به گزارش فرهنگ امروز به نقل از تسنیم؛ ولنتین گوبارف (Valentin Gubarev) متولد ۱۹۴۸ شهر گورکی، هنرمند بلاروستباری است که عمده فعالیت هنریاش را به خلق آثار با سبک و سیاقی ویژه اختصاص داده است. گوبارف تحصیلات اولیه هنر خود را در یک مدرسه هنر محلی آغاز کرد. سپس به مسکو رفت تا در دانشکده موسسه چاپ و گرافیک تحصیل کند. وی یکی از اعضای اتحادیه هنرمندان و یکی از فعالان حراجی کریستی و ساتبی است. وی از معدود هنرمندان در حال پیشرفت بلاروس در گالریهای خارجی است.
به نظر میرسد نگارههای گوبارف ریشه در نقاشیهای مارک شاگال، نقاش شهیر بلاروسی دارد که آثارش ترکیبی از فوویسم، سوررئالیسم و کوبیسم است. نقاشیهای شاگال عموماً برگرفته از افسانهها و فرهنگ بلاروسی دارد و این مساله را میتوان در نقاشی گوبارف نیز جستجو کرد.
معماری، میمیک و فیزیک اشخاص، اشیای موجود در تصاویر و آنچه در قاب نقاشی روایت میشود سرنخهایی برای کشف یک داستان یا رویداد بلاروسی است. درک واقعیت موجود در نقاشی برای مخاطب غیربلاروسی سخت است؛ اما شیوه بدیع نقاشی گوبارف مخاطب را مجذوب خود میکند.
نقاشیهای گوبارف با وجود سادگی ظاهری و حتی عدم رعایت قواعد کلاسیک نقاشی همانند پرسپکتیو که آن را به سمت نگارههای روسی هنرمندانی چون آندره روبلوف میبرد، کاملاً در راستای جریان مدرن دنیای هنر است. برخی نقاشیها ویژگیهای پارودیک دارند و اشارات مستقیم به برخی تابلوهای نقاشی مشهور دارند. برای مثال گوبارف چند نقاشی با مضمون نقاشی «المپیا»ی ادوارد مانه دارد که ویژگیهای کمیکش غلبه میکند.
در این مجموعه به برخی از آثار این هنرمند بلاروسی پرداخته شده است. عمده این نقاشیها با تکنیک رنگ روغن روی بوم به تصویر درآمدهاند.
ا
جهانی که گوبارف در این تصویر خلق کرده است ترکیبی از یک موقعیت مکانی با جزییات فراوان و یک شخصیت در حال انجام فعلی مشخص است. گوبارف دقیقاً یک شهر روسی را به تصویر کشیده است. معماری کلیسای شهر با آن گنبد خاصش هر ذهنی را به سمت شرق اروپا سوق میدهد. در این میان پوشش مردم، سردی هوا، برف روی سقف و خیابان همه گواه بر این مساله است. آنچه جالب است، تصویر راهآهن شهر است که یادآور حومهنشینی داستانهای چخوف است.
جزییات در نقاشی تنها به این خلاصه نمیشود. نقاشی یک تقابل را نیز به رخ میکشد: تقابل میان قدیم و جدید که در قالب کلیسا و کارخانه آن هم در چپ و راست تداعی میشود. حتی از دودکش کارخانه از یکی دود سفید و دیگری دود سیاه برمیخیزد. جهان سنتی در چپ و جهان مدرن در راست نقاشی و مردی در وسط که آشیانی برای پرندگان نصب میکند. در روزگاری که همه درگیر کار او هیچ ارتباطی با قدیم و جدید ندارد. کار مرد همیشه خوب و پسندیده است.
در روزگاری که همه شخصیتهای نقاشی درگیر زندگی روزانه هستند، این فرد به ساختن یک آشیانه برای پرندگان و بازگشت به طبیعت و احساس فکر میکند.
خیالانگیز بودن تصاویر در آثار گوبارف را میشود ریشه در یک سنت دیرین دانست؛ چرا که این مساله درمورد شاگال نیز صادق بوده است. اما نقاشی گوبارف از ساختار شاگال تبعیت نمیکند. روایت صریح در آثار گوبارف تفاوت کارش با شاگال است. گویی گوبارف یک افسانه پریان قرن ۲۱ را نقل میکند؛ در حالی که شاگال به شدت وابسته به سنتهای یهودی - بلاروسی خود بود.
در این تصویر مردی بر فراز شهری که فریاد میزند کجاست به پرواز در آمده است و از بالا شاهد چند روایت متفاوت است. از ذبح یک خوک تا درگیری روبروی یک خانه یا فعالیتهای مردم و خانه تکانی، هر یک مستلزم صرف وقت برای تماشاگر و یک آن برای مرد پرنده است. مرد پرنده خیالی برای او جذابتر از افرادی است که فقط کار میکنند و کار میکنند.
گوبارف مخاطب را یاد رنه ماگریت میاندازد.ماه بر دوش هفت نفر امری است غیر واقع که در جهان سوررئال گوبارف واقعی است. ماه و هفت دو عنصر رمزآلود است و حال آن را در کنار دو مرد با زنار و آن دو مرد بیکفش و دو مرد با کلاه و دو مرد با ریش قرار دهید. نقاشی از مرز رمزها نیز میگذرد. این مردم شاید ترجیح میدهند که ماه مرده را تشییع کنند و تمایل به خواب دیدن و خیال ندارند.
