به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ دوازدهمین نشست از سلسه نشستهای ماهانه فعالین و مربیان برنامه فلسفه برای کودکان با عنوان «فبک در ترازو در تاریخ ۷/ ۱۱/ ۹۳ با حضور دکتر خسرو باقری، ملیحه راجی، سعید ناجی و روح اله کریمی برگزار شد. در این جلسه نقدهایی از طرف خسرو باقری به برنامه فبک وارد شد و پاسخهایی از طرف اساتید دیگر به نقدهای دکتر باقری داده شد. سخنرانی باقری در برخی رسانه ها از جمله خبرگزاری مهر منعکس شد اما نقد های دیگر شرکت کنندگان در آن جلسه منعکس نشد. آنچه در زیر می آید پاسخ سعید ناجی در آن جلسه به نقد های باقری است که در قالب یاداشتی در اختیارمان قرار گرفته است. این یادداشت به شرح زیر است؛
قبل از همه یاد آوری می کنم که بنده خودم در برخی موارد از منتقدان لیپمن هستم و اساساً در برنامه فبک منتقد بودن عیب محسوب نمی شود ولی این باعث نمی شود که ما حرفهای درست ایشان را هم بد تفسیر کنیم و بعد به باد انتقاد بگیریم.
لیپمن تنها در یک کتابش فلسفه را تعریف نکرده، وقتی ۵-۴ نوشته مختلف تعبیر فلسفه ایشان را کنار هم می گذاریم، می بینم هر کدام دیگری را کامل می کنند. پس یک منتقد اصولاً باید تمام کتاب ها یا اکثر کتابهای لیپمن را دیده باشد و بعد درباره برداشت لیپمن از فلسفه نقدی ارائه دهد. نه اینکه عبارتی را بیاورد و با برداشتی شخصی شروع به کوبیدن آن کند. به برخی از این سوء تعبیر ها اشاره می شود:
۱) آیا برنامه فبک تفرد فرد را از او می گیرد؟
آقای دکتر باقری گفتند که لیپمن و دیگران معتقدند تفکر، شکل درونی شده یک گفتگو است، این امر چطور باعث می شود تفرد انسان از بین برود؟ معلوم نیست جمله اول چطور منتهی می شود به اینکه تفکر در تنهایی غیر ممکن است؟ ظاهرا ایشان اینگونه استدلال می کنند که که چون گفتگو امری اجتماعی است در نتیجه فلسفه برای کودکان می خواهد تفرد فرد را از او بگیرد. او در ادامه انتقادش می گوید «انسانها تفرد هم دارند و نیازمند تنهایی نیز هستند» انگار فلسفه برای کودکان می خواهد تنهایی فرد را از او بگیرد.
استدلال ایشان اینگونه است:
۱- لیپمن فکر می کند تفکر، شکل درونی شده یک گفتگو است.
۲- گفتگو امری اجتماعی است
۳- پس تفکر از نظر لیپمن امری اجتماعی است (یعنی: پس فرد اگر فکر می کند باید در اجتماع و به صورت گفتگو با دیگران فکر کند)
۴-بنابراین بر اساس حرف لیپمن، تفکر که تنها عنصر تفرد در فرد است و با اجتماعی شدن تفکر تفرد فرد هم از دست می رود.
در این استدلال دیده می شود که مغالطه از گام دوم شروع می شود. وقتی می گوییم گفتگو امری اجتماعی است در واقع گفتگوی درونی را از دایره معنایی تفکر حذف می کنیم. ما می توانیم با خودمان هم گفتگو کنیم و نیازی برای تفکر نیست، دیگران را دورمان جمع کنیم و مکنونات درونیمان را با آنها در میان بگذاریم و تنهاییمان را نابود کنیم. ماهیت تفکر هرچه که باشد، حرف ساده انگارانه ای را که به لیپمن نسبت داده می شود هیچ آدم عاقلی مطرح نمی کند.
