شناسهٔ خبر: 38739 - سرویس دیگر رسانه ها

برهوت فرهنگی در سرزمين ترجمه

ميزگردي درباره ترجمه و ويراستاري با حضور سودابه فضايلي، گيتا گركاني و ناصر فكوهي-- آنچه که اتفاق افتاده نوعي درهم آميزي است که هيچ ضابطه اي ندارد.اين درهم آميزي درسيستم هاي اجتماعي، هنري، علمي، ترجمه و تاليف هم ديده مي شود. به نوعي بهترين ها و بدترين ها در هم آميخته شده اند که البته به ضرر بهترين ها و به سود بدترين هاست.

 

 

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از سایت انسان شناسی و فرهنگ؛ ميزگردي درباره ترجمه و ويراستاري با حضور سودابه فضايلي، گيتا گركاني و ناصر فكوهي-- آنچه که اتفاق افتاده نوعي درهم آميزي است که هيچ ضابطه اي ندارد.اين درهم آميزي درسيستم هاي اجتماعي، هنري، علمي، ترجمه و تاليف هم ديده مي شود. به نوعي بهترين ها و بدترين ها در هم آميخته شده اند که البته به ضرر بهترين ها و به سود بدترين هاست. الان بهترين هنرمندان را داريم ولي بدترين ها هم هستند که کار ديگران را تخريب مي کنند. کمااينکه ابتدايي ترين ضابطه نشر که کپي رايت است حتي در سطح نويسنده و روشنفکران هم پذيرفته نشده است.

گيتي گرکاني: مساله اين است که با خواندن فلان توضيح در ويکي پديا شما دانشمند نمي شويد. اما بعد فکر مي کنيد دانشمند هستيد. مساله روحيه کارمند دون پايه بودن در مترجماني است که سابقه کار ندارند. مانند داستان هاي چخوف يعني حاضرند هر کاري انجام دهند و فقط کتابي ترجمه کنند. من نتوانستم با ناشري کار کنم چون ويراستارش بدون استثنا آخرهمه جمله هاي من «است» گذاشته بود. من مي توانم ناشر ديگري پيدا کنم اما خيلي ها نگران هستند شايد نتوانند ناشر ديگري پيدا کنند ناصر فکوهي: ابتدايي ترين ضابطه نشر که کپي رايت است حتي در سطح نويسنده و روشنفکران هم پذيرفته نشده است. هزار و يک دليل براي خودمان مي آوريم که آن را نپذيريم. وقتي در اين حد هستيم نشان مي دهد که هيچ ضابطه ديگري را هم نمي توانيم قبول کنيم . مگر يک کشور چند مترجم مي تواند داشته باشد؟ آيا واقعاً ما اين همه ظرفيت براي دانشجو و مترجم داريم؟! در واقع هيچ ضابطه اي وجود ندارد و هرکسي به نوعي مي تواند مترجم، نويسنده، استاد، متفکر و يا... شود سودابه فضايلي: زبان کتاب هاي اسطوره اي معمولاً ساده است و پيچيدگي ندارد. پيچيدگي در امر تحقيق دارد که بايد ببيني اصلاً اين اسطوره که بوده؟ اختصاصاتش چيست؟ وگرنه امکان دارد تمام ترجمه اشتباه از آب در آيد. اما اخيراً کتاب هاي اسطوره يکي از علايق مترجماني شده که دوست دارند کتاب هاي ساده ترجمه کنند و همين طور کتاب هاي اسطوره اي بدون تحقيق و پانويس پشت سر هم چاپ مي شود و اينها خودشان را هم اسطوره شناس معرفي مي کنند و اهميتي نمي دهند که چه آسيبي به امر ترجمه مي زنند.
    لزوم ترجمه به زبان فارسي به صورت جدي در دوران مدرن تاريخ ايران از دوره قاجار شروع شد و در مشروطه به اوج خود رسيد. با سفر روشنفکران به ممالک راقيه لزوم ترجمه متون علمي، ادبي و فلسفي احساس شد.در واقع آشنايي با سبک هاي مختلف هنري و فلسفي و شعر جديد و تئاتر و سينما وحتي گرايش ها و نحله هاي سياسي و در يک کلام مدرنيته از طريق ترجمه وارد ايران شد و در ادامه تاليفاتي هم تحت تاثير ترجمه اتفاق افتاد. به طور مثال رضا سيدحسيني مکتب هاي ادبي را ترجمه کرد که به نوعي تاليف - ترجمه بود چون رجوعش به منابع غربي بود و حتي ۴۰ سال بعد کارهاي بابک احمدي هم در همين مسير ادامه پيدا کرد.در تمام اين سال ها ترجمه در ايران هيچگاه به عنوان يک استراتژي فراگير مورد توجه قرار نگرفت و کتاب ها هيچگاه به صورت هدفمند و مدون و با توجه به سير تاريخي شان ترجمه نشدند و همواره در اين مسير، دغدغه و سلايق مترجمان تعيين کننده بوده است. در واقع خيلي از کارهاي مهم، هنوز به فارسي ترجمه نشده اما برخي ديگر از کتاب ها چند ترجمه مختلف دارند. در گذشته «بنگاه ترجمه و نشر کتاب» و«انتشارات فرانکلين» شروع به فعاليتي نظام مند کردند تا آثار نويسندگان و متفکران غربي را با ترجمه ها و ويرايش هايي دقيق منتشر کنند اما تحولات سياسي مدتي اين روند را با توقف مواجه کرد. بعد از آنها انتشارات «امير کبير» و «خوارزمي» به عنوان دو ناشر توانمند بخش خصوصي سعي در ادامه اين مسير داشتند، اما در واقع چنين کاري از توان آنها هم خارج بود و آنچه مي توان از آن به عنوان سرمايه فرهنگي ترجمه در ايران نام برد هنوز مديون دغدغه هاي شخصي مترجمان است که آن هم در چند دهه گذشته با تسلط بازار و ناشران بر فضاي ترجمه به سايه رفته است. اکنون سوال اصلي اين است: چرا با اينکه نسبت به ادوار پيشين امکانات بيشتري براي دسترسي به متون داريم اما در کيفيت ترجمه سير نزولي داشته ايم و هر روز سيطره کميت بر کيفيت آثار گسترده تر مي شود؟ البته تا به حال مترجمان مختلفي به طرق گوناگون به اين مباحث پرداخته اند اما گويي آسيب شناسي ترجمه در ايران هم به سرنوشت خود ترجمه گرفتار شده و هيچ گاه به صورت مدون دنبال نشده. واضح است که در اين مقال هم نمي توان به تمام ابعاد پرداخت و نظرگاه هاي مترجماني که در متن اين وضعيت هستند تنها مي تواند تاکيد بر بخشي از مشکلات ترجمه در ايران باشد.
    
