به گزارش فرهنگ امروز به نقل از هنرآنلاین؛ رضا روزبهانی به ما میگوید:" خواننده کتاب بنده در این پژوهش با بسیاری جوانب و لوازم این دستگاه، ضمن بخش های اصلی و مباحث فرعی و گذرا آشنا میشود و در مواردی هم به سمت پژوهش های دیگری که وجود دارد راهنمایی می شود و چه بسا آن که ذات پژوهشگری را در خود داشته باشد طرحهایی را برای کنکاش و پژوهشی نو و اساسی تر خواهد دید. بنا بر این اعتقاد بنده این است که اگر بخواهیم شناخت و دریافت درستی از جایگاه مولانا و کیفیات هنر او داشته باشیم باید یک سلسله کتاب هایی از جنس و رنگ "مالیخولیای غزل" در دامنههای متعدد ساختاری و معنایی و مسائل فرامتنی آثارش تالیف شود..."
مشروح گفت و گوی ما ذیلا میخوانید:
جناب روزبهانی در وهله نخست بفرمایید چه شد که به سراغ مولانا رفتید؟ شما مولانا را "از لحاظ ابعاد زیبایی شناختی و گستره نوآوری" بی بدیل دانستهاید...این تنها حجتتان بوده؟
عرض کنم خدمت شما اگر چه شاید در ابتدا کمی گزاف به نظر برسد اما بنده از سن ۹ سالگی با مولوی آشنا بودهام آن هم به واسطه دشوارترین و دیریابترین اثرش - یعنی مثنوی - البته بعدها متوجه شدم که آن موقع چیز زیادی از مولوی عایدم نشده؛ یعنی تقریبا هیچ نفهمیدهام. از همان سنین و پیش از آن هم بسیاری متون ادبیات کلاسیک خودمان و دیگران را هم خواندهام. از منظومه های بی نام و نشان عاشقانه بگیرید تا شاهنامه، خمسه نظامی، چارلز دیکنز، تولستوی، حافظ و باباطاهر و بسیاری دیگر که تا اکنون حجم بسیار زیادی شده از پس بیش تر از سی سال مطالعه و نزدیک بیست سال نگاه نقادانه و پژوهش گرانه. بعد این که اگر در جاهایی از کتاب مالیخولیای غزل اشاره کرده ام یا مدعی بوده ام که مثلا "مولانا از لحاظ ابعاد زیبایی شناسی و گستره نو آوری بی بدیل بوده" یا این که "ایشان را باید بزرگ ترین ادیب و بلکه هنرمند تمام ادوار همه ی زبان ها دانست" توضیح و بسط چنین ادعایی بسیار مفصل و شاید خسته کننده باشد. اما علی الحساب این را داشته باشید: نخست این که باز کردن و مستند کردن چنین ادعایی جایش کتابی با سمت و سوی مشخص – که البته بررسی پاره ای مولفه های سبکی غالبا زبانی غزل های مولاناست – نبوده. بعد این که شما هم باید الزاما دامنه ی معلومات و اطلاع بنده در ادبیات و هنر خودمان و دیگران را داشته باشید و اگر که دارید و می خواهید که خوانندگانتان بدانند باید عرض کنم که مولانا اولا از لحاظ زیرساخت های معرفتی آثارش – یعنی در جایگاه یک انسان کاملی که فیلسوف باشد عارف باشد متکلم باشد و سوار بر تمام جریانات پیش و زمان خودش در این حوزه ها و در عین حال خلاف بزرگانی چون حافظ صاحب جهان معرفتی کاملا شخصی؛ به زعم و اعتقاد تمامی پژوهشگران متفکری که با او آشنایی داشته اند، شخصی استثنایی و اگر نخواهیم بگوییم بی سابقه، کم نظیر است. بعدتر این که ایشان به تبع همان زیر ساخت های سترگ معرفتی، به ساختن دستگاه زیبایی شناسی نظام مند مرعوب کننده ای مبادرت کرده که اتفاقا آن هم - با در نظر داشتن آبشخورها و تاثیراتش - کاملا شخصی بوده. و بالعکس شاعران بزرگ و کوچک دیگر در مرکز یا ابتدای هیچ جریان هنری ای نایستاده. در واقع این دستگاه زیبایی شناسی به خاطر عظمت آبشخورهای فکری – معرفتیش و نیز پاره ای هنجارگریزی ها آن