به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر، برخی دانشمندان علومتجربی بر این باورند که پاسخ به پرسشهای بنیادین بشر از حیطه فلسفه و الهیات خارج شده و علم فیزیک با توجه به پیشرفتهای چشمگیری که داشتهاست، برای پرسشهایی که پیشتر فلسفی به شمار میرفت جوابگو شده یا پاسخی برای آنها خواهد یافت. برای نمونه علمگرایی(scientism) دیدگاهی فلسفی است که روشهای علومطبیعی را برتر از تمامی روشهای جستوجویی انسانی میداند. علمگرایی، تنها روشهای تجربی را جهت توضیح تمامی ابعاد فیزیکی، اجتماعی، فرهنگی و روانی قابلقبول میشمارد. این دیدگاه، متأثر از تجربیگرایی غالب در دوران روشنگری است و همچنین همبسته با پوزیتیویسم «آگوستکنت» دانستهمیشود. کنت معتقد بود که دانش حقیقی تنها از راه تجربهحسی بهدست میآید.
برای بررسی دقیقتر این موضوع، گفتگویی با پروفسور «هیلاری پاتنم»، فیلسوف شهیر معاصر و استاد دانشگاه هاروارد انجام شده است که در ادامه از نظر می گذرد؛
هيلاری وايتهال پاتنم، فيلسوف و رياضيدان امريکايی است که بيشتر به خاطر فعاليت هايش در حوزه فلسفه تحليلی به ويژه فلسفه ذهن، فلسفه زبان و فلسفه علم مشهور است. وی در سال ۱۹۲۶ در شيکاگو ايلينويز چشم به جهان گشود و تا ۱۹۳۴ که با خانواده اش به امريکا بازگشت در فرانسه زندگی می کرد. پاتنم در سال ۱۹۴۸ موفق به اخذ مدرک کارشناسی در فلسفه و رياضيات از دانشگاه پنسيلوانيا شد. سپس تحصيلات تکميلی اش را ابتدا در دانشگاه هاروارد و سپس در دانشگاه يو سی ال ای گذراند و در سال ۱۹۵۱ فارغ التحصيل شد. استادان او هانس رايشنباخ و رودلف کارنپ هر دو از پوزيتيويست های منطقی بودند، يعنی همان مکتبی که رد ديدگاه های آن، از تلاش های اصلی پاتنم بود.
وي سال هايی را هم به آموزش فلسفه علم در موسسه فناوری ماساچوست گذراند و از آن پس تا هنگام بازنشستگی به تدريس در مقام استاد فلسفه در دانشگاه هاروارد مشغول فعاليت بود.
*چرا به مطالعه فلسفه نیاز داریم؟
در واقع اینکه چرا به فلسفه نیاز داریم خود یک پرسش جالب است. پاسخی که معمولاً به این پرسش داده می شود این است که فلسفه از مدتهای مدید و از قرون میانه(وسطی) تا پایان قرن نوزدهم در واقع درگیر دو پرسش هستی شناختی در حوزه الهیات بوده است. یکی از این پرسشها ایده «خدا» بوده است. البته باید توجه داشت که خدایی که مورد توجه فلسفه است با آن خدایی که مردم در کوچه و خیابان از آن سخن می گویند تفاوت دارد.
موضوع دیگری که فلسفه از قرون وسطی تا پایان قرن نوزدهم درگیر آن بوده مسأله مادی نبودن روح است. باید توجه داشت که دانشمندان علم قرن نوزدهم افرادی بودند که کلیسا می رفتند (church-goers) و باورهای دینی داشتند اگر چه در قرن بیستم علم ماهیت سکولار پیدا کرده است و در قرن ۲۱ هم علم این جنبه سکولار بودن خود را حفظ کرده است.
حتی فلسفه تحلیلی هم گرایشی سکولار دارد. البته منظور من این نیست که دانشمندان علم و فیلسوفان تحلیلی مذهبی وجود ندارند. منظور این است که در علم و فلسفه کنونی این ایده که وجود خدا را فرض گیرد و جهان طبیعی را بر پایه آن بنا سازد و آن را بنیانی برای اخلاق قرار دهد دیگر مورد پذیرش گسترده و فراگیر دانشمندان علم نیست.
حتی برخی فیلسوفان مذهبی نیر به اخلاق سکولار معتقد هستند. در خصوص غیر مادی بودن روح هم دانشمندان علم این فرض را زیر سوال می برند. بسیاری از دانشمندان علوم طبیعی دشمن فلسفه هستند.
در مجموع می توان گفت اگر علم و موفقیتهای علمی بزرگ مخاطره ای برای جایگاه علوم انسانی به عنوان یک حوزه مطالعاتی مهم نباشد اما برخی مسائل و موضوعات مطرح در آن را به چالش می گیرند. البته این به معنای این نیست که علم جای فلسفه و متافیزیک را خواهد گرفت.