    هميشه با نقصان همراه است (که البته اين نقصان ضعف نيست) اما ترجمه با کمبودها و نقص هاي بي شمارِ ديگر گره خورده و اين نقطه اي است که وضعيت ترجمه را براي ما بحراني مي سازد؛ البته با وجود اين کمبودها و انتقادهايي که به وضعيت ترجمه در ايران وارد است - حتي اگر همه ما به يک يا چند زبان خارجي هم مسلط باشيم - ناگزير از ترجمه هستيم زيرا متن ترجمه شده برآيندي از فهم غالب فرهنگ مقصد از فرهنگ مبدا است، پس ناچاريم مشکلات ثانويه ترجمه را به بحث بگذاريم ...
    فکوهي: آنچه که اتفاق افتاده نوعي درهم آميزي است که هيچ ضابطه اي ندارد.اين درهم آميزي درسيستم هاي اجتماعي، هنري، علمي، ترجمه و تاليف هم ديده مي شود. به نوعي بهترين ها و بدترين ها در هم آميخته شده اند که البته به ضرر بهترين ها و به سود بدترين هاست. الان بهترين هنرمندان را داريم ولي بدترين ها هم هستند که کار ديگران را تخريب مي کنند. کمااينکه ابتدايي ترين ضابطه نشر که کپي رايت است حتي در سطح نويسنده و روشنفکران هم پذيرفته نشده است. هزار و يک دليل براي خودمان مي آوريم که آن را نپذيريم. وقتي در اين حد هستيم نشان مي دهد که هيچ ضابطه ديگري را هم نمي توانيم قبول کنيم. مگر يک کشور چند مترجم مي تواند داشته باشد؟ اگر خودمان را با ترکيه مقايسه کنيم - که قابل مقايسه است - تعداد دانشجويانمان دوبرابر ترکيه است. همين طور نسبت به فرانسه. آيا واقعاً ما اين همه ظرفيت براي دانشجو و مترجم داريم؟! در واقع هيچ ضابطه اي وجود ندارد و هرکسي به نوعي مي تواند مترجم، نويسنده، استاد، متفکر و يا... شود.
    گرکاني: هيچ فيلتري وجود ندارد.
     فکوهي: نمي خواهم بگويم فيلتر چون اين کلمه در ايران بار منفي دارد.به قول فوکو من از سيستم هاي هنجارمند حذف صحبت نمي کنم. فوکو وقتي از حذف و هنجارهاي اجتماعي صحبت مي کند منظورش اين است که دانشگاه بسازيد و هر کسي از اين دانشگاه مدرک مترجمي گرفت مي تواند مترجم شود. طبعاً من از اين گفته دفاع نمي کنم، اما معناي اين حرف فوکو يا معناي اينکه سيستم هاي هنجارمند نداشته باشيم اين نيست که جامعه هيچ سيستمي نداشته باشد.
    گرکاني: انبوه کار اشتباه، کار درست و اندک را نابود مي کند. امکان ندارد بتوان يک کار حجيم را در عرض دو، سه ماه به ناشر تحويل دهيد مگر اينکه کار تکه تکه شده و افراد مختلف آن را با بهاي کم ترجمه مي کنند و بعد کتاب به نام يک نفر چاپ مي شود. کار بد منتشر مي شود و سليقه مردم با کار بد همساز مي شود و کسي دنبال کار درست نمي رود. مثلاً يک کتاب خوب ۱۰ تا ترجمه بد دارد.
    فکوهي: به اين علت است که هرکسي سريع تر متن را ترجمه کند مي تواند آن را وارد بازار کند در صورتي که اگر حق کپي رايت يک ترجمه خريده شود سرعت مطرح نيست و ديگران نمي توانند آن اثر را ترجمه کنند و سرعت به خودي خود منتفي است.
    فضايلي: يکي از مضار نداشتن کپي رايت اين مسابقه بين مترجمان است. اين کار بسيار به ترجمه لطمه زده، مثلاً من الان بيش از چهل سال است که کار مي کنم و شخص ديگر چند کتاب را همزمان با من ترجمه کرده است. در اين برهوت فرهنگي، اين کار از دست دادن انرژي است و حيف است. ما وقتي نشر «نقره» را داشتيم تصميم گرفتيم يک بانک اطلاعاتي براي کتاب هاي ترجمه شده و يا کتاب هاي در دست ترجمه يا کتاب هايي با قصد ترجمه ايجاد کنيم و اطلاعات آنها را در اين بانک اطلاعاتي وارد کنيم و به مولفان و مترجمان هم خبر داديم که وقتي مي خواهند کتابي را ترجمه کنند به ما خبر دهند و اگر کسي خواست همزمان روي يک کتاب کار کند به او اطلاع مي داديم که کتاب در دست ترجمه است و مدتي سه ساله براي ترجمه هر کتاب تعيين کرديم. عده اي به ما اعلام مي کردند که مي خواهند کتابي را ترجمه کنند اما ترجمه را شروع نمي کردند در واقع کتاب را ذخيره مي کردند براي روز مبادا! در نتيجه اتفاقي که منظور ما بود صورت نگرفت. خيلي ها هم به ما مراجعه نکردند و اطلاع ندادند چون فکر مي کردند اسرار برملامي شود.
    گرکاني: اي کاش ديگري کار را بهتر از شما ترجمه کند. به نظرم مترجم بايد يک واسطه نامرئي بين اثر اصلي و خواننده باشد. خواننده بايد طوري متن را بخواند که انگار آن اثر به زبان فارسي نوشته شده.
    فضايلي: به همين دليل ازرا پاوند مي گويد هيچ ترجمه اي را قبول ندارد مگر اينکه مترجم آن کتاب نويسنده و مولف باشد. وقتي مترجم به حد مولف برسد يعني آن موقع چنان بر زبان مقصد اشراف دارد که کتاب ترجمه شده انگار به همان زبان نوشته شده. اما اگر مترجم در حد نويسنده نباشد طبعاً ترجمه اي الکن به دست خواننده خواهد داد.
    فکوهي: بايد اول اين مساله روشن شود که خريد کپي رايت، کپي رايت نيست. الان بعضي از نويسنده ها و ناشران با ناشر اصلي تماس مي گيرند و اعلام مي کنند که حقوق کتاب را خريداري کرده اند که اين اصلاً درست نيست و فقط نوعي احترام است. براي خوانندگان توضيح مي دهم کپي رايت درست مانند ضوابط و قوانيني است که مثلاً در سيستم هواپيمايي وجود دارد و در چارچوب ضوابط بين المللي بر همه مسائل نظارت وجود دارد. شرکت هاي هواپيمايي که بخواهند پرواز بين المللي داشته باشند بايد تابع اين قوانين باشند. هيچ کشوري نمي تواند هر کاري دلش خواست انجام دهد و بايد تابع يکسري قوانين بين المللي باشد.
    فضايلي: ايران چطور بايد براي گرفتن کپي رايت اقدام کند.
    فکوهي: قانون کپي رايت يک معاهده بين المللي است. در حال حاضر مجالس کشورهاي مختلف قوانيني را تصويب مي کنند و آن کشور موظف است آن قوانين را رعايت کند.در قانون کپي رايت نخستين بحث در مورد ترجمه اين است که کسي نمي تواند يک اثر را ترجمه کند مگر اينکه حقوق آن اثر را از ناشر يا مولف اثر خريداري کند.
    
