به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ جواد منصوری، نویسنده، پژوهشگر تاریخ معاصر و نخستین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي از افرادی بود که برای سوژه «کتابسوزی دیروز یا کتابسازی امروز» به سراغ وی رفتیم. ایبنا در پیگیری این سوژه، پیش از این با کارشناسان و اهالی قلم گفتوگو کرده و دیدگاههای آنها را جویا شده است.
مشروح گفتوگو با جواد منصوری را در ادامه بخوانید.
آقاي منصوري، با توجه به اينکه يکي از ضعفهاي حوزه تاريخ بهویژه در دهههاي اخير کتابسازيهايي است که در اين حوزه انجام ميشود، نظر و ارزيابي شما در اين باره چيست؟
با توجه به اينکه دانشگاهها يکي از مراکز پژوهشي براي محققان و نويسندگان علوم مختلف از جمله تاريخ هستند، از اين نظر بايد بخش عمدهاي از ضعفها و چالشها در بخش تاريخنويسي را در اين مراکز جستوجو کرد. ضعف دانشگاههاي ما به دليل کمکاري استادان و ضعف مديريتها باعث شده که از نويسندگان توانايي که بتوانند در زمينههاي تاريخي تحقيقات خوبي ارائه دهند، به خدمت گرفته نشوند يا به علت همکاري نکردن از فعاليتهاي آنان جلوگيري به عمل آيد.
تجاري شدن کتاب و انتشارات هم از دلايل آسيبهاي علمي کتابهاي ما از جمله کتابهاي تاريخي است، بدين معني که ناشران بيش از آنکه خدمات فرهنگي مد نظرشان باشد، منافع مادي و سودجويي خود را لحاظ قرار ميدهند. بنابراين آثار با کيفيت و با قيمت مناسب کمتر در اختيار مردم قرار ميگيرد. مثالهايی از ضعف تحقيقات در کتابهايي که در زمينه تاريخي نوشته ميشود، زياد است. میتوان به عنوان نمونه به کتابهايي که مربوط به دوران پهلوي و بعد از انقلاب منتشر شده اشاره کرد. متأسفانه ما بعد از انقلاب هم شاهد تحول مثبتي در اين زمينه نبوديم.
شما به دوران پهلوی هم اشاره کردید. آيا در دوران پهلوي هم کتابسازي صورت ميگرفت؟
بله، در دوره پهلوي کتابهاي زيادي در زمينه شاهان پیش و پس از اسلام که حجم بسياري از مطالب کتابهايش مربوط به تاريخ قبل از اسلام منتشر شد. این دسته از کتابها سعي میکنند مطالب جذابی ارائه دهند در حالي که از محتواي علمي تهي هستند. خاطرات خاندان پهلوي هم که نوشته شد؛ مثل کتابهاي محمدرضا پهلوي با عناوين «پاسخ به تاريخ» و «مأموريت براي وطنم» اگرچه خيلي زيبا نوشته شدند، اما به لحاظ محتوايي بسيار کم ارزش و کاملا تبليغاتي و در راستاي منافع خودشان است. البته ناگفته نماند که بسیاری از آنها هم از سوي خودشان نوشته نشده است و در اين زمينهها کتابسازي کردهاند. در آمريکا هم تعدادي ناشر وجود دارند که در واقع وابسته به دولت هستند و آثاری براي مبارزه با کتابهاي اسلامي مينويسند که کاملا جنبه تخريبي دارند و در صددند انقلاب اسلامي و آرمانها و شعارهاي اين انقلاب را به هرشکل ممکن تخريب کنند مثل کتاب «معماي هويدا»، «نگاهي به شاه» و «زندگي و خاطرات شعبان جعفري» که به ترتيب در دفاع از هويدا و شاه و يکي از سرسپردگان به دربار نوشته شدهاند.
در داخل ايران چطور؟
در داخل ايران هم کتابهايي هستند که به طور غير مستقيم به ارزشهاي انقلاب اسلامي يا به اسلام و شيعه حمله ميکنند و اطلاعاتي در آنها موجود است و به هيچ عنوان ريشه در واقعيت ندارند و تماما کتابسازي هستند. کتابهاي ضعيفي که عموما خاطرات و تحليلهايي مربوط به دوران پهلوي و بعد از انقلاب هستند. به عنوان مثال، کتابي با عنوان «بيست و پنج سال در ايران چه گذشت؟ (از بازرگان تا خاتمي)» نوشته داود علي بابايي، نمونه بارز کتابسازي است که نه ساختار کتابنويسي در آن رعايت شده است و نه مدارک و سندي در کتابش آورده است. به علاوه از ساختار موضوعي هم برخوردار نيست و باوجود حجم زيادي که دارد، فقط تاريخ ۲۵ ساله ايران را از دريچه روزنامهها ديده است.
کتابسازي در دوره پهلوي از زمان رضاشاه شروع شد که براي تبليغات خود، کتابهاي زيادي (بيش از ۱۰۰ جلد کتاب) منتشر کردند. مثلا کتابسازيهايي که در آن دوره درباره خدمات دوران پهلوي صورت گرفت، کاملا دروغ و غيرواقعي بودند، از جمله کتابهاي قطوري که تحت عنوان «صورت جلسات شوراي عالي اقتصاد در پيشگاه اعليحضرت همايوني» چاپ شد يا کتابهايی که شجاعالدين شفا درباره خاندان پهلوي و ايران باستان نوشته است. او شخصيتي ضد ديني داشت و به طور دائم در کتابهايش در توجيه و تبليغ خاندان پهلوي به دروغ متوسل ميشد و با سياهنماييهاي خود در صدد تحقير و توهين به مسلمانان بود. اما بعد از انقلاب اگرچه شايد کتابهايي ـ نظير خاطرات بعضي افراد، گزارش و تحليل وقايع دوران انقلاب ـ موجود باشند اما غير مستند هستند اما به معناي اين نيست که ريشه در واقعيت نداشته باشند.
