شناسهٔ خبر: 39479 - سرویس دیگر رسانه ها

شهروندی سقراط‌وار در اروپای قرن بیست‌ویکم

از نظر پاتوچکا تنها با سقراط و افلاطون است که «مراقبت از نفس» فراتر از جست‌وجوی فردی حقیقت می‌رود و به‌راستی سیاسی می‌شود و بدین‌سان شالوده خود پروژه اروپا را پی می‌ریزد. جامعه آتن بعد از جنگ‌های پلوپونزی به ورطه فساد فلاکت‌باری افتاد، نخست تحت حکومت سی‌جبار و سپس تحت ریاکاری و جباریت پنهان «دموکراسی» که دوباره بر این جامعه حاکم شده بود.

فرهنگ امروز/ دانیل لویفر . ترجمه: فرشاد کوشا؛

 

درحالی‌که اروپا غرق در بحران اقتصادی است و صدای شکاکان به اروپا، در سرتاسر این قاره به گوش می‌رسد، آینده پروژه اروپا متزلزل است. بحث در باب آینده اتحادیه اروپا در اقصانقاط جهان به دوگانه کاذب «ماندن در اروپا یا رفتن از آن» تقلیل یافته؛ یا وضع موجود نولیبرال را بپذیرید یا از آن بیرون روید. همان‌طور که شانتال موف در مصاحبه‌ای اشاره می‌کند، یکی‌گرفتن «اروپا» با رهیافت نولیبرال کنونی اتحادیه اروپا آن‌قدر گرایش مستحکمی است که امکان بحث درباره اروپا «تحت نام اروپا» منتفی است. منتقدان اروپا اغلب به‌ طور خودکار انگ شکاکیت به اروپا می‌خورند، گویی هیچ جایی برای چک‌و‌چانه‌زنی جدی درباره اهداف و روش‌های خود اتحادیه وجود ندارد.
آنهایی در میان ما که نه‌فقط پشتیبان وجود مداوم اتحادیه اروپا هستند، بلکه حتی مدافع تقویت آنند، چالشی که با آن مواجه‌اند، نحوه انتقاد از اتحادیه اروپا بدون محکوم‌کردن خود پروژه اروپایی است. برخی اشاره کرده‌اند لازمه این کار تقویت پارلمان اروپا، دموکراتیزاسیون روزافزون آن و لغو سیاست‌گذاری‌های پشت‌پرده مقامات ارشد اتحادیه اروپاست. برخی دیگر مدعی‌اند این وضعیت نیازمند رهیافتی افقی یا از پایین به بالاست، رهیافتی که متکی است به ابتکارهای شهروندان، نه وابسته به فرمایشات بوروکراسی اروپا. هر دو پیشنهاد جنبه‌های مهمی از مشکلی را برجسته می‌کنند که منتقدان مدافع اروپا با آن مواجه‌اند: از یک‌سو، نیاز ساختاری به امکان‌های گسترده‌تر برای درگیری و شفافیت دموکراتیک و از سوی دیگر، نیاز به درگیری عمیق‌تر و احساس تعلق شهروندان اروپایی و اتحادیه‌ای که قرار است نماینده منافع آنها باشد.
ولی همان‌قدر که این دو جنبه در وضعیت کنونی مهم‌اند، ممکن است استدلال شود که هر دو جنبه به چیزی حتی بنیادین‌تر اشاره دارد؛ چیزی که باید روشن شود: ایده اروپا، یعنی اروپا به‌منزله یک ایده فلسفی.
اگر دل‌مشغول استقرار هویت اروپایی باز و فراگیر یا اندیشیدن به پروژه اروپا، فراتر از چارچوپ اقتصاد بازار نولیبرال هستیم، باید ملاحظاتی جدی درباره معنای فلسفی اروپا داشته باشیم. پیشنهاد من در این مقاله یک شیوه از بررسی دقیق ایده فلسفی اروپاست، با این امید که پرتوی بر مناقشات معاصر دراین‌باره بیفکنم.