     اين حق صرفاً مادي است؟
    فکوهي: لزوماً مادي نيست. سال هاست که ناشران در ايران مدعي هستند که اگر کپي رايت اجرا شود قيمت کتاب چندين برابر خواهد شد. اين يک دروغ محض است. شخصاً به شما مي گويم چون در ارتباطات مختلفي با ناشران غيرايراني بوده ام؛ مثلاً بزرگ ترين ناشر فرانسوي که نشر دانشگاهي فرانسه است حقوقي که براي يک کتاب ۳۰۰، ۴۰۰ صفحه اي مطالبه کرده بوده، حدود ۲۰۰ يورو بود که حدود ۸۰۰هزار تومان است. در هزينه کتاب ۸۰۰ هزارتومان کجا قرار مي گيرد؟
    فضايلي: هزينه کردن اين مبلغ براي کپي رايت جلوي هرج و مرج را مي گيرد.
    فکوهي: در خيلي از مواقع ناشر حتي اين مبلغ را هم نمي خواهد. وقتي شما طبق قانون کپي رايت حق نشر را از ناشر بخريد شخص ديگري حق چاپ آن کتاب را نخواهد داشت. اما شايد سوال شما اين باشد که اين ناشر چه ابزاري براي کنترل در اختيار دارد؟ هزار و يک ابزار دارد. مثلاً کشور فرانسه در اينجا بخش فرهنگي دارد و يک نفر را به عنوان نماينده خودش تعيين مي کند تا ترجمه را تاييد کند و بعد ناشر ذکر مي کند در صورتي اجازه چاپ کتاب را خواهيم داد که آقا يا خانم X تاييد کند. مساله خود به خود حل مي شود.
    فضايلي: اين هم تالي فاسد دارد، چون کيست اين کسي که در بخش فرهنگي مثلاً ايران و فرانسه کار مي کند و زبان فارسي را به اندازه يک مترجم مبرز مي داند که بخواهد کار او را تاييد کند؟
    
    آيا ارشاد بايد اين قانون را وضع کند؟
    گرکاني: مجلس بايد اين کار را انجام دهد.
    فکوهي: به نظر من اين مساله به دستگاه سياسي و دولتي ما ربطي ندارد. اين بي تعهدي ناشران، نويسندگان و مترجمان ماست که نمي خواهند کپي رايت داشته باشند. به اين دليل که مي خواهند در ترجمه هر کاري را انجام دهند. در اين سال ها دولت در برابر کپي رايت مقاومت نکرده چون دولت در اين ميان مواضعي ندارد. ناشران و بعضي از مترجمان مخالف هستند. تعدادي از مترجمان را مي شناسم که افراد معتبري هم هستند و هر کاري مي خواهند با کتاب انجام مي دهند. هر بخش کتاب را که مايل باشند حذف مي کنند يا بخش هايي که براي ترجمه مشکل است انجام نمي دهند.
    
    پسامد هاي تصويب قانون کپي رايت در ايران اگر کپي رايت قانوني شود مشکلات کيفي ترجمه حل مي شود؟
    فکوهي: درحوزه علوم انساني معتقدم اگر همين فردا قانون کپي رايت رعايت شود ۹۰ تا ۹۵ درصد از کتاب ها حذف مي شود. الان در زمينه علوم انساني براساس آمار ارشاد ماهانه حدود ۶۰۰کتاب منتشر مي شود که نيمي از آنها ترجمه و نيمي تاليف است. در صورتي که ما اصلاً چنين تواني در ايران نداريم. در خوشبينانه ترين شکل از زبان انگليسي شايد ۱۰۰ نفر مترجم در علوم انساني در کل ايران داشته باشيم، از زبان فرانسه ۲۰نفر هم نداريم، از زبان آلماني که اصلاً بهتر است چيزي نگويم. بالاترين برآورد من از زبان انگليسي که بيشترين مترجم را دارد ۱۰۰ نفر است.
    گرکاني: ۱۰۰ نفر در تمام رشته ها نه فقط علوم انساني. به نظرم شما خيلي سخاوتمندانه نگاه مي کنيد.
    فکوهي: بله، من خيلي سخاوتمندانه حساب مي کنم. منظورم اين بود که اين تعداد مترجم را با تعداد مترجم هايي که وجود دارد مقايسه کنيم، با افرادي که مورد اعتبار اجتماعي هستند اگر صحبت کنيد نمي توانيد به رقم بالاتري برسيد. اين قضيه نشان مي دهد در بحث ترجمه و مترجم در چه وضعيت بحراني اي هستيم،يعني تعداد بسيار زيادي از افرادي که اصولاً نبايد ترجمه کنند اين کار را انجام مي دهند.
    گرکاني: اصلاً بخش بزرگي از کار ترجمه ما ترجمه نيست، به قتل رساندن کتاب است. چطورممکن است ترجمه کتابي که چندين جايزه بزرگ جهاني را برده، بخوانيد و از خود بپرسيد چه کسي به اين کتاب جايزه داده است؟! در واقع متن اصلي بد نيست، بلکه ترجمه کتاب بد است.
     کتاب هاي معروفي که توسط مترجمان مورد قبول قشر فرهنگي و ادبي ترجمه شده و بعد از مدتي افرادي که خيلي در
    
    اين حوزه وارد نيستند آن کتاب ها را دوباره ترجمه مي کنند، اما چرا اهالي فرهنگ و ادب و مترجمان به اين کار اعتراض نکرده اند؟
    فکوهي: لزوماً ترجمه دوباره کار بدي نيست. در سيستم ترجمه گفته مي شود هر سي سال يک بار کتاب ها بايد دوباره ترجمه شود.
    گرکاني: اما بايد خوب ترجمه شود نه بد. اينکه شما دو «واو» را در کتاب قبلي جابه جا کنيد و به نام خودتان ترجمه کنيد درست نيست. نام اين کار ترجمه نيست.
    
