهنگ ممنوع و قابل پیگرد قانونی است. متن منتشر شده برای جلوگیری از تقلب های احتمالی فاقد منابع درونی بوده و بخش هایی از متن اصلی در آن حذف شده است. متن نهایی و کامل در شکل کتاب منتشر خواهد شد.»
سایت انسان شناسی و فرهنگ