قدر گسترده و مهیب بوده که کسی را توان و جسارت وارد شدن نبوده. البته این را تنها دلیل چنین اتفاقی نباید دانست. بنده هم در این کتاب خواسته ام که بخشی از این دستگاه عظیم را خرد و تجزیه کنم و نشان دهم، که اتفاقا از همان ابتدا یک متد آکادمیک را هم برای این کار اتخاذ کرده ام. خواننده کتاب بنده در این پژوهش با بسیاری جوانب و لوازم این دستگاه، ضمن بخش های اصلی و مباحث فرعی و گذرا آشنا می شود و در مواردی هم به سمت پژوهش های دیگری که وجود دارد راهنمایی می شود و چه بسا آن که ذات پژوهشگری را در خود داشته باشد طرح هایی را برای کنکاش و پژوهشی نو و اساسی تر خواهد دید. بنا بر این اعتقاد بنده این است که اگر بخواهیم شناخت و دریافت درستی از جایگاه مولانا و کیفیات هنر او داشته باشیم باید یک سلسله کتاب هایی از جنس و رنگ مالیخولیای غزل در دامنه های متعدد ساختاری و معنایی و مسائل فرامتنی آثارش تالیف شود. کاری که متاسفانه هنوز نشده و همت و عزمی هم در این کار دیده نمی شود. حقیقت را بخواهید من خیلی دوست دارم که این وجوه رعب آمیزی و مهابت و دست نایافتنی بودن مولانا هم زمانی منحل شود و شما هم بتوانید این خداوندگار دست نایافتنی را در کنار شاعران دم دستی دیگری مثل حافظ و سعدی تلاوت کنید. گمان کنم بنده توانسته ام توی این کتابم قدمی برای این منظور بردارم.
در صفحه ۱۸ (پیشگفتار) در باب بحثهای صورت گرفته در این کتاب درباره شطح و مولفههای شطح نوشتهاید که به این اندازه و به این دقت تا به حال کاری صورت نگرفته...مطلب شما در این باب قریب به ۲۰ صفحه است...یعنی واقعا تا به حال درباره شطح تحقیقی نشده؟ تحقیقی که دست کم به لحاظ کمی بیشتر از ۲۰ صفحه باشد... شما در بخش "مقدمهای در تعریف شطح و انواع آن" اشارهای دارید به اینکه " آنچه درباره این اولیا الله نگاشته شده بیشتر از آنکه نشاندهنده وجوه معرفتیشان باشد، نشانه برخی مصادیق انحطاط اخلاقی – چون غرور و خودخواهی و [...]است " . از طرفی دیگر مینویسید :"موضوع –دقیقا- سوار بودن این سر دانا ناست بر گرده اسب بی یراق و نارام زبان." این تز شما نه تنها شیرین است، بلکه کاملا هم نو و منطقی به نظر میرسد اما آن طور که لازم است برای این مدعا استدلال نکردهاید...
ببینید، شما به حوزه پژوهش هایی که در متون منثور – و حتی منظوم – عرفانی شده اگر نگاه دقیقی بیندازید متوجه صحت ادعای بنده خواهید شد که تا به حال به این دقت و با این جزئی نگری و به این صورت علمی به معرفی شطح پرداخته نشده. در واقع هم جز تصحیح متون، در نزدیک به تمامی پژوهش هایی که در این مباحث شده و کم هم نیست تنها به معرفی و بررسی بیش تر تحلیلی بعضی مولفه های شطح مثل ایجاز و تصویرسازی یا زیرساخت های معنایی و اعتقادی – اندیشگی اقدام شده. متاسفانه این معضل و ایراد کلانی ست که در همه ی پژوهش های ادبی این مملکت دیده می شود. یعنی پژوهش های ادبی ما تقریبا به تمامی کارهایی ست که به تحلیل های معنایی، شرح لغات یا رمزگشایی نمادها پرداخته اند. در این ایراد البته مستشرقین هم با پژوهشگران ایرانی همراه بوده اند و شاید بتوان ریشه ی این قضیه را هم در رسالات آن ها دید. برای این که سوال دیگری برای شما پیش نیاید شما را به تالیفات محققان بزرگی مثل هانری کوربن ارجاع می دهم.