گرچه صحبت درباره «ایده راستین» اروپا یا اروپا در مقام یک ایده فلسفی، علی‌الظاهر بوی نخبه‌گرایی، اروپامحوری یا حتی یادآوری خاطرات ناخوشایند گذشته استعماری می‌دهد، واقعیت این است که ما در اروپا زندگی می‌کنیم، با گذشته اروپا زندگی می‌کنیم و آینده اروپا فقط می‌تواند آینده‌ای اروپایی باشد. سخن‌گفتن از اروپا در مقام ایده‌ای فلسفی به‌معنای استناد به یک‌نوع ذات‌گرایی خام و انتزاعی نیست، بلکه تلاش برای درنظرگرفتن چیزی است که فیلسوف چک، یان پاتوچکا، «میراث» اروپا می‌نامد.
یان پاتوچکا و ایده اروپا
از نظر پاتوچکا بنیاد اروپا، ایده‌ای است که «امکان» هستی و حیات اشتراکی بشر را فراهم می‌کند. این ایده در یونان با زایش فلسفه ظهور کرد و بیش از دو‌ هزار سال برای حیات خود جنگید و تا حدودی هم موفق بود. پاتوچکا که زیر سرکوب حکومت کمونیستی چکسلواکی در دهه ١٩٧٠ می‌نوشت، شاهد زنده‌ای بود بر یکی از فلاکت‌بارترین فصول تاریخ اروپا. در تقابل با این شرایط بود که او کوشید تفکرات خود را درباره معنای حقیقی ایده اروپا صورت‌بندی کند.
به ادعای پاتوچکا برای فهم مخمصه اروپای عصر حاضر، باید به خاستگاه آن در یونان باستان برگردیم. از آنجا که واقعیت اروپا ظاهرا بار دیگر از هر ایده یا آرمانی به‌دور است پیروی از پاتوچکا در یافتن این خاستگاه‌ها کاری شایسته به‌نظر می‌رسد. شاید، بنا به پیشنهاد پاتوچکا، نگاهی به این خاستگاه‌ها برای فهم بهتر مخمصه اکنون، ما را یاری کند.
بر طبق نظر پاتوچکا، اروپا به‌طور تفکیک‌ناپذیری وابسته است به چیزی که او بدان همچون میراث اروپایی می‌اندیشد: «مراقبت از نفس». امروزه هرگونه توسل به مفهومی چون نفس در مناقشات سیاسی عصر ما احتمالا موجب شرمساری ناشناخته‌ای میان سکولارها می‌شود، ولی مراد پاتوچکا از این اصطلاح استناد به هیچ‌گونه نوستالژی برای یک گذشته معنوی نیست، بلکه عطف توجه به چیزی است که او یکی از مفاهیم اصلی در بسط ایده اروپا می‌داند، مفهومی که بدین‌سان همچنان به امروز ما ربط دارد.
به‌طورکلی، نفس از نظر یونانیان باستان بخشی از وجود بشر بود که به قلمرو الهی دسترسی داشت. پیش از ظهور فلسفه، حقیقت تنها از آن خدایان بود، چیزی که انسان تنها غیرمستقیم از طریق کاهنان یا پیش‌گویان بدان دسترسی داشت. با زایش فلسفه، آدمیان از پذیرش منفعلانه قطعیات اسطوره و سنت بریدند و به‌تدریج مسئولیت معنابخشی به زندگی‌ها و جهان اطراف‌شان را به عهده گرفتند. با تلاش آدمیان برای دستیابی مستقیم به حقیقت، آن بخش از وجود ایشان که قادر به فرارفتن به قلمرو الاهی بود، نفس بود. به‌این‌ترتیب، معنای «مراقبت از نفس» دقیقا همین پروژه است: مسئولانه‌زیستن در جست‌وجوی حقیقت.
