به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر، پس از فروپاشی دولت عثمانی و از میان رفتن بزرگترین حکومت اسلامی اهل سنت، اندیشه احیای خلافت در بین برخی متفکران اهل تسنن مطرح شده است. متفکران بسیاری را می توان نام برد که درصدد تئوری پردازی سیاسی برای احیای خلافت اسلامی بوده اند. در این دوران که به اعتقاد برخی اندیشمندان دوره اول طرح اندیشه احیای خلافت بود صاحبان این دیدگاه بر آن بودند تا با طرح این بحث در دنیای تفکر سیاسی، عکس العملی در مقابل شکل گیری حکومت های مدرن مبنی بر تفکر دولت ملت ارائه دهند. اما با وقوع انقلاب اسلامی مقطع تازه ای در طرح این بحث ایجاد می شود که در این باره با دکتر داوود مهدوی زادگان، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به گفتگو پرداخته ایم؛
*اندیشه احیای خلافت از چه زمانی مطرح شد و اساساً این ایده در میان اهل سنت به چه معناست؟
بحث احیای خلافت اساساً مربوط به جهان اهل تسنن می شود و ما در تشیع بحث خلافت را نداریم. در امامیه مبحث ولایت و امامت مطرح است. طرح و تحقق خلافت سابقه دیرینه دارد و بعد از رحلت پیامبر اسلام(ص) شکل گرفت. البته تحولاتی در آن اتفاق افتاد و به دنبال آن بعد از خلفای راشدین، بنی امیه حاکم شدند. بنی امیه هم اگر چه یک نوع بازگشت به عصر جاهلی را تعقیب می کردند اما به هر حال اینگونه نبود که بتوانند بازگشتی به آن دوره را انجام دهند و بتوانند آن حکومت اشرافی که در مکه و خاص در قریش حاکم بود را محقق کنند، لذا در همین قالب مفهوم خلافت شکل گرفته است.
به دنبال آنها هم بنی عباس آمدند و اینها هم تا چند سده یعنی تا زمان حمله مغول پابرجا بودند. اما بعد از یک فترتی این مقوله خلافت توسط عثمانی ها دوباره احیا می شود. به نوعی می توان گفت که اولین شکل احیای خلافت توسط عثمانی ها یا به تعبیری ترک ها اتفاق می افتد. اما دستگاه عثمانی هم با تمام اقتداری که در جهان اسلام پیدا کرد، هر چه به زمان معاصر نزدیک و به اواخر قرن نوزده نزدیک میشد، با پدید آمدن فلسفه های سیاسی مدرن و تحقق دولت – ملت های مدرن در کشورهای اروپایی و سلطه استعماری که این نوع دولت ها داشتند و هم به دلیل قدمت و طولانی بودنش به یک رخوت کشیده شد.
یعنی ما از یک طرف دولت های مدرن نوظهور و به نوعی سرزنده و شاداب را در غرب شاهدیم و از طرفی هم حکومت عثمانی است که قرن ها از عمرش می گذشت و به یک فرسایشی کشیده شده بود که توان اینکه با دولت های مدرن غربی مقابله داشته باشد را نداشت. به همین خاطر می بینیم که دستگاه عثمانی هم رو به اضمحلال می رود و بعد به طور مشخص توسط نظامیان ترک به رهبری آتاتورک خلافت عثمانی عملاً در ۱۹۲۲برچیده می شود.
در واقع با این اتفاقی که افتاد می توانیم بگوییم که آن ارتباط نیم بند که بین دین و سیاست در عالم تسنن در غالب گفتمان خلافت وجود داشت با فروپاشی عثمانی منقطع شد و از بین رفت و به جای آن هم حکومت هایی که به روی کار آمدند از نوع دولت های مدرنی هستند که اساساً ماهیت غیر دینی دارند و برخلاف دولت های قبل که ظواهر امر را حفظ می کردند، هیچگونه تعهدی به شعائر و مفاهیم و مظاهر اسلامی ندارند.
