فرهنگ امروز/ محمد بقاییماکان:
بسیاری از کسان با توجه به تکرار رویدادهای تاریخی در میان ایرانیان بر این عقیدهاند که آنان فاقد حافظه تاریخی بوده و آزمودهها را باز میآزمایند، ولی بهعکس، ایرانیان را میتوان با درنظرگرفتن ناگواریهایی که در طول تاریخ تحمل کردند و آنها را با بزرگمنشی به دیده اغماض نگریستند، مصداق این گفته معروف ماندلا دانست که «میبخشم ولی فراموش نمیکنم».
البته بزرگمنشی و بخشیدن هم حدی دارد و از آنجا که تاکنون بسیار چشمپوشی کردهایم، جای آن است که از این پس، به خود بیاییم و عنان عاطفه را به دست عقل بسپاریم.
در زوایای تاریخ شواهد دلخراشی از آنچه بر مردم عاطفی ایران رفته، وجود دارد که دل سنگ را هم به درد میآورد، ولی از آنجا که ایرانیان مردمی نازکدل و اهل شعر و گل و بلبل هستند و پایبند غنیمتشمردن دم، هر آنچه را که بر سرشان آمده بر طاقچه تسامح گذاشته و به بزرگواری خویش نادیده گرفتهاند. این فجایع در کتابهای تاریخی بهتفصیل شرح داده شده که از آن جمله میتوان به آخرین آنها یعنی کتاب معروف «دو قرن سکوت» اشاره کرد که نزدیک به ٧٠ سال پیش منتشر شد. در آن زمان برخی از خوانندگان عاطفی، پس از مطالعه این کتاب برآشفتند و نرمه میان انگشت اشاره و شست خود را به دندان گزیدند و بزاق به زمین افکندند که: «واه واه چه چیزها! از همین حرفهاست در کشور که سنگ بر سنگ بند نمیشود». آنان آنچه درباره «بوی آباد» نیشاپور درخصوص پسر سنباد به نقل از زبدهالتواریخ خواندند که فرزندان را کباب میکردند و به خورد پدران میدادند، یا به نقل از تاریخ تبرستان باخبر شدند که یزیدبن مهلب در گرگان از خون مردم آسیابی را به حرکت درآورد و گندم آرد کرد و نانش را خورد، همه را افسانه دانستند. برای آنان خندهآورتر از همه، ریختن کتابهای کتابخانهها به دجله بود و متعجب از اینکه به چه علت عالمانی مانند محسن هشترودی، ذبیحالله صفا و محمد معین آن را تأیید میکنند و میگویند تعداد کتابها چندان فراوان بود که آن دجله تیرهگون شد.
تمامی این «اکاذیب» را افسانهپردازی به نام عبدالحسین زرینکوب که بیجهت از پسکوچهای در بروجرد عزم تهران کرد، بر زبانها انداخت که مدعی بود معتبرترین کتابهای تاریخی است.
البته آنان که به همین علت با زرینکوب میانهای نداشتند با صد افسوس اکنون با هفت هزار سالگان سربهسرند، ولی کاش در عصر تحولات حیرتانگیز وسایل ارتباطی میبودند و میشنیدند و میدیدند که مروّجان تفکرات سلفی چگونه بار دیگر از زیر غبار زمان سربرآورده و معنای والای آدمیت را زیر لوای دین از میان میبرند و میدیدند که هنوز خلقیات اخلافشان بر همان مدار میگردد. اخیرا روزنامه حریت ترکیه اقدامی فاجعهآمیز را از یکی از این گروهها ذکر کرده که گوشت کُردبچهای را به مادرش خوراندند، درست همان رذالت توحشآمیزی که قرنها پیش در بویآباد نیشاپور انجام دادند؛ این جماعت از جاریشدن خون انسانها بر زمین لذت میبرند، درست به میزان لذتی که یزدبنمهلب و مأمورانش از ریختن خون مردم گرگان میبردند. کتابخانهها ویران میکنند و میسوزانند، بناهای چندهزارساله را ویران میکنند و بالاتر از همه آرزوی قادسیه و فتح نهاوند را در دل دارند، تا بدانجا که در شهرهای زیر سلطه خود خریدوفروش اجناس ایرانی را «حرام» اعلام کردهاند. چیزی نمانده که آن مقدار اندک از ایوان مداین را، کاملا از میان بردارند و این آینه عبرتانگیز را مانند بسیاری از دیگر آثار فرهنگی با تیشه جهل نابود کنند.
دردناکتر از همه اینها لوثشدن مصیبت بسیار دلگزای رفتاری است که چندیپیش در فرودگاه جده بهوسیله دو شرطه با دو نوجوان ١٣ و ١٤ ساله ایرانی شد، آن هم در مهبوط وحی که حاکمانش خود را از سویی کلیددار کعبه و مجری فرامین حق میدانند و از سوی دیگر زیر دیگ تفکرات سلفی و تفرقهگرایی را میتابانند.
روزنامه شرق