فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: پایاننامهنویسی در مقطع تحصیلات تکمیلی با چالشهایی در بحث روش و موضوع مواجه است که «فرهنگ امروز» در این دو باب با برخی از اساتید به گفتوگو پرداخته است. در ادامهی این روند سنت فرهنگ امروز بر این قرار گرفته است تا از نگاه اساتید رشتههای مختلف به ظرفیتهای خالی برای پایاننامه و رسالهنویسی در هر رشته بپردازد. در این بخش «نعمتالله فاضلی» در حوزهی مطالعات فرهنگی به ریشهیابی مسئله در بحث ضعفهای موجود در پایاننامهنویسی و رسالهنویسی پرداخت که در ادامه میآید.
پایاننامه و آموزش عالی
پایاننامه (Dissertation) یا رساله (Thesis) دو قالب یا فرم دانشگاهی در نظام دانشگاهی جدید در جهان معاصر هستند، بیش از این در تاریخ علم چیزی به نام پایاننامه یا رساله وجود نداشت، همانطور که مدرک تحصیلی دانشگاهی پدیدهای جدید است. مدرک تحصیلی، پایاننامه و رساله، فرمهای دانشگاهی هستند که به نوعی ناظر به محتوای خاص در نظام دانشگاهی میباشند؛ مدارک تحصیلی و پایاننامهها و رسالهها در چارچوب مفهوم دیگری به نام رشتهی دانشگاهی (Discipline) شکل گرفتهاند. رشتههای دانشگاهی از طریق این مؤلفههای آکادمیک نوعی هویت دانشگاهی را در چارچوب آموزش عالی جدید شکل میدهند؛ یعنی دانشجویان بعد از طی دورهی آموزشی معین و گذراندن واحدهای درسی مشخص باید از طریق نوشتن پایاننامه و رساله، هم مهارتهای شناختی، ارتباطی و عاطفی لازم را برای میل به صلاحیت دانشگاهی در رشتهی معین تمرین کنند و هم از طریق نوشتن پایاننامه و رساله به نظام دانشگاهی نشان دهند صلاحیت دانشگاهی در رشتهی مربوطه را به دست آوردهاند.
پایاننامه و رساله شکل مفیدی از نوشتن است که از طریق آن فرد دانشگاهی میآموزد و نشان میدهد که میتواند مسئولیتها و وظایفی که متناسب با موقعیت و نقش او بهعنوان انسان دانشگاهی در رشته معین است بر عهده گیرد یا ایفا کند؛ درصورتیکه دانشجویی بتواند پایاننامه و رسالهای بنویسد و پذیرفته شود، او صلاحیت دارد تا مدرک تحصیلی برای انتشار به دست آورده و سپس در خدمت جامعه قرار گیرد. جامعه یعنی سازمانهای عمومی، مدنی، دولتی نیز مدرک او را نشان صلاحیت او دانسته و به او اعتماد میکنند و مسئولیتهای معینی را برای ایفای نقشها و ارائهی خدمات به او واگذار میکنند.
بر اساس این روایت، پایاننامه و رساله اهمیت کانونی در نظام دانشگاهی دارد، این اهمیت ناظر به بعضی از کارکردهای کلیدیِ نهاد آموزش عالی مدرن است؛ برای مثال، دانشجویان در آموزش عالی مدرن باید توانمندیهای کلیدی را به دست آورند تا بتوانند بهعنوان متخصص و انسان دانشگاهی، بخشی از مسئولیتها و منابع اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را در اختیار گیرند.