ولی با دست‌ردزدن به قطعیات بی‌دردسر اسطوره و سنت، پروژه «مراقبت از نفس» در ضمن آدمیان را در جایگاهِ وجودیِ متزلزلی قرار می‌داد. فیلسوفان اولیه، بدون پشتیبانی و مرجعیت سنت، مجبور بودند هستی و کنش‌های خود را تنها به لطف قدرت فکری خویش توجیه کنند؛ درحالی‌که ورزشکاران در تمرین‌های خود می‌توانند به مهارت مربی‌شان تکیه کنند، برای فیلسوفانی که قرار بود نفس خود را «تمرین دهند» مهارتی وجود نداشت که به آن تکیه کنند، بلکه باید به اتکای خود مصلحت نفس خویش را می‌یافتند. با شروع از فیلسوفان اولیه‌ای، همچون آناکسیماندر و هراکلیتوس جست‌وجوی حقیقت شکل‌های بسیار گوناگونی به‌ خود گرفت که بسیاری‌شان، از قبیل طرح دموکریتوس، مدافع کناره‌گیری سیاسی و عزلت فکری بودند تا مصلحت واقعی نفس را بیابند.
میراث سقراط برای اروپا
بااین‌حال، از نظر پاتوچکا تنها با سقراط و افلاطون است که «مراقبت از نفس» فراتر از جست‌وجوی فردی حقیقت می‌رود و به‌راستی سیاسی می‌شود و بدین‌سان شالوده خود پروژه اروپا را پی می‌ریزد. جامعه آتن بعد از جنگ‌های پلوپونزی به ورطه فساد فلاکت‌باری افتاد، نخست تحت حکومت سی‌جبار و سپس تحت ریاکاری و جباریت پنهان «دموکراسی» که دوباره بر این جامعه حاکم شده بود. با وجود بی‌میلی اولیه افلاطون به درگیری در سیاست، مرگ سقراط او را به قلمرو خطرناک سیاست، به‌منزله لحظه‌ای ضروری در «مراقبت از نفس» کشاند. نگاهی به توصیف گلاکن از کمال عدالت و بی‌عدالتی در کتاب دوم «جمهوری» نشان می‌دهد افلاطون، سقراط را نماینده انسانی می‌داند در کمال عدالت؛ تمام هم‌وغم او در خدمت خیر عمومی است، ولی دقیقا نفس کار سقراط در نظر عموم مردم، تلاشی برای «فاسدکردن» جامعه آتن قلمداد شد. از سوی دیگر، متهم‌کنندگان سقراط، نماینده کمال بی‌عدالتی‌اند؛ عمل آنها به نام چیزی جز نفع شخصی صورت نمی‌گیرد، ولی با فریب و نیرنگ این باور را به خورد مردم می‌دهند که آنها تجسم فضیلت‌اند.
افلاطون در محاکمه و مرگ سقراط نهایت فساد حیات سیاسی آتن را دید؛ سقراط، تجسم کمال عدالت، ناعادل پنداشته و به مرگ محکوم شد و آنها که به بی‌عدالتی شهره‌اند، ارج دیدند. بدین‌سان، افلاطون به‌روشنی دریافت کافی نیست فیلسوف صرفاً در کنج انزوای فکری به «خیر» و «راستی» بیندیشد؛ «مراقبت از نفس» باید به سطح اجتماع کشانده شود: فلسفه باید سیاسی شود.
میراث سقراط، آنچه زندگی و مرگ او برای همه اسلافش به ارث گذاشت، مطالبه ایجاد جامعه‌ای مبتنی بر عدالت راستین بود، جامعه‌ای که در آن بتوان حقیقت را دنبال کرد، بدون به‌خطرافتادن زندگی فیلسوف، «جامعه‌ای که در آن سقراط مجبور به مرگ نباشد».
در اینجا با صورت‌بندی جنبه «سیاسی» مراقبت از نفس مواجهیم؛ گسترانیدن این تقلا در راه حقیقت به قلمرو سیاست. از نظر پاتوچکا این میراث یونانی اروپاست.
