فرهنگ امروز / مهدی غنی
ضرورت بازگشت به سنتهای نیک ایرانی
ما ایرانیان نتوانستهایم سنتهای نیک خود را به درستی به نسلهای بعد از خود انتقال دهیم، چه حتی در برخی شرایط عکس این کار را انجام داده و نسل بعد خود را نسبت به سنتهایمان ناآگاه نگاه داشتهایم. این درحالی است که گرچه سنتهای مردمی در هر جامعهای دارای اشکال مختلفی هستند اما جوهره همه آنها انسانی و مردمی است. ما میتوانستیم با کار روی آنها و تلاش در زمینه تعالی آنها، اقدامات شایسته و ماندگاری انجام دهیم. ما با نگاهی به تاریخ میتوانیم پی به این مسأله ببریم که حتی پیامبران هم کاری که ما با ارزشها و سنتها کردیم، نکردند و برعکس در هر جامعهای که ظهور کردند با حفظ ارزشها و سنتهای نیک آن جامعه، آن ارزشها و سنتها را تعالی دادند. شاید یکی از دلایلی که ما سنتها و برخی آداب و سنن و فرهنگهای خود را به فراموشی سپردهایم این باشد که در هر دورهای به اقتضای آن دوره دچار افراط و تفریط شدهایم. بهعنوان نمونه ما در کشور خود در چند دهه قبل باتوجهبه اتفاقات پیش آمده و بهوجود آمدن برخی مسائل هرگونه فردیت و هویت فردی و منافع فردی را بهطور کامل نفی کردیم که تو گویی فرد در تقابل با جمع بود. فرد باید فدا میشد تا جمع بتواند خوشبخت شود. فرد باید خود را نادیده میگرفت تا بتواند به جمع کمک کند. در این شرایط بهنظر میرسد که حالتی افراطی وجود داشته است. زمانیکه ما خواستیم این مسائل را آسیبشناسی کنیم متاسفانه دچار تفریط شدیم و نتیجه این شده است که درحال حاضر فرد اصالت پیدا کرده و هر فرد منافع خود را به منفعت جمع ترجیح میدهد. از آنجا که در گذشته عکس این قضیه وجود داشت ما هیچگاه نتوانستیم یک رابطه تعادلی و درست را بین فرد و جمع ایجاد کنیم یا به بیان دیگر میان شهروند و جامعه. درواقع در این زمینه ما گاهی دچار افراط و زمانی دچار تفریط بودهایم. شاید این حالت هم عکسالعمل اندیشههای افراطیای باشد که هم هویت فردی و هم منافع فردی را نفی میکرد درحالیکه درستتر این است که هم فرد و هم جمع درنظر گرفته شوند چون جمع از تجمع آحاد جامعه شکل میگیرد. اگر قرار باشد فرد احساس خوشبختی نکند دستاوردی که به بار میآورد حتما این خواهد بود که جمع هم این احساس را خواهد داشت.
نگاه آسیبشناسانه اما یک حسن بزرگ دارد و آن این است که ما را به راهکار رفع مشکلاتمان نزدیک میکند. شاید راهکار رفع شماری از مسائل عمده اجتماعی امروز ما این باشد که دست از این افراط و تفریط برداریم و به تعادل برسیم. امروزه این فردیت است که اصالت پیدا کرده و متاسفانه برخی چنان در این راه پیش رفتهاند که برای جامعه، کشور و مردم ارزشی قایل نیستند. این افراد تصور میکنند که این حق را دارند برای رسیدن به منافع خود حق دارند دیگران را فدا کنند. متاسفانه ریشه این مشکلات در صفر و صدی دیدن مسائل است اما درواقع مشکل در نگرشهای ما است. مشکل در نگرشهای مطلقگرایانهای است که یا سیاه میبیند یا سفید؛ دوقطبی و متناقض دیدن همهچیز. متاسفانه این سیاه و سفید دیدن در فرهنگ ما وجود دارد و در بسیاری از مسائل به چشم میخورد.
یکی از کمبودهایی که ما در جامعه خود به وضوح میبینیم خلأ فرهنگ گفتوگو است. جامعه ما باید وارد گفتوگو شود. نسل امروز ما یعنی نسل جوانمان دنبال هویت فردی است درحالیکه نسل گذشته به هویت جمعی بها میداد. این دو نسل باید باهم گفتوگو کنند چون هرکدام از این نسلها در تفکرات و اندیشههای خود نقصهایی دارند و به راحتی نمیتوان گفت که یکی از این اندیشهها درست است و باید دنبال شود. درواقع باید بین این دو بینش تعادلی ایجاد شود و برای رسیدن به این تعادل میتوان از گفتوگو بین نسلها استفاده کرد تا هر دو نسل به نقاط ضعف و قوت اندیشههای خود برسند. متاسفانه نسل قبل در تفکرات و اندیشههای خود، افراطی پیش رفت و در این راه بعضی از مسائل را نادیده گرفت و آنچنان که میخواست نتوانست ارزشهایی را که میخواهد نهادینه کند و متاسفانه در برخی از زمینهها باعث دلزدگی شد. بهعنوان مثال- البته نمیتوان بهطور عام گفت- فداکاری و ایثار و... در میان نسل جدید ما معنا و مفهوم خود را تقریبا از دست داده است. البته شاید این حس برای این باشد که نسل جدید تجربه ملموسی در این زمینه نداشته است. با ایجاد فضای گفتوگو هر فرد میتواند حرف خود را بزند. اگر در این فضا سانسور و خودسانسوری وجود نداشته باشد، گفتوگو برای هر دوطرف سازنده و موثر خواهد بود. جای تاسف آنجاست که نسل گذشته نتوانسته ارزشهای خود را به درستی به نسل بعد انتقال دهد. البته برخی از اندیشهها و تفکرات مربوط به همان دوران بوده و در همان بازه زمانی موثر بوده اما از آنجا که اندیشهای متین و متعادلی نبوده نمیتواند در تمام دورانها مورد استفاده قرار گیرد. لازمه اینکه یک اندیشه بتواند ماندگار شود این است که در شرایط مختلف جوابگوی نیازها باشد. ما با سنتهای خود نیز به همین رویه برخورد کردهایم. ما در کشور خودمان سنتهای خوبی داشتهایم که متاسفانه برخورد درست و اصولیای با آنها نداشتهایم. ما چند دهه قبل به سنتهای خود بیمهری کردیم و با این بهانه که بوی ملیگرایی میدهند آنها را پس زدیم و نتیجه این شد که ما نتوانستیم آن جوهر انسانیای که در این سنتها وجود داشت را پرورش بدهیم و از آنها استفاده کنیم. بهعنوان نمونه مراسم چهارشنبهسوری. این مراسم سنتی بود که از بطن جامعه خودمان متولد شده بود و خود مردم برای ارتباط بین خود و شادمانی این مراسم را برپا میکردند و این سنت از بیرون به ما تحمیل نشده بود. ما با نفی این مراسم در طی چند دهه، امروزه مراسمی را شاهد هستیم که هیچ سنخیتی با مراسم اصلی ندارد و درواقع اصلا ایرانی هم نیست! معنای این کار این است که ما با سنتهای خود مطلقگرایانه برخورد کردیم؛ یعنی اقدام به نفی کردیم اما جامعه به یکباره به شکلی عجیب و کجومعوج به برخی از این سنن بازگشت کرد؛ بازگشتی عکسالعملی نه منطقی!
منبع: روزنامه شهروند