همچنین پایاننامه و رساله فرم دانشگاهی است که یکی دیگر از کارکردهای آموزش عالی مدرن یعنی تولید علم از طریق آن صورت میگیرد. فرضِ رسمی آموزش عالی این است که پایاننامه و بهویژه رسالهها میتوانند سهمی در پیشبرد مرزهای دانش ایفا کنند و آنها واجد نوعآوری، اصالت، خلاقیت و سودمندیهایی هستند. همچنین نهاد آموزش عالی مدرن انتظار دارد تا دانشجویان از طریق پایاننامهها و رسالههایشان نه تنها صلاحیت دانشگاهی به دست آورند و در فرایند تولید دانش سهیم شوند، بلکه برخی از هنجارها و ارزشهای کلیدی جامعهی مدرن را بیاموزند؛ برای مثال، دانشجویان از طریق پایاننامهها و رسالهها میآموزند و نشان میدهند که اندیشهی انتقادی دارند؛ پرسشگر هستند؛ برای نوع آوری، خلاقیت و سودمندی علم ارزش قائل هستند؛ معتقدند جامعهی جدید از طریق تولید و ترویج دانش خود را شکل داده و توسعه داده؛ بهصورت رشته و گفتمان رشتهای خود تعلقخاطر دارند؛ در زندگی علمی خود منافع جمعی را بر منافع فردی ترجیح میدهند و از نوعی بیطرفی ارزشی حمایت میکنند؛ از نوعی مدارا و تسامح برخوردارند و در فرایند تولید دانش همهی ابعاد و جنبههای اندیشه را در نظر میگیرند و به نوعی وارد گفتوگوی انتقادی با گفتمانهای گوناگون میشوند؛ برای آنها استدلال کردن و دلیل آوردن اهمیت دارد؛ تلاش میکنند تا بهنحوی روشمند و منطقی و منسجم ایدهها را گردآوری، ارزیابی و تألیف کنند؛ امانتدار هستند و از سرقت علمی پرهیز میکنند و همچنین معتقدند که باید از راه نوشتن و فرهنگ مکتوب، ایدهها و سخنان خود را به جامعه منتقل کنند، یعنی برای فرهنگ مکتوب اصالت و احترام قائل هستند.
علاوه بر این دانشجویان از طریق پایاننامهها و رسالههایشان نشان میدهند که برای دانش و تولید و ترویج آن، قهرمانانه و فداکارانه نیرو و وقت خود را هزینه میکنند و برای علم احترامی واقعی قائل هستند.
اگر از این زاویه که بیان کریم پایاننامه و رساله را در نظر گیریم و روایت مذکور را نوعی تیپ ایدئال از جایگاه پایاننامه و رساله در آموزش عالی بدانیم، آنگاه میتوانیم ارزیابی انتقادی از آموزش عالی امروز ما از نظر پایاننامه و رسالهنویسی را ارائه کنیم.
نظریهی جرج زیمل در باب فرهنگ مدرن
جرج زیمل جامعهشناس کلاسیک معتقد است که یکی از بحرانهای بزرگ فرهنگ مدرن، بیگانگی است؛ به اعتقاد او فرهنگ مدرن با نوعی تراژدی روبهرو است، در این تراژدی بین فرم و محتوای فرهنگ نوعی شکاف و تعارض ایجاد میشود. منظور زیمل از فرمهای فرهنگ عبارت است از: فلسفه، هنر و علم؛ و منظور از محتوا عبارت است از: نیازها، علائق و خواستههای انسانها و جامعه. وی استدلال میکند که هریک از فرمها به شیوهای نوعی بیگانگی را تولید میکند، بهعنوان مثال، در زمینهی علم زیمل معتقد است که علم و شاخههای مختلف آن با اتکا به منطق درونبود خود و همچنین تولید انبوه و متراکم آنها بهتدریج بهصورت شیء درآمده و مستقل از جامعه، انسانها و نیازهای آنها میشوند؛ بهتدریج وضعیتی شکل میگیرد که حوزههای مختلف علم به جای آنکه در خدمت انسان و جامعه باشند، انسان و جامعه را در خدمت خود قرار میدهند، یعنی اینکه در جهان دانشگاه و علم، هرکس تلاش میکند تا به نوعی صرفاً پاسخگوی منطق درونی و نیازهای درونی گفتمان هر رشته ایفای نقش کند، بدون آنکه بداند و بخواهد آن رشته را با وضعیت خود پیوند زند؛ در نتیجه رشتههای دانشگاهی و محصولات آنها یعنی پایاننامهها، رسالهها و دانشآموختگان به اشیایی تبدیل میشوند که ارتباطی ارگانیک و کارکردی با وضعیتهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را برقرار نمیکنند. زیمل این وضعیت را بیگانگی و تراژدی فرهنگ مینامد.