در بخش "قافیه و تفعله را گو همه سیلاب ببر" که به نظر من نام بی مسمایی مینماید چرا که بیش از همه در این بخش به اشکالات کتابت، تصحیح و چاپهای دیوان کبیر اشاره کردهاید، نوشتید با در نظر گرفتن "پارهای اصول زیبایی شناسیک" و البته "مباحث ادبی" چند نفر را میتوان نزدیک به ساحت مولانا دانست. در میان این اسامی نام چخوف هم دیده میشود. چخوف چگونه و به واسطه چه اصول زیبایی شناسیکی به ساحت مولانا نزدیک میشود؟ درباره فرانتس کافکا هم توضیح دهید ممنون میشوم.
باید توجه داشت که مبحث زیبایی شناسی مقوله بسیار گستردهای ست که از زیرساختهای فلسفی و تئوریک، اندیشه و مفهوم شروع می شود تا مسائلی از قبیل فرم، ساختار، تکنیک و شگرد، نحو و بیان و... و هارمونی. اگر کمی دقت کنیم می بینیم که کسانی چون چخوف و خاصه کافکا هم توانسته اند زیبایی شناسی خاص خودشان را خلق کنند. این همان حدودی ست که به یک هنرمند اجازه ی ورود در ساحت مولف بودن را میدهد. متوجه هستید که مولف را به معنای خاصش عرض می کنم. در یکی از فصل های "مالیخولیای غزل: هم حرف مختصر دیگری در چگونگی مولف بودن مطرح شده برای تکمیل عرایضم شما را به آن جا حواله میدهم.
در پایان بخش "قافیه و تفعله..."(ص۳۷) به رغم انتقاداتی که تا پیش از آن از تصحیح فروزانفر داشتید، نوشتید همین کتاب و نسخه انتشارات امیر کبیر را مبنای کارتان قرار دادهاید. چرا؟ مبنا قرار دادن آثاری که به آنها انتقاد دارید اساسا کار متناقضی است...
در مورد این سوالتان هم جواب روشن است. تنها تصحیح صورت گرفته از دیوان کبیر – در هر مرتبه ی ارزشی ای که باشد – همان کار استاد فروزانفر است. البته تصحیح آقای سبحانی هم هست که ترجیح می دهم درباره اش صحبتی نکنم. یعنی در قیاس با گستردگی و اهمیت تلاش فروزانفر این کار اخیرتر اصلا نمیتواند محل توجه باشد. بگذریم. به عبارتی دیگر جواب شما این می شود که با وجود یکی دو ایراد اساسی که بنده بر تصحیح فروزانفر گرفته ام وقتی تنها منبع در دسترس، کار ایشان بوده چه می توانستهام بکنم.
