شناسهٔ خبر: 37959 - سرویس دیگر رسانه ها

پیام صوتی محسن وزیری‌مقدم درباره به یغمارفتن آثارش توسط شاگردان او و واکنش یکی از آنها

یکی از ادعاهای جناب وزیری بر پایه دروغ است؛ پایه دیگر این ادعاها براساس تحریف مفهوم «سرقت هنری» است و انتشار آن از سوی استادی شناخته‌شده، موجب گمراهی است.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه شرق؛ انتشار پیام صوتی محسن وزیری‌مقدم درباره به یغمارفتن آثارش توسط شاگردان او، واکنش یکی از آنها را به‌دنبال داشت. محسن وزیری‌مقدم، نقاش پیش‌کسوت ایرانی ساکن رم، در تاریخ ۳۱ مرداد ۹۴ پیامی را درباره یغماگری آثارش به دست غلامحسین نامی، ابراهیم حقیقی، ناصر اویسی، حسین خسروجردی و مینا سلیمی روی یکی از وب‌سایت‌ها قرار داد و از سکوت منتقدان و مورخان هنری گلایه کرد. به‌دنبال انتشار این پیام، غلامحسین نامی، نقاش مطرح معاصر و یکی از شاگردان وزیری، پاسخ اظهارات استادش را داد که در ادامه می‌خوانید.
«وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما، کافریست رنجیدن»
در پی تکرار اتهاماتی بی‌اساس؛ غیرمنطقی و نادرست از سوی استادم، جناب محسن وزیری‌مقدم، بیش و پیش از هرچیز؛ بی‌نهایت اندوهگین شدم و خاطرات تلخ و شیرین سالیان دور از برابر چشمانم گذشت. در ابتدا بنابر شیوه‌ای که همواره در ٤٨ سال گذشته در پی گرفته بودم، همچنان قصد پاسخ‌گویی نداشتم؛ اما به چند دلیل و پس از مشورت با تنی چند از دوستان، سکوت را بیش از این جایز ندانستم و تصمیم گرفتم تنها با اشاره‌ای محدود؛ و به قدر لزوم حقایقی را روشن کنم.
یک: ایراد اتهامی چنین سنگین، ارزش‌های حرفه‌ای ٥٠ساله من و تنی چند از دوستان را نشانه رفته است، آبرو و اعتباری که با سال‌ها کار عاشقانه و صادقانه به دست آمده که در خیال خام برخی، می‌توان آن را به لحظه‌ای فرو ریخت و از آن نردبانی برای شهرت خویش ساخت. هرچند ٤٨ سالی که از طرح مکرر و پیوسته این اتهامات می‌گذرد، همواره سکوت کرده‌ام و هیچ نگفته‌ام.
نه‌تنها سکوت کرده‌ام که بنابر شهادت شاهدان متعددی که حی و حاضرند، همواره در کلاس‌های خود و هر جمعی که بوده‌ام از استاد وزیری به نیکی و نیکویی و اعتبار و دانش یاد کرده‌ام.
سپاسگزارم از دوستان و شاگردان گم‌کرده‌ای که در پی شنیدن این ماجرا، از چهار گوشه دنیا پیدا شدند و بر این رفتار من شهادت داده‌اند. همچنین شاهدان زنده بسیاری هم بربدگویی و فحاشی و تکرار اتهامات بی‌اساس که همواره از سوی استاد وزیری بر من و نقاشان و هنرمندان دیگر رفته شهادت داده‌اند. اما این بار، با رسانه‌ای‌شدن این اتهامات بی‌اساس در مقیاسی گسترده، دیگر سکوت را جایز نمی‌دانم.  دو: سنت غلط و رایج «حق‌گویان خموش و خطاگویان پرخروش» سنتی خطرناک است و آن را مادر ناهنجاری‌های فراوان فرهنگی و هنری سرزمین‌مان می‌بینم و ریشه اصلی آن را در نبود نقد و گفت‌وگوی سازنده و بی‌غرض فراگیر در طول تاریخ ٩٤ساله هنر معاصر ایران می‌دانم. باشد که ازاین‌پس اندک‌اندک رسم این سنت مسموم و ظاهرالصلاح را از سرزمین خود برچینیم.
«خموش‌بودن»ی که در عرفان ما به درستی جزء فضایل اخلاقی است؛ به معنای «بی‌ادعایی»؛ «نگاه به درون خویش» و مشابه اینهاست و هرگز به معنای خاموش‌بودن در برابر دروغ و فریب نبوده و نیست و سکوت در برابر دروغ و بی‌اخلاقی، خیانت به مردم و ساحت حقیقت و اخلاق است.