     آسيبي به نام يکسان سازي زباني
    فضايلي: در حال حاضر ترجمه اصلاً شغل و تخصص نيست. به هرحال يک عده با رفتن به کلاس زبان چهار کلمه زبان ياد مي گيرند و فارسي را هم درست بلد نيستند و ترجمه مي کنند. در ترجمه مترجم ها ادعاي تاليف دارند. هر مترجمي ممکن است تاليفاتي هم داشته باشد اما در امر ترجمه بايد اصالت متن و سبک رعايت شود.
    مساله ديگر ادبيات به معناي تام کلمه است - گرچه مي دانم که مخاطبان ما روزبه روز کمترمي شوند، چون مردم ما روزنامه خوان و مجله خوان هستند-زبان ادبي امروز شده زبان روزنامه اي و در نتيجه يک زبان ژورناليستي چنان شايع شده که اگر يک متن با نثر پالوده و درست ترجمه شود مورد قبول واقع نمي شود چون مردم را به متن روزنامه اي و زبان تلويزيون عادت داده اند يعني اين رسانه ها هستند که ادبيات را که يکي از شاخصه هاي ايراني است، تخريب مي کنند.
    گرکاني: از شروع يک کار تا زماني که زبان نويسنده دست تان بيايد وضعيت بسيار هولناک است. اگر بخواهيد شرافتمندانه کار کنيد و اثر اصلي را به دست خواننده برسانيد، پوست تان کنده مي شود.گاهي مجبوريد با آدم هاي مختلف در جاهاي مختلف دنيا صحبت کنيد که متوجه شويد يک کلمه چه مفهومي دارد. در اين بين گروهي زبان خوبي را به نام «زبان ترجمه» انتخاب کرده و هر چه دلشان مي خواهد مي نويسند و مي گويند اين زبان ترجمه ماست. مگر مي شود يک زبان را به تمام نويسنده هاي دنيا تحميل کرد؟!
    فضايلي: عجيب اينکه اين زبان هاي ترجمه همه به هم شبيه هستند! يک بخش از مترجمان ۳۰، ۴۰ ساله همه مثل هم ترجمه مي کنند. جالب است که در فلسفه و روانشناسي و انسان شناسي و موسيقي و غيره کار مي کنند ولي انتخاب واژه ها و نوع بيان مشابه همديگر است. علت آن ترجمه کلمه به کلمه و انتخاب کلمه اول پيشنهادي فرهنگ لغت است. در اين حالت بايد گفت مترجم قادر به درک مطلب نيست و فارسي را هم درست نمي داند در نتيجه يک ترجمه مخلوط و الکن ارائه مي دهد.
    گرکاني: با ترجمه قرار است فرهنگ جديدي را وارد کشورتان کنيد. بچه هاي جواني که مي خواهند بنويسند شيوه هاي جديد را ياد بگيرند. کارهايي را که ادبيات امروزي در دنيا مي کند ياد بگيرند. امروزه در زبان انگليسي تکنيک ها پيچيده و نثر ساده است.
    فکوهي: نمي خواهم از کسي نام ببرم اما واقعاً بعضي از بزرگترين متفکران علوم انساني را با ترجمه هاي بدي که به زبان فارسي از آنها ارائه داده ايم،در اين زبان نابود کرده ايم.
    گرکاني: کتاب «داوينچي» فرويد مرجعي است که نبايد يک کلمه از آن هم جابه جا شود. من در حال ترجمه اين کتاب متوجه شدم يک انتشارات ديگر آن را چاپ کرده است. خواستم کتاب را ببينم که اگر ترجمه خوبي است کار را ادامه ندهم ولي ديدم تمام پانويس هاي کتاب برداشته شده و مقدمه کتاب که ترجمه اش هم بسيار سخت بود و متعلق به يک روانپزشک بسيار بزرگ است حذف شده ! جالب است که ترجمه من مجوز ارشاد را نگرفته و اين کتاب چاپ شده و به دست خواننده مي رسد.
    وقتي در کتابي که پايه و اساس روانشناسي هنرمندان است چنين اتفاقاتي افتاده، خدا مي داند در کتاب هاي ديگر چه اتفاقاتي رخ داده است. يا مثلاً باب شده که ضرب المثل ها و اصطلاحات به فارسي تبديل مي شود. ديالوگ ها همگي شکسته مي شوند در حالي که مگر نويسنده اصلي مغز ندارد؟ وقتي خودش شکسته ننوشته براي چه به او درس مي دهي؟ واقعيت اين است که اين نويسنده با همان نوشتار ميليون ها نسخه از کتابش را فروخته و ما با اين ترجمه اگر پانصد نسخه بفروشيم بايد کلي خوشحال باشيم. پس او که ديالوگش را نشکسته موفق تر است چون مي داند چه مي کند.
    
    معرفت شناسي در ترجمه
    فکوهي: مي خواهم در مورد يکي از آسيب هاي ديگر ترجمه که خيلي مهم است صحبت کنم. مي خواهم به معرفت شناسي ترجمه اشاره کنم که به دليل نبود ضوابط و عقلانيت اجتماعي خودش يک ضايعه در ايران شده است. يعني سودجويي ناشر از يک طرف، تنبلي و تن آسايي کسي که ساده ترين کار برايش اين است که کار آماده شده يک نفر ديگر را پياده کند هم از طرف ديگر. آن هم بدون اينکه تخصصش را داشته باشد که بداند چقدر ترجمه سخت است.
    فضايلي: شما مي خواهيد به مساله پژوهش ترجماني اشاره کنيد که يکي از نکاتي است که در ترجمه ها رعايت نمي شود، اگر نويسنده پانويسي داده باشد، شايد ترجمه شود، وگرنه مترجم خود را موظف به معرفي ناشناخته ها نمي بيند.
    فکوهي: اينجا نمي خواهم از سلسله مراتب صحبت کنم. افراد جايگاه خودشان را ندارند اما اگر هر کسي کار خودش را خوب انجام دهد به نظرم بهترين شرايط پيش خواهد آمد. در علوم انساني اغلب يک مترجم، آثار متفکران بزرگ را ترجمه مي کند. بخصوص وقتي متفکر تعداد آثارش زياد شود و سطح زباني اش هم سخت باشد.
    مثلاً براي فوکو ۵۰ مترجم از انگليسي نداريد و يا «بورديو» يکي يا دو مترجم دارد. در زبان فرانسه هيچ نثري سخت تر از بورديو نداريم. يعني نثري دارد که ۹۰درصد از تحصيلکرده هاي فرانسوي نمي توانند بخوانند. اما مترجم انگليسي آثار بورديو را که مثلاً ۳۰ کتاب ترجمه کرده کسي نمي شناسد يعني شهرتي ندارد. اگر شهرت داشته باشد در حوزه ترجمه است و مترجمان و ناشران ديگر او را مي شناسند چون اصلاً دنبال شهرت نبوده و اسمش روي کتاب ذکر نمي شود.
    گرکاني: روي جلد خير، اما در داخل کتاب در قسمت شناسنامه ذکر مي شود.
    فکوهي: اينکه مسلم است. در اين مورد خيلي بحث بوده اما در علوم اجتماعي اين کار اصلاً قاعده نيست و نام مترجم روي جلد ذکر نمي شود.
    فضايلي: بله، اغلب نام مترجم روي کتاب ذکر نمي شود مگر اينکه مترجم خود اعتباري داشته باشد و به عنوان مولف معروف باشد.
    