شما مینویسید: آنچه از " اصل و ریشه عنوان غزل برمیآید همراهی همیشگی و توأمان مناظر گوناگون عشق و فرق و ظرفت و زنانگی با این قالب است." نقل ظریفی هم در این ارتباط از کتاب "المعجم..." آوردهاید: "غزل در اصل لغت، حدیث زنان و صفت عشق بازی با ایشان و تهالک در دوستی ایشان است..." الی آخر. نظرتان درباره "شاهد بازی" سیروس شمیسا و تز این نویسنده در این کتاب درباب معشوق در غزل چیست؟
با احترام برای پژوهش ارزشمند جناب دکتر شمیسا که با وجود سانسور شدید و آن جریاناتی که شما بهتر از بنده می دانید جای خودش را به خوبی باز کرده؛ تصور نمی کنم حرف های بنده و تعریفی که با کمک شمس قیس از غزل داده ام منافاتی با پژوهش شمیسا داشته باشد. همچنین لازم است که به دو نکته توجه داشته باشید: ۱. در کتاب ایشان مشخص شده که این قضیه ی شاهدبازی تنها به عنوان یک اخلاقیات کاملا حاشیه ای و محدود، واقعیت داشته و تعداد معدودی از صدها بزرگ فرهنگ ما هم یا در این حاشیه بوده اند یا به صورت رئالیستی یا رمزی به آن پرداختهاند. ۲. توصیفی که از معشوق یا شاهد در شعر و متون ما وجود دارد به هر حال توصیف وجه مفعولی یا زنانه انسان است غالبا. گمان نمی کنم در این قضیه با بنده اختلافی داشته باشید.
در این کتاب با اشاره به نوآوریهای مولانا این ادعا را مطرح میکنید که تصور بخشی از ضرورتهای انقلاب ادبی نیما یوشیج میتواند در محاق باشد. واقعا میتوان این گونه گفت که غور بیشتر نیما در اشعار مولانا ممکن بود موجب سرباز زدن او از بخشی از بدایعش و افکار نواش باشد؟
نه اصلا این طور نیست چرا که نیما کاملا فرزند زمان خود و انقلابش هم در کنار عوامل دیگری از جمله همان پشتوانه ی سنت شعر کلاسیک، برخی جریانات و اتفاقات دوران مشروطه خواهی و انقلاب ترجمه ی معاصر از پایه های اصلی زیرساخت های جریانات شعر معاصر فارسی تا امروز بوده. غرض بنده هم دقیقا این بوده که اگر برخی امکانات ذاتی زبان فارسی و نوآوری های راستینی که از جانب کسانی - که در کتاب ذکر و بررسی مختصر کردهام و این جا نیازی به تکرار نیست – صورت گرفته مورد توجه قرار می گرفت و ادامه پیدا میکرد؛ یعنی اگر جریان هوشمندی برای استفاده از این اتفاقات و نوآوری ها و امکانات بالقوه زبان در آفرینشهای هنری در اعصاری پیش از نیما راه می افتاد قطعا خیلی زودتر از بحران ها و چرخه هایی که شعرمان و خاصه غزل دچارش بوده خارج میشدیم. خیلی زودتر از انقلاب کاملا هوشمندانه نیما و پیش از دوران ارتجاعی شعر بازگشت و حتی پیشتر از جنگولک بازی ها و ابتذال شاعران سبک اصفهانی. حقیقت را اگر بخواهید من هم اعتقادم این است که با انقلاب و اتفاق سراسری نیما این رجعت دوباره دو سه دهه اخیر به غزل اگر سیاست گزاری ها و جانب داریهای مستقیم حاکمان را هم در نظر بگیریم اصلا اتفاق خوشایندی نمی تواند باشد. خاصه که همه ماجرا در هنگامهای رخ میدهد که تمامی سرایندگان جریانات مدرن به طرق مختلف طرد یا خلع رسانه شده اند.
در صفحه ۵۷ و ۵۸ در باب وهم انگیزی و وهم آلود بودن زبان شعر مولانا مینویسید. بحث نویی است اما با تمام دشواریهایی که میتوان برای تئوریزه کردن این بحث متصور شد، به نظر میآید جای توضیح و تفسیر آن در کتاب خالی است. چرا به صورت مفصل درباره این ویژگی مهم ننوشتهاید؟
این وهم آلود بودن بخشی از متون ما و خاصه آثار مولانا و متون عرفانی، همچنین وهم انگیزی شان مساله ای ست که در حد اشاره و ذکر نمونه هایی در یکی دو جای کتاب بنده مطرح شده و بحث مهمی هم هست. از همان طرحهایی ست که به صورتی مفصل، کاملا علمی و تئوریزه در رسالهای دیگر باید بررسی و پرداخته شود. به هر حال جای چنین کاری هم مجال محدود "مالیخولیای غزل" نبوده.