به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه اعتماد؛ سينما بيشتر وقتها با بازيگرانش به ياد ميآيد. با نقشهايشان... اما هميشه هم اينطور نيست. گاهي وقتها كساني هستند كه به سينما اعتبار ميدهند. يعني حضورشان بيآنكه آغشته به راه و رسم ستارگي در معنايي كه ميدانيم باشد، گواهي است بر والايي هنر هفتم. از اين آدمهايي كه حرف ميزنيم، يكيشان هم فاطمه معتمدآرياست. بازيگري كه فقط نقشآفريني ميكند و ستاره بودنش تنها و تنها مرهون درخششي است كه از لنزها و پردههاي نقرهاي عبور ميكند و مخاطبانش را فتح ميكند. در هياهوي اين روزها، چنين كساني هنوز هم حرمت سينماي ايرانند. حرمتي كه با وجود حضور كمرنگ اين سالهايش در سينما، ذرهاي از آن كم نشده است؛ گواهش هم جشن كوچكي است كه دوستان و دوستدارانش پنجشنبه هفتم آبان ماه در زادروز سيمين سينماي ايران برايش گرفتند. گالري طراحان آزاد عصر پنجشنبه و در هواي باراني چنان