به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه اعتماد؛ جامعهشناسي مردممدار نوعي جامعهشناسي است كه فراتر از مرز و محدودههاي دانشگاه با مردمان گوناگون سر و كار مييابد و مدام با آنها درباره ارزشهاي بنيادين گفتوگو ميكند. جامعهشناسي مردممدار نوعي از جامعهشناسي است كه مخاطبان آثار آن اغلب پراكنده، نامنسجم، اما بسياري گستردهتر از مخاطبان دانشگاهي در اين رشتهاند. جامعهشناسي مردممدار به آموزش نيز توجه دارد، به ويژه نوعي از آموزش كه با زندگي و تجربههاي دانشپذيران عجين باشد و به آنان كمك كند تا به «دركي عميقتر از آن شرايط تاريخي و اجتماعياي دست يابند كه از آنان كساني را ميسازند كه هستند.»
جامعهشناسي مردممدار برخلاف جامعهشناسيهاي حرفهاي و سياستگذار، «تاملي» است نه «ابزاري»، بنابراين به جاي مباحث تكنيكي، دلمشغول ارزشها و نيتهاست. جامعهشناسي مردم برخلاف جامعهشناسي مردممدار برخلاف جامعهشناسيهاي حرفهاي و انتقادي، به مردماني توجه دارد كه بيرون از دانشگاهند و حتي به شكلگيري آنها نيز كمك ميكند. در حالي كه رشته اقتصاد به بازارها ميپردازد رشته سياسي به دولت، جامعهشناسي مردممدار با جامعه مدني پيوند دارد كه در آن خيل عظيمي از انجمنها و جنبشها در تقابل با دولت و اقتصاد حضور دارند. «بوراووي» معتقد است جامعهشناسي و به ويژه جامعهشناسي مردممدار مبين «منافع بشري است؛ منافعي كه در گرو عقب راندن استبداد دولت و جباريت بازار است.» او همچنين جامعهشناسي مردممدار را «فاقد هرگونه هنجار ذاتي» ميداند تا آن حد كه «ميتواند در عين دفاع از چيزي چون بنيادگرايي مسيحي نوعي جامعهشناسي رهاييبخش هم باشد.»
در پاييز ٢٠٠٤، بوراووي براي انتشار كتابي درباره جامعهشناسي مردممدار به ويراستاران مجموعه كتاب rose monograph series مراجعه كرد. اين ويراستاران عبارت بودند از داگ اندرتن، دان كلوسن، نيومي گرستل، جويا ميسرا، رندل استوكس و رابرت زاسمن. اما اين مجموعه كه تنها مجموعهاي است كه انجمن جامعهشناسي امريكا رسما منتشر ميكند، صرفا به تك نگارههايي پژوهشي اختصاص دارد كه با رويكردي سياستگذار تهيه شده باشند. از اين رو نويسندگان اين كتاب (جامعهشناسي مردم مدار) به اين نتيجه ميرسيدند كه كتابي درباره جامعهشناسي مردممدار هم براي خود جامعهشناسي و هم وراي آن سودمند است و بر همين اساس كتاب يادشده با تاييد انجمن جامعهشناسي امريكا و در قالب انتشارات رسمي اين انجمن منتشر شد.
اين كتاب از ١٤ مقاله تشكيل شده است كه در مجموع ١٥ نويسنده اين مقالات را نوشتهاند. نخستين مقاله كتاب در باب جامعهشناسي مردممدار و به قلم مايكل بوراووي است. بوراووي در اين مقاله ١١ تز ارايه ميدهد. ابتدا به دلايل استقبالي كه امروزه از جامعهشناسي مردممدار ميشود ميپردازد. انواع گوناگون اين نوع جامعهشناسي را برميشمرد و از رابطههاي آنها با كل پيكره رشته جامعهشناسي ميگويد. در اين بحث، رشته جامعهشناسي را هم عرصه نوعي تقسيم كار قلمداد ميكند و هم عرصه قدرت. ماتريس جامعهشناسيهاي حرفهاي و سياستگذار و مردممدار و انتقادي را كه از زماني تا زمان ديگر و از كشوري به كشوري ديگر تفاوت مييابد، بررسي ميكند و ضمن مقايسه جامعهشناسي با ديگر رشتههاي علمي در نهايت به آن ويژگيهايي ميپردازد كه جامعهشناسي را نه فقط در مقام يك حوزه علمي كه به منزله نيرويي اخلاق و سياسي از ساير رشتهها متمايز ميكند.
آلن تورن ديگر نويسنده كتاب در مقالهاش با توجه به رويكرد يك جامعهشناس فرانسوي، معتقد است كه جامعهشناسي مردممدار را نميتوان به دورهاي آموزشي يا در يك نهاد محدود كرد. از نظر او جامعهشناسي مردممدار براي جامعهشناسي به هيچوجه فعاليتي حاشيهاي نيست. شارون هيز و جوديت استيسي هم در دو مقاله جداگانه كتاب بيان ميكنند جامعهشناسي مردممدار اگر جدي گرفته شود، نميتواند در حاشيه بماند و جدا افتد. از نظر ايشان جدي گرفتن جامعهشناسي مردممدار مستلزم اصلاحاتي گسترده در شيوههاي همه جامعهشناسان در تدريس و كردار اجتماعي است.
