شناسهٔ خبر: 38459 - سرویس دیگر رسانه ها

«هشت منفور» روايت فروپاشی كشور به خاطر نژادپرستی است!

از وقتي بچه بودم كتاب‌هاي كميك مي‌خواندم و سال‌ها عاشق دنياي مارول بودم. بنابراين الان با آثار ابرقهرماني مشكلي ندارم جز اينكه آرزو مي‌كنم كاش اين همه فيلم در ژانر ابرقهرماني را قبل از رسيدن سن من به ٥٠ سالگي مي‌ساختند. دهه ٨٠ فيلم‌ها افتضاح بودند، آن زمان خيلي بيشتر از هر دهه ديگري فيلم مي‌ديدم و از دهه ٥٠ به اين‌ طرف مجموع محصولات هاليوودي دهه ٨٠ بدترين فيلم‌ها بودند.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه اعتماد؛ هشتمين فيلم «كوئنتين تارانتينو» تحت عنوان «هشت منفور» هم‌اكنون در مرحله پس از توليد قرار دارد. داستان اين فيلم وسترن در ايالت برفي وايومينگ و پس از جنگ جهاني دوم اتفاق مي‌افتد كه روايت دار‌ودسته قانون‌شكن‌هايي است كه به خاطر كولاك مجبور مي‌شوند در مغازه كوچكي پناه بگيرند. تارانتينو كه خود را كارگردان فيلم‌هاي ژانر وسترن اسپاگتي معرفي كرده است فيلم‌هايش از روايت‌هاي غيرخطي، موضوعات مضحك، زيبايي‌شناختي خشونت و عناصر فيلم‌هاي نئو-نوآر بهره مي‌برد. او در مسير توليد فيلم «هشت منفور» با مشكلات زيادي مواجه شد كه مهم‌ترين آنها فاش شدن فيلمنامه و نمايش پيش از موعد تيزر آن بود. به تازگي خبرنگار و منتقد مجله «نيويورك»، «لين براون» با اين كارگردان گفت‌وگوي مفصلي انجام داده است. تارانتينو در اين مصاحبه از ميراث سفيدپوست‌هاي امريكا، اوباما و چرا او نگران آينده‌ مجموعه فيلم‌هاي «ترانسفورمرز» نيست سخن گفته است.

كمتر از پنج ماه به اكران فيلم «هشت منفور» باقي مانده است، چقدر مانده فيلم تمام شود؟

تا الان تقريبا بيشتر از يك ساعت فيلم را آماده كرده‌ايم. همين الان از تماشاي يك ساعت از فيلم تدوين‌شده مي‌آيم.

خوشحالي؟

هنوز به خاطرش خودكشي نكردم. هميشه همين‌طوري بوده. با عجله كارها را انجام مي‌دهيم و سعي داريم زود فيلم را تمام كنيم. بعد جزء به جزءاش را بررسي و بهترش مي‌كنيم اما اول، بايد ساخت فيلم را تمام كنيم. روي هر فيلمي كه كار كردم، بايد سعي مي‌كردم فيلم‌ام را تا تاريخ مشخصي تمام كنم، فيلم «سگ‌هاي انباري» را بايد به جشنواره ساندنس مي‌رساندم، فيلم «قصه‌هاي عامه‌پسند» را بايد به جشنواره كن مي‌رسانديم. اما هميشه هم فيلم‌ها را به موقع رسانديم. اين‌ زود رساندن‌ها ديگر فرصت آن را پيش نمي‌آورد كه وقتي فيلم را تمام كردي، آدم‌هايي كه پول گرفتند فيلم را بسازند فرصت بكنند لم بدهند و صد بار فيلم را تماشا كنند.

پس ديگر استوديو نظري نمي‌دهد؟

آخرين نظري كه مسوول استوديو داد براي فيلم «جانگو آزادشده» بود. درگير مدت زمان فيلم بوديم و من بخشي را حذف كردم و فكر مي‌كردم بدون آن داستان فيلم پيش برود اما «ايمي پاسكال» در كمپاني «كلمبيا» (پس از ديدن فيلم) از من پرسيد: «توي فيلمنامه بخشي نبود كه «شولتز» براي «جانگو» تاريخ «زيگفريد» و «برونهيلد» را توضيح مي‌داد؟» گفتم: «بله، فكر كنم آن قسمت را حذف كردم.» او گفت: «نه اتفاقا من فكر مي‌كنم آن قسمت خيلي مهم است.» بنابراين آن قسمت را بررسي كرديم و ديديم حق با پاسكال است و اين نظر خوبي بود.

حالا با «جانگو آزادشده» و «حرامزاده‌هاي بي‌آبرو» كه فيلم‌هاي موفقي هستند همه‌چيز متفاوت است؟ اين فيلم‌ها پرفروش‌ترين‌ فيلم‌هايت هستند. به نظرت گيشه همه‌چيز را عوض كرد؟

تا وقتي كه داستان فيلم را قرار است خودم روايت كنم، اين‌طوري راجع به موفقيت فيلم فكر نمي‌كنم اما از فيلم «گرايندهاوس» درس بزرگي گرفتم و سعي‌ام بر اين است آن اشتباه را تكرار نكنم. من و «رابرت رودريگرز» عادت داشتيم كاري كه خودمان مي‌خواهيم را از راه‌هاي غيرمعمول انجام دهيم و بيننده را دنبال خودمان بكشانيم. كم‌كم به اين فكر مي‌كرديم با داستان فيلم ما، مخاطب هر جا ما بخواهيم مي‌آيد. اما فيلم «گرايندهاوس» ثابت كرد اين‌طور نيست. هنوز هم ارزش دارد اين كار را بكنيم اما اگر از بي‌علاقگي مردم به اين شيوه فيلمسازي باخبر بوديم، خيلي بهتر بود.