با این اتفاقی که افتاد و خلافت عثمانی از هم پاشید، بخشی از جهان اسلام که یکپارچه بود به یک باره چند تکه شد. از درون آن دولت های مستقلی مانند عربستان، سوریه، عراق و ... بیرون آمد که بر اینها هم دولت های مدرن و عرفی حاکم شد. این اتفاق که افتاد طبیعی بود که در بین اندیشمندان و جامعه اسلامی دیدگاه های متفاوتی هم شکل بگیرد. برخی با این روند موافق بودند و به استقبال رفتند. برخی هم به نوعی مخالف این روند بودند.
به دنبال آن هم گروه ها و جریاناتی مانند اخوان المسلمین شکل گرفت. که با گذشت سال ها توانست در کشورهای مختلف نفوذ پیدا کند و گسترش پیدا کند. اما به هر حال می توانیم بگوییم که در میان جهان اهل تسنن، آن قشری که موافق این روند نبودند، یک خلاء تئوریک را احساس می کردند و به دنبال آن یک خلاء ایدئولوژیک و سیاسی پدید آمد. از طرفداران این جریان دولت مدرن اگر بخواهیم نام ببریم، علی عبدالرزاق است که برای همین تفکر و کتاب مشهور «الاسلام و اصول الحکمه» باعث شد که او را از الازهر اخراج کنند، در ایران هم چند سالی است که ترجمه شده است.
امثال عبدالرزاق اساساً به عنوان اینکه خلافت را به این عنوان که یک نظریه سیاسی اسلامی که مبنای دینی داشته باشد، به شدت زیر سوال می برند و اصلاً نسبت به پذیرفتن اینکه خلافت در اسلام وجود دارد، تردید های جدی راه می اندازند و این مسأله را کاملاً رد می کنند. اما در مقابل آنها یک خلا ایدئولوژیک و سیاسی شکل گرفت مبنی بر اینکه حالا که دستگاه خلافت مضمحل شده و کنار رفته است، ما باید چه کار کنیم، آیا به دولت های مدرن تن بدهیم یا اینکه یک بازسازی در نظریه سیاسی انجام دهیم؟
این بازسازی نظریه سیاسی را زمانی که می خواستند انجام بدهند ذهن شان به دنبال خلافت می رود. یعنی گرایش پیدا می کند به اینکه همین خلافت اسلامی را احیا کنیم. در این جریان هم اندیشمندان مصری، افرادی مانند رشید رضا، عبده و ... را می توان نام برد که در طرح اندیشه احیای خلافت پیشگام بودند. متأخرین هم مانند «مودودی» و غیره بحث خلافت را مطرح کردند. در واقع خاستگاه اولیه احیای خلافت در دوران جدید به این زمان برمی گردد که مقارن با زمان فروپاشی خلافت عثمانی است. در آنجا اندیشمندان مسلمان متوجه می شوند که دولت های غیر دینی ای در حال شکل گیری است و ما هم باید به یک بازسازی خلافت بپردازیم.
البته به نظر می رسد که در همین جا یک جریان سلفی گری هم وجود دارد که به نظر نمی رسد که به دنبال خلافت باشند، به این معنی که اساساً دارای یک نظریه سیاسی باشند. بیشتر ریشه های خارجی گری و خوارجی در اینها وجود دارد. اما در عین حال چون به قدرت نیاز داشتند یک نوع اتحادی بین رهبران فکری این جریان با سران قبایل عرب عربستان شکل گرفت که نتیجه آن به وجود آمدن حکومت سعودی شد که البته یک شکل پادشاهی به خودش گرفت و به این شکل که دعوی خلافت داشته باشند نبود یا حداقل این ادعا در کلامشان نبود.
مقصودم این است که اراده بر احیای خلافت در دو مقطع اتفاق افتاده است؛ مقطع اول همان دوره به موازات فروپاشی خلافت عثمانی و روی کار آمدن دولت- ملت های مدرن است که در میان برخی از اندیشمندان مسلمان چون این نوع حکومت ها را عرفی و غیر دینی می دانستند دوباره گرایش به احیای خلافت تشدید شد. در آن مقطع جریاناتی مانند سلفی گری و وهابیت هم رشد کرد البته این اتفاق به این معنی نیست که باید آنها را هم جزء گرایش احیای خلافت دانست. تا جایی که من اطلاعات دارم در کلام و ادبیاتشان مفهوم خلافت نبود. بیشتر به معنای پادشاهی بود.
