به گزارش فرهنگ امروز به نقل از هنرآنلاین؛ دورنمات نیز مانند هر نویسندۀ جدی دیگر در جستجوی دست یافتن به کلیت است و این کیفیت همواره در زیر لایه نازک متونش پنهان و در کمین است و در مواقع بسیاری سطح واقعنمایی را میشکافد و سر برمیآورد و کهنالگوها و صورتهای کلی نهفته در پس پشت متن را نمایان میکند.
از خصوصیات آثار این نویسنده، تمرد و سر باز زدن از نگارش در قالبهای سنتی و تعریف شدۀ آکادمیک است. بن مایه و موضوع نمایشنامهها و داستانهای او، غالباً تراژیک است ولی به لحاظ لحن و چینش صحنهها، صورتی کمیک دارد. نگاه تراژیک دورنمات به وضعیت بشر امروز تفاوت بسیاری با تراژدی کهن و کلاسیک دارد. تراژدی کهن وابسته به عناصر اخلاقی بوده است که باعث پالایش و تزکیه روح در مخاطب میشده و در راستای همین پالایش، اخلاق به شکلی مانوس در جوامع زمان خود حضوری فایدهمند مییافته است. اما امروزه بدلیل تشتت آراء در مفهوم اخلاق و تاثیر مستقیم عملکرد تئوریهای مکاتب فکری، سیاسی و بنیادگرایی که هر کدام در نفی دیگری وگاه با نقض خود، تعاریف جدید از اخلاق ارائه میکنند، دیگر نمیتوان مدعی شد که تراژدی سنتی کارکردی داشته باشد. در واقع بشر خود در وضعیتی تراژیک سیر میکند و دورنمات هم انگشت اشارهاش را بر همین موضع استوار میکند.
مخاطبِ تراژدی قدیم همیشه بیرون از تراژدی شاهد آن بوده است. فرجام برای شخصیتهای اثر اتفاق میافتاده و به همین دلیل مخاطب دچار پالایش روح میشده، اما مخاطب تراژدی امروز در تراژدی غرق است. فرجام بر شخص مخاطب روی میدهد و آنچه اثر با وی در میان گذاشته، وضعیت اوست و این گونه است که مخاطب خود را در این عالم تنها میبیند و در این تنهایی، "ترس" و "دلهره" به سراغش میآید؛ ترسی که ناگهان او را به خنده وامیدارد. این خندهها او را به وضعیت وحشتناک و بغرنجش رهنمون میکند. در آثار دورنمات، چرخش نگاه تراژدی سنتی به تراژدی معاصری که بشر در آن قرار دارد، او را به وضعیتی کمیک میکشاند. نوعی از کمدی که توام با "ترس" و "وحشت" است و آن را تعبیر به گروتسک میکنند؛ خندهای با طعم تلخی و گسی. این وضعیت بشری، آرمانخواهی را محکوم به نیستی میداند؛ وضعیتی که درونمات در آثارش به دفعات آن را گوشزد میکند؛ وضعیتی که بیشباهت با مفهوم اصل "وانهادگی و پرتابشدگی بشر به جهان" در مکتب فلسفی "اگزیستانس" نیست. شاید به تعبیری بهتر باید گفت که "اگزیستانسیالیسم" ضد تقدیری در آثار وی، ناخواسته تقدیری را ترسیم میکند که در آن هر فرد با آزادی، وجود خود را انتخاب میکند. زیرا مسالة آزادی برای او مسئولیت میآورد و این مسئولیتپذیری فرع بر آزادی انسان است. شخصیتها به مثابه انسان آزاد، حق انتخاب دارند و میتوانند آنچه میخواهند انتخاب کنند و در برابر آنچه که انتخاب کردهاند نیز مسئولند.
در نمایشنامۀ "ازدواج آقای میسی سی پی" همۀ شخصیتها به جهان درام پرتاب شدهاند و بواسطه این پرتابشدگی و درک تنهایی، حق انتخاب آزاد دارند. این همان شعاری است که اگزیستانسیالیسم را با آن میشناسیم؛ ماهیتِ ما محصول انتخابهای آزاد ماست. از این رو انسان مدام در وضعیتهای گوناگون قرار میگیرد. "پرتاب شدن به دنیا" یک وضعیت بنیادین است و این وضعیت را وجود گرایان به "وانهادگی" نامیدهاند. سارتر در کتاب "ﺍﮔﺰﻳﺴﺘﺎﻧﺴﻴﺎﻟﻴﺴﻢ ﻭ ﺍﺻﺎﻟﺖ ﺑﺸﺮ" به ترجمه مصطفی رحیمی در اینباره بیان میکند که "انسان وانهاده صرفا برخوردار از امکانهایی در محدوده مشخص است و این وانهادگی چیزی جز مواجهه اختیار انسان در برابر امکانهایی است که انتخاب هر یک از آنها، پیش از آنکه بر اهمیت آزادی انسان تأکید کند، بیانگر میزان وسعت سلطۀ ساختاری است که قادر است اراده انسانی را در محدودل خود تقلیل یا تشدید بخشد."