بارها گفتي وقتي مشغول كارگرداني فيلمي هستي، دوست داري جاي رهبر اركستر را براي بيننده بگيري. با گذشت زمان، بينندگان از رمز و راز كار تو باخبر مي‌شوند و به آن عادت مي‌كنند، آيا اين موضوع فيلمسازي را سخت‌تر مي‌كند؟

راستش را بخواهيد، مشكل بيننده‌هايي نيستند كه از شيوه كار من باخبر هستند. بيننده‌هاي بي‌خبر مشكل من هستند اما فكر مي‌كنم بيننده‌ها هر روز نسبت به رمز و راز آثار من آگاه‌تر مي‌شوند و اين محصول زمان است. دهه ١٩٥٠ بيننده سطحي از هنر را درك مي‌كرد كه بيننده در سال ١٩٦٦ آن هنر را مسخره مي‌كرد و بيننده سال ١٩٧٨ به آن هنري كه بيننده سال ١٩٦٦ آن را خوب مي‌دانست، مي‌خنديد. حيله‌اش اين است كه به جلوتر از پيچ جاده فكر كني، بنابراين بيننده ٢٠ سال بعد، كيلومترها جلوتر از آن پيچ به فيلم تو نمي‌خندد. افرادي كه «قصه‌هاي عامه‌پسند» را ديدند، مي‌گفتند: «اوه، تا حالا همچنين فيلمي نديده بودم. يعني فيلم اين‌ سبكي هم داريم؟» فكر نمي‌كنم اين موضوع نكته فيلم باشد و نمي‌خواهم فكر آدم ديگري را مسخره كنم. فكر مي‌كنم مردم «جانگو» و «حرامزاده‌هاي بي‌آبرو» را ديدند و نظرشان اين بود كه شخصيت‌هاي فيلم خيلي نامتعارف هستند اما نكته فيلم را گرفته بودند و خيالشان آسوده شد. آنها نگفتند: «اين ديگر چه فيلمي بود؟» و كاري را كه با اين ژانر كرده بودم فهميدند.

صحبت از ژانر شد، از نظر تو ژانر وسترن چيه؟ تعداد فيلم‌هاي وسترن خيلي زياد نيست.

چند تا فيلم وسترن در حال ساخت است. «آنتوني فوكوآ» دارد فيلم «هفت خارق‌العاده» را با بازي «دنزل واشنگتن» مي‌سازد، خب اين يكي‌اش است. فيلم «جانگو» اينقدر خوب وسترن از آب درآمده بود كه غافلگير شدم.

چيزي كه هميشه حقيقت داشته و دارد اين است كه هيچ ژانر سينمايي وجود ندارد كه ارزش‌ها و مشكلات يك دهه را بهتر از آثار وسترني كه طي آن يك دهه خاص ساخته شده، نشان دهد. فيلم‌هاي وسترن دهه ٥٠ امريكاي تحت سلطه «آيزنهاور» (رييس‌جمهور) را بهتر از هر فيلم ديگري كه در آن دوره ساخته شد، نشان مي‌دهد. فيلم‌هاي وسترن دهه ٣٠ انعكاسي از ايده‌آل‌هاي دهه ٣٠ هستند و در واقع، فيلم‌هاي وسترن دهه ٤٠ هم همين كار را كردند چون در آن زمان عنصري نوآر مانند به ژانر وسترن اضافه شد كه درون‌مايه‌هاي تيره داشت. آثار وسترن دهه ٧٠ به كل وسترن‌هاي ضد اسطوره‌ و ضدافسانه بودند مانند «وسترن‌هايي كه در مورد رسوايي واترگيت» ساخته شد. همه فيلم‌ها درباره ضدقهرمان‌ها بود و همه‌شان روحيه و طرز فكر هيپي‌ها يا نهيليست را در خود داشت. فيلم‌ها درباره «جسي جيمز» و «مينه‌سوتا ريد» بودند و در اين فيلم‌ها «جسي جيمز» جنون آدمكشي داشت. در فيلم «بيلي كوچك كثيف» شخصيت «بيليِ بچه» قاتل بامزه‌ كوچولويي به تصوير كشيده مي‌شود. شخصيت «وايت ارپ» در فيلم «داك» به كارگرداني «فرانك پري» همان آدمي كه بود نشان داده مي‌شود. فيلم‌هاي دهه ٧٠ اين افراد را همان چيزي كه بودند نمايش دادند. در نتيجه، بهترين فيلم وسترني كه دهه ٨٠ ديديم «سيلورادو» بود كه به دوره رياست‌جمهوري «ريگان» تعلق داشت.

پس «هشت منفور» درباره دهه ٢٠١٠ چه مي‌گويد؟

اصلا سعي ندارم «هشت منفور» را به فرم‌ها و اشكال عصري كه در آن هستيم، بسازم. فقط مي‌خواهم داستان خودم را بگويم. وقتي سعي داري اين كار را بكني، اوضاع يكم سخت مي‌شود، مثل وقتي كه مي‌خواهي وسترن هيپي يا وسترن ضدفرهنگي بسازي.

«هشت منفور» با پس‌زمينه جنگ داخلي امريكا روايت مي‌شود، به نوعي شبيه به فيلم «خوب، بد و زشت».

«خوب، بد و زشت» وارد درگيري‌هاي نژادپرستانه جنگ داخلي نمي‌شود؛ اتفاقي است كه افتاده است. فيلم من روايت از هم پاشيده شدن كشور توسط اين جنگ و روايتي از عواقب نژادپرستانه آن در شش، هفت، هشت يا ١٠ سال بعد است.

همين موضوع نژادپرستي هم نشاني از معاصر بودن فيلم دارد چون اين روزها همه از نژادپرستي حرف مي‌زنند.

مي‌دانم. اين نژادپرستي خيلي من را هيجان‌زده مي‌كند.