    کاسبي يا ناشري ناشران چرا اين سطح کيفي از ترجمه را قبول مي کنند؟
    فکوهي: چون ترجمه به ابزاري براي سودرساني به ناشر در ساده ترين شکل ممکن تبديل شده است. چون نه به ناشر اصلي حق کپي رايت مي دهد و نه حق ترجمه به مترجمان مي دهد. صرفاً يک کتاب حاضر و آماده را وارد مي کند و در مورد صحت ترجمه هم به کسي پاسخگو نيست. به نظرم اتفاقاً يکي از معضلات اين نيست که نثر مقصد (فارسي) مشکل دارد. کافي است که ناشر کار را بپسندد. برايش راحت تر است چيزي که به دست خواننده مي دهد راحت قابل خواندن باشد. الان به هر کتابفروشي که مراجعه مي کنيد چند ترجمه مختلف از «بارت» هست. آخر با چه تخصصي اين کار را انجام مي دهيد ؟!
    فضايلي: زبان کتاب هاي اسطوره اي معمولاً ساده است و پيچيدگي ندارد. پيچيدگي در امر تحقيق دارد که بايد ببيني اصلاً اين اسطوره که بوده؟ اختصاصاتش چيست؟ وگرنه امکان دارد تمام ترجمه اشتباه از آب در آيد. اما اخيراً کتاب هاي اسطوره يکي از علايق مترجماني شده که دوست دارند کتاب هاي ساده ترجمه کنند و همين طور کتاب هاي اسطوره اي بدون تحقيق و پانويس پشت سر هم چاپ مي شود و اينها خودشان را هم اسطوره شناس معرفي مي کنند و اهميتي نمي دهند که چه آسيبي به امر ترجمه مي زنند.
    گرکاني: مساله اين است که با خواندن فلان توضيح در ويکي پديا شما دانشمند نمي شويد. اما بعد فکر مي کنيد دانشمند هستيد و با دوستانتان در کافه مي نشينيد و آنها هم به شما مي گويند دانشمند و شما دلتان براي خودتان مي سوزد که يک دانشمند کشف نشده هستيد.
    فکوهي: من به عنوان يک امر اعتراضي اين را نمي گويم. به عنوان دلسوزي مي گويم. ناشران ما خيلي وقت ها نسل جوان را تلف مي کنند. اينکه شما مي گوييد فلان فرد احساس مي کند دانشمند شده طبعاً يک موقعيت کاذب است. بحث من اين است که يک جوان ۲۲، ۲۳ساله اگر ۱۰، ۱۵ سال کار کند واقعاً مي تواند دانشمند باشد اما به شرطي که واقعاً کار کند. ولي وقتي ناشري او را به عنوان مترجم قبول مي کند او ۲۰ سال بعد يک مترجم بد است نه يک مترجم يا يک پژوهشگر خوب.
    فضايلي: لازمه اش به دست آوردن شناخت کافي از زبان فارسي است و راه آن کتاب خواندن است. متاسفانه مترجم ها اغلب حوصله کتاب خواندن ندارند و اين زبان غيرقابل فهم ترجمه از همين جا ناشي است.
    فکوهي: خيلي از کساني که در حوزه ترجمه نام آور شده اند به نظرم عمرشان را تلف کرده اند چون مي توانستند درحوزه هاي مختلف علوم اجتماعي افراد متفکري باشند. چرا به اين روزگار افتاده اند؟ چون در زماني تيپي از ساده انگاري و تن آسايي آنها را به سمت ترجمه کشاند. نه ترجمه به مفهومي که واقعاً وقت بگذاريد بلکه همان ترجمه اي که به عنوان ترجمه بد از آن صحبت مي کنيم. و بعد به ترجمه اتوماتيزه ادامه دادند. نه الان بلکه شايد ۲۰ سال ديگر ترجمه گوگل بهتر از اينها کار خواهد کرد. منتها قضيه اين است که عمر اين افراد تلف شده و جامعه شناسان و محققان خوبي نشده اند. يک هويت کاذب پيدا کرده و دو روز بعد هم از بين مي روند.
    
     ترجمه فرآيندي است که در تمام جهان در ذات خويش اگر کسي بخواهد رمان هاي فلسفي را ترجمه کند، سواي زبان مقصد و مبدا حتماً بايد با فلسفه آشنا باشد.
    فکوهي: مسلماً همين طور است. پيشتر گفتم ۱۰۰ نفر مترجم متخصص داريم واقعاً اين طور نيست. اگر آن طور بود نيازي نبود من به عنوان يک انسان شناس يا جامعه شناس ترجمه کنم. اما مجبور به اين کار هستم چون کسي نيست ترجمه کند. اما به نظرم ايده آل اين است که مانند يک کشور توسعه يافته ۲۰ سال ديگر يکسري مترجم متخصص داشته باشيم و بگوييم اينها مترجمان فلان حوزه هستند. و حقوقشان هم به آنها داده شود و ارزش کارشان هم شناخته شود. البته کپي رايت اگر نباشد همه اين بحث ها بي ربط است. حال فرض را بر اين مي گيريم که غيرممکن نيست کپي رايت در ايران ۱۰ سال ديگر اجرا شود. اما اگر اين اتفاق هم بيفتد جامعه بايد پذيراي اين قضيه باشد و بتواند خود را با اين قضيه منطبق کند. مانند بحث دموکراسي است. همه فکر مي کنند دموکراسي بايد ابلاغ شود. اما دموکراسي شيوه زندگي و فرهنگ است. يک کشور بايد ۱۰، ۲۰ سال تمرين کند شايد بتواند کنش دموکراتيک پيدا کند.
    
    روشنفکران يا مصرف کنندگان
     با تمام انتقاداتي که به ترجمه وارد است اما معمولاً هميشه استقبال از ترجمه بيشتر از تاليف بوده است.
    فضايلي: چون عملاً خيلي از ناشران تاليفات نويسندگان را چاپ نمي کنند و ترجمه مي خواهند، فکر کنيد همين کار چه بلايي بر سر تاليف و تحقيق در ايران مي آورد.
    گرکاني: مشخص است چون نام فلان نويسنده خارجي بهتر از يک نويسنده ايراني مي فروشد.
    فکوهي: داستان اقتصاد و داستان ساده خواهي. واقعيت قضيه اين است که اگر فرض کنيم در ايتاليا يا فرانسه يا حتي زبان انگليسي ديدي که ما نسبت به ترجمه داريم را داشتند هرگز خلاقيت امروزشان را نداشتند.يکي از دوستان اهميت ترجمه را نسبت به تاليف با اختراع دوباره چرخ مقايسه کرده بود. به نظر من اين قضاوت کاملاً نادرست است. چطور مي توان رمان نويس، شاعر، جامعه شناس داشته باشيم بدون اينکه افراد در اين راه تمرين کنند. بايد اشتباه کنند و درس بگيرند.
    اگر بنا بر اين باشد که بگوييم چون بهترين فيلمسازان جهان فرانسوي ها هستند به جاي فيلم ساختن فيلم هاي فرانسوي را وارد کنيم، بهترين رمان نويس ها هم انگليسي ها هستند، کار آنها را ترجمه کنيم و... پس خودمان چه مي شويم؟ تبديل مي شويم به يکسري افراد عقب افتاده مصرف کننده فکر ديگران و به حدي اين کار مد شده که جالب است بدانيد الان ناشران بزرگ در جامعه شناسي بيشتر از کارهاي ترجمه استقبال مي کنند.
    در صورتي که اصلاً مصداق عيني ندارد.آنهم در جامعه شناسي.
    فکوهي: اصلاً نمي شود مصداق داشته باشد. مثل اين است که فرانسه کتاب هاي جامعه شناسي را از امريکا وارد کند!
    گرکاني: مي توانيد کار ايران را داشته باشيد و بگوييد اين چند نفر خارجي هم اين موارد را گفته اند.
    فکوهي: الان مشکل نويسندگان آکادميسين ما در حوزه علوم انساني و اجتماعي در خارج از کشور اين است که کتاب خودشان را فارسي نمي نويسند؟ من چنين کاري را در يک کشور پيشرفته نديده ام که کسي به زبان بيگانه بنويسد و بعد بگويد يک نفر ديگر اين کار را به زبان مادري من ترجمه کند! اگر موضوع جامعه ايران براي کسي اينقدر مهم است نمي توانم متوجه شوم چرا آنقدر مهم نيست که حداقل کار را به زبان مادري اش بنويسد. اين يک تفکر استعماري است. مثل تفکر مستشرقين. کسي که موضوع کارش ايران است بايد فارسي ياد بگيرد يا مي تواند بنويسد يا ننويسد. فارسي يک زبان مهم است و براي يادگيري آن بايد وقت گذاشت. اين نويسنده مي خواهد به انگليسي بنويسد اما سوژه اش ايران است. دوستان ما به اين دليل به انگليسي مي نويسند که مي گويند زبان انگليسي، يک زبان بين المللي است و ما بايد اين گونه بنويسيم که همه جهان بخوانند. خب هزار سال به عقب برويم، اگر اين استدلال آن زمان هم بود ما هرگز شاهنامه را نداشتيم به دليل اينکه شاهنامه بايد به عربي نوشته مي شد. اما فردوسي شاهنامه را به فارسي نوشت تا يک هويت زباني و ملي ايجاد کند. و هنوز بعد از هزار سال اثر فردوسي مانده است و آثار عربي که در آن دوره نوشته شده همه از بين رفته است.
    