بحران بیگانگی فرهنگی در ایران معاصر
به اعتقاد من در ایران و کشورهای مانند ما نوعی بیگانگی مضاعف وجود دارد، به این معنا که از سویی ما، بهویژه در حوزهی علوم انسانی و اجتماعی نمیتوانیم با دستاوردهای جهانی علم ارتباطی ارگانیک و کارکردی برقرار کنیم و آنچه که در حوزههای علمی بهویژه علوم انسانی و علوم اجتماعی تولید میشود صرفاً در پرتو ایدئولوژی علم برای ما از اهمیت و اقتدار برخوردارند؛ بدین معنا که ما خود را ملزم میدانیم که اندیشههای فوکو، گیدنز، هابرماس، دورکیم، ماکس وبر و دیگران را مهم، جدی، معتبر و ضروری تلقی کنیم به این دلیل که آنها علمی هستند، یا جهان آنها را بهعنوان علم پذیرفته است؛ در نتیجه ما این اندیشهها را آموزش میدهیم و در پرتو این اندیشهها پایاننامهها و رسالههای دانشگاهی را مینویسیم، بدون آنکه بتوانیم رابطهای انتقادی و گفتوگویی جدی میان جهان اجتماعی خود با این اندیشهها را شکل دهیم؛ این اندیشهها برای ما اشیای قیمتی هستند که ما با قیمت گزافی آنها را در خانههای دانشگاهیمان بهصورت زینتهای دکوری یا نمایشی مستقر کردهایم.
اما گفتم که ما با نوعی بیگانگی مضاعف روبهرو هستیم؛ مضاعف ازاینجهت که این اندیشهها در خانهی ما نوعی دکوراسیون منزل را شکل میدهند، بهصورت اشیا و زیورآلات بدلی درآمدهاند، به این معنا که ما حتی توانایی محدودی برای فهم و تولید یا بازتولید درست این اشیای قیمتی به دست آوردهایم، یعنی نوعی وبر ایرانی، دورکیم ایرانی، مارکس ایرانی و زیمل ایرانی شکل گرفته است که آن زایایی و پویایی که این اندیشمندان و اندیشههای آنها در رشتههای مختلف علوم انسانی و علوم اجتماعی در غرب داشتهاند، در اینجا نتوانستند شکل مناسب در تعامل با فرایندهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ما پیدا کنند.
محمدامین قانعیراد جامعهشناس برجستهی کشورمان در کتابی با نام «ناهمزمانی دانش: رابطهی علم با نظامهای اقتصادی- اجتماعی در ایران» نشان میدهد که علم اعم از علوم تجربی، پزشکی، مهندسی و اجتماعی و انسانی در ایران معاصر نتوانسته است با فرایندهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ما ادغام شود؛ این پدیده را او ناهمزمانی دانش مینامد.
به اعتقاد من پدیدهی ناهمزمانی دانش در تمام زمینهها از جمله در زمینهی پایاننامه و رسالهنویسی نیز مؤثر بوده است؛ بدین معنا که پایاننامهها و رسالههای ما نتوانسته به نحو مناسبی با علوم انسانی و اجتماعی در خاستگاه اولیهی خودشان یعنی اروپا و امریکای شمالی ارتباط ارگانیک و کارکردی برقرار کنند، یعنی نوعی گفتوگوی انتقادی را شکل دهند و نتوانستهاند با فرایندهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعهی ما ادغام شوند؛ در نتیجه هم با نوعی بیگانگی علمی و هم با نوعی بیگانگی فرهنگی در زمینهی تولید این رسائل و پایاننامهها روبهرو شدهایم و این امر موجب شده است که پایاننامه و رساله بهصورت امری صوری در آید؛ یعنی مهمترین کارکرد واقعی نوشتن پایاننامهها و رسالهها نه برساختن هویت و صلاحیت هویت انسان دانشگاهی است (با مجموعه انتظاراتی که ذکر شد)، بلکه مهمترین کارکرد و وظیفهاش این است که دانشجو از طریق آن بتواند نوعی تجربهی بوروکراتیک در دانشگاه را به دست آورد؛ یعنی نوشتن پایاننامه و رساله بخشی از فرایند بوروکراتیک است که دانشجو باید آن را طی کند تا به او مدرک تحصیلی تعلق گیرد. اینجا واحدهای درسی، پایاننامه و رساله، نمره و مدرک تحصیلی تماماً واجد ارزش صوری بوروکراتیک شدهاند تا اینکه آنها بتوانند پاسخگوی محتوا یا همان نیازها و خواستهای واقعی جامعه باشند.