هيجان‌زده؟

بالاخره درباره مساله برتري سفيدپوست‌ها صحبت مي‌شود و همه با اين مساله در زندگي‌شان سروكار دارند و فيلم هم به اين موضوع مي‌پردازد.

چطور اتفاق‌هايي كه در بالتيمور و فرگوسن افتاد راه خود را به «هشت منفور» باز كردند؟

اين اتفاق‌ها از ابتدا در فيلمنامه هشت‌منفور بودند. در بخش‌هايي از اين فيلم كه هنوز تدوين‌نشده‌اند هم هستند. الان قرار بر اين است هشت منفور را با وقايع روز بسازيم. ما سعي نداريم فيلم را به روز بسازيم. اتفاقي اين‌طور شد. من از اين حقيقت كه مردم درباره نژادپرستي نهادينه شده‌اي كه در اين كشور وجود داشته و انكار شده حرف مي‌زنند و با آن سروكار دارند، خوشم مي‌آيد. احساس مي‌كنم اين فيلم يك فيلم ديگر مربوط به دوران دهه ٦٠ است؛ زماني كه مردم قبل از اينكه همه‌چيز عوض شود، مجبور بودند آن روي زشت خودشان را به نمايش بگذارند. اميدوارم كه اين اتفاق حالا هم بيفتد.

به سينما برگرديم: «استيون اسپيلبرگ» و «جورج لوكاس» نسبت به آينده صنعت فيلم بدبين هستند. آنها نگرانند اگر يك مجموعه فيلم با استقبال روبه‌رو نشد، كل صنعت فيلمسازي از درون خواهد پاشيد. تو هم اين نگراني را داري؟

بدبيني من از فيلمسازي مجموعه فيلم نيست. از وقتي به دنيا آمدم اين اتفاق در حال رخ دادن است. حالا مي‌شود از مجموعه فيلم‌هاي «ترانسفورمرز» حرف زد، اما وقتي بچه بودم مي‌شد از «سياره‌ ميمون‌ها» و «جيمز باند» حرف زد و اصلا براي ديدن اين فيلم‌ها صبر نداشتم. راستش را بخواهيد وقتي مصاحبه‌مان تمام شود مي‌خواهم بروم و فيلم جديد «گاي‌ريچي»، «مردي از يو. ان. سي. ال. اي» را ببينم. نمي‌دانم چرا اسپيلبرگ و لوكاس از اين جور فيلم‌ها بهانه مي‌گيرند. آنها نبايدمجموعه فيلم‌ها را كارگرداني كنند.

بخشي از نگراني آنها براي فيلم‌‌هاي بي‌نام‌ونشاني است كه فيلم‌هايي پرسروصدا باعث لغو نمايش آنها مي‌شوند.

مردم هر شش سال يك‌بار اين حرف‌ها را مي‌زنند. تا آنجايي كه صحبت از سينماي هاليوود است همه ما موافقيم كه دهه ٧٠- يا دهه ٣٠ بستگي به نظر شما دارد- احتمالا بهترين دهه در تاريخ سينماست. از نظر من دهه ٩٠ هم بهترين دهه سينماست. اما حرفي را كه اسپيلبرگ مي‌زند، مردم در دهه ٩٠ مي‌زدند و همچنين در سال‌هاي دهه ٧٠.

پس تو اصلا نگراني نداري؟

نه به خاطر دليل‌هاي به‌دردنخوري كه تو گفتي. اگر سينما بروي و تمام فيلم‌هاي يك سال را ببيني اصلا نمي‌تواني ١٠ فيلم برتر را انتخاب كني چون المان‌هايي كه دوست داري در همه فيلم‌ها ديده‌اي. انتخاب ٢٠ فيلم برتر راحت‌تر است. احتمالا هم بشود سالي يك شاهكار انتخاب كني و من فكر نمي‌كنم انتظار بيشتر از يك فيلم شاهكار را در يك سال داشته باشي مگر اينكه آن سال، سال سينمايي فوق‌العاده‌اي باشد.

و اگر به فيلم‌هاي موفق در گيشه نگاهي منصفانه داشته باشيم، هيچ فيلمي بدتر از فيلمي كه خود را مدعي نامزدي اسكار مي‌داند، نيست.

فيلم‌هايي كه سابق‌ بر اين آنها را فيلم‌هاي مستقل مي‌دانستند- مثل‌ فيلم‌هاي جشنواره ساندنس دهه ٩٠- فيلم‌هايي هستند كه براي رسيدن به اسكار دست‌وپا مي‌زنند، مثل «حال بچه‌ها خوب است» و «مشت‌زن». اين فيلم‌ها هزينه‌اي متوسط دارند كه نسبت به گذشته ستاره‌هاي بيشتر و بودجه بيشتري هم دارند. فيلم‌هاي خوبي هم هستند اما نمي‌دانم قدرت ماندگاري را كه فيلم‌هاي دهه ٩٠ و ٧٠ داشتند، دارند يا نه؟ معلوم نيست ٢٠، ٣٠ سال ديگر درباره فيلم‌هاي «شهر»، «حال بچه‌ها خوب است» يا «درس‌آموزي » حرف بزنيم يا نه؟ همين‌طور فيلم «يادداشت‌هايي بر يك رسوايي» و «فيلومنا». نصف فيلم‌هاي «كيت بلانشت» همين‌طوري هستند، همه فيلم‌هايش شبيه به فيلم‌هاي هنرنما هستند. نمي‌گويم فيلم‌هاي بدي هستند اما فكر نمي‌كنم فيلم‌هايش عمر مفيدي داشته باشد. اما فيلم‌هاي «مشت‌زن» و «حقه‌بازي امريكايي» را مي‌توان تا ٣٠ سال ديگر هم ديد.