     پديده اي به نام ويراستار ادبي
    فضايلي: الان ناشران کسي را به نام ويراستار استخدام کرده اند که کتابخوان نيست و فارسي را درست نمي داند و متن را کلمه به کلمه با کتاب اصلي مقايسه مي کند. منظورم متن ترجمه يک مترجم حرفه اي است. نمي شود يک متن درست ترجمه شده فارسي را با اصل انگليسي اش مقايسه کرد. چون مترجم بايد منطق زبان مبدا را مطابق زبان مقصد تغيير دهد و خواهي نخواهي در بسياري از اوقات مبتدا و خبر جمله تغيير مي کند و به سياق زبان مقصد مي شود. اما ويراستار کلمه به کلمه متن را مقايسه مي کند و بعد نظرات خودش را در ترجمه مترجم وارد مي کند.
    مترجم گاهي دو سال براي ترجمه يک کتاب وقت مي گذارد و يک ويراستار تازه از راه رسيده ظرف پانزده روز ساختار کتاب را به هم مي ريزد و تمام واژه هايي که با فکر انتخاب شده را تغيير مي دهد. براي من پيش آمده که حتي صمت به معناي روزه را تبديل به «سمت» کرده و با خودش فکر نمي کند که شايد اين مترجم مويش را در اين راه سپيد کرده و ويراستار محترم حتي به خودش زحمت نمي دهد که از يک فرهنگ لغت استفاده کند.
    گرکاني: من داستاني را ترجمه کرده بودم که در اين داستان حرف آخر هر جمله بايد جمله خاصي را مي ساخت و من به سختي اين کار را انجام دادم. اما ويراستار فکر کرد من عقلم نرسيده و تمام جمله ها را به هم زد و داستان را از بين برد وآخر سر داستان با اشتباه چاپ شد. اين نتيجه دخالت يک آدم بيسواد است.
    فکوهي: من در يک صفحه از کتابي مثلاً ۱۵ بار واژه ساختار را آورده بودم. ويراستار محترم ساختارها را سرخود به کلماتي مثل ساختمان، مجموعه و... تغيير داده بود وقتي علت را پرسيدم گفت شما چند بار در يک صفحه از يک کلمه استفاده کرده ايد. گفتم ممکن است ۱۰۰ بار در يک صفحه يک کلمه را تکرار کنم چون لازم است. مگر قرار است قصه اميرارسلان نامدار را بنويسم! مثلاً خواندن بورديو به هر زباني از جمله فرانسه تقريباً شکنجه است اما قرار نيست هرکسي آن را بخواند. اين را يک بار به خود بورديو گفته بودند که چرا با اين نثر مي نويسيد؟ ايشان مي گويد من از شما سوال مي کنم. تا به حال شده شما يک رساله جراحي مغز را شب با خودتان ببريد توي رختخواب و قبل از خواب بخوانيد که بهتر بخوابيد؟ اين کتاب حاصل ۳۰ سال تجربه است و به نظرم اين بهترين زبان است و قرار نيست بجز افرادي که تخصص جامعه شناسي دارند اين کتاب را بخوانند.
    البته مساله اديت يک امر کاملاً عقلاني است. اتفاقاً در مورد ذکر نام ويراستار اگر در مورد مترجم داخل کتاب نوشته مي شود، در مورد ويراستار اصلاً نامش ذکر نمي شود. اما ويراستار در ايران در چارچوب وظايف خود عمل نمي کند،ويراستار مي خواهد بگويد من کسي در رده مترجم هستم و مترجم هم مي خواهد بگويد کسي هستم در رده نويسنده. ممکن است ارزش کاري نويسنده بيشتر از مترجم و بعد ويراستار باشد که اين را هم سيستم اجتماعي تعيين مي کند اما نه به شکل تحقيرآميز. وظيفه اول ويراستار برايش تعريف شده که بايد کتاب را دقيق بخواند که اشتباه اديتوري نداشته باشد. مثلاً رفرنسي داده شده باشد در آخر کتاب نباشد يا يک اسم دو جور مختلف نوشته شده باشد.
    فضايلي: نام اين کار ويراستار فني است نه ويراستار سبکي و ادبي و قياسي.
     محمد قاضي در کتاب خاطراتش به نام «سرگذشت ترجمه هاي من» اشاره مي کند که وقتي از سفر بر مي گردد و مي فهمد ترجمه اش از رمان «قلعه مالويل» روبر مرل در دست ويرايش است بسيار ناراحت مي شود اما وقتي به او گفته بودند ابوالحسن نجفي کارش را ويرايش کرده نگراني اش بر طرف مي شود.
    فضايلي: بله ويراستار بايد در حد نويسنده/مترجم يا بالاتر از او باشد، تا اصلاً متوجه بشود که کار مترجم در چه سطحي است و آيا حق دارد که در نثر مترجم دست ببرد، يا واژه اي را تغيير دهد.
    