به همین خاطر به نظر می رسد که افرادی مانند رشید رضا که به دنبال حکومت اسلامی بودند این را قبول داشتند که این جریان سلفی ای که الان در عربستان حاکم شده است به دنبال خلافت نیستند. اما از باب ناچاری از این لحاظ که بهتر از دولت های مدرن است از این نوع حکومت ها دفاع کردند. یعنی به عنوان یک جایگزین این را مطرح کردند. لذا آن روشنفکران اسلامی گرایش خلافت را در درون اینها نمی دیدند. اما از جهت اینکه دولت مدرن نیست و ظواهر اسلامی را می خواهد رعایت می کند از آنها حمایت کردند.
به نظرم مقطع اول خاستگاه گرایش به خلافت از مقطع اضمحلال خلافت عثمانی شروع می شود. اما مقطع دوم را من از بعد از انقلاب اسلامی می دانم. خاستگاه دوم گرایش به احیای خلافت بعد از انقلاب اسلامی است. انقلاب اسلامی که به عنوان یک نهضت شیعی معرفی شد و همینطور هم بود، چراکه علمای شیعه این نهضت را رهبری می کردند، موجی به راه انداخت و اینها دیدند که یک نظریه سیاسی با خودش آورده و توانسته که با آن یک حکومتی به نام ولایت فقیه را تشکیل دهد. طبیعی بود که در جهان اهل تسنن این انگیزه ها شکل بگیرد که اگر تشیع می تواند یک نظریه سیاسی در درون خودش ارائه دهد، پس چرا ما نتوانیم یک حکومت اسلامی را تشکیل بدهیم. این باعث شد که دوباره یک رجعتی به احیای نظریه خلافت در جهان تسنن شکل بگیرد.
بنابراین اگر یک تفاوت اساسی بخواهیم بین مقطع اول و مقطع دوم ذکر کنیم، در این است که در مقطع اول دولت های مدرن که روی کار آمدند انگیزه ها برای احیای خلافت شکل گرفت، اما در مقطع دوم این نبود بلکه یک دولت اسلامی اما در معنا و مفهوم امامت شیعه موجب احیای نظریه خلافت شد. منتهی به نظر می رسد که این دعوی احیای خلافت که در حال حاضر شکل گرفته و گفتم که مربوط به همین خاستگاه مقطع دوم است، تفاوتی اساسی با مقطع اول دارد و آن این است که به نظر می رسد که این انگیزه های خلافت خواهی در مقطع دوم، آن خلوص و اصالتی که در مقطع اول پیدا شده بود را ندارند.
یعنی ما احیای خلافتی که الان شاهدیم به آن درجه از خلوص و اصالتی که در زمان اضمحلال عثمانی در بین کسانی مانند رشید رضا، عبده و ... مطرح بود وجود ندارد. در واقع می توانیم بگوییم که دعوی احیای خلافت که الان مطرح است دارای ابهاماتی است و اگر انگیزه ها و جریانات را تجزیه و تحلیل کنید، می بینید که در درون آن جریانی وجود دارد که زیاد به دستگاه خلافت و احیای خلافت معتقد نیستند. من این دو مقطع را دو خاستگاه احیای خلافت می دانم که به نظرم قابل طرح هست.
*آقای دکتر می خواهم همین نکته را ادامه بدهید که این ناخالصی که می فرمایید چیست؟ تا جایی که من اطلاع دارم کسانی مانند مودودی و کواکبی در این زمینه حتی تا نوشتن قانون و به نوعی یک مانیفست پیش رفته اند.