تفکر حتی اگر درونی شده گفتگو هم باشد، این گفتگو را با خودمان و در درون و تنهایی خودمان انجام می دهیم و این چیزی است که در برنامه فبک تحت عنوان تامل تاکید زیادی به آن می شود. به کودکان باید فرصت داد تا در تنهایی خودشان تأمل کنند و این بعد از گفتگو صورت می گیرد. اتفاقاً لیپمن تاکید می کند حلقه کندوکاو به هدف خودش نمیرسد مگر اینکه به این تأمل درونی و نهایتا به خود اصلاحی بینجامد یعنی زمانی به آن نتیجه اصلی اش میرسد که تأمل درونی صورت بگیرد. در نتیجه دانش آموز با اصلاح فکرش اقرار می کند من دیروز اینطور فکر می کردم، ولی الآن فهمیدم موضوع چیز دیگری است، این تأمل درونی است. آن را در برنامه فبک به رسمیت می شناسد و ارزشش از همه بیشتر است. این یکی از سه تا گامی بود که در این مبحث برداشته شد و برداشتنش منصفانه نیست.
۲) آیا برنامه فبک روشگرای صرف است و اقتدار محتوایی را در نظر نمی گیرد؟
درباره اقتدار، آقای دکتر باقری بحثشان را از اینجا شروع کردند که: در برنامه فبک «برای معلم هیچ گونه اقتدار محتوایی قائل نیستند و حداکثر اقتدار روشی را برای معلم مفروض می گیرند». بعد به تدریج بحث ایشان «به این روشگراییِ صرف و بی اعتنایی به محتوا» تبدیل می شود. دیده می شود عبارت اول بحث بر سر اقتدار محتوایی مربی است و در جمله دوم بر اقتدار خود محتوا که می تواند فرددارنده محتوا (هرکسی که باشد، معلم یا دانش آموز) آن را به دست آورد.
لذا اولاً باید اقتدار محتوایی را از اقتدار معلم جدا کرد. یعنی ممکن است اقتدار محتوایی باشد ولی اقتدار محتوایی معلم نباشد. هیچ لزومی ندارد معلم دارنده این محتوا باشد به ویژه در سالهای آخر مدرسه. اما برنامه فبک هرگز اقتدار محتوایی را ازبین نمی برد بلکه به قول پرفسور سوزان گاردنر در برنامه فبک نه دانش آموز محور است نه معلم محور بلکه حقیقت محور است. لیپمن هم به استدلال و شواهد و قدرت موجه سازی به عنوان محتوا و اقتدارش تأکید می ورزند و از این رو ادعای هر فردی که ارائه کننده این موارد باشد حتی اگر فرد ضعیف کلاس یا فردی باشد که برخلاف رأی جمع به تنهایی آن را ارائه کرده باشد باید پذیرفته شود.
اما چرا در برنامه فبک عموماً اقتدار محتوایی یا حق استفاده از اقتدار محتوایی به معلم داده نمیشود؟ چون ما نمی خواهیم معلم آرا و عقاید تلقین کند ما می خواهیم کودکان قبل از اینکه پاسخ درست به آنها داده شود خودشان تلاش کنند علم خود را بسازند. آقای دکتر باقری در تأیید حرف خود در این زمینه جملاتی از لیپمن آوردهاند که یکی از آنها این بود:
«مداخله بزرگسالان لازم نیست با این هدف انجام شود که کودک را با دیدگاه بزرگسالانه از واقعیت دقیقاً منطبق سازد، بلکه هدف باید تسهیل اکتشافهای کودکان از افکار و تجربه های خودشان با استفاده از فنون فلسفی برگرفته از سنت بسیار غنی فلسفی باشد.»
در آن جملات تأکید بر این بود که بزرگترها نباید عقاید خودشان را به بچه ها با زور و توسل به اقتدارشان تحمیل کنند، نه اینکه بزرگترها اصلاً مداخله محتوایی نکنند یا عقاید خودشان را در معرض گفتگو قرار ندهند. بلکه باید از تلقین که مانع علم سازی خود کودکان می شود خودداری کنند. اتفاقاً خود لیپمن و همکارانش در کتاب فلسفه در کلاس درس خاطر نشان می سازند که در جاهایی لازم است معلم نظر خودش را بگوید، جایی که همه بچه ها دارند اشتباه فاحش می کنند. این جزو مسئولیت فلسفی فیلسوف/ تسهیلگر است که به نحوی نظر درست را آشکار سازد و مانع از اشتباه شود به شرطی بدانند نظرشان تلقین نمی شود و دانشآموزان می توانند آن را حتما قبلا ارزیابی کرده و بعد بپذیرند.