    مترجمان يا کارمندان دون پايه؟
    فکوهي: متاسفانه بسياري از ناشران فرهنگ اين کار را ندارند ما چيزي معادل گاليمار يا بلکول يا راتلج در ايران نداريم. ما همه تلاشمان را مي کنيم که شايد ۵۰ سال ديگر داشته باشيم.
    گرکاني: مساله روحيه کارمند دون پايه بودن در مترجماني است که سابقه کار ندارند. مانند داستان هاي چخوف يعني حاضرند هر کاري انجام دهند و فقط کتابي ترجمه کنند. من نتوانستم با ناشري کار کنم چون ويراستارش بدون استثنا آخرهمه جمله هاي من «است» گذاشته بود. من مي توانم ناشر ديگري پيدا کنم اما خيلي ها نگران هستند شايد نتوانند ناشر ديگري پيدا کنند.
    فکوهي: در علوم انساني دست بالاما مي توانيم ۱۰۰ مترجم از زبان انگليسي داشته باشيم، اما در واقعيت بازار تعدادشان خيلي بيشتر است. اين قضيه باعث مي شود يک توده ارزان قيمت کار وجود داشته باشد.
    گرکاني: کارمندان دون پايه چخوف.
    فکوهي: الان کارمندان دون پايه دانشجويان تازه فارغ التحصيل بخصوص خانم ها هستند چون بازار کار کمتري دارند و سطح اشتغال زنان ۱۳ تا ۱۵ درصد است. همين زنان و مرداني که فارغ التحصيل شده و کار ندارند اولين چيزي که به ذهنشان مي رسد اين است که تاليف يا ترجمه کنند. تاليف که نمي توانند، اما براي ترجمه ناشران به سمت اين افراد کشيده مي شوند.
    
    دانشجوياني که ترجمه هايشان به نام استادان شان چاپ مي شود...
    گرکاني: اصلاً نام خيلي هايشان روي کتاب ذکر نمي شود.
    فکوهي: بعضي ها مولف معروفي پيدا مي کنند. مثلاً در علوم انساني بورديو، بارت، فوکو، دريدا. کسي که به هر دليل اسمش سر زبان ها باشد. البته از اين هم مي توانيد بدتر عمل کنيد و آن اينکه خودتان يک نفر را از طريق شبکه ژورناليستي - که هيچ چيز نمي داند - سر زبان ها بيندازيد. مثل رانسير که الان سر زبان ها افتاده است. مرحله دوم اين است که مترجمي تازه کار پيدا کنيد. مثلاً به يک فارغ التحصيل ارشد جامعه شناسي مي گوييد فلان کتاب فوکو را ترجمه کن! در اينجا شما به اوج بي حيثيتي و بي اخلاقي مي رسيد. چون کار کسي مانند فوکو را که يکي از نوابغ تمام تاريخ بشريت است و هرکسي به خودش در زبان انگليسي و فرانسه جرات نمي دهد به انتشارات فلان بگويد که من مي خواهم اين کار را ترجمه کنم.
    گرکاني: اما ما اين کار را مي کنيم.
    فکوهي: در حوزه علوم انساني بگويم، تا سه سال قبل ژاک رانسير را چه کسي مي شناخت؟ يک جوان يک نويسنده را کشف مي کند و نامش را سر زبان ها مي اندازد. اين اسنوبيسم است اما اسنوبيسم کجا مي تواند در اين حد حقير خودش را نشان دهد؟ جايي که شما با يک لشکر کور و کر روبه رو باشيد. کجا مي شود درسگفتارهاي پرطمطراق راه انداخت؟ جايي که مخاطبان يکسري افراد بيسواد باشند.
    گرکاني: و کسي از شما سوال نمي کند که اين صحبت ها يعني چه؟
    فکوهي: اصلاً به اقتدار دانشگاهي کاري نداشته باشيم، دانشگاه خودش بدتر از بيرون دانشگاه است. کسي که در مورد لاکان، فرويد و بورديو صحبت مي کند با چه اقتدار علمي صحبت مي کند؟ از اين کمتر که زبان او را بشناسد؟ اصلاً مي شود کسي بيايد در مورد مثلاً مولوي در خارج از ايران صحبت کند و بگويد اشعارش را به انگليسي خوانده ام و در باره اش بگويند مولوي شناس است!خوب همه به او مي خندند. البته چنين مجلسي اصلاً تشکيل نمي شود. چون اگر قرار است در «ژرژ پمپيدو» کنفرانسي برگزار شود بايد تقاضا داده شود و پيشنهادتان را بفرستيد. بايد مشخص شود کسي که مي خواهد در مورد لاکان صحبت کند چه پيشينه اي دارد؟
    گرکاني: آنجا نمي توانند بگويند اين فرد خودش و دوستانش فکر مي کنند که او فرد مهمي است.
    فکوهي: آنجا کتاب مولفاني مانند فوکو و دريدا را فقط افراد خاصي ترجمه مي کنند. يعني اصلاً کسي جرات نمي کند به اين سمت بيايد. به هرحال اينجا کار يک فرد معروف را به دست يک فرد غيرمعروف مي سپارند که ترجمه کند. اين فرد هم با هر سختي که شده کار را ترجمه مي کند و يک جلد زيبا هم روي کتاب درست مي کنند و کتاب منتشر مي شود.
    گرکاني: يعني مترجم نفهميده چه چيزي ترجمه کرده، ويراستار هم بدون توجه کار اين مترجم را ويراستاري کرده است و قشري از خوانندگان هم هستند که وقتي کتابي را مي خوانند ونمي فهمند فکر مي کنند کتاب خوب است و اين فاجعه است.
    فکوهي: من معتقدم نمي خوانند. خريدن کتاب هاي روشنفکرانه و علمي در ايران نويسنده محور و براي خودنمايي است نه خواندن. اکثر کتاب هايي که خريده مي شوند به اين معني نيست که خوانده مي شوند. يعني اگر خوب هم ترجمه شده باشد فرق نمي کند. يکي از بحث هاي من با ناشران اين بوده که شما نمي توانيد در يک رشته علمي تعيين کنيد چه کتاب هايي با چه ترتيبي منتشر شوند چون بايد بعضي کتاب ها با ترتيبي خاص چاپ شود تا فرد به کتاب آخر برسد. يکسري از کتاب هاي آخر هم اصلاً نبايد منتشر شود. تعداد زيادي از کتاب هايي که در علوم انساني در ايران چاپ مي شود اصلاً نبايد چاپ شود. چون کسي که به آن مرحله رسيده بايد بتواند چنين آثاري را به زبان اصلي بخواند .
    فضايلي: اين قضيه در رشته هاي علمي مصداق دارد، نه لزوماً در مورد ادبيات داستاني و شعر.
    
