به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ سال های پر فراز و نشیب ابتدای دهه ۹۰ میراماکس را واداشت تا با حفظ عزم راسخش در پیگیری اهداف اولیه – همچون حفظ استقلال در فیلمسازی - به دنبال راهی برای ثبات مالی بیشتر بگردد. این اتفاق در سال ۱۹۹۳ به وقوع پیوست و میراماکس بعد از نشست و برخاست و مذاکرات متعدد با کمپانی پارامونت در یک حرکت غیر منتظره و در ازای ۶۰ میلیون دلار به علاوه پرداخت بدهی های کمپانی به والت دیزنی فروخته شد.
حامی بزرگ – حکومتی خودمختار
با وجود تملک دیزنی برادران «وینشتین» همچنان نظارت کاملی بر میراماکس داشتند و در سود آن شریک بودند. در آن دوره کارشناسان بسیاری عقیده داشتند که دیزنی این استقلال عمل را تحمل نخواهد کرد اما دیزنی که زیر شاخه های «Touch Stone» و «Hollywood Pictures» را هم برای تولید فیلم های سینمایی بزرگسال در اختیار داشت با نظر مدیران ارشد خود از حکومت خودمختار میراماکس حمایت کرد و تولیدات آنها را به شبکه توزیع عظیم خود واگذار کرد.
به پشتوانه مالک جدید و قدرتمندی چون دیزنی، میراماکس بی محابا و بیشتر از گذشته به خرید فیلم های مستقل و خارجی پرداخت ولی بعضی از این فیلم ها هرگز رنگ اکران به خود ندید.
آنها همچنین قراردادهایی با بازیگران و کارگردانان مطرح سینما امضا کردند و برای یک جهش بزرگ آماده شدند.
اتفاق بزرگ در سال ۱۹۹۴ با اکران داستان «عامه پسند» اتفاق افتاد. پالپ فیکشن یا داستان عامه پسند یک کمدی- جنایی به کارگردانی «کوئنتین تارانتیو» و بازی ستارگانی چون جان تراولتا، ساموئل ال.جکسون، بروس ویلیس و اما تورمن بود. فیلم همچون بسیاری از کارهای تارانتینو روایتی غیرخطی از گانگسترهای لس آنجلس و مملو از خشونت، شوخی های بی پرده کلامی و مونولگ های طولانی است و در پیوندی مستقیم با فرهنگ عامه جامعه آمریکا قرار دارد.
عنوان فیلم از مجلات فکاهی عامه پسند و نشریات ژانر داستانی – جنایی نیمه قرن بیستم گرفته شده است.
تارانتینو و تهیه کننده اش در ابتدا فیلمنامه را به استودیوهای بزرگ دیگری از جمله کمپانی کلمبیا عرضه کردند. مدیران کلمبیا در نهایت اعلام کردند: این بدترین فیلمنامه ای است که می تواند وجود داشته باشد. بدون معنی، بیش از حد طولانی، بیش از حد خشن و غیر قابل ساخت. همین!
بعد از این برخورد تند آنها به میراماکس رجوع کردند و فیلمنامه آنها به سرعت به عنوان اولین پروژه کمپانی بعد از تملک دیزنی به تایید برادران وینشتین رسید و کار ساخت آغاز شد.
اکران اولیه فیلم در جشنواره کن به وقوع پیوست و به تعبیر رسانه ها تارانتینو همچون یک فرمانده جنگی به همراهی تمام عوامل فیلم به این شهر ساحلی حمله کرد و با خارج کردن قرمز (۱۹۹۴) کیشلوفسکی از رقابت، نخل طلای جشنواره را از آن خود کرد.
اکران فیلم در آمریکا محتاطانه آغاز شد و با تبلیغات دهان به دهان که روشی معمول در تبلیغ فیلم های مستقل است به سرعت به ۱۱۰۰ سالن سینما گسترش یافت.
میراماکس نیز کارزاری تبلیغاتی به راه انداخت و شعار «تا داستان را نبینی، حقایق را نخواهی فهمید» را به یک تکیه کلام معروف تبدیل کرد. داستان «عامه پسند» در هفته دوم به صدر جدول فروش راه یافت و متخصص (۱۹۹۴) سیلور استانوله را که دو برابر سالن سینما در اختیار داشت به زیر کشید.