درست است. البته در آن دسته این خواسته اصیل بود، اما تا چه اندازه به آن رسیده باشند یک بحث دیگر است. مثلاً فرض کنید کواکبی شاید به دنبال همین احیای خلافت بود منتهی می توان گفت به ابتدای نظریه خلافت رسیده بود و هنوز وارد نشده بود و فقط در طرد طبع استبدادی این را خوب باز کرده بود. اما هنوز به نظریه سیاسی خلافت نرسیده بود. برای همین می خواهم بگویم که بعضی ها بین مرحوم نائینی و کواکبی مقایسه می کنند و می گویند که مرحوم نائینی از کواکبی گرفته است در حالیکه شما در تنبیه الامه نائینی نظریه سیاسی می بینید، اما در طبایع الاستبداد کواکبی نظریه سیاسی نیست یعنی نفی نظریه سیاسی حاکم در آن وجود دارد اما اینکه چه چیزی جایگزین آن می شود حداقل در این کتاب بحث نشده است.
یعنی می توان گفت که مرحوم نائینی از آنجایی شروع کرد که کواکبی تمام کرده بود. از این جهت می توان گفت که پیشرو بودن علمای شیعه در نظریه سیاسی در دوران معاصر کاملاً مشهود است. اما اگر به دوره حال برگردیم و ردیابی کنیم که چه دلایلی برای نظریه خلافت وجود دارد، دلایل زیادی را می توان مطرح کرد؛ اولاً می توان دید که گروه های خشن و تروریستی دعوی خلافت را دارند و با این شعار یعنی احیای خلافت وارد عرصه سیاسی شده اند و به دنبال تصاحب قدرت هستند و نمونه های آن را در افغانستان، عراق، سوریه، مانند القاعده، طالبان و داعش می بینیم که دعوی خلافت دارند.
اگر ما بخواهیم به همین نظریه سیاسی خلافت و سابقه سیاسی خلافت برگردیم و آن را نگاه کنیم به هیچ عنوان نمی بیینم که نظریه سیاسی خلافت در گذشته با حرکت های تروریستی شکل گرفته باشد یا تأسیس شده باشد. به این شکلی که مثلاً یک قتل عام عمومی و به صورت فجیح و آشکار راه بیاندازند و هیچگونه پنهان کاری نداشته باشند، درصورتیکه ما نه در سقیفه اینگونه اتفاقی را می بینیم و نه حتی در خلفای بعدی این چینین چیزی را می بینیم. تنها موردی را که می توانیم بگوییم که بی سابقه است واقعه کربلا است.
در مواردی که خونریزی می کردند به این صورت نبود که مثلاً تظاهر و اعلام کنند به شکلی که اینها دارند عمل می کنند. خلاصه می خواهم بگویم که در سابقه تاریخی خلافت آن چیزی که خود طرفداران این نظریه به ما می گویند این نبوده که مثلاً خشونت و ترور به صورت عام در نظریه خلافت توانسته باشد مسلط و حاکم شود. درصورتیکه ما شاهدیم که این جریانات به این شکل دارند عمل می کنند. آیا می توان گفت که این یک جریان اصیل است و گفت که اینها طرفدارن اصیل احیای خلافت هستند؟ حداقل من که نمی توانم باور کنم که رهبران داعش و این جماعت واقعاً به دنبال نظریه خلافت هستند.
دلیل دیگر به تفاوت میان دنیای امروز و گذشته برمی گردد. در حکومت های سابق کافی بود با سرنگون کردن حاکم موجود قدرت را بدست آورد. سالیانی هم یک دستگاه، حکومتی را به راه می انداخت اما اینگونه نبود که برای به دست آرودن قدرت، مشروعیت مردمی نیاز داشته باشند و مردم هم آنها را تائید بکنند. این در دوره جدید مطرح شده است که هر کسی که تمنای قدرت را داشته باشد، چاره ای جز اینکه یک نظریه سیاسی داشته باشد ندارد. یعنی باید یک نظریه سیاسی داشته باشی تا بتوانی به قدرت برسی. اگر این دستگاه سیاسی را نداشته باشی نمی توانی قدرت را به دست بیاوری.