ولی تا زمانی که دانش آموزان خودشان می توانند اکتشافاتشاتشان را پیش برند و نیز در زمانهایی ممکن است دانش آموزان حرف معلم را بدون قید و شرط (به جهت اینکه معلمشان گفته) بپذیرند به مربی حق دخالت محتوایی داده نمی شود. چون نتیجه اش اینست که محتوایی تلقین می شود و آنها حفظش می کنند و پس فردا بعد از امتحان فراموش می کنند. تسهیلگر می خواهد به دانش آموزان کمک همزمان با ساخت معرفت خود حقیقت را کشف کنند: اکتشاف در عین حال ساختن معرفت خود.
اما در سخنان دکتر باقری علاوه بر یکی گرفته شدن «اقتدار محتوایی» با «اقتدار مربی» یک گام بلند دیگر برداشته شد و اقتدار به احترام ربط داده شد که احترام به معلم واجب است، اقتدار معلم واجب است:«معلم اقتدارش باید سر جایش باشد و باید محترم شمرده بشود. ما اگر به خود معلم هم احترام میگذاریم، بخاطر خودش نیست، بخاطر آن چیزی است که با خودش حمل می کند»
از اقتدار تا به احترام خیلی فاصله است. هرگز کسی نگفته معلم احترام نگذارید یا به لحاظ روشی فقط احترام بگذارید. در برنامه فلسفه برای کودکان، معلم احترام خودش را دارد منتها آن احترامی که قبلاً به عنوان دانای کل داشت در برنامه فبک ندارد. الآن احترامی که ما در مدارس به معلمان فلسفه برای کودکان می بینیم، احترام درونی شده ای است که کودکان تمام اسرار و مشکلاتشان را به آنها می گویند و راه حلی می خواهند، این احترام واقعی است، نه اینکه از نمره بترسند و احترام بگذارند. البته می دانم آقای دکترباقری منظورشان این نیست ولی به هرحال این گامی است که اینجا برداشته شد و فکر می کنم هیچ کس این را نمیپذیرد که به معلمان فلسفه بی احترامی بشود.
۳)آیا برنامه فبک موقعیت گراست و به واقعیت توجه نمی کند؟
یک مسئله دیگر، مسئله موقعیتگرایی در نظریه لیپمن بود که به ابهام مطرح شد و دوباره دو گام بزرگ برداشته شد به کرمی رسید که بی اعتنایی به حقایق عالم وجود میکند و این توهین به حقایق والایی که در عالم وجود دارد تلقی شد. کرمی که میخواهد.
دکتر باقری این نقل قول را از لیپمن مطرح می کند: «پژوهش قکری با اموری که به ژرف ترین علایق هر یک از ما مربوط می شود، آغاز می گردد. .... علاقه فرد به تدبیر مناسب زندگی خویش باید به شکلی به عنوان اولویت اول در نظر گرفته شود زیرا ما نمی توانیم مشوقی بهتر از این داشته یاشیم که ببینیم زندگیهایمان از طریق تفکر درباره آنها بهبود می یابد.»
بعد استدلال می کند چون از نظر لیپمن یکی از مهمترین مسایلی که در زندگی ما وجود دارد، این است که با زندگی مان چه کار کنیم، پس موقعیت گرایی در لیپمن وجود دارد. چون موقعیت گرایی در ژراگماتیسم نافی واقعیت(reality ) است. پس از نظر ایشان واقعیت با توجه به شرایط فرد قابل اعتنا است.
اما به نظرم باز در این جا تفسیری نامناسب صورت می گیرد. اتفاقاً ما در سنت خودمان همین را داریم: در زمین دیگران خانه مکن/ کار خود کن، کار بیگانه مکن. اینکه من مشکلم را از درون خودم شروع می کنم و حل می کنم، بی توجهی به حقایق کائنات هم نیست. اتفاقا همین فرد که حیرت در حقایق جهان حیرت می کند و به حیرت خودش اهمیت قائل می شود، این توجه واقعی به کائنات دارد و فیلسوف هم می شود، نه فردی که حرفهای قلمبه سلمبه دیگران را به حافظه سپرده و به عنوان حقایق در نظرگرفته و دنبال آنهاست. واقعا اینطور نیست که کسی که در کلاس های فبک تربیت شده باشد، بی توجه به کائنات باشد. عموما تمام کلاسهای موجود به دانش آموزان کمک می کنند تا با احترام به مردم، با احترام به واقعیتها شامل محیط زیست، مسائل کلی درباره انسان و جهان، به پرسش ها بر خورد کنند.