اين‌طوري فكر مي‌كني؟

ممكن است اشتباه كنم. من نوستراداموس نيستم.

چه چيزي باعث مي‌شود تا ٣٠ سال ديگر درباره فيلم «مشت‌زن» حرف زده شود؟

بخشي از آن مربوط به انفجار استعداد «ديويد او. راسل» مي‌شود كه در همه فيلم‌هايش اين استعداد وجود داشته اما در اين فيلم به حد اعلاي خود مي‌رسد. به نظرم اين روزها او و البته خودم، بهترين‌ كارگردان‌ براي يك بازيگر هستيم و فيلم مشت‌زن بازيگران بي‌عيب‌ونقصي دارد. به طور مثال، فيلم «شهر» را دوست داشتم كه اين فيلم هم سال ٢٠١٠ منتشر شد. فيلم جنايي خوبي بود. گرچه نمي‌تواند كنار فيلم مشت‌زن قد علم كند چون همه بازيگران فيلم شهر فوق‌العاده شيك و دلربا هستند. لهجه بوستوني «بن افلك» او را از همه دلرباتر جلوه مي‌دهد. منشي بانك، مامور اف‌بي‌آي، «بليك ليولي»، «جرمي رنر» خوش‌قيافه، همه‌ بازيگران اين فيلم خيلي خوب هستند. فيلم مشت‌زن را ببينيد و به آن خواهران نگاه كنيد، آنها هم فوق‌العاده هستند. وقتي مي‌بينيد ديويد او. راسل آن خواهران را براي بازي در فيلمش انتخاب كرده و بن افلك، بليك ليولي را ديگر نمي‌شود اين دو فيلم را با هم مقايسه كرد. يك بازيگر براي پنهان كردن تازه‌كار بودن ديگر بازيگران كافي است.

«جيمي فاكس» و «لئوناردو دي‌كاپريو» روي پوستر فيلم‌ »جانگوي آزادشده» بودند. «براد پيت» هم روي پوستر «حرامزاده‌هاي لعنتي». «كرت راسل»، «ساموئل ال. جكسون» و «جنيفر جيسون لي» هم روي پوستر «هشت منفور» هستند. تا به حال براي داشتن ستاره‌اي بزرگ‌تر در فيلمت تحت فشار قرار گرفتي؟

نه. اگر نقشي باشد كه ستاره‌ بزرگي بتواند آن را بازي كند و آن ستاره‌ هم دوست داشته باشد اين نقش را ايفا كند، آن موقع است كه براي در نظر گرفتن آن بازيگر تحت فشار قرار مي‌گيرم و اين كار هم هيچ مشكلي ندارد مگر اينكه آن بازيگر را دوست نداشته باشم. اما صرف اينكه بازيگري ستاره است به اين معني نيست كه طرفداران من يا او مي‌خواهند ما با هم كار كنيم. من بازيگرهاي خاص خودم را دارم و اينكه چطور ديالوگ‌هاي فيلم‌هايم را بگويند خيلي خيلي مهم است. «براد» يا «لئو» نمي‌توانند در هشت منفور باشند چون اين فيلم بازيگراني مي‌خواهد كه همه از لحاظ ستاره بودن در يك سطح قرار دارند.

تو حرفه چند بازيگر را نجات دادي. آيا تو روي حرفه آنها سرمايه‌گذاري كرده بودي؟ و وقتي اين بازيگران به همان نقطه‌اي كه تو با آنها شروع به كار كردي برگشتند، ناراحت شدي؟

تا حالا هيچ‌كس در همان نقطه‌اي كه بوده كارش را تمام نكرده است. شايد حيات اين بازيگرها مثل «جان تراولتا» تجديد نشده. تراولتا دوباره سوپراستار شده و براي هر فيلم ٢٠ ميليون دلار دستمزد مي‌گيرد. ماجراي تراولتا بهترين سناريوي موجود در اين مورد است. خيلي خوب مي‌شود اگر «پم گرير» باز هم در فيلم‌هاي درجه يك نقش اول را بازي كند اما حقيقتش اين است كه براي زن‌ها سخت است نقش اول فيلم‌ها نصيب‌شان شود، مخصوصا زن سياهپوستي كه اوايل ٥٠ سالگي‌اش است. البته گرير در اين مورد نگاهي واقع‌گرايانه دارد. او نقش‌هاي برجسته و همچنين فرعي در فيلم‌هايي مثل «فرار از لس‌آنجلس» و «جكي براون» و بعد هم در فيلم تلويزيوني بازي كرد. بعد در فيلمي به كارگرداني «جين كمپيون» و همچنين فيلم «جهان ال» بازي كرد كه اگر گرير در فيلم جكي براون بازي نمي‌كرد هيچ‌وقت در اين فيلم‌ها هم ديده نمي‌شد.

سينما براي زن‌هاي بالاي ٢٨ سال تجارتي سخت و خشن است؛ مگر اينكه حرف از «جوليان مور» و «مريل استريپ» باشد.

واقعا نمي‌دانم شخصيت‌هاي زن داستان‌هاي من نقش‌هايي هستند كه «جوليان مور» و «مريل استريپ» بتوانند بازي كنند. «جسيكا لنگ»ي كه در سريال «داستان‌هاي ترسناك امريكايي» بازي كرد به سليقه من نزديك‌تر است.

آيا احساس مسووليت مي‌كني شخصيتي خلق كني كه زن‌هاي خارج از دنياي هاليوود آن را بازي كنند؟ چون تو در اين زمينه تخصص داري، مي‌پرسم.