ریشهی بحران نهاد آموزش عالی
اما از سویی دیگر باید در نظر داشت که بحران بوروکراتیک و صوری شدن نهاد آموزش عالی در ایران دارای زمینهها و علل مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است، بهبیاندیگر، بوروکراتیک و پایاننامه و رسالهنویسی نوعی امر اتفاقی و تصادفی یا نوعی توطئه نیست، بلکه صوری و بوروکراتیک شدن پایاننامه و رسالهنویسی فرایند و برساخت تاریخی و اجتماعی تجربهی ما در دنیای جدید است. بیان و بررسی همهی این زمینهها و عوامل از توانایی این گفتار بیرون است، باید کتابهای متعددی نوشت، همانطور که محققان برجستهی ایران مانند مقصود فراستخواه، علی پایا، شاپور اعتماد، محمدامین قانعیراد و بسیاری دیگر در سالهای اخیر تحقیقات و کتابهای متعددی در نقد وضعیت آموزش عالی ایران نوشتهاند و مسائل ما در حوزهی آموزش عالی را بیان کردهاند.
به اعتقاد من صوری شدن نهاد علم و آموزش عالی در ایران معاصر یکی از مهمترین مسئلههای ما است. صوری و بوروکراتیک شدن دانشگاه و نهاد علم در ایران معاصر شاید به این واقعیت برگردد که ما از همان ابتدای شکل دادن به نهاد آموزش عالی جدید در ایران، یعنی از زمان تأسیس دارالفنون و پس از آن تأسیس دانشگاه تهران، دانشگاه را بیش از هر چیز بهعنوان نهادی برای توطئهی دولت مدرن گسترش دادهایم، نه شکل دادن دولت-ملت مدرن. بهبیاندیگر، تجربهی تاریخی ما نشان میدهد که آموزش مدرن اعم از آموزش مدرسهای و عمومی و آموزش عالی، توفیق چندانی در توانمندسازی دانشآموزان و دانشجویان نداشته است، بلکه بیشتر هدف نهاد آموزش عالی این بوده است تا دانشآموزان و دانشجویان را بهعنوان اتباع مطیع نهاد حکومت تربیت کند، کسانی که بتوانند از طریق به دست آوردن مدارک تحصیلی در سازمانهای اداری و نظام بوروکراسی ایران، پستهای اداری و شغلی را به دست آورند و از این طریق به نوعی پاسخگوی نظام اداری باشند، بدون آنکه لزوماً این دانشآموزان و دانشجویان به افراد توانمندی تبدیل شوند که میتوانند از طریق دانش، تولید قدرت کنند، یعنی از طریق خودشکوفایی، خلاقیت و به دست آوردن قابلیتها و توانمندیهای شناختی، ارتباطی، عاطفی و رفتاری میتوانند اشکال گوناگون قدرت و سرمایهی اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را تولید کنند. صوری شدن پایاننامه و رسالهنویسی بخشی از همین فرایند صوری شدن رابطهی میان اتباع با نظام سیاسی و اداری است.