یعنی امروزه اوضاع به این نحو نیست که تماماً با زور سرنیزه و غیره بتوان به قدرت برسید و تازه اگر به قدرت هم برسی بتوانی آن را نگه داری. یک نظریه سیاسی لازم است که آن نظریه سیاسی به تو مشروعیت بدهد تا بتواند آن حاکمیت و سلطه را تداوم ببخشد. این در حالی است که می بینیم کسانی که امروز مدعی خلافت هستند یا حداقل بخشی از اینها اصلاً ربطی به دین ندارند و اصلاً سابقه اندیشگی و ... ندارند، اما به یک باره می بینید که دعوی یک نظریه سیاسی با قدمت هزار ساله را دارند و مثلاً شعار احیای خلافت عباسی را سر می دهند. این آدم را به تردید و شک می اندازد که تا چه اندازه اینها در ادعایشان اصیل هستند و خلوص دارند.
فرض کنید در اندیشه سیاسی امام خمینی(ره) یعنی نظریه ولایت فقیه می بینیم که عقبه تئوریک عظیمی که همان فقه امامیه است، پشت آن خوابیده است. این طور نیست که حضرت امام به یکباره ولایت فقیه را ساخته و پرداخته است. بلکه خیلی افراد، عمری در این مسائل علمی کار کرده اند و وقت صرف کرده اند. یک همچنین اصالتی را ما می توانیم مشاهده کنیم. اما فرض کنید شخصی مانند ابوبکر بغدادی که اصلاً معلوم نیست کیست و از کجا آمده است به یک باره گروهی را راه می اندازد و دعوی خلافت می کند و به این شکل عمل می کند. این طبیعی است که آدم شک بکند که واقعاً اینها در احیای خلافت خلوص دارند.
دلیلی دیگری که می توانیم برشماریم، حمایت جریان سکولاریسم سیاسی از این دعوی احیای خلافت است. این نوع حمایت هم ما را به تردید می اندازد که واقعاً کسانی که دعوی خلافت دارند تا چه اندازه اصیل و صادق اند. خیلی عجیب است که سکولاریسم سیاسی که با فروپاشی و به حاشیه بردن دستگاه خلافت عثمانی وارد صحنه شد و قدرت را در دست گرفت، امروزه دارد به نوعی نقش عقبه تئوریک خلافت را بازی می کند. فرضاً در سوریه آن جبهه معارضانی که شکل گرفت رهبران اولیه آن و شورای مرکزی شان کسی به نام برهان غلیون است که یک روشنفکر است. یا دیگر روشنفکران که پشت این قضیه می آیند. یا مثلاً در همین سال قبل که حضور داعش را به طور گسترده دیدیم ابتدا بحث تأسیس خلافت را مطرح نکرد، اما وقتی که موصل را گرفتند دعوی خلافت کردند.
می بینیم به یکباره در کشور خودمان جریان سکولار، نظریه خلافت را تئوریزه می کند. شما می بینید که خود داعشی ها تئوریسین ندارند که خلافت را تئوریزه کنند اما نشریات سکولار نظریه خلافت را تئوریزه می کنند و این بسیج روشنفکران برای اینکه نظریه خلافت را تئوریزه کنند، عجیب است. این جای سوال است که جریان سکولار که طرفدار حکومت های عرفی است چرا می آید خلافت را در این شرایط تئوریزه می کند؟ این جای سوال است.
اما به هر حال این اتفاقی که می افتد ما را این شک می اندازد که این دعوی خلافت در مقطع دوم که اتفاق افتاده است، آیا به اندازه آن جریان اول خلوص و اصالت دارد یا ندارد؟ ما این خلوص را نمی بیینم. یا همین جریان بیداری اسلامی که در جهان عربی به راه افتاد، به عنوان مثال در مصر که اخوان المسلمین به قدرت می رسند، شما می بینید علیرغم اینکه به قدرت می رسند اما چنان انگیزه ای به اینکه خلافت کنند نداشتند. بنابراین فکر می کنم آن خلوصی را که در ابتدا و در جریان اولی بود مشاهده نمی کنیم.