من هيچ مسووليتي ندارم. ٢٠ سالي مي‌شود فيلم مي‌سازم. تصميم‌هايي كه در ١٠ سال اول حرفه‌ام گرفتم خيلي مهم بودند، كه شايد ديگر شرايطي پيش نيايد از اين تصميم‌ها بگيرم. منظورم اين است فيلمنامه‌هايي را كه مي‌نويسم خيلي دوست دارم، شخصيت‌هاي داستان‌هايم را هم خيلي دوست دارم اما ديگر ديوانه‌شان نيستم و آنقدرها هم برايم باارزش نيستند. قبلا از انتخاب بازيگران باحال خيلي هيجان‌زده مي‌شدم. از اين ايده كه بازيگر مورد علاقه‌ام را بردارم و مثل هميشه از او زياد بازي نگيرم و به مخاطبان سينما نشان دهم كه او به شيوه‌اي ديگري هم بازيگري بلد است، خوشم مي‌آمد. اما حالا ديگر دنبال اين چيزها نيستم. حالا ديگر شخصيت‌هايم مهم هستند. راستش فكر مي‌كنم انگار قرار است شخصيت‌هايم بزرگ‌ترين ميراث من بعد از مرگم باشند. بنابراين هيچ تعهدي غير از اين ندارم كه مناسب‌ترين بازيگر را براي اين شخصيت‌ها انتخاب كنم. مصاحبه‌اي با برنامه خبري «نايت‌لاين» داشتم. در آن مصاحبه من، «لئوناردو دي‌كاپريو» و «جيمي فاكس» بوديم و مجري برنامه سوال‌هايي مثل سوال‌هاي شما مي‌پرسيد. من هم گفتم: «ببينيد، من از اين بچه‌ها خوشم مي‌آيد اما عاشق شخصيت‌هايم هستم. وظيفه اين بچه‌ها اين است كه ديالوگ‌هاي فيلمنامه من را بگويند.»

چه چيزي باعث شد «جنيفر جيسون‌لي» را براي بازي در فيلم «هشت منفور» انتخاب كني؟

من هميشه از بازي‌هاي او خوشم مي‌آمد. يك جورهايي فكر مي‌كنم «هشت منفور» شبيه به فيلم وسترن «سگ‌هاي انباري» است و فكر مي‌كنم مساله‌اي بي‌ربط به خاطر جايي كه الان در حرفه‌ام هستم، در اين مورد باشد. حرفه‌ام چرخه كامل خود را طي كرده است. از نظر من هشت منفور الماني از دهه ٩٠ را در خود دارد و فكر مي‌كنم به خاطر وجود بازيگرهاي باحال دهه ٩٠ در اين فيلم باشد: «مايك مدسن» خوش‌قيافه فيلم‌هاي دهه ٩٠، «تيم راث» بور فيلم‌هاي دهه ٩٠ و شخصيت «اسنيك پليسكن» (با بازي «كرت راسل».) پس وقتي دنبال بازيگري براي شخصيت «ديزي» بودم، «جنيفر لارنس» را مي‌ديدم كه با نقش‌هايش چه مي‌كند. من يكي از طرفدارهاي لارنس هستم. فكر مي‌كنم اگر راهي كه پيش گرفته را ادامه دهد، مي‌تواند يك «بت ديويس» كوچولو بشود. فكر مي‌كنم همكاري لارنس با «ديويد او. راسل» يادآور همكاري «ويليام وايلر» و «بت ديويس» است. اما شخصيت «ديزي» مي‌بايست كمي پيرتر از لارنس باشد. سن ديزي بايد به بقيه بازيگرها بخورد. بعد ياد جنيفر جيسون لي افتادم و او واقعا به اين نقش مي‌آمد. او كاري مي‌كند كه در شخصيتش فرو برود اما بقيه فقط رل بازي مي‌كنند. جيسون لي بايد طوري بازي مي‌كرد كه همين الان تير خورده و از درد فرياد بكشد. مدام فريادهاي دردآور او را به ياد مي‌آورم.

تو دلتنگ دهه ٩٠ هستي؟

نه نيستم، هرچند فكر مي‌كنم دهه ٩٠ دوره خيلي باحالي بود. دهه ٩٠ واقعا يك دوره باحال براي من بود. اما بيشتر از اين موضوع خوشم مي‌آيد كه چطور «باب ديلان» از دهه ٦٠ پيشي گرفت و بنابراين او ديگر هنرمند دهه ٦٠ محسوب نمي‌شود. بنابراين من هم بايد از دهه ٩٠ پيشي بگيرم پس وقتي شبكه VH١ آن برنامه «عاشق دهه ٩٠» هستم را مي‌سازد ديگر اسمي از من نمي‌برد. فكر كنم هيات داوران اين برنامه مدتي اين مساله را بررسي مي‌كنند اما اگر بخواهم دلتنگ دهه ٩٠ باشم به اين دليل است كه همه مدام از تكنولوژي امروز استفاده مي‌كنند.

تو از تلويزيون فيلم نمي‌بيني؟

نه نمي‌بينم. تلويزيون من به لپ‌تاپم وصل نيست.

اين موضوع به نسل من برمي‌گردد اما به اين معني نيست كه اگر تلويزيون را به لپ‌تاپم وصل كنم، ناراحت مي‌شوم. وقتي ناراحت مي‌شوم كه بفهمم كسي با موبايلش فيلم‌هاي من را ديده باشد.

تازگي‌ها توي مترو ديدم يك نفر با موبايلش فيلم «جانگوي آزاد‌شده» را دارد نگاه مي‌كند.

حتي نمي‌توانم خودم را راضي كنم با لپ‌تاپ فيلم ببينم. من قديمي‌ام. روزنامه و مجله مي‌خوانم. اخبار را از تلويزيون تماشا مي‌كنم و خيلي هم شبكه «سي‌ان‌بي‌سي» را نگاه مي‌كنم.

هنوز هم فيلمنامه‌هايت را با خودكار مي‌نويسي؟

بگذار من يك سوالي از تو بپرسم: اگر بخواهي شعر بنويسي با كامپيوتر مي‌نويسي‌؟

درسته. با كامپيوتر نمي‌نويسم.