اگر ما از ابتدای گسترش نهاد آموزش عالی بهویژه در دورهی پهلوی، بر این پایه و اساس نهاد آموزش را قرار داده بودیم که به جای گسترش ساختمانهایی به نام دانشگاه در اندیشهی این بودیم که دانشآموزان و دانشآموختگان ما، شهروندانی خلاق، توانمند، مسئولیتپذیر، آگاه، اندیشهورز، کنجکاو و پرسشگر باشند، ما اگر به سرمایهگذاری روزافزون در زمینهی زیرساختهای مادی و کالبدی نهاد آموزش در اندیشهی سرمایهگذاری بیشتر در خودشکوفایی و خودتحققبخشی دانشآموزان و دانشجویان بودیم، در آن صورت شاید نیاز چندانی به گسترش کمی و روزافزون دانشگاهها و آموزش عالی نداشتیم و میتوانستیم با تعداد کمتری دانشگاه، دانشآموختگان توانمند و محصولات دانشگاهی سودمندتر و پایاننامهها و رسالههای اصیلتر و خلاقانهتری تولید کنیم.
از این دیدگاه اگر به مسئلهای به نام صوری شدن پایاننامه و رساله در نهاد آموزش عالی ایران نگاه کنیم، درمییابیم که صوری شدن رابطهی بین فرمهای فرهنگ و محتواهای آنان شاید علت اصلی این بحران باشد؛ ازاینرو، ما نمیتوانیم با راهبردهایی مانند ارتقای روشهای تحقیق یا آموزش بهتر پایاننامه و رسالهنویسی تغییر جدی و همهجانبهای در فرایند پایاننامه و رسالهنویسی ایجاد کنیم. در حال حاضر شاهد هستیم که برخی پایاننامه و رسالهها از نظر محتوا، کیفیت مطلوب و بهتری از بسیاری از دیگر پایاننامهها و رسالههای دیگر دارند، اما از آنجایی که رابطهی میان فرم و محتوا، رابطهی صوری است، همین پایاننامهها و رسالههای باکیفیت نیز قادر نیست نوعی ارتباطی ارگانیک و کارکردی با کلیت نظام اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ما برقرار کند؛ در نتیجه، آن دسته از پایاننامه و رسالهها که از لحاظ روش و از نظر خلاقیت و علمی اعتبار کافی دارند، آنها نیز کمابیش با پایاننامه و رسالههایی که فاقد کیفیت هستند تأثیری بر جامعه و حتی اجتماع علمی ندارند.
اگر با منطق اثربخشی به پایاننامهها و رسالهها نگاه کنیم آنگاه میبینیم که مسئلهمندی پایاننامه و رساله در وجوه فنی و تکنیکی آنها نیست، بلکه عمدتاً در نوع رابطهای است که نهاد آموزش عالی با کلیت جامعه برقرار میکند.
بازبینی انتقادی در مناسبات میان نهاد علم، آموزش عالی و جامعه
یکی از دلایلی که باعث میشود تا استادان و دانشجویان تلاش جدی برای رفع نقایص و معایب آموزش و از جمله نوشتن پایاننامه و رساله نداشته باشند این است که استادان و دانشجویان به طور آگاهانه یا ناخودآگاه متوجه این امر شدهاند که در نهایت میان پایاننامه و رسالهی خوب (با کیفیت علمی بالا) و پایاننامه و رسالهی بد (با کیفیت نازل علمی) تفاوت واقعی و جدی وجود ندارد. در نهایت همهی این پایاننامهها و رسالهها کالاهای صوری هستند که در گوشهای انبار میشوند، حتی نه تنها پایاننامهها و رسالهها آن اثربخشی واقعی در اجتماعهای علمی و زندگی اجتماعی را ندارند، بلکه دانشجویان و دانشآموختگان نیز که با مهارتها و سطوح مختلف از دانشگاهها بیرون میآیند عمدتاً نمیتوانند آنچه را آموخته و به دست آوردهاند در جای خود و به نحو مناسب برای کمک به زندگی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به کار گیرند. جدا از اینکه بخش مهم و قابل توجهای از دانشآموختگان بیکار هستند و کمکم ارتباط سازمانیافتهی خود را با جامعه از دست دادهاند، آن بخش از دانشآموختگان نیز که فرصت شغلی به دست میآورند اغلب در فضای شغلی نامرتبط با رشتهی تحصیلی خود فعالیت میکنند و آن دسته نیز که در فضاهای رشتهی خود قرار میگیرند، سازوکار نظام اداری به گونهای است که اغلب آنها نمیتوانند آموختهها و دستاوردهای علمیشان را در مسیر کار و بهبود شرایط به نحو مؤثر به کار گیرند.