ایده یا آرمان اروپا به‌خودی‌خود دقیقا از این قرار است: در معنایی حداقلی، جامعه‌ای که در آن بتوان به جست‌وجوی حقیقت رفت بدون درخطرافتادن زندگی حقیقت‌جویان یا در وجه ایجابی آن، جامعه‌ای که به پرسشگری آزاد و بی‌پایان امکان می‌دهد، آن را تسهیل و حتی تشویق می‌کند، پرسش از خیر عمومی به سبک سقراط. از نظر پاتوچکا، همین آرمان است که زیربنای کل پروژه اروپا را تشکیل می‌دهد و بدین‌قرار همین آرمان است که هر تلاش اروپایی باید در قیاس با آن سنجیده شود.
سقراط در قرن بیست‌ویکم
حال این تحلیل، صرف‌نظر از اینکه تفسیر بدیعی از خاستگاه‌های پروژه اروپاست، چه چیزی درباره موقعیت کنونی‌مان به ما عرضه می‌کند؟ اولین چیزی که باید به آن توجه کرد این است که به ادعای پاتوچکا، اروپا، در مقام پروژه مبتنی بر «مراقبت از نفس»، در مقیاس کلان به انتها رسیده است.
بر طبق نظر پاتوچکا، اروپا به‌منزله ایده‌ای فلسفی با جنگ جهانی اول به پایان رسید و بخت اندکی برای بازیابی خود داشت. از منظر (به‌راستی تیره‌و‌تار) پاتوچکا - منظری پرورده چکسلواکی دوره کمونیستی - پروژه اروپا دو مسیر متفاوت در پیش گرفت که هیچ‌یک با ایده واقعی اروپا جور درنمی‌آمد: از یک‌سو، بی‌عدالتی فاحش توتالیتاریسم پشت مرزهای پرده آهنین١؛ از سوی دیگر، لیبرال‌دموکراسی اقتصادزده کشورهای اروپای غربی.
گفتن ندارد که حزب کمونیست چکسلواکی در عمل‌کردن به آرمان برقراری عدالت راستین ناکام بود. آزار و اذیت‌ها و تهدید‌هایی که پاتوچکا، واسلاو هاول و دیگر امضاکنندگان منشور ٧٧ ٢ در معرض آن بودند کافی است تا نشان دهیم ‌چنین رژیم توتالیتری با بحث‌های فلسفی در سطح عمومی چندان دوستانه‌تر از آتن زمان سقراط برخورد نمی‌کرد.
آن سوی قاره اروپا این پرسش پیچیده‌تر است. خود پاتوچکا علی‌الظاهر مخالف هر نظام سیاسی بود که دغدغه‌های اقتصادی را در صدر اصول خود قرار می‌دهد. او چنین استدلال می‌کند که وقتی اقتصاد محض اصل اساسی یک نظم سیاسی باشد، به دنبال آن منظری نیهیلیستی خواهد آمد که می‌تواند به ناعادلانه‌ترین کارها منجر شود، آن‌هم کارهایی که تحت پوشش دل‌نگرانی برای خیر عمومی انجام می‌شود.
در این تصویر تیره‌و‌تار از لیبرال‌دموکراسی، نفع شخصی نقاب دل‌نگرانی برای خیر عمومی به چهره می‌زند، قدرتمندان روز‌به‌روز قربانیان بیشتری از زیردستان‌شان طلب می‌کنند و همه اینها تحت نام پیشرفت، رشد و اقتصاد (در تحلیل اقدامات ریاضتی اخیر، این نکته بسیار درخور توجه است). چنان‌که اشاره شد، این دقیقا یکی از مشکلاتی است که منتقدان مدافع اروپا مطرح کرده‌اند. اگر مبنای اتحادیه اروپا چیزی نیست جز دل‌جویی از بانک‌ها و بازارها، سر از جایی درمی‌آوریم که پاتوچکا آن را وضعیت نیهیلیسم سیاسی می‌داند و کار آن ازخودبیگانه‌کردن مردمی است که چنین نظامی بناست در خدمت آنها باشد.