شعر احتياجي به تكنولوژي ندارد.

كدام فيلمي را كه امسال روي پرده رفت، دوست داشتي؟

امسال هيچ فيلمي نديدم. مدت‌هاست روي هشت منفور كار مي‌كنم. عاشق فيلم «كينگزمن» بودم. از فيلم ترسناك «او تعقيب مي‌كند» هم خيلي خوشم آمد.

از چه چيز فيلم‌ «او تعقيب مي‌كند» خوشت آمد؟

بهترين فيلم ژانر وحشتي بود كه پس از مدت‌هاي خيلي خيلي طولاني ديدم. از آن فيلم‌هايي بود كه از خوب نبودنش كفرت در مي‌آيد.

اين فيلم چطور مي‌توانست خوب باشد؟

كارگردان بايد جداگانه به افسانه‌ها مي‌پرداخت. كارگردان افسانه‌ها را در جاي‌جاي فيلم قرار داده است.

فيلمساز جوان‌تر از خودت كه خيلي از او خوشت بيايد، كيست؟

«نوآه بامباك». يك جور ويژگي‌هاي آثار «پل مازورسكي» در فيلم‌هايش هست.

اما «بامباك» تقريبا با تو شروع به فيلمسازي كرد. ديگر از چه فيلمسازي خوشت مي‌آيد؟

همه فيلم‌هاي برادران «دوپلاس» را نديدم اما آنهايي را كه ديدم خيلي دوست داشتم. آنها فيلم‌هاي «سايروس» و «Baghead» را ساختند. اين فيلم‌هاي كم‌هزينه با بازيگران آماتور را وقتي ساختند كه من آلمان بودم و داشتم فيلم «لعنتي‌هاي بي‌آبرو» را مي‌ساختم بنابراين زياد راجع به اين فيلم‌ها چيزي نمي‌دانستم. بعد وقتي به خانه آمدم و درباره اين فيلم‌ها چيزهايي خواندم، گفتم: «اين فيلم‌ها ديگر چه هستند؟» پس «بگ‌هد» را نگاه كردم. به دوستم «الويس ميچل» گفتم: «فيلم‌هاي كم‌هزينه با بازيگرهاي آماتور را ديدي؟ خيلي كنجكاو بودم اين جور فيلم‌ها را ببينم و «بگ‌هد» را ديدم و به نظرم فيلم خوبي است.» او گفت: «فيلم خوبي را ديدي. برادرهاي دوپلاس اين‌طوري فيلم نمي‌سازند. فيلم درست و حسابي را انتخاب كردي.» فيلم «حنا از پله‌ها بالا مي‌رود» را نديدم.

در حال حاضر چه كسي را رقيب خودت مي‌داني؟ تو با كسي مثل «پل توماس اندرسون» رقابت مي‌كني؟

نه. رقابت ما دوستانه است. شايد خيلي خودخواهانه به نظر برسد اما من ديگر احساس نمي‌كنم با كسي در رقابت هستم. من رقيب خودم هستم. ديويد او. راسل مي‌تواند بهترين فيلم سال را بسازد و اين موضوع چيزي را از من كم نمي‌كند. نمي‌توانم خوشحال‌تر از اين باشم كه «ريك لينك‌لي‌تر» در اسكار امسال حضور داشت. آخرين باري كه احساس رقابت مي‌كردم وقتي بود كه داشتم «بيل را بكش» را مي‌ساختم و رقيب اين فيلمم «ماتريكس: بارگذاري مجدد» بود. انگار كه شمشير «داموكلس» را زير گلويم گرفته باشند. روزي كه اكران « ماتريكس: بارگذاري مجدد» شروع شد، اين فيلم را ديدم. از سينما كه بيرون آمدم آهنگ «جي زي» را مي‌خواندم: «اس نقطه كارتر/ بايد بيشتر سعي كني/ رقابت پوچه.» و من فكر مي‌كردم: «يالا مسابقه رو شروع كن.» خيلي نگران بودم؟ واي خدا.

نظرت درباره اشباع شدن سينما با فيلم‌هاي ابرقهرماني چيست؟

از وقتي بچه بودم كتاب‌هاي كميك مي‌خواندم و سال‌ها عاشق دنياي مارول بودم. بنابراين الان با آثار ابرقهرماني مشكلي ندارم جز اينكه آرزو مي‌كنم كاش اين همه فيلم در ژانر ابرقهرماني را قبل از رسيدن سن من به ٥٠ سالگي مي‌ساختند. دهه ٨٠ فيلم‌ها افتضاح بودند، آن زمان خيلي بيشتر از هر دهه ديگري فيلم مي‌ديدم و از دهه ٥٠ به اين‌ طرف مجموع محصولات هاليوودي دهه ٨٠ بدترين فيلم‌ها بودند.

تو هم فيلم ابرقهرماني مي‌سازي؟

نه، من هنوز در فروشگاه اجاره فيلم ويديويي كار مي‌كنم! اما حتما اين فيلم‌ها را مي‌بينم. وقتي بيست‌وچند ساله بودم و درست شبيه به آدم‌هاي «كاميك-كان» حالا بودم كه همه فيلم‌هاي «دي‌سي كاميك» و فيلم‌هاي مارول را مي‌بينند. اما حالا دهه ششم زندگي‌ام است و همه اين فيلم‌ها را نمي‌بينم.