البته این سخن به این معنی نیست که بگوییم چنین کسانی وجود ندارند، به نظر چنینی افرادی وجود دارند، منتها به نظر می سد که با یک نگاه عاقلانه و مدبرانه ای اوضاع و احوال را لحاظ می کنند. مثلاً می گویند شرایط الان شرایطی نیست که بخواهیم به این شکل احیای خلافت کنیم. یا مثلاً اگر بخواهیم احیای خلافت را مطرح کنیم باید قدرتی باشد که از راه به در نشود و این جریان های قدرت طلب و تروریستی و جریان های سکولار نتوانند از خلافت سو استفاده کنند. شاید این ملاحظات را می کنند یا شاید ما با آنها آشنا نیستیم که چه کسانی به نحو اصیل و خالصانه از خلافت دفاع می کنند. وگرنه دستگاه رسانه ای اصیل وظیفه اش باید این باشد که این نوع رهبران و اندیشمندان واقعی خلافت را شناسایی کند و آنها را در مقابل مدعیان دروغین احیای خلافت مطرح بکند. خلاصه اینها دلایلی است که به نظر می رسد که احیای دعوی خلافت اصیل نیست. هم اصیل نیست و هم خالص نیست و به نوعی به دنبال قدرت اند تا احیای خلافت.
*اشاره کردید که احیای خلافت در مقطع دوم در بعد از انقلاب اسلامی شکل گرفت. آیا به نظرتان این عکس العملی در برابر قدرت گرفتن حکومت شیعی نبوده است؟
لزوماً به این صورت نمی توانیم بگوییم که یک واکنش بود. در واقع می توان گفت یک سری عکس العمل ها وجود دارد که خصمانه است اما یک سری عکس العمل های دوستانه هم می تواند باشد. یعنی نمی توانیم بگوییم که از روی عناد با حکومت شیعی این کسانی که دعوی احیای خلافت را دارند این را مطرح کردند. اما در همین جریانات ناخالصی که عرض کردم اینها از آن کینه و عداوتی که با حکومت اسلامی در ایران دارند، این را متوجه شده بودند که این حکومت یک نوع حکومت پشرفته ای است و یک نظریه سیاسی پیشرفته ای را طرح کرده است. به صورتی که توانسته است عملاً یک حکومت اسلامی در دوران مدرن شکل بگیرد و پایه گذاری شود و چند دهه هم از عمرش بگذرد و به شکل جهانی هم در عرصه قدرت حضور داشته باشد.
این یک عده ای از افراد را تحریک می کند و می فهمند که باید یک نظریه سیاسی قوی را مطرح کنند و حال آن نظریه سیاسی قوی بومی چه نظریه ای می تواند باشد؟ همان نظریه سیاسی خلافت است. این گروه را می توان گفت که از روی عداوت عمل می کنند. اما همه این جریانات مثلاً در اهل تسنن از روی عداوت و کینه ای که از حکومت اسلامی در ایران دارند نظریه خلافت را طرح نمی کنند. در واقع آنها هم به این رسیدند که ما هم مانند ایران که این خلأ تئوری سیاسی در مقابل سکولاریزم سیاسی را با نطریه ولایت فقیه جبران و حل کرد، باید آن را حل کنیم و ما هم یک مسئله مشترک با ایران داریم.
پس به این رسیدند که همانطور که ایرانیان توانستند حکومت اسلامی را در قالب ولایت فقیه تأسیس کنند ما هم باید در قالب خلافت حکومت مان را تأسیس کنیم. لذا لزوماً به اینگونه نیست که نظریه خلافتی که اینها مطرح می کنند نوعی ضدیت با حکومت اسلامی ایران داشته باشد. اصلاً چنین چیزی نیست. لذا من فکر می کنم که مثلاً اندیشمندان و پیروان ولایت فقیه در ایران با این جریان خوب می توانند باب گفتگو را باز کنند و یک گفتگوی سیاسی را برای حل مسائل جهان اسلام پیش بکشند و لو گفتگوهای انتقادی باشد.