قوه تخیل گوبارف در نشاندن جزییات متبلور میشود. سفینهای فضایی یا یک خانه پرنده، مفهوم همانند ابژه نقاشی معلق است. جزییات آدم را مسحور میکند. به سطل آویزان یا چند شیشه زیر تخته سبزیجات و آن شیر آب که از وان حمام پیش رفته است و این سازههای پرنده متکثر در تمام جهان نقاشی حضور دارند؛ ولی مرکز از آن یکی است.
این ماهیها پرنده هم شبیه به آن سفینههای خانهنما هستند. باز تعداد زیادی ماهی که تنها یکی در مرکز خودنمایی میکند. شهری بر پشت ماهی، شاید افسانهای قدیمی در بلاروس، مخاطب را یاد خیال یونانیان مبنی بر قرار داشتن زمین بر دوش اطلس یا باور مصریان بر اینکه جهان روی شاخ گاو است میاندازد؛ ولی ماهی به مراتب انتزاعیتر است. جهان ماهی گوبارف مدور نیست؛ بلکه تنها رو به جلو پیش میرود. آنچه در نقاشی گوبارف قابل تامل است حضور جمعیتی از مردم است.
مردم در نقاشی گوبارف میتوانند در یک مجلس مهمانی غیرمعمول باشند. به اجزای نقاشی دقت کنید. همه چیز به سمت یک پارودی پیش میرود. نمونه آن قرقاولی است که روی سینی با چشمان باز به سمت خورده شدن میرود یا آن ماهی خاویر دراز کش و میوههای رنگارنگ. مخاطب به یاد سبک نقاشی طبیعت بیجان ۱۶۰۰ تا ۱۸۰۰ ر اروپای شمالی میافتد. حال اینجا آن کلاهگیسهای سفید به سرها را با آن مرد کچل با ردای قرمز را کنار هم بگذارید. اشرافیت بریتانیایی فضای ناقصی را پر کرده است؛ ولی فقدان علاقه در استفاده از پرسپکتیو به جایی رسیده است که گویا هر آن وسایل روی میز به زمین فرومیریزند؛ همانند آن گلدان شکسته گوشه سمت راست.
نقاشی به نوعی یک اعتراض علیه این تصویرسازی ساختگی و خدم و هشم برای خدمت به اشراف را در درون خود دارد. اینکه همه چیز ساختگی است. این را به راحتی میتوان از هم نشینی شخصیت اشرافی کچل با نقاشی که در انتهای تصویر او را با موهای پرپشت یا با همان گلاه گیس بر سرش نقاشی میکند، دریافت. زانو زدن فردی برای واکس زدن کفشهای این مرد که زحمت به خود نداده و آنها را از پای خود درنیاورده، یک رفتار غیرانسانی و برتری جویی احمقانه و پایمال شدن کرامت انسانی را به تصویر میکشد.
گوبارف نقاش جماعت نیست؛ او تنهایی آدمی را هم درک میکند. گوبارف مجموعهای از نقاشیهایش را با عنوان «دوست داشتن» منتشر کرده است که در آنها یک زوج با هم، تنهایی خود را سر میکنند. فضای نقاشیهای این مجموعه سرد و غمناک است و از آن پویایی آثار سابق خبری نیست. عجیب آنکه پرسپکتیو نیز هست؛ آن هم به شیوه آکادمیکش با آن دو خط موازی ریل قطار تا افق. با این حال گوبارف ساختمان راهآهن را اعوجاج داده است تا بر اصول خود پایبند باشد. فضا مخاطب را به جهان چخوف میبرد، ایستگاه و درخت و درخت و درخت. از آن جایی که ساکی همراه خود ندارند، احتمالاً در انتظار بازگشت کسی هستند.حال و هوای ایستگاه مرده و بی روح است و احتمالاض قرار نیست مسافر برگردد. شاید افسردگی چهره زن این را تأیید کند.
تنهایی میتواند در نقاشی گوبارف به فردیت هم تقلیل پیدا کند. دو نقاشی آخر این مجموعه نمونههای خوبی از این مساله هستند. در نقاشی بالا دخترک مشغول شکار پروانه است. فضای نقاشی شاد است؛ ولی آنچه به تصویر در آمده در نهایت شادی را تداعی نمیکند. دخترک تنها در ظرف شیشهای محصور است. دخترک اگرچه زمستان پربرف را در چمنزار بهاری سپری میکند؛ اما او اسیر است. گویا خاطرهای است برای پیرزنی عینکی که تشنه این گذشته است اما امروز با جهانی سرد و بی عاطفه مواجه است.
آزادی هم چندان شادیآور نیست. پیرزن روستایی در نقش یک مدل نقاشی سرو و بیروح است. ابعاد غیرواقعی است، سقف طویله به قدری کوتاه است که سر پیرزن از آن فراتر رفته است و میتواند تک لنگه چکمه در کنار لگن را ببیند؛ ولی او کرخت است.
نقاشی گوبارف طعم سرمای بلاروس را میدهد و او آگاهانه این جهان یخزده را به نمایش در میآورد و در این مسیر به هیچ قانون و قاعدهای توجه نمیکند.