مسئله مربوط به شروع حرکت است، یک بحث روان شناختی است که حرکت فکری کودکان از کجا باید شروع شود. موقعیت گرایی را با این مبحث روانشناختی شروع اولین حرکت نباید خلط کرد. اگر مبتنی کردن فعالیت های فکری بر ژرفترین علایق همان موقعیت گرایی است من تعجب می کنم غیر از این حالت چگونه حرکت بدون اجبار باید شروع شود. آیا حرکت را می توان از آرزوهای دوستان شروع کرد از علایق بزرگتر ها شروع کرد یا تنها راه شروع از عمیقترین آرزوها و علایق خود است؟ این تکانه های اصلی در کجاست که ما حرکت فکری را به آن مبتنی کنیم؟ حیرتی که مرا به تکان وامیدارد کجاست؟ در درون خود فرد وجود دارد. این حیرت حتی اگر اشتباهی هم باشد، فرد را از اینجا به جلو می برد که نهایتا در کائنات حیرت کند. پس اگر موقعیت گرایی این است قابل تامل است و در سنت خودمان هم وجود دارد.
۴- آیا فلسفه برای کودکان مبتنی برپراگماتیسم است؟
نکته ای که من در رساله دکتری ام و مقاله ای که چاپ هم شده است نشان دادم که اتفاقاً فلسفه برای کودکان می تواند با بازکردن چند تا پیچ و مهره از پراگماتیسم جدا بشود و فلاسفه انتقادی همچون فریره شاید به برنامه فبک نزدیکتر باشند تا پراگماتیسم. لیپمن هم می گوید، به فلسفه برای کودکان ایده هایی که اینها دارند ولی خب یک عده فلاسفه که پراگماتیسم هستند، دلشان می خواهد بگویند لیپمن از پراگماتیسم بلند شده. من حرف آنها را اعتنا نمی کنم استدلالها را باید دید نه ادعاها را. حتی اگر ادعا مال دیوید کندی باشد. اگر نتوانید دقیقاً نشان بدهید که همین عنصر موقعیت گرایی در پوپر و بقیه و مولوی هم نیست، ممکن است به قول آقای دکتر موقعیت گرایی از پراگماتیسم شروع شده باشد ولی صد جای دیگر توجه به این موضوع هست. در روان شناسی و اخلاق هم به مسئله توجه شده است. فقط محل شروع را نشان می دهد، در باره محل توقف و مسیر چیزی نمی گوید. این قضیه جاهای مختلفی هم وجود دارد.
مهمتر از همه اینکه حتی اگر فلسفه برای کودکان نسل اول مبتنی بر پراگماتیسم هم بوده باشد آیا ما نمی توانیم در دوره ای که فلسفه برای کودکان نسل سومش را پشت سر می گذارد فلسفه برای کودکانی داشته باشیم که مبتنی بر پراگماتیسم نباشد. در نسل دوم این امر در اروپا به خوبی اثبات شد و اروپایی ها نسخه ای از فبک ارائه دادند که مبتنی بر ابطال گرایی است. و واقعا مایه تعجب است که در چنین شرایطی یک نفر ادعا کند فلسفه برای کودکان یک ورژن بیشتر ندارد و آن هم چنان ویژگی دارد.