منتها هنوز شاید به آن قوت که لازم باشد این تعامل شکل نگرفته و لذا شاید نیاز باشد که از هر دوطرف اهتمامی بکنند که یک گفتگوی مشترک انجام شود. اما جریان دیگری وجود دارد و همانطور که گفتم حتی نمی شود آنها را به عالم تسنن سبت داد مانند داعش و القاعده و طالبان که نمی توان آنها را ناشی از تفکر اصیل سنی دانست. به هر حال در تاریخ اسلام در این ۱۴۰۰سال شیعه و سنی هیچ وقت به این صورت با همدیگر تعارض نداشته اند. قرن ها شیعه و سنی در کنار هم زندگی می کردند و هنوز هم زندگی می کنند. با هم ازدواج می کردند و با هم مناسبات تجاری داشتند. به فرض مثال وقتی به یک کشور سنی سفر می کنید اصلاً احساس نمی کنید که در یک کشور بیگانه رفتید.
این چیزی که داعشی ها دارند از خصومت بین شیعه و سنی نشان می دهند، مصنوعی است و واقعی نیست. لذا می گوییم که اینها یک جریانات اصیل سنی نمی توانند باشند. بلکه یک جریانات مزدور قدرت طلبی هستند که کنترل و مهارشان دست غربیان و نظام سلطه است و آنهایند که فرماندهی اینها را می کنند. به هر حال فکر می کنم که باید جریانات اصیل را اولاً شناسایی کرد و آنها را شناخت که دستگاه رسانه ما در این زمینه خیلی خوب می تواند نقش ایفا کند و باب گفتگو را باز کند و واسطه ای بشود که تعامل اندیشمندان شیعه و سنی شگل بگیرد و به تدریج این فضای آلوده و غبار آلودی که جریانات غیر واقعی چه در شیعه و چه در سنی(مانند تشیع لندنی و داعش) ایجاد کرده اند، از صحنه خارج و به حاشیه رانده شود و مسائل جهان اسلام حل شود.
*در پایان اگر نکته خاصی دارید بفرمایید.
بر همین نکته ای که عرض کردم و معطوف به دستگاه رسانه ای ماست تأکید می کنم و اما در باب اندیشگی فکر می کنم که ما در معرفی گفتمان انقلاب اسلامی در جهان تسنن کم کاری هایی داشته ایم. این کم کاری ها موجب شده است که آن جریان معارض ضد دین و اسلام از این کم کاری خوب استفاده کنند و بتوانند به صورت تصنعی گفتمان انقلاب اسلامی را ضد سنی و ضد نظریه خلافت جلوه دهند. ما باید قدری بیشتر زحمت بکشیم و در بسط و معرفی انقلاب اسلامی تلاش کنیم.
باید بگوییم که انقلاب اسلامی یک گفتمان پیشرو است و این طور نیست که اگر بسط پیدا کند عرصه را به دیگران تنگ خواهد کرد و جای آنها را بگیرد و به حاشیه ببرد بلکه می خواهد یک باب گفتگو را باز کند به قصد حل مسائل جهان اسلام. این وظیفه را داریم که بیشتر کار کنیم تا آن کم کاری ها را جبران کنیم. البته این نکته را هم عرض کنم که منظورم از این کم کاری واقعیتی است که وجود دارد و به این معنی نیست که نا امید شویم و بگوییم که این جریان تروریستی در اتحاد با سکولارها به موفقیت رسیده اند. نه به این صورت نیست. درست است کم کاری از ما وجود دارد اما این به معنی موفقیت آنها هم نیست.
واقعیتی که الان مشهود است این است که جریانات تروریستی که تمام جریان سکولار هم نیرویش را در حمایت این جریان بسیج کرده است، علیرغم همه این کارها به نظر می رسد در بسیج عمومی جهان تسنن هم موفق نبوده است و نتوانسته است که یک بسیج عمومی علیه انقلاب اسلامی ایجاد کند. چرا که اگر می توانست تا حالا کرده بود. آنها هم به حالت فرسایشی کشیده شده اند و فرسایشی شدن هم بیماری مهلکی است. لذا آنها هم موفق نشده اند. بنابراین آنها هم در آینده یا خشونتشان را شدیدتر می کنند، چرا که وقتی که نتوانند به لحاظ تورئیک بسیج عمومی بکنند خشونتشان رابیشتر می کنند. یا اینکه به هر حال به سر عقل می آیند و دست از این رفتارهایشان برمی دارند.