    بارت به مثابه پرتقال تامسون
    فکوهي: در صنعت نشر ايران چيزي جز بازار وجود ندارد و نگاه اکثريت ناشران ايران به کتاب مثل نگاه به آجر و پرتقال است. من اين را خواهم نوشت. «بارت به مثابه پرتقال تامسون» بعد آنجا خواهم گفت که رابطه ناشران با بارت مانند پرتقال تامسون است منتها اگر مي گويند پرتقال تامسون قبل از عيد فروش خوبي خواهد داشت، در مورد کتاب مي گويند قبل از نمايشگاه برسد خوب است. ناشري که الان با شما در مورد بارت صحبت مي کند با ميدانداري که در مورد پرتقال تامسون صحبت مي کند هيچ تفاوتي ندارد. اتفاقاً ميداندار بهتر است چون مي تواند پرتقال تامسون را بخورد و مزه اش را بفهمد اما ناشر حتي در اين حد نيست که يک صفحه کتاب بارت را بخواند.
    وقتي کسي که ۴۰ سال است در اين حوزه فعال است با اين سختي بعضي ترجمه ها را انجام مي دهد و اين همه وقت برايش مي گذارد، چطور انتظار داريد ناشري که مثلاً حداکثر سوادش در خواندن کتاب هاي ابتدايي بوده بخواهد چنين متني را بخواند. آيا چنين چيزي اصلاً ممکن است؟ براي همين مي گويم ما در ايران «گاليمار» و« جوزه کورتي» نداريم. «جوزه کورتي» هدايت را آن سال ها ترجمه و منتشر کرد. يک فرد بافرهنگ که آن زمان فهميده بود اين کتاب چقدر ارزش دارد. الان اين فرهنگ وجود ندارد و به اين زودي هم در ناشران ما به وجود نمي آيد. کسي که اين وسط تلف مي شود نويسندگان هستند. ما به فرهنگ خودمان ضربه مي زنيم. ما به زبان خودمان جفا مي کنيم. هميشه فروتني واقعي نه فروتني قلابي، از دانش انسان نشات مي گيرد.
    در ايران الان کنفرانس هايي داده مي شود که کسي جرات ندارد در پاريس برگزار کند. حتي در جايي صحبت از لاکان بود اما نام او را هم درست تلفظ نمي کردند و مي گفتند «لَکنْ». درست است که در زبان فرانسه اغلب «آ» را «اَ» مي خوانند اما اين يک قانون بدون استثنا نيست. اما من فيلمي دارم که لاکان نام خودش را لاکان تلفظ مي کند. کنفرانس هايي در ايران برگزار مي شود که اگر مرکز «ژرژ پمپيدو» که اوج مدرنيته جهان است مي خواست اين سوژه ها با اين عناوين برگزار کند، خود را مضحکه مي کرد زيرا مي گفتند قصد خودنمايي و دست انداختن مردم را دارد اما در ايران مي بينيد که کساني با جرات تمام عناوين عجيب درباره لاکان مي زنند و صحبت مي کنند گويي دارند درس کلاس اول دبيرستان را مي دهند. اين در حالي است که ۹۰ درصد فرانسوي ها اصلاً نمي دانند لاکان چه مي گويد.
    اگر متخصص اين رشته باشيد شايد ۲۰ درصد حرف هايش را بفهميد. در حال حاضر گونه اي اسنوبيسم روشنفکرانه وجود دارد که تو بايد نشان دهي حرف هاي گنده بزني و افراد گنده را مي شناسي و در فلان کنفرانس نويسنده بزرگ شرکت مي کني. در دانشکده ما هفته گذشته نمايشگاه کتاب بود و فهرست کتاب ها را که نگاه کردم گفتم اگر در کشوري اين همه کتاب ترجمه شده باشد، بايد يک لشکر فرهيختگان داشته باشيم. پس اينها کجا هستند!؟ اين فقط اسنوبيسم است. به شاگردانم به شوخي مي گويم شما چون بچه هاي اسنوبي هستيد، اگر مي خواهيد ژست بگيريد برويد به طرف کافکا. کافکا خيلي خوب است چون هم شيک است و هم کتاب هايش کوچک است و مي توانيد بزنيد زير بغلتان و هزينه کمي لازم دارد.
    فضايلي: و کار نادرست برخي ناشران در مورد جواناني است که هزينه کتابشان را به ناشر مي دهند تا نامشان به عنوان نويسنده يا شاعر تثبيت شود، ناشر اجازه مثلاً هزار نسخه را از ارشاد مي گيرد اما بيش از دويست نسخه چاپ نمي زند ولي با مولف جوان قيمت هزار نسخه را حساب مي کند. وقتي کتاب از چاپ خارج شد تمام دويست جلد را به عنوان حق الشراکه به او مي دهد و مولف جوان با دويست جلد کتابش که چندتايي را هديه داده و کسي نخوانده باقي را به انبار منزلش مي برد و منتظر است شايد نقدي درمورد کتابش نوشته شود يا ناشر کتاب بعدي او را قبول کند اما چنين اتفاقي هرگز نمي افتد.
    گرکاني: قربانيان تاليف.
    فکوهي: الان مساله اي به عنوان نقد ترجمه جا افتاده است. مثلاً يک مترجم کتابي ۶۰۰ صفحه اي ترجمه کرده و کلي هم زحمت کشيده و کسي هم نيست که بگوييم شارلاتان است. يک نفر ديگر براي اينکه بگويد من خيلي باسوادم و اين مترجم بيسواد بوده در کتاب چند جمله پيدا کرده و کتاب اصلي را هم پيدا مي کند و اينها را کنار هم مي گذارد و مي گويد فلان کلمه درست ترجمه نشده است. اين روش، عين نبود عقلانيت است. من همين الان به شما مي گويم در ترجمه هايي که بين سال هاي ۱۳۲۰ تا ۱۳۴۰ در ايران به وسيله بزرگ ترين افراد انجام شده - که امروز نمي توانيد سايه ترديدي بر کارشان ديد - خطاهايي را مي توان يافت که يک بچه سال سوم دانشگاه در زبان هم شايد آنها را مرتکب نشود. دليلش هم اين است که يا به خارج از کشور دسترسي نداشتند يا دسترسي محدود داشتند و به هر حال کار بدون اشتباه امکان ندارد.
    فضايلي: الان ثابت شده امکان ندارد دو نفر يک متن را يکسان ترجمه کنند. ممکن است تفاوت ها کم باشد، اما صددرصد تفاوت وجود دارد. اين به آن معني نيست که ترجمه اشتباه است.
    گرکاني: از نظر ساختار زبان وگرنه اگر مترجم به معني آن جمله پي برده باشد مهم نيست مگر اينکه غلط درآمده باشد.
    فکوهي: غلط يک امر نسبي و اجتناب ناپذير است. مثل اينکه يک نفر بگويد مي خواهم کار علمي کنم اما نمي خواهم در کارم اشتباه باشد.
    گرکاني: نمي خواهم اشتباه کنم، يعني نمي خواهم کار کنم.
    فکوهي: کسي که کار مي کند حتماً اشتباه دارد. ما بايد به آسيب شناسي نقد برسيم. نقد ترجمه مقايسه چند جمله با هم نيست. اگر عقلاني فکر کنيم چطور مي شود ۶۰۰صفحه ترجمه درست باشد و پنج جمله اشتباه باشد؟ نقد ترجمه اين نيست. در اين حالت تنها چيزي که مي توانيد بگوييد، که نقد هم نيست، اين است که بگوييد اينجا خطاي ترجمه اتفاق افتاده و بايد درست شود. کسي واقعاً دلسوز باشد با مترجم تماس مي گيرد و جملات اشتباه را مي گويد.
    
    
این مطلب در همکاری با روزنامه ايران، شماره ۵۹۶۹ به تاريخ ۱۳ تیر ماه ۱۳۹۴ .منتشر می شود