در نهایت پالپ فیکش با ۱۰۷ میلیون دلار از نظر داخلی پرفروش ترین فیلم سال ۱۹۹۴ شد و با مجموع فروش جهانی ۲۱۳ میلیون دلار در ازای بودجه ساخت ده میلیون دلاری خود رکوردی خیره کننده به جا گذاشت و رتبه نخست فروش فیلم های مستقل تا آن زمان را از آن خود کرد.
«راجر ایبرت» منتقد بزرگ سینما در مقاله در روزنامه شیکاگو سان-تایمز فیلم را نمونه ای عالی از هرج و مرج نویسی خواند و آن را پاسخی دندان شکن به کسانی دانست که می خواهند با فرمول و قاعده فیلمنامه نویسی یاد دهند.
داستان «عامه پسند» در ۷ رشته نامزد و در بخش «بهترین فیلمنامه اصلی» برنده جایزه اسکار شد و هم اکنون در رده های بالای بهترین آثار تاریخ سینما قرار دارد.
سرخوشی میراماکس اما تنها به این موفقیت بزرگ ختم نشد و در همان سال فیلم فانتزی-هنری «کلاغ» (۱۹۹۴) میلیون دلار دیگر برای کمپانی به همراه آورد.
بالا، بالا و بالاتر ...
موفقیت های میراماکس در دهه ۹۰ به طرز شگفت انگیزی ادامه داشت و تنها در سال ۱۹۹۶ بیش از ۳۶ عنوان فیلم را روانه سالن های سینما کرد.
فیلم هایی محبوب و پرفروشی چون جیغ (۱۹۹۶) که سه دنباله سینمایی و سریال تلویزونی در ادامه آن ساخته و به یکی از فیلم های صاحب سبک در ژانر ترسناک تبدیل شد و یا بیمار انگلیسی (۱۹۹۶) که ۹ جایزه اسکار از جمله بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را از آن خود کرد، از جمله آنها بود.
در همین سال فیلم تیغه فلاخن (۱۹۹۶) به کارگردانی و بازی بیلی باب تورنتون- در نقش قاتلی که سال ها بعد از کشتن مادر و دوست او از بیمارستانی روانی آزاد می شود – اکرانی موفق و پر سود را از سر گذراند.
میراماکس حالا دیگر تنه به تنه کمپانیهای بزرگ می زد و رفتاری شبیه آنان پیدا کرده بود. فیلم ها پر خرج تر و تبلیغات آنها سنگین تر شده بود. گواه این ادعا اکران دو فیلم پر هزینه - به نسبت فیلم های مستقل - تنها در یک سال بود؛ شهرک پلیس (۱۹۹۷) با بازی سیلور استانوله و بودجه ای ۱۵ میلیون دلاری و فیلم ترسناک میمیک یا تقلید (۱۹۹۷) به کارگردانی «گیرمو دل تورو» ایتالیایی و بودجه سنگین ۳۰ میلیون دلار که در گیشه هم جبران نشد.
میراماکس در این زمان بیش از یک سوم از فیلم هایش را خود تولید می کرد که پیشرفتی قابل توجه از زمان تملک دیزنی به حساب می آمد. پرچم فیلم های پر فروش و موفق آنها همچنان در اهتزاز بود.
ویل هانتینگ خوب (۱۹۹۷) با بازی «بن افلک»، «مت دیمون» و «رابین ویلیامز» با ۲۲۵ میلیون دلار بیش از بیست برابر بودجه خود فروش کرد و دو اسکار به همراه آورد. زندگی زیباست (۱۹۹۷) روبرتو بنینی که از آن به عنوان یکی از بهترین کمدی های جهان یاد می شود با طرح وقایع هولوکاست در قالب داستانی طنازانه جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی و البته ۲۳۰ میلیون دلار پول نقد را به گنجینه کمپانی افزود و شکسپیر عاشق (۱۹۹۸) با طرحی داستانی خیالی از زندگی شکسپیر و کمی ارجاعات تاریخی واقعی، اسکار بهترین فیلم سال و ۲۸۰ میلیون دلار فروش این مثلث طلایی را کامل کرد.
میراماکس در آستانه هزاره جدید دیگر یک ماشین چاپ پول و یک سکوی پرش برای کارگردانان، بازیگران، فیلمنامه نویسان و دیگر اقشار جامعه سینمای جهان به حساب می آمد.
ادامه دارد...