فردریش دورنمات هم به عنوان یک نویسنده نوگرایی که خود در این وضعیت "وانهادگی" و "دلهره" قرار دارد به جای اینکه به شرایط اجتماعی خاص و انسانهای معینی بپردازد، خود را به تعمق درباره "زوال تمدن"، "بحران بشریت"، "سرنوشت انسان"، نقد گزنده "بنیادگرایی" "مکاتب فکری" _ که خود را به عنوان مصلحین بشر معرفی میکنند- و امثال این عناوین کلی و عمومی مشغول میدارد و همین مفاهیم را به سخره میگیرد و با شکست قالبهای نمایشی و تغییر روند شخصیتها بطور ناگهانی مخاطب را با جهانی روبرو میکند که بشر با وجود پیشرفتهای فناورنهاش، با تنهایی و آزادیهای بیحد و حصرش در جهان مواجه میسازد و این تنهایی خندهدار، دلهرهآور و ترسناک است. در آثار او انسان در کشمکش حیات یکهتاز و بیسلاح میجنگند و در این "تنهایی" و "پرتابشدگی به جهان" و "سرگشتگی معنایی" کسی نیست که او را یاری دهد، نه عوامل وراثتی و محیطی "طبیعتگرایان" کار او را تسهیل میکند، نه تجربیات گذشتگان و وسایل تولیدی و تکنولوژی به کار میآید، و نه انسان دیگری سوای خود او میتواند با او همدرد و همرزم باشد. حال چه تفاوت میکند که شخص حاکم باشد یا محکوم، جلاد باشد یا قاضی. زیرا در هر حال اصل تنهایی و بیکسی اوست.
دنیای نمایش "ازدواج آقای میسی سی پی" جهانی مملو از ارادۀ انسانهایی است که وجه تاریک روحشان بر آنان چیره شده است. دنیایی پر از جرم و جنایت و تاریکی و آراسته به اشرافیگری با طعم مکاتب بینادگرایانه پیش چشم مخاطب رشد میکند. دنیایی که عشق در آن مفهومی ندارد و تنها از عشق، کالبدی تو خالی و ابزاری باقی مانده است که آن هم خیانت را پیشۀ خود میکند. نظم اجتماعی حاکم بر جامعۀ جهان درام "آقای میسی سی پی" به ظاهر دارای فاصلۀ طبقاتی بسیاری است. اما در لحظۀ برونریزی شخصیتها در مواجهه با یکدیگر، مخاطب در مییابد آنها خرده بورژاهاییاند که از سیر حوادث نابهنگام اجتماعی که محصول مکاتب بنیادگرایی و تغییرات اجتماعی است، وارد طبقۀ سرمایهدارای و حاکم شدهاند. آدمهایی بیریشه و آرمانخواه که محصول همین وضعیتهایی اجتماعی و گسستهای معنایی اندیشههای مصلحنگر قرن بیستم هستند.
دورنمات در واقع به جهانی مملو از شیاطین و شر در کنار ما اشاره میکند و با نگاهی انسانگرایانه، به نمایندگان نیروهای شر و مصداقهای شر در این جهان _که در قالبهای انسانی با دریافتها و قضاوتهای شخصیاشان دست به جرم و جنایت میزنند_ میپردازد. جرم و جنایتی که محصول "تاریکی" فضاست و مسبب این تاریکی بشر نیست. او این وضعیت سرگردانی و به گناه آلوده بودن بشر امروز را به گردن "تاریخ" و "زمانه" نمیاندازد بلکه این وضعیت را محصول همان مفاهیم "اگزیستانس" میداند و قضاوت را به عهدۀ مخاطب میگذارد.
نمایش "آقای میسی سی پی" به کارگردانی احسان فلاحتپیشه این روزها در سالن ایرانشهر اجرا میرود. اجرایی با گروهی جوان اما با تجربه که تلاش کردهاند تا آنچه را که دورنمات در میانه قرن بیستم بر آن صحه گذاشته، با موضعیت و وضعیت کنونی ما مطابقت داده و همسان و موازی پیش ببرد. وضعیتی تراژدیکمدی که محصول ساخت و بر ساخت قالبها و گونههای نمایشی است و به محض ساختن و پردازش آن، همان دم آن را نقض میکند و مخاطب را به زهرخندهای تلخ وامیدارد. زهرخندهای که محصول همین "وانهادگی" و "تنهایی بشر" امروز است. احسان فلاحتپیشه و گروهش، با تکیه بر شیوه اجرایی "اکسپرسیونیستی" تلاش میکند تا همچنان با مفاهیم ازلی و ابدی، "وضعیت بشری" و حضورش در این "نابهنگامی زمانه" را به چالش بکشد و همچون دورنمات قضاوت را به عهده مخاطب میگذارد.