اين روزها، كارگردان‌هاي جوان يك فيلم خوب مستقل مي‌سازند و يكدفعه سراغ ساخت فيلم‌هاي ابرقهرماني مي‌روند. يا «جنگ ستارگان» و «جهان ژوراسيك» مي‌سازند. بعد از «سگ‌هاي انباري»، كارگرداني فيلم‌هاي «سرعت» و «مردان سياهپوش» به تو پيشنهاد شد. اگر به اين پيشنهادها جواب مثبت مي‌دادي موقعيت حرفه‌ات چه فرقي با حرفه‌اي كه الان داري مي‌كرد؟

حرفه خيلي خوبي داشتم. فكر مي‌كنم حرفه خوب داشتن ربطي به موفقيت فيلم‌هايي مثل «مردان سياهپوش» و «سرعت» يا موفقيت «قصه‌هاي عامه‌پسند» ندارد. موقعيت خوب در حرفه بيشتر به اين موضوع ربط دارد كه آثار و خودت را چطور در اين صنعت ارايه كني. در حال حاضر خودم را كارگرداني معرفي كردم كه به استخدام كسي درنمي‌آيد. توي خانه نمي‌نشينم تا فيلمنامه‌هايي كه برايم فرستادند را بخوانم. من فيلمنامه خودم را مي‌نويسم. حاضر نيستم فيلمنامه‌اي را بازنويسي كنم.

در نقطه خاصي از حرفه‌‌ات ديگر بهت پيشنهاد كار نمي‌دهند. اما وقتي «گرايندهاوس» را ساختم و خيلي موفق نبود، بازهم پيشنهاد فيلمنامه پروژه‌هاي بزرگ را به من مي‌دادند. مي‌گفتم: «خب، فهميدم چي شد. من توي منگنه گير كردم و آنها اين را مي‌دانند. هيچ‌وقت بي‌‌اعتماد به نفس‌تر از الان نبودم.»

مجموعه فيلمي هست كه دوست داشته باشي كارگردانش باشي؟

مي‌توانم خيال كنم دارم نخستين قسمت «جيغ» را مي‌سازم. كمپاني «وين‌استاين» مي‌خواست «رابرت رودريگرز» را براي كارگرداني بياورد. حتي فكرش را هم نمي‌كنم آنها مي‌دانستند من هم دوست دارم اين فيلم را كارگرداني كنم. اصلا به فيلم «جيغ» با كارگرداني «وس كريون» اهميتي نمي‌دادم. فكر مي‌كردم زنجيري به پاي وس كريون بسته شده و اين زنجير باعث مي‌شود او نتواند پيشرفت كند.

چه جور سريال تلويزيوني نگاه مي‌كني؟

آخرين سريال‌هاي تلويزيوني كه همه قسمت‌هاي‌شان را ديدم سريال «Justified» و «ملاقات با مادر» بود.

با ديدن سريال «Justified» با «والتون گاگينز» آشنا شدي؟

او را در سريال «نشان پليس The shield» هم ديده بودم. مي‌داني شش سال او را مي‌ديدم كه ديالوگ‌هاي تقليد شده از من را ادا مي‌كرد و اين‌طوري فهميدم او زبان درست‌ودرماني دارد.

سريال «كارآگاهان حقيقي» را ديدي؟

نخستين قسمت از فصل اول اين سريال را ديدم و اصلا نفهميدم چي به چي است. فكر مي‌كردم خيلي حوصله سربر است و فصل دوم اين سريال بدتر از قبلي بود. فقط تريلرش را ديدم با آن بازيگرهاي خوش‌قيافه كه سعي داشتند خود را خوش‌قيافه و شيك نشان ندهند و طوري راه مي‌رفتند كه انگار دنيا روي دوش‌شان است. جدي مي‌گويم انگار زير شكنجه هستند و با آن سبيل‌ها و لباس‌هاي كثيف و نامرتب مي‌خواهند خودشان را بدبخت جا بزنند. در حال حاضر مجموعه تلويزيوني «اتاق خبر» به كارگرداني «ايرون سوركين» را دوست دارم. تنها سريالي است كه هر قسمتش را سه بار ديدم. قسمت جديد سريال «اتاق خبر» را ساعت هفت شب يكشنبه مي‌بينم. بعد دوباره آن قسمت جديد را نگاه مي‌كنم. بعد در هفته هم يك بار ديگر آن قسمت را مي‌بينم اين‌طوري مي‌توانم يك‌بار ديگر به ديالوگ‌هاي‌شان گوش دهم.

فكر كنم مردم از شنيدن اين حرف‌ها تعجب كنند. همه از نقدهاي منفي سريال «اتاق خبر» حرف مي‌زنند. حتي خود «ايرون سوركين» هم معذرت‌خواهي كرد.

كي نقدهاي سريال‌هاي تلويزيوني را مي‌خواند؟ منتقدهاي تلويزيوني فقط قسمت اول سريال را نقد و معرفي مي‌كنند. قسمت‌هاي اول همه سريال‌ها افتضاح است. چرا بايد تعجب‌آور باشد كه من بهترين ديالوگ‌نويس اين صنعت را دوست دارم؟

از تو هم براي استفاده از خشونت و ديالوگ‌هاي سياهپوستان خياباني در طول حرفه‌ات همين‌طوري انتقاد كرده‌اند. هنوز هم به اين‌جور انتقادها گوش مي‌دهي؟

منتقدهاي اجتماعي هيچ جايگاهي براي من ندارند. نديده گرفتن آنها براي من كاري ندارد چون ١٠٠ درصد به كاري كه انجام مي‌دهم ايمان دارم. پس هر كي كه به خاطر صلاح مردم مخالف كار من است برود به جهنم. اين منتقدها مدتي تاثيرگذارند و وقتي آن مدت تمام شود، بنزين آتشي كه من به پا كردم مي‌شوند.