حال با توجه به حداقلی از الزامات برای برقراری «وضع عدالت راستین»، یعنی برقراری وضعی که در آن سقراط نمیرد، می‌توان استدلال کرد لیبرال‌دموکراسی بعد از جنگ جهانی به «ایده اروپا»ی پاتوچکا جامه عمل پوشاند. با‌این‌همه، گرچه سقراط احتمالا در آلمان دوران مرکل، ایتالیای دوران برلوسکونی یا حتی بریتانیای دوران تاچر محکوم به مرگ نمی‌شود، ولی خیلی‌خیلی بعید است او در هیچ‌یک از این جوامع روی خوش ببیند یا استعدادهایش در آنها شکوفا شود.
در حقیقت، اگر این برداشت را فراتر از الزامات پایه‌ای ببریم، فراتر از اینکه سقراط به مرگ محکوم نشود و بگوییم جامعه‌ای به‌راستی عادلانه است که چیزی همچون درگیری سیاسی توده‌ای را به شیوه سقراط تشویق و تسهیل کند، چنان می‌نماید که گویی اتحادیه اروپا نیز فاقد الزامات «ایده اروپا» است. مادام که درگیری سیاسی مداوم صرفا چوبی لای چرخ کارکرد اقتصاد تلقی شود، از نظر قانونی می‌توان گفت اروپا به خود آن ایده فلسفی و سیاسی پشت کرده که پایه و مبنای پروژه اروپایی است.
سقراط از نظر سیاسی نمایانگر باوری راسخ به «خیر» است، فراتر از هر خیرِ تصادفیِ این‌جهانی، نمایانگر میل بی‌حد‌وحصر به بحث‌و‌فحص و پرسش از امر خیر است تا رسیدن به یک توافق. از هر دو لحاظ، به‌ نظر می‌رسد ساختار کنونی اتحادیه اروپا ناتوان از برآوردن الزامات تسهیل‌کننده آن چیزی است که می‌توان «شهروندی سقراط‌وار» نامید. به‌نظر می‌رسد بر طبق نظام کنونی خیر عمومی به‌ طور انحصاری در چارچوب نولیبرال و ازاین‌رو اقتصادی، تعریف می‌شود. رشد اقتصادی یا برقراری ثبات در بدترین شرایط در صدر همه اهداف قرار دارد و از آن برای توجیه اقدامات ریاضتی کمرشکنی استفاده می‌شود که فقط به ازخودبیگانه‌سازی بیشتر افراد می‌انجامد. تصمیمات کلان بیرون از دسترس اجماع دموکراتیک گرفته می‌شود یا در وضعیت‌های شرم‌آوری همچون دومین همه‌پرسی ایرلند درباره معاهده لیسبون، در تضاد کامل با اراده صریح مردم.
خواست بی‌وقفه خیر عمومی
با رد برداشت نولیبرال از خیر عمومی، سؤال واضحی که پیش می‌آید این است: چه جایگزینی برای این برداشت داریم؟ با درنظرگرفتن این نکته که مسائل مربوط به خیر عمومی در تقابل با اجماع به‌ نظر می‌رسد، شکاکیت به امکان حل‌و‌رفع آنها در حوزه عمومی قابل درک‌ است. مدت‌های مدید مسائل مربوط به رشد اقتصادی به‌خوبی در مقام جایگزینی برای مسائل مربوط به خیر عمومی عمل می‌کردند و معادله برابری رشد و خیر معتبر بود: «رشد همان خیر است».