سه: یکی از ادعاهای جناب وزیری بر پایه دروغ است؛ پایه دیگر این ادعاها براساس تحریف مفهوم «سرقت هنری» است و انتشار آن از سوی استادی شناخته‌شده، موجب گمراهی است. بسیارند هنرمندانی که به ایده‌های مشترکی در خلق آثارشان دست می‌یابند بدون آنکه شناختی از یکدیگر داشته باشند، صرف همانندی ایده‌ها، اتهام دزدی و سرقت هنری، نهایت بی‌اخلاقی و غرض‌ورزی است.
در دنیای نقد هنرهای تجسمی، سرقت هنری معنایی دقیق و مشخص دارد که همانا، تقلید آشکار عین‌به‌عین از ترکیب‌بندی و اشکال و عناصر بصری و تمام ویژگی‌های ظاهری یک اثر است.
وگرنه نقاشان کوبیست، سارقان آثار پیکاسو نیستند، هر که رنگ بر بوم می‌پاشد؛ سارق آثار جکسن پولاک نیست و آنکه در ایتالیا مجسمه متحرک با دخالت دست انسان ساخته هم سارق آثار «آمبرتو ماستریانی» نیست؛ اما عجبا که خود استاد گویا چنین نمی‌پندارند! هرچند خود در گفتار خودشان هم در این پیام صوتی هم‌زمان معتقدند که اثر من هم تقلیدی از کار ایشان هست و درعین‌حال تقلید کار «انریکو کاستلانی»! یا «بنولومی» که البته چنین نبوده، اما گویا ایشان خود متوجه این تناقض نمی‌شوند که چگونه باید مشابهت کار خود را با کاستلانی و بنولومی توضیح دهند که در دام تعریف دروغین خود از مفهوم سرقت هنری نیفتند!
شگفتا که استاد در بیانات خویش مرا متهم به کپی از نقاشی‌های کالیگرافی انتزاعی چند سال اخیر خود کرده‌اند، آثاری که بعد از بروز مشکلات بینایی ایشان ساخته شده‌اند.
سابقه ساخت اولین نقاشی کالیگرافی انتزاعی من که هم‌اینک در موزه هنرهای معاصر تهران وجود دارد، به سال ١٣٤٥ می‌رسد و در سال ١٣٥٦ نمایشگاهی از این آثار در گالری سامان برپا کردم. کاش استاد با دقت بیشتری به تاریخ امضای آثارم، مرا متهم به کپی از آثارشان می‌کردند. تأکید می‌کنم که اثر مادر و بچه و تمامی آثار سپید و سه بعدی من در طول ٤٨ سال گذشته تقلیدی از کار هیچ‌کس نیست و ایده برجسته‌کردن بوم سپید که بارها از آن سخن گفته‌ام، در اثر یک اتفاق ساده به دست آمد. استفاده از تکنیک و مصالح مشابه در خلق آثار هنری هنرمندان در جهان هنر، هم بسیار مرسوم است و هم ابدا به معنای سرقت هنری نیست، چراکه ماده و مصالح به دست هنرمند دارای معنا می‌شود و خود ماده به تنهایی فاقد معناست. مواد و مصالح در نزد هنرمندان متفاوت، متناسب با دریافت‌های ذهنی هر هنرمند از جهان پیرامون خود ، معانی ویژه خود را بیان می‌کنند. تحریف عامدانه و آگاهانه مفهوم «سرقت هنری» و تعمیم آن به یکسانی سبک‌ها و ایده‌ها، آن هم از سوی استادی که خود، در دوران شکوفایی عمر خویش، در دانشکده هنرهای زیبا بارها تفاوت مفهوم «الهام» و «کپی‌کاری» را به زبان خود برای من و شاگردان و شاهدان دیگر شرح داده؛ مرا مجاب به پاسخ‌گویی کرد تا مبادا نسل جوان، با درکی نادرست به گمراهی کشیده شود و بی‌هنران تشنه شهرت، عرصه هنر و نظر را با غرض و فریب آلوده کنند.
چهار: جناب استاد در گفتار خود، از واژه‌هایی چون «دزد»، «غلط زیادی» و... استفاده کرده‌اند. همچنان با تحقیر از دوران دانشجویی من یاد کرده‌اند؛ البته مقابله‌به‌مثل نه شیوه من است و نه در شأن قلم من، اما استاد خود به‌خوبی به یاد دارند که در همان سال‌های منتهی به نمایشگاه بورگز، بارها به خانه من در خیابان کوشک می‌آمدند و روزی که تابلوی مادر و بچه به اتمام رسید به اتفاق همسر ایتالیایی سابق خود «ماریا»، به‌کارگاه من آمدند و بعد از تشویق‌های استادانه (که امروز کینه‌ورزانه آن را وارونه جلوه می‌دهند!) قرار گذاشتند در روز گشایش نمایشگاه و مراسم اعطای جایزه مرا با اتومبیل بنز خود به گالری بورگز ببرند.