دو جايزه اسكار براي فيلمنامه‌نويسي گرفتي. اينكه تا حالا براي كارگرداني هيچ اسكاري نگرفتي اذيتت مي‌كند؟

نه. دوست داشتم براي كارگرداني «لعنتي‌هاي بي‌آبرو» برنده اسكار شوم اما وقت زياد است و به خاطر اسكارهايي كه براي فيلمنامه‌نويسي گرفتم خيلي خيلي خوشحالم. افتخارم است؛ من جزو پنج نفري هستم كه دو جايزه اسكار بهترين فيلمنامه اقتباسي را به خانه برده. چهار نفر ديگر «وودي آلن»، «چارلز براكت»، «بيلي وايلدر» و «پدي چايفسكي» هستند. من اين موضوع را نمي‌دانستم تا اينكه از روي وب‌سايتي خواندمش. وقتي اسمم را ديدم گفتم: «واي خدا! اين نويسنده‌ها بزرگ‌ترين فيلمنامه‌نويس‌هاي تاريخ هاليوود هستند. » حالا هم وودي آلن از همه ما جلو زده. آلن سه جايزه فيلمنامه‌نويسي برده اگر من هم سه تا ببرم با وودي همكاري مي‌كنم.

گفته بودي بعد از اينكه ١٠ فيلم بسازي، خودت را بازنشسته مي‌كني. اگر هنوز هم اين ايده را در ذهنت داري، بعد از فيلم «هشت منفور»، دو فيلم ديگر مي‌تواني بسازي. دوست داري اين فيلم‌ها را با چه كساني بسازي؟

خيلي خوب مي‌شود اگر دهمين فيلم‌ام بهترين فيلم‌ام باشد كه با يك انفجار بزرگ شروع شود. چند وقت يك‌بار درباره فيلم دهم‌ام فكر مي‌كنم اما وجود اين انفجار بزرگ حتمي نيست. من در يك برهه زماني يك كار انجام مي‌دهم. چندتا فيلم هست كه دوست دارم بسازم‌شان اما وقتي كارم با هشت منفور تمام شود وقتي را براي خودم خواهم داشت، هر كاري را كه الان دلم مي‌خواهد انجام بدهم را انجام مي‌دهم، البته مي‌دانم كه بعدها نمي‌توانم اين كارها را بكنم. بايد آنقدر خودم را رها بگذارم تا داستاني كه مي‌خواهم به ذهنم بيايد و با من حرف بزند.

پس فيلم‌هاي «كلاغ قاتل»، «برادران وگا» و «جانگو/ زورو» را كه در تمام اين سال‌ها حرف از ساختن‌شان مي‌زدي را ديگر نخواهيم ديد، درسته؟

نه. فكر نمي‌كنم ديگر «كلاغ قاتل» را بسازم اما اين فيلم تنها فيلمي است كه احتمال ساخته شدنش نسبت به ديگر فيلم‌ها بالاتر است.

تاثيراتي كه تو روي مردم و صنعت سينما گذاشتي همه جا ديده مي‌شود. چه احساسي داري وقتي فيلم‌ها و سريال‌هاي ديگران را تماشا مي‌كني و مي‌بيني از حقه‌هاي‌تو استفاده كرده‌اند؟

عالي است. اين يعني من كارم را درست انجام داده‌ام. من فيلمساز مجاز نسلم هستم كه دسته‌اي از مردم را هدايت مي‌كنم. «هيچكاك» مي‌ديد ديگران از تكنيك‌هاي او استفاده مي‌كنند و خيلي هم عالي بود. «اسپيلبرگ» هم مي‌بيند بقيه از تكنيك‌هاي او كپي مي‌كنند و اين يعني كه او يك تاثيري داشته‌. قبل از اينكه فيلمي بسازم شعار ماموريتي‌ام اين بود كه مي‌خواهم فيلم‌هايي بسازم كه اگر جوان‌ها آنها را ديدند دل‌شان بخواهد فيلم بسازند. اين تنها چيزي است كه مطمئنا مي‌توانم بگويم انجامش داده‌ام.

بعد از محبوبيت «قصه‌هاي عامه‌پسند» در سبك فيلم‌هاي جنايي دهه ٩٠، تاثيرگذاري تو به حد اعلا رسيد: سريال‌هاي تلويزيوني شخصيت‌هاي ضدقهرمان داشتند، مكالمه‌هاي مردم پر از اشاره‌هايي شد كه به فرهنگ عامه برمي‌گشت و همچنين روايت‌هاي غيرخطي آنقدر محبوب شدند كه حالا كسي مثل آن وقتي كه «قصه‌هاي عامه‌پسند» را ديد، شوكه نمي‌شود.

اگر مي‌خواهي برايم لباس فخر بدوزي، بدوز من اين لباس را به تنم امتحان مي‌كنم اما با خودم نمي‌برمش. من آدم خودبين و گستاخي نيستم. بخشي از وجود من فكر مي‌كند همه‌چيز تحت تاثير من است اما اين بخش مربوط به جنون عظمت وجودم مي‌شود.

بيشتر شخصيت‌هاي داستان‌هايت انگيزه انتقام گرفتن دارند، اما تو اخيرا اطرافيانت را بخشيدي. نماينده «بروس درن» ادعا كرده فيلمنامه «هشت منفور» را او در اينترنت پخش كرده است و در هر حال «بروس درن» در اين فيلم هست. «انيو موريكونه» از فيلم «جانگوي آزادشده» انتقاد كرد اما آهنگسازي فيلم هشت منفور بر عهده اوست مي‌خواهي سخت نگيري و بي‌خيال اين چيزها باشي؟

احتمالا سخت نمي‌گيرم. در اين باره خيلي خوشحالم. من مرد جوان عصباني بودم اما اگر حالا عصباني شوم، مي‌گويم: «مشكل لعنتي من چيه؟» واقعا زندگي خوبي دارم. خيلي نادر است هنرمندي در جايگاه من قرار بگيرد. چطور مي‌توانم ديوانه و عصباني شوم؟ اذيتم مي‌كنند اما من سخت نمي‌گيرم. زندگي خيلي كوتاه است.