با اين توضيحات، به نظر شما دلايل اين کتابسازيها چيست؟
در ايران ضعف بزرگ تاريخنويسي، از نبود ويراستاران علمي و قوي نشات ميگيرد. امروزه در کشورهاي پيشرفته صنعتي ويراستاران علمي بعضا از نويسنده کتاب هم بيشتر مورد توجه هستند. زيرا يک ويراستار قوي، مطلب ضعيفي از دستش خارج نميشود. به علاوه افرادي که کتاب مينويسند لزوما در آن زمينهها مطالعات علمي وسيع و تجربه خاصي در کتابنويسي ندارند. ويراستار علمي مانع نشر مطالب غير مستدل و غير مستند ميشود.
در حوزه تاريخ که برخيها نميتوانند حرفهاي خودشان را در مسایل سياسي و اجتماعي بزنند در قالب ديگري و يا در قالب تاريخ حرف ميزنند که در اين مورد، هم در آثار داخلي و هم آثاري که در خارج از کشور از سوي جريانهاي مختلف انتشار مييابند، مشهود است. مثلا کتابهايي که در قالب خاطرات افراد نوشته ميشود بعضا از مطالب مستند و قابل قبولي برخوردار نيستند و بيشتر به افسانهپردازي شبيه هستند.
يکي ديگر از نکاتي که کمتر در کتابنويسي و بحثهاي تاريخي ما مطرح ميشود، اين است که مباحث آنها هنوز مستند و با مدارک کافي نيستند و از اینرو نويسنده هر طور که دلش ميخواهد مينويسد. اين در حالي است که به عنوان مثال در کتابي که از بنده با عنوان «قيام ۱۵ خرداد (به روايت اسناد)» منتشر شده است. حدود ۱۰۰ هزار صفحه سند ساواک و دستگاههاي دولتي مورد بررسي قرار گرفت. به اين ترتيب جزئيات وقايع با تفصيل و با دقت و مستند نوشته شده است به گونهاي که امروز يکي از کتب مرجع در تاريخ معاصر در داخل و خارج از کشور شده است.
راهکاري که به نظر شما بايد براي حل اين موضوع در نظر گرفت چيست؟
طبيعتا يکي از اين راهکارها بايد اين باشد که ناشران براي بالاتر بردن کيفيت کتابهاي تاليفي، سرمايهگذاري بيشتري کند. کما اينکه درباره پاياننامهها و رسالههاي دکترا هم همين حالت بايد باشد؛ چرا که همه آنها سرهمبندي، تقلب، علمي و خالي از محتواي مهم و نظريه جديدي هستند و به ندرت مطلب مهم و جديدي در آنها وجود دارد، در حالي که پاياننامهها يکي از مهمترين عوامل تحول علمي، نظريهپردازي و مرجعسازي علمي در هر جامعهاي است و اين يکي از ضعفهاي مهم در زمان ماست.
به علاوه در حوزه تاريخ، آنچنان که بايد و شايد ما از دوران آموزش ابتدايي تا سطوح بالاتر علمي و آموزشي نتوانستيم مردم را قانع کنيم که به مطالعه کتابهاي تاريخي بپردازند. بنابراين براي اينکه اطلاعات تاريخي از بسياري از اشتباهات و تکرار مصون باشد، بايد بينش و آگاهي افراد نسبت به حوزه تاريخ هم افزايش يابد. در واقع ما در تشويق به مطالعه جوانانمان غفلت کردهايم؛ در نتيجه جامعه ما نمیتواند صاحب دستاوردهاي اجتماعي و سياسي در بلند مدت باشد. رسانهها هم قدري در اين زمينه کمکاريهايي کردهاند.
درباره جواد منصوري:
جواد منصوري (متولد سال ۱۳۲۴) نخستين فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي است. وي قبل از انقلاب عضو حزب گروه ملل اسلامي معروف به گروه ۵۵ نفره بود. منصوری از فروردين ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۸ معاون آسيا و اقيانوسيه وزير امور خارجه بود. سپس در سال ۱۳۶۸ به عنوان سفير جمهوري اسلامي ايران به پاکستان رفت و تا سال ۱۳۷۲ در اين سمت بود. وی سال ۱۳۷۲ معاون فرهنگي دانشگاه آزاد اسلامي را به عهده گرفت و تا سال ۱۳۷۴ در اين سمت بود. همچنين از ۱۳۸۵ تا ۱۳۸۸ سفير ايران در پکن بود و از سال ۱۳۸۹ در مرکز اسناد انقلاب اسلامي مشغول به کار شد.
برخي از آثار جواد منصوري «شناخت استکبار»، «۲۵ سال حاکميت آمريکا در ايران»، «فرهنگي استقلال»، «مقدمهاي بر سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران»، «جنگ فرهنگي عليه انقلاب اسلامي»، «شناخت و تحليل پديدههاي سياسي»، «سير تکويني انقلاب اسلامي»، «فرهنگ، استقلال و توسعه»، «قيام ۱۵ خرداد به روايت اسناد ساواک»، «هويت سياسي و نهادهاي اجتماعي»، «خاطرات جواد منصوري»، «قيام ۱۵ خرداد (تاريخ تحليلي نهضت اسلامي)»، «آمريکا و خاورميانه»، «چالشهاي ايران و آمريکا» و «نظام سلطه در قرن ۲۱» و «سالهاي بيقرار» هستند.