در نتیجه، میان دانشآموختگان خبره و ورزیده در رشتههای معین با دانشآموختگان تربیتناشده، ناکارآمد و ناسودمند از نظر رشتهای تفاوت چشمگیری در کلیت آن وجود ندارد. این امر همان چیزی است که من از آن با عنوان ضعف ارتباط ارگانیک و کارکردی میان نهاد آموزش عالی با نظام اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نام میبرم، همان چیزی که قانعیراد آن را همزمانی دانش مینامد.
از این دیدگاه اگر بخواهیم راهبردی برای بهبود نظام آموزش و آموزش عالی و محصولات آن یعنی پایاننامهها، رسالهها و دانشآموختگان چارهای بیندیشیم، این چاره عبارت است از: بازاندیشی انتقادی و جدی در مناسبات میان نهاد علم، نهاد آموزش عالی و جامعهی ایران در کلیتش. برای این منظور یعنی برای دست یافتن به چنین بازاندیشی انتقادی و جدی، لازم است تا گفتوگوی اجتماعی، انتقادی و آزاد شکل گیرد، گفتوگویی که ما بتوانیم به کمک تحقیقات دانشمندان بزرگی مثل فراستخواه، قانعیراد، پایا و دیگران که در سالهای اخیر منتشر کردهاند، رابطهی میان آموزش عالی و جامعه را بهصورت امری پروبلماتیک بازبینی و ارزیابی کنیم.
تحقیقات معاصر که به برخی از آنها در بالا اشاره شد، در واقع نوعی فرایند اندیشیدن ما دربارهی رابطهی نهاد آموزش عالی با جامعه است -خوشبختانه رسانهها، مطبوعات و حتی گفتوگوهای روزمرهی مردم در مسیری قرار گرفته است که رابطهی آموزش عالی و جامعه را هر روز بیش از گذشته، مناقشهانگیز میکند-؛ میتوان گفت این فرایند عبارت است از تفکر جمعی جامعه در زمینهی آموزش عالی و علم. این تفکر را باید در جهاتی نوعی پیشرفت در زمینهی جامعه دانست، زیرا جامعه بههرحال به این خودآگاهی رسیده است یا به این بلوغ دست یافته است که باید برای بهبود وضعیت زندگی اجتماعی، علم، آموزش عالی و دانشگاه را جدی گرفت.
تلاشی که من و دیگر دانشگاهیان در سالهای اخیر انجام میدهیم بر پایهی همین تفکر جدی گرفتن علم، آموزش عالی و دانشگاه است. پروبلماتیک کردن رابطهی جامعه و دانشگاه به معنی جدی شدن رابطهی دانشگاه و علم است. هدف این فعالیت فکری، انکار دانشگاه یا نفی آن نیست، بلکه جدی دانستن دانشگاه و علم است. واقعیت این است که برای بهبود وضعیت جامعه هیچ راهی بهتر از بهبود علم وجود ندارد و برای علم هیچ راهی جز بهبود رابطهی میان جامعه و علم وجود ندارد. ما باید تلاش کنیم تا از طریق فهم پروبلماتیک رابطهی علم و جامعه در ایران معاصر سازوکار نظم و تولید قدرت و تولید اشکال گوناگون سرمایهی اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را بازبینی و ارزیابی انتقادی کنیم، باید تلاش کنیم تا ناهمزمانی دانش به همزمانی دانش تبدیل شود؛ تنها در این صورت است که میتوانیم انتظار داشته باشیم که پایاننامه و رسالهنویسی میتواند رابطهای ارگانیک و کارکردی با جامعه برقرار کند و تنها در این صورت است که میتوانیم انتظار داشته باشیم پایاننامهها و رسالههای معتبر، سودمند و خلاق نوشته شود.