هيل كالينز در مقاله «پيش به سوي مردم» با وجود هواداري از برنامه كاري جامعهشناسي مردممدار نگران است كه مبادا نهادينه كردن جامعهشناسي مردم مداري در رشته جامعهشناسي برعكس آنچه تصور ميشود عملكرد موثر آن را دشوارتر كند. ويلسون در مقاله «سخني با مردم» آشكارا با اين ادعا مخالفت ميكند كه جامعهشناسي مردممدار به تضعيف جامعهشناسي حرفهاي منجر ميشود. از نظر وي، جامعهشناسي مردممدار نهتنها مشروعيت جامعهشناسي حرفهاي را خدشهدار نميكند، بلكه به تقويت اين مشروعيت هم كمك ميكند.
لوين، كوم و مسي در سه مقاله اين كتاب موضع انتقادي آشكاري در برابر جامعهشناسي مردممدار اتخاذ ميكنند. دغدغه آنها در وهله نخست اين است كه مبادا جامعهشناسي مردممدار وظيفه محوري جامعهشناسي حرفهاي را كه عبارت است از انباشت دانش به صرف دانش ناديده گيرد.
يكي از معروفترين نويسندگان مقالههاي اين كتاب ايمانوئل والرشتاين است. وي تمامي دانشپژوهان را به ايفاي آگاهانه و جدي وظايف انديشهورزي اخلاقي سياسيشان فرا ميخواند. بر اين اساس تعبير جامعهشناسي مردممدار را به عنوان حوزهاي مجزا از كل پيكره جامعهشناسي نميپذيرد.
او معتقد است كه «همه جامعهشناسان، اعم از زنده و مرده و آيندگان، جامعهشناساني مردممدارند و نميتوانند جز اين باشند. تنها تفاوت در اين است كه برخي حاضرند به اين كسوت اعتراف كنند و برخي نه.»
راهحل والراشتاين براي مواجهه با دوراهيهايي كه ناشي از انواع متفاوت دانش هستند، اين است كه تمامي جامعهشناسان با هر دو نوع دانش سر و كار يابند. او پيشنهاد ميكند همه جامعهشناسان (و همه متخصصان علوم اجتماعي) به ايفاي سه وظيفه متعهد شوند: ١) وظيفه انديشهورزي براي تدارك تحليلهايي معقول از جهان تجربي ٢) وظيفه اخلاقي براي فهم الزامات اخلاقي در كار جامعهشناختي ٣) وظيفه سياسي براي پرداختن به بهترين شيوه تحقق بخشيدن به يك خير اخلاقي كه به آن شناخت داريم.
در حالي كه والرشتاين معتقد است دانشهاي ابزاري و تاملي بايد همراه با يكديگر به كار گرفته شوند، اندرو ابت بيش از اين به چنين تمايز دقيقي مشكوك است و معتقد است كنار گذاشتن تامل از هر نوع جامعهشناسي «خطايي ويرانگر» است. از نظر او و در مقاله «در باب جامعهشناسي انسانگرا»، «هيچ نمونه خوبي از آثار و متون صرفا ابزاري يا تاملي نميتوان يافت». در نظر وي، جامعهشناسي ناگزير از ارزش محوري است، نه فقط به اين علت كه همه انسانها از ديدگاه خاص خود سخن ميگويند بلكه چون «فرآيند اجتماعي به خودي خود فرآيندي آميخته با ارزشهاست، ارزشهايي كه صرفا در فاعل شناخت ريشه ندارند و در امر مورد شناسايي نيز نهفتهاند.»
ناكانو گلن، باربارا اهرنرايش و جوديت استيسي از ديگر نويسندگان مقالههاي اين كتاب هستند. اينان با تمايزگذاري ميان جامعهشناسي و ديگر رشتهها مخالف هستند. استيسي در مقاله «اگر من الهه جامعهشناسي بودم» سعي دارد نشان دهد كه بوراووي با توسل به نوعي «زبان بازي زيردستانه» بر علوم اقتصاد و سياست تمركز ميكند و به منزله رقباي اصلي جامعهشناسي و اندك بودن مجال بحث را دليل انتخاب اين دو رشته از ميان تمام علوم اجتماعي ذكر ميكند. به اين ترتيب حوزههايي چون جغرافيا، تاريخ و روانشناسي را ناديده ميگيرد. «گلن» نيز همين بحث را بسط ميدهد و متذكر ميشود كه در نظر بسياري از دانشپژوهان، مرز و محدودههاي رشتهاي مانع از مولد بودن آنهاست. از نظر وي جامعهشناسي دانشگاهي با بيرون راندن جامعهشناسي مردممدار از رشتههاي جامعهشناسي خود را حرفهاي كرده است.
باربارا اهرانريش نيز نسبت به سهم متمايز جامعهشناسي ترديد دارد. او كه روزنامهنگار با تجربهاي است و دكتراي تخصصي در زيستشناسي دارد، در مقام روشنفكري مردمي و علاقهمند به جامعهشناسي دست به قلم ميشود بيآنكه ادعايي در اين رشته داشته باشد. وي معتقد است كه جامعهشناسي بايد به مسائل رايج در جوامع مدرن بپردازند و اين امر مستلزم سرك كشيدن جامعهشناسي به ديگر رشتههاست. او جامعهشناسي را نيازمند تاريخ و روانشناسي و حتي زيستشناسي ميداند.