ولی با رنگ‌باختن ایمان به الگوی نولیبرال، باید به‌صراحت درباره مسائل مربوط به خیر عمومی بحث کرد. دست‌یافتن به اجماع درباره مسائل مربوط به خیر عمومی به‌هیچ‌وجه کار ساده‌ای نیست، حتی در کشوری که فرهنگ نسبتا همگن‌تری دارد، چه رسد به اروپای قرن بیست‌ویکم که به تنوع بی‌سابقه فرهنگی و عقیدتی خود می‌بالد. بااین‌حال، به‌جای ترس از لاینحل‌بودن ظاهری این مسائل در اروپایی که روز‌به‌روز متنوع‌تر می‌شود، چرا این لاینحل‌بودن را کلید حل مسئله ندانیم؟
نباید لاینحل‌بودن نهایی مسائل مربوط به خیر عمومی را نشانه‌ای بگیریم برای پاک‌کردن صورت مسئله، بلکه به تأسی از الگوی سقراطی، چرا این قضیه را دقیقا شرط اروپایی ندانیم که به ایده فلسفی خود جامه عمل می‌پوشاند؟ درست همان‌طور که بحث‌و‌فحص بی‌پایان درباره مسائل مربوط به «امر خیر» مشخصه سقراط در مقام انسان بود. بیایید عدم تعیّن خیر عمومی و بحث‌های پیرامون آن را سنگ‌بنای اتحادیه اروپایی بدانیم که از محاسبات نولیبرال بر سر خیر عمومی فراتر می‌رود. باید اذعان کرد چنین پیشنهادی بسیار ایده‌آلیستی است، ایده‌آلیستی کاملا به معنای سقراطی آن. بااین‌همه، بدون چیزی نظیر ایده اروپا که مردم بتوانند به آن باور داشته باشند، چه امیدی می‌ماند برای متقاعد‌کردن مردم به اینکه اتحادیه اروپا می‌تواند چیزی بیش از مجموعه‌ای اقتصادگرا باشد؛ مجموعه‌ای گاه مفید و اغلب مضر.
اگر روایت پاتوچکا را از پیدایش اروپا در مقام یک ایده فلسفی دنبال کنیم، به‌روشنی می‌بینیم که اروپا با بریدن از قطعیات، پذیرش عدم تعیّن و درنظرگرفتن معضله پرسش از امر خیر به‌عنوان شرط یک زندگی توأم با مسئولیت‌پذیری زاده شد.
اروپا در مقام یک ایده فلسفی چیزی است که از تعینات قطعی سر باز می‌زند و فی‌نفسه از همه حاضران و مشارکت‌کنندگان خود تعهد سفت‌و‌سخت در راه پرسش مداوم از امر «خیر» می‌طلبد، هم در سطح شخصی و هم در سطح جمعی. مادام که اتحادیه اروپا ناتوان از ترغیب چیزی همچون شهروندی سقراط‌وار است، نمی‌تواند به ایده عالی خود که از آن زاده شده جامه عمل بپوشاند.
پی‌نوشت‌ها:
 [١] نام بخش‌بندی مرزی اروپای پس از جنگ جهانی دوم در ۱۹۴۵ که در دوران جنگ سرد به دو بخش اروپای غربی و کشورهای عضو پیمان ورشو تقسیم می‌شد. با پایان جنگ سرد در ۱۹۹۱ پرده آهنین نیز برچیده شد. این اصطلاح کنایه‌ای است از یک حصار نظامی و امنیتی که ناتو بعد از جنگ جهانی، در دوران جنگ سرد به دور اتحاد شوروی و کشورهای اروپای شرقی کشیده بود.
 [٢] منشور ٧٧ نخستین سندی بود که از سوی مخالفان رژیم استبدادی گوستاو هوساک در چکسلواکی منتشر شد، تقاضانامه‌ای که در آن از حکومت کمونیستی خواسته شده بود به میثاق‌های بین‌المللی درباره حقوق مدنی احترام بگذارد. امضاکنندگان آن مجازات شدند و واسلاو هاول برای سه‌و‌نیم سال به زندان رفت. این منشور در ژانویه ١٩٧٧ منتشر و به همین علت به این نام خوانده شد.


منبع: روزنامه ایران