تابلوی «مادر و بچه»، ٤٨ سال پیش در حضور استادم مفتخر به دریافت جایزه شد و هنگامی که در اتومبیل بنز ایشان قصد بازگشت از مراسم را داشتیم؛ ایشان بنای اعتراض گذاشتند و مرا «نامرد» خطاب کردند که چرا هنگام دریافت جایزه اسمی از من نبردی؟ و نگفتی که من شاگرد استاد وزیری هستم! و من با حیرت و اندوه زیاد گفتم: استاد باور کنید اگر از من درباره محل تحصیلاتم سؤال می‌شد، بدون تردید می‌گفتم. کل زمان ملاقات ما بیش از پنج دقیقه نبود. این داستان پر آب چشم را از همان روز تا اکنون ادامه داده‌اند.
حیرت‌آور آنکه استاد تا بدان‌جا رفته‌اند که ادعا کردند برای تابلوی مادر و بچه چشم و ابرو هم کشیده بوده‌ام و مرا سرزنش کرده‌اند که مرا بسیار نگران کرد. از صمیم قلب آرزوی بازگشت سلامتی ایشان را دارم. قضاوت را به خوانندگان واگذار می‌کنم. باشد که اعتبار دیگر سخنان ایشان نیز روشن شود.
پنج: متأسفانه جامعه امروز ایران، بیش‌ازپیش گرفتار بی‌اخلاقی و پرخاشگری شده است. جو غالب فضای فرهنگی و رسانه‌ای جامعه به گونه‌ای نمایانده می‌شود که انبوه جوانان نیک‌سیرت؛ اما بی‌اطلاع، به آسانی هر اتهامی را که مبتنی بر بی‌اخلاقی و سرقت ادبی و هنری باشد، بدون استناد کافی و مبانی منطقی، می‌پذیرند؛ چراکه تصویری که از جامعه خود دارند با چنین برداشتی سازگار‌تر است.
دراین‌میان، می‌بینم جمع اندکی از مغرضان را که برخی از روی سرسپردگی و برخی دیگر از بی‌هنری و به طمع شهرت یک‌شبه! در این بازار مکاره ترک‌تازی می‌کنند و از نشر هیچ یاوه‌ای رویگردان نیستند.
متأسفانه با ارزان‌شدن تکنولوژی‌های نوین ورود به عرصه مکتوب، نه دیگر چون دوران باستان به دانش عمیق حکما و دست‌نوشته کاتبان نیاز هست و نه چون دهه‌های پیش به ارزیابی و وسواس ناشران فرهیخته. ماندگارشدن کلام نیز منوط به ارزش ادبی نوشتار نیست که کاتبان و مالکان کتاب را به حفظ و بازنشر آثار ترغیب کند و تنها آثار باارزش را از گزند نابودی در امان نگه دارد و سخنان یاوه را به فراموشی تاریخ سپارد.
امروزه تنها اکانت فیس‌بوکی می‌سازند و هرچه می‌خواهند می‌نویسند و همیشه جمعی هستند که گردشان را بگیرند و هر کلام یاوه‌ای تا ابد در فضای مجازی باقی می‌ماند و با جست‌وجویی ساده در دسترس خواهد ماند.
اینها را نیک می‌دانم. از آنچه در همین چند هفته دیده‌ام و از آنچه چندی پیش بر دوستان فرهیخته و شریفم رفته، به خوبی آگاهم که در پی انتشار این پاسخ نیز رفتار مشابهی خواهم دید؛ اما بنای پاسخ‌دادن ندارم که به قدر کفایت و فهم وجدا‌ن‌های بیدار گفته‌ام.
بیش‌ازاین، عمر گران‌مایه بهتر که همچنان به سازندگی و آموختن و سکوت بگذرد.
به‌ویژه که امروز بعد از سالیان، باز از استاد چیزی آموختم که در کهنسالی، می‌توان به لغزشی ناگاه، بسیاری چیزها را باخت. درباره این داستان، برای اهل نظر، آنچه گفتنی بود، به قدر کفایت (و ابدا نه به قدر بضاعت) گفته شد.
پیش استاد وزیری‌مقدم سرافرازم و خوشحال که مقابله‌به‌مثل نکردم و مهر از دهان بر نگشودم و شیوه شاگردی و رازداری و حق دوستی قدیم را به کمال رعایت کردم.
و پس از گذشت سالیان، نیک می‌دانم که خفتگان را می‌توان آگاه و بیدار کرد، خودبه‌خواب‌زدگان را؛ اما حکایتی دیگر است؛ همواره ما را با آنان کاری نبوده و نیست جز آرزوی‌های نیک.
غلامحسین نامی