دکتر باقری می گویند که «در پراگماتیسم، واقعیت (reality) جای خود را به موقعیت (situation) می دهد به این معنا که واقعیت در ارتباط با مسائل و موقعیت ما قابل اعتناست». دقیقاً به همین دلیل من می گویم برنامه فبک ذاتا پراگماتیستی نیست. چون نه تنها نافی رئالیسم و عینی گرایی نیست بلکه به آن اهمیت هم می دهد. در برنامه فبک به استدلال و ملاکهای جهانشمول و اکتشاف اهمیت داده می شود برنامه فبک نمی گوید در عالم خود و در ذهن خودت معارفی بساز که با واقعیت جور در نمی آید. می گوید ما همزمان که معرفت را در ذهن خودمان می سازیم، همزمان هم کشف هم می کنیم. این را شارپ و لیپمن هر دو تصریح می کنند. اکتشافی که برای همگان یکسان است یعنی خبر از عالم واقع دادن. البته شاید اینها توانایی فلسفی نداشتند که توجیه کنند که همزمان چطور این اتفاق می افتد ولی ما می توانیم مبانی فلسفی اش را خودمان جور کنیم و من در رساله دکتری ام سعی کردم این کار را انجام دهم.
اینکه آقای دکتر با قری می گوید پرگماتیسم، رئالیسم را طلاق داده، من مخالفتی با ایشان ندارم و یکی از دلایلم در مورد اینکه فلسفه برای کودکان پراگماتیستی نیست و مخالفتم با دیوید کندی همین است که فلسفه برای کودکان رئالیسم را طلاق نداده، شواهدی و جملاتی وجود دارد که از همان اول لیپمن و شارپ و الآن شاگردان آنها مثل خانم سوزان گاردنر و .... رئالیسم را به رسمیت شناخته اند. مثلا جمله مشهورش گاردنر این است که حلقه کندوکاو، نه دانش آموز محور است نه معلم محور بلکه حقیقت محور است.
ما کندوکاو می کنیم و در انتها با کنار اشتباهات حقیقت را به معنایی کشف کنیم. یا مثلاً کرین موریس یا کاترین مک کال را نگاه کنید، رئالیسم جزء عنوان کتابهایشان آمده پس من فکر میکنم حدسم درست باشد که فلسفه برای کودکان، پراگماتیستی نیست حتی اگر پراگماتیستها سعی کنند آن را مال خودشان بدانند. در کنار این افراد هستند کسانی که می گویند اگزیستانسیالیستی است، بعضی می گویند مکتب انتقادی پشت سرش هست، اگر چه خود لیپمن می گوید من از دیویی شروع کردم ولی خود آقای دکتر کریمی مقاله ای از لیپمن ترجمه کرده که می گوید دیویی فلان چیز را متوجه نشده بود و من متوجه شدم؛ می گوید نظریه دیویی در این زمینه خلاء داشت و کاری نکرده بود، من پر کردم. این را اگر بگوییم ریشه اش در پراگماتیسم داشتن است، یک خرده بی انصافی است.
۵-آیا فلسفه در برنامه فبک به عنوان یک علم خام دانسته می شود؟
آقای دکتر باقری می گویند از نظر لیپمن فلسفه «مادر» علوم است. پس فلسفه در سایه علم نگریسته می شود علم خام محسوب شده است.
اینکه فلسفه مولد علم است یا بوده است، فلسفه را به علم خام تبدیل نمی کند [بخاطر اینکه سیب از درخت سیب بوجود آمده است نمی توانیم درخت را سیب خام بدانیم]. اینها می توانند نوع های کاملا متفاوتی باشند. نوع درخت سیب هم ارزش خود را به عنوان مولد سیب را دارد سیب هم ارزش خود را. ازاینرو نه درخت سیب را می توان سیب کم ارزش یا خام نامید نه فلسفه را علم خام. اتفاقاً در جاهای مختلفی مثلا در کتاب فلسفه در کلاس درس، لیپمن به اهمیت فلسفه محض پرداخته و آن را لازم دانسته است، همه اش نباید کاربردی باشد، باید فلسفه محض هم ادامه پیدا بکند، فیلسوفان محض هم باید کار خودشان را انجام بدهند ولی فلسفه کاربردی هم لازم است. می گوید فلسفه محض را ادامه بدهید، همین جوری مادر بودنش را ادامه بدهد. یعنی جایگاه فلسفه را می توانید ببینید چقدر بالا گرفته است، هر کسی مشکل پیدا می کند، در فلسفه حل می کند، تازه فلسفه آنقدر خلاقیت دارد که برای علوم مسئله ایجاد می کند و نمی گوید این مادر مرده و تمام شده یا فرزندش را ترک کرده است. این مادر باید همیشه زنده بماند.