به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر، طرح مسئله علم دینی به طور کلی و علوم انسانی اسلامی به طور خاص در ایران قبل از انقلاب در میان برخی نخبگان فکری جامعه ایجاد شد. وقوع انقلاب اسلامی در ایران و ظهور یک نظام سیاسی مبتنی بر اسلام را باید نقطهی عطفی در این حوزه و اولین موج تحول در علوم انسانی محسوب کرد. مطالبه مقام معظم رهبری در سال ۷۹ را نیز می توان دومین موج این تحول دانست. دیدگاه ها نسبت به تحول در علوم انسانی از قبل از انقلاب تاکنون دستخوش تحولاتی شده است که در گزارش زیر علاوه بر بررسی سیر تطور این نگرش ها، مروری خواهیم داشت بر مهم ترین جریان های مؤثر در آن.
۱-جدایی علم و دین
با سیطره پوزیتیویسم بر حیات علمی بشر و اصالت روش تجربی در علوم طبیعی و سپس علوم انسانی، جریان علم به ،تدریج سعی کرد جایگزین جریان دین شود. در ایران قبل از انقلاب این تحول با ایجاد دانشگاه و تدریس علوم انسانی غربی آغاز شد و با حمایت حاکمیت بتدریج علوم انسانی غربی توسعه یافته و به جریان اصلی علمی کشور تبدیل میشود. حوزه نیز که در نظریه پردازی و نظام سازی در ابعاد اجتماعی دین ورود قابل توجهی نداشته در برابر هجوم علوم انسانی غربی در موضعی انفعالی قرار می گیرد. در این زمان با تعارضات پیش آمده میان برخی از علوم انسانی غربی و مبانی دینی، دین محدود به امور فردی شده و در حوزه اجتماعی علوم انسانی غربی با برچسپ «علمی بودن» نقش اصلی را دارد. جامعه مذهبی ایران برخلاف روشنفکران غرب زده در برابر این تعارض ناچار به محدود کردن حوزه آن شد و بنابراین در این زمان شاهد جدایی حوزه علم و دین هستیم. اصولاً در این زمان تحت تأثیر پوزیتیویسم، علم به عنوان حقیقتی تردید ناپذیر و مطابق با واقع تلقی می شود که اسلامی و غیر اسلامی ندارد و در واقع حقیقتی بی طرف و یقینی است. البته در همین زمان شاهد تلاش هایی از سوی برخی علما و نخبگان جامعه در زمینه های مختلف علوم انسانی خصوصاً اقتصاد اسلامی هستیم.
۲-علمی کردن دین
جریان دیگری که در قبل از انقلاب و سال های اول انقلاب شاهد آن هستیم، جریان علمی کردن دین به منظور توافق حداکثری علم و دین است. این جریان با خدشه ناپذیر دانستن یافته های علمی در عین دینداری تلاش کرد دین را موافق با نظریه های علمی تفسیر کند. بنابراین با این رویکرد نیازی به تحول در علوم انسانی نیست بلکه باید با توجه به حقایق تردید ناپذیر علمی، تفسیری موافق با علم از دین ارائه کرد.
مهندس مهدی بازرگان از جمله این افراد بود که کوشید اعتقادات دینی و احکام شرعی دین را در مطابقت با علم بشری و عدم مخالفت با آن قرار دهد. ولی در نهایت آنچه از این کوشش نصیب شده، جزء تاویل و تفسیر آموزه های دینی به نفع دست آوردهای علمی نبوده، که می توان آن را حاکمیت اصول علمی بشر بر مبانی دینی تلقی کرد، روشن است که این چنین روش هایی سرانجام به التفاط منجر می شود که در جریان روشنفکری دینی ایران سابقه طولانی دارد. وی با پذیرش اصول علمی به عنوان مبانی که حجیت آن با عقل بشری، به اتمام رسیده به این باور است که اصول علمی و مبانی آن می تواند افق های جدیدی در تفسیر دین و قرآن به روی دین شناسان بگشاید. در همین رابطه تمام آیات قرآن که در آن، تعبیر علم و معرفت بکار رفته به معنای علم بشری بعد از رنسانس قلمداد می کند. وی وقوع پیشرفت های علمی و ره آوردهای تمدن غربی را، تحقق پیش بینی های قرآن و در ۱۴ قرن پیش ارزیابی می کند و آن را نشانه اصالت و حقانیت مکتب و نشانه نبوغ فوق العاده صاحب مکتب می پندارد.
