به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ بهنام ناصح در یادداشتی نوشت: درگذشت برخی انسانها، زبان را در دهان و قلم را بر کاغذ بند میآورد؛ همانطور که خبر رفتن فتحالله بینیاز چنین کرد. اولین واکنش بهت بود و سپس «کنار و دامن من همچو رود جیحون است».
اگر واژهها در گرداب تکرار پیامهای تسلیت از سر تکلیف و روزمرگی که میشنویم و میخوانیم ساییده نشده بودند، میتوانستیم در یک جمله بگوییم «جهان، انسانی والا را از دست داد.» دریغ که در رثای چنین مردی نمیتوان واژگانی نو ساخت؛ مردی که فارغ از دنیای کوچک تنگچشمیهای ادبی که بسیاری چون تُنگ ماهی در آن گرفتارند، چون نهنگی آرام در کنج خلوت خود به اعماق دستیافته بود. کسی که حتی خارج از گود کوچک ادبیات هم در دنیای فراخ بیمروتیها همچنان پهلوان ماند. بیادعا بود و بهغایت اخلاقمدار، با اصولی که خدشهناپذیر بود؛ اصولی که بر انسان و انسانیت تکیه داشت و حتی بر نامهربانان نیز تخطی از آن را جایز نمیدانست. به نحوی که دوستان نزدیکش حتی در صمیمانهترین محفلها، هرگز سخنی حاکی از بدگویی کسی از او نشنیدند یا حتی لطیفهای که کجترازوی ناراست خو را به تمسخر بگیرد. شاید به همین دلیل بود که از محافل به اصلاح روشنفکری و غیر روشنفکری دوری میگزید. چرا که طبع زرشناسش خریدار عقیق خُرد نبود و هوای مانده ملولش میکرد. با این وصف، هرگز خود را از فضای واقعی ادبیات که آن را در کتابهای تازه منتشر شده میجست جدا نکرد و جدیدترین آثار، ولو از نویسندگان کمتر شناخته شده را به حکم عُجب از قلم نینداخت. چه بسیار آثار جوانان را بدون چشمداشت مادی و معنوی، نقد و پیش از انتشار ویرایش میکرد و مشوق نوقلمان برای ادامه راه بود. بی آنکه نامی از او در شناسنامه کتاب ذکر شود. انبوه مقالات و یادداشت را بیریالی حقالتحریر و ارزنی منت به دست روزنامهنگار میرساند، بدون آنکه متوقع پاداشی متقابل در حق کتابهای خود و یادداشتی درباره آنها باشد.
جراحی قلب، نتوانست دلی را که در گرو خواندن و نوشتن بود از کار خود بازدارد. مانعی که سالها بعد عمل چشم، مقابل مهمترین علاقهاش بعد از عشق به خانواده مهربانش، برای او ایجاد کرد. بزرگترین دلنگرانیاش در سالهای اخیر این بود که مطالعات چهارده ساعته در شبانهروزش به چهار ساعت تبدیل شده است. آنهم با چشمانی اشکبار از فرط خستگی. آنچنان که یکبار با قاطعیت و به تلخی گفته بود که مرگ را به زندگی بدون مطالعه ترجیح میدهد. با کتابهای صوتی میانهای نداشت و نمیتوانست خود را با صدایی که قصد دارد جای کلمات را بگیرند مأنوس کند. از اینرو درصدد بود به تکنولوژیهایی روی بیاورد که توانایی انعکاس تصویر صفحه کتاب بر پردههای بزرگ را دارند که اجل مهلت نداد. شاید درگذشت رستمی که میدان جولانش در عرصه کلمه است، هنگامی که رخش چشم در خوان هشتم سر چموشی میگذارد مرگی قهرمانانه و شکوهمندانه باشد. اما چه میتوان کرد که بر سیاهیلشگران ادبیات چون نگارنده، شاهنامه بی رستم، افسانهای بیقدر و مقدار جلوه میکند.
روانش شاد و چشمان نگرانش در آنسوی جهان پرفروغ باد