*برخی علم گرایان معتقد هستند که پیشرفت علم باعث خواهد شد تا فلسفه و متافیزیک از بین بروند. برخی چون «استفن هاوکینگ» حتی سخن از مرگ فلسفه به میان آورده اند. آیا شما موافق این دیدگاه هستید؟
خیر به هیچ وجه. در پاسخ به پرسش قبلی اشاره کردم حتی اگر علم برخی مسائل متافیزیکی و فلسفی را به چالش بگیرد جایگزین آن نخواهد بود.
*آیا تصور می کنید که علم (science) و فلسفه دو حوزه مجزا از یکدیگر هستند و یا خیر، توسعه و پیشرفت یک حوزه بر دیگری تأثیر می گذارد؟
علم و فلسفه دو حوزه مجزا نیستند. در واقع علم و فلسفه دو حوزه متأثر از یکدیگر بوده و هستند و تغییر در یک حوزه بر دیگری تأثیر می گذارد. در واقع پیشرفت و توسعه یکی بر دیگری تأثیرگذار خواهد بود.
*آیا توسعه و پیشرفت علم آنگونه که هاوکینگ معتقد است باعث پاسخگویی به تمام پرسشهای فلسفی و متافیزیکی خواهد شد؟
خیر چنین نیست. پیشرفت علم باعث نمی شود تا تمام پرسشهای فلسفی و متافیزیکی پاسخ خود را از علم بگیرند.
باید توجه داشت که در خود علم ما با مسائل فلسفی مواجه هستیم. یعنی اینکه تمام آنچه در علم هست و علم آنرا بیان می کند علمی نیستند. برای نمونه در فیزیک کوانتوم ما با پدیده های فلسفی مواجه هستیم که اصلاً علمی نیستند. در واقع فیزیک کوانتوم تماماً علم نیست و دارای جنبه های فلسفی است. در حوزه اخترشناسی هم ما با پیش بینی هایی مواجه هستیم که به هیچ وجه علمی نیستند بلکه فلسفی هستند.
*در دوره اخیر چه جریانی تقابل جدی با متافیزیک داشته است؟
از پوزیتیویسم منطقی در این خصوص می توان نام برد. پوزیتیویسم منطقی از آثار و کارهای فیزیکدان بزرگ «ارنست ماخ» (Ernst Mach) و نسخه تجربه گرایی او و باور و کارهای «برتراند راسل» که با همکاری «وایتهد» در حوزه «منطق» بسط و گسترش یافت متأثر است. در واقع این جریان به دنبال این بود تا مسائل و پرسشهای سنتی را یکبار و برای همیشه حل و فصل کند. «کارنپ» از اعضای این جریان فکری معتقد است که تمام عبارتهای متافیزیکی و اخلاقی چون قابل آزمون تجربی نیستند لذا علمی نیستند.
در این عبارت کارنپ می توان جوهر و اساس پوزیتیویسم منطقی و نوع نگرش به متافیزیک از سوی آنها را دریافت. در بیان پوزیتیویسم منطقی «بی معنا بودن» یعنی اینکه نتوان آنرا به آزمون و تجربه درآورد. بر این اساس شاخه های فلسفه سنتی چون متافیزیک، اخلاق و حتی معرفت شناسی باید به کنار نهاده شوند چرا که از نظر پوزیتیویسم منطقی «بی معنا» هستند.
اگر فرض کنیم که پوزیتیویسم منطقی درست می گوید و این موضوعات را از فلسفه سنتی کنار بگذاریم در این صورت این پرسش مطرح است که فلسفه به چه چیزی بپردازد؟! با این وجود در دانشکده های فلسفه چه چیزی آموزش داده می شود و نشریات فلسفی چه چیزی منتشر خواهند کرد؟!
البته خود «کارنپ» در سال ۱۹۳۵ میلادی به این پرسش جواب می دهد و می گوید ما در واقع به آن مسائل و چیزهای سنتی که اسم «فلسفه» بر خود نهاده هرگز نخواهیم پرداخت و خود را درگیر «منطق علم» (logic of science) خواهیم کرد. بر این اساس باید انتظار داشت که «کارنپ» کارها و آثاری را تحت این عنوان (منطق علم) باید انجام داده باشد. اما اگر چنین فرض کنیم سخت در اشتباه خواهیم بود. در واقع کارهایی که او انجام داد به هیچ وجه امروز از آن به عنوان «منطق علم» اسم برده نمی شود. او تلاش کرد تا اصطلاحات و مفاهیم مشاهده ناپذیری در علم چون اتم، ژن و نیروی گرانش را به اصطلاحات مشاهده پذیر تقلیل دهد. تلاشی که کاملاً اشتباده بود.
برخی فیلسوفان سعی کردند تا وجهه تئوریک و نظری به فلسفه بدهند و برخی دیگر در تلاش بودند تا وجهه ای اخلاقی از آن ارائه کنند. آنچه باید توجه داشت این است که «فلسفه» فلسفه است و تعهدی فکری است که می تواند هر دو جنبه را دربر بگیرد.
گفتگو: جلال حیراننیا