۳-دینی کردن علم
با شکست جریان علمی کردن دین و بیشتر شدن تعارضات موجود و نیز تردید در برخی یافته و نظریات علمی، معتقدان به اصالت مبانی دینی پس از انقلاب فعالیت های گسترده ای را برای تحقق علوم انسانی اسلامی در پیش گرفتند. نظام جمهوری اسلامی ایران نیز به عنوان الگویی دینی در نظام حکومتی و سیاسی خود الهام گر نظام سازی دینی بود و در عین حال نیازمند علوم انسانی اسلامی برای امتداد در زمینه های اجتماعی است. در این راستا، مؤسساتی همچون دفتر همکاریهای حوزه و دانشگاه و سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت) تأسیس شدند که دغدغهی تأسیس یا تدوین علومی که با اسلام سازگار باشند داشتند و مراکز آموزش عالیای مانند دانشگاه امام صادق (علیهالسلام) و مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی راهاندازی شدند که در صدد ارائهی نمونهای از دانشگاه اسلامی بودند که به طور توأمان به ارائهی تعالیم اسلامی و علوم غربی بپردازند و فرآیند تولید علم دینی را از طریق تربیت نیروهایی که با هر دو عرصهی علوم جدید و علوم دینی آشنا باشند پیگیری نمایند.
در سال ۷۹ با مطالبه مقام معظم رهبری از حوزه و دانشگاه تحت عنوان «جنبش نرم افزاری و نهضت تولید علم » موج دوم تولید علوم انسانی اسلامی در کشور فراگیر شد. جریان های مختلف موافق علوم انسانی اسلامی که برخی از پیش از انقلاب و برخی پس از انقلاب پدید آمدند با رویکردها و روش های مختلف سعی در تولید علوم انسانی اسلامی دارند. رویکرد این جریانات با تغییرات اندکی همواره ثابت بوده که در ادامه به دسته بندی مهم ترین این جریانات می پردازیم. به جز دو جریان «رویکرد تلفیقی» و « تشکیک در امکان و مطلوبیت علوم انسانی اسلامی » که رو به زوال نهادند، بقیه جریان ها و دیدگاهها تقریبا به موازت هم در کشور مطرح هستند.
۳-۱-رویکرد تلفیقی
یکی از اولین اقدامات در جهت تولید علوم انسانی اسلامی ارائهی آثار و نوشتههایی بود به منظور ارائهی نمونههایی عینی از علوم انسانی اسلامی. اولین آثار در این زمینه، به دلایل مختلف، از جمله عدم درک صحیحی از ماهیت علوم جدید و نیز عدم برخورداری از توان علمی لازم و رواج سادهانگاری در تحلیل مسئله، تلاشهایی بود که عملاً و چه بسا ناخودآگاه، علوم جدید غربی را متن اصلی قرار میداد و سعی میکرد با استشهاد به برخی از آیات و روایت و حذف برخی از موارد صریحاً ضداسلامی، متون جدیدی پدید آورد. این مطلب در قالب کتابهایی با عناوینی همچون روانشناسی اسلامی و جامعهشناسی اسلامی بروز کرد؛ اما بیش از آنکه به بسط اندیشهی جدیدی منجر شود، به ظواهر مجموعههای التقاطیای انجامید که نه عاملان اسلامی را خشنود میکرد و نه محققان علوم جدید را. لذا نوعی حساسیت ذهنی منفی نسبت به ایجاد علم دینی پدید آورد که هنوز نیز بسیاری از مخالفتها را میتوان ناشی از همان سابقهی ذهنی دانست.
۳-۲-تشکیک در امکان و مطلوبیت علوم انسانی اسلامی
در بعد از انقلاب، همزمان با بحث تحول در علوم انسانی مخالفت هایی نیز با آن صورت گرفت. از مهم ترین این مخالفان می توان به سروش، ملکیان و پایا اشاره کرد که امکان تولید علوم انسانی اسلامی را محال می دانند. وجود پیش فرض های پوزیتیویستی، خلط مقام اثبات و ثبوت، تعریف نادرست از علم دینی و معیار قراردادن رویکردهای تلفیقی را می توان از جمله دلایل عدم درک مناسب آن ها از علم دینی و نفی امکان آن است. همچنین در سطحی دیگر و با فرض امکان تولید علوم انسانی اسلامی ضرورت و یا مطلوبیت آن مورد مناقشه واقع شد. به بیان دیگر مخالفان نقصی اساسی در علوم انسانی حاضر نمی بینند که بخواهند برای رفع آن به علوم انسانی اسلامی روی بیاورند. به نظر می رسد دلایل موافقان در زمینه امکان قوی تر بوده و علل ورود آن ها به بحث تحول در علوم انسانی خود موید ضرورت و مطلوبیت آن نیز خواهد بود.
۳-۲-گفتمان سازی اجتماعی
این جریان شرط لازم تحول در علوم انسانی را گفتمان سازی و ایجاد زمینه اجتماعی آن در جامعه می داند. آن ها معتقدند تا زمانی این آگاهی اجتماعی و بیداری در جامعه بوجود نیایید، استخراج مبانی از دین و نظام سازی کاری از پیش نخواهد برد. با این نگاه تحول در علوم انسانی مستلزم تحول در عالم انسانی ما و نسبت ما با جهان است که با ایجاد این تحول، تحول در علوم انسانی دغدغه و مسأله جامعه ما خواهد شد و سپس جامعه خود برای پاسخگویی به نیازهای روز خویش به تکاپو افتاده و علوم انسانی موردنیاز خود را تولید خواهد کرد. دیدگاههای دکتر رضا داوری اردکانی، سعید زیباکلام و مقدم حیدری را در این طیف قرار می گیرند.
۳-۳-فقه و اصول به جای فلسفه
این دیدگاه جایگاه فلسفه در تمدن سازی را برنمی تابد و معتقد است به جای امتداد فلسفه در حوزه های اجتماعی نیازمند امتداد فقه در این حوزه برای تحول در علوم انسانی هستیم. دکتر ابراهیم فیاض در کنار مکتب تفکیک مهم ترین نماینده این دیدگاه است که فلسفه صدرایی را حرکتی انحرافی در تاریخ فلسفه می داند که با رویکردی التقاطی و آمیخته با عرفان مانع از تحول در علوم انسانی اسلامی شد. در حالی که حکمت متعالیه اوج فلسفه اسلامی و متحول کننده و هماهنک کننده برهان با عرفان، دین و قول معصوم است. طبق این دیدگاه بعد از مشروطه اصولی هایی (آخوند خراسانی و علامه نائینی) که فلسفه ی ملاصدرا را با اصول شیخ انصاری قاطی کردند، یک نوع انحطاطی را رقم زدند و آن پیشرفتی را که از فلسفه اعتباری شیخ انصاری ایجاد شده بود را نابود کردند. بنابراین باید به فلسفه ی شیخ انصاری رجوع کنیم تا بتوانیم آینده را در اختیار داشته باشیم، در غیر این صورت انحطاط و بازگشت به فلسفه ی صدرایی در انقلاب اسلامی رخ خواهد داد.
۳-۴-رویکرد سیستمی به دین
در این رویکرد دین به عنوان یک مجموعه کامل و درهم تنیده موردنظر قرار می گیرد که در مورد یک پدیده همه چیز را نگفته است، ولی همان چیزهایی هم که گفته، برای آن که ما بتوانیم همه چیز را از همان اصل بیابیم کافی است. بر این باید مدل های مورد نیاز در حوزه های مختلف را تدوین کرد. بنابراین ما نیازمند ساختاری جدید و نیز تدوین نظام های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جدید مبتنی بر دیدگاه اسلام هستیم. این رویکرد با توجه به نقش فلسفه و روش تدوین مدل خود جریان هایی مختلفی دارد. دسته اول دیدگاه حسن عباسی است که با تطبیق مدلی خود با مدلی علوم غربی و نیز جایگزینی درخت حکمت به جای درخت فلسفه به دنبال نظام سازی اسلامی است. از نظر عباسی در جامعهشناسی، روانشناسی، فلسفه و مکاتب فلسفه و حقوق اساسی غرب، مبنا تثلیثی است در حالی که در نگاه امام علی(ع) مفهومی به نام معرفت توحیدی وجود دارد و اصولا روش تفکر ایشان توحیدی بوده است. تنها نظامی که میتواند نرم افزاری با مبنای الهی که صرفا مادی نبوده و بنمایه توحیدی داشته باشد را ارائه کرده و برای تبیین آن، ترندگذاری و تعیین مسیر کرده، جمهوری اسلامی است.
دسته دوم با نگاه سیستمی فرهنگستان علوم اسلامی است که از پیش از انقلاب تاکون فعالیت مستمری برای تولید علوم انسانی اسلامی و علوم طبیعی اسلامی داشته است. در این نگاه دستیابی به تمدن اسلامی مقصود و هدف نهایی است و تمام اقدامات و تلاشهای صورت گرفته برای دستیابی به این هدف است و اجرای دین را منوط به ارائه ساختار نوین تمدن اسلامی میداند و برای این منظور انجام برنامههای تحقیقاتی منسجم را مورد تأکید قرار میدهد تا بتوان از این طریق به «تولید دانش»، «طراحی ساختارها» و در نهایت «تولید محصولات» که سه رکن تمدن سازی محسوب میشوند، دست یافت. بر این اساس باید گفت در این نگاه، جامعه، مدیریت پذیر است اما نه آن نوع مدیریت پذیری که پیش فرض آن این باشد که اراده انسان در آن حذف شده است؛ برعکس، بر اساس این دیدگاه، آن نظام مدیریتی پویاتر است که اراده انسان را مورد توجه قرار داده و به گونهای مدیریت کند که به شکوفا شدن اختیارات انسان و شکوفا شدن استعدادهای بالقوه او بیانجامد. قائل بودن به جریان تقابل حق و باطل در تاریخ، جامعیت دین و نگاه تمدنی و سیستمی به عالم و جهتداری علوم از مهمترین مبانی فکری این جریان فکری محسوب می شود که باعث می شود در مواجهه با علم رویکرد ویژه ای اتخاذ کرده که آن را از گروه های دیگر فکری فعال در عرصه علم دینی متمایز می کند. بر اساس دیدگاه این جریان معیار دینی بودن علم نه مطابقت با واقع بلکه اتصاف به جریان حق (در برابر جریان باطل) است. برای تولید علم اسلامی فراتر از تغییر در گزاره ها، نظریات و مبانی فلسفی علم مدرن می بایست در روش علم تغییر ایجاد کرد و آن را مبتنی بر وحی قرار داد؛ لذا رویکرد فرهنگستان را می توان تحول در «روش و فلسفه روش » دانست. ضرورت هماهنگ سازی روش های تفقه دینی برای احراز حجیت در حوزه ها ، روش علوم برای ایجاد معادلات کاربردی در دانشگاهها و روش مدل سازی برای مدیریت اجتماعی در دولت و دستگاههای اجرائی نظام اسلامی را می توان دغدغه اصلی فرهنگستان دانست. همچنین فلسفه شدن، تولید روش عام و و سه روش خاص و همچنین طراحی سازمان شبکهای تحقیقات اسلامی را می توان از مهمترین دستاوردهای این جریان فکری برشمرد.
دسته سوم دیدگاه مؤسسه مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام به مدیریت حجت الاسلام واسطی است.در این دیدگاه شبكهاي از استراتژيهاي لازم براي برنامهريزي در جوانب به هم پيوسته زندگي توسط دین عرضه شده است كه اگر با ديد استراتژيك به گزارههاي دين توجه شود، ساختار لازم براي برنامهريزيهاي اجرايي به دست ميآيد. دین آمده تا جامعه را مدیریت کند. یک مدیر، سطوح مختلفی از گزاره ها دارد. ما باید بتوانیم بر اساس یک مدل، این سطوح مختلف گزار هها را شناسایی کنیم. هویت تمدن، زندگی جمعی در سیستم های بهم پیوسته است، پس برای تمدن سازی نیاز به سیستم سازی است.هرگونه اندیشه تمدن ساز برای تحقیق تمدن مورد نظرش چاره ای جز طراحی و اجرای نظام ها و سیستم هایی که ابعاد مختلف زندگی را به جریان می اندازد ندارد. سیستم های آموزشی، رسانه ای، فرهنگ عمومی، امنیتی، بهداشتی، دادگستری، اقتصادی، مدیریتی، خانوادگی، تولیدی، خدماتی، معماری، شهری و ... که بر اساس گزاره های دینی فعال شده باشد، می توانند با بهم پیوستگی خود، تجلی دهنده تمدن اسلام شوند. دین یکسری گزاره هایی دارد که این گزاره ها، گزار ههای استرتژیک در موضوعی خاص است. بعضی از آن ها راهبرد ساز و بعضی دیگر راهکار ساز است. در هر سیستمی این سه باید وجود داشته باشد. وی معتقد است که طبقه بندی گزاره ها باید صورت بگیرد و ما همهء گزاره هایمان یکسان نیست. مثلاً گزاره ای داریم که رزق، مال خداست. یا مثلاً گزاره های راهبردسازی داریم. این که اگر کسی نان بخرد، فقر به خانه او می آید. بنابراین این ها یک راهبرد برای ما درست می کند که نان باید از این نحو ساخت خروج پیدا کند. باید همه در خانهء خودشان نان بپزند.
در حال حاضر علاوه بر موارد فوق دیدگاه های موافق دیگری نیز وجود دارند که در هیچ یک تقسیم بندی های فوق نمی گنجد و تاحدی با برخی هم پوشانی دارند. از جمله آنها موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی است که با فعالیت گسترده ای که از پیش از انقلاب داشته است، به دنبال استخراج مبانی انسان شناسی اسلامی برای تولید علوم انسانی اسلامی است.
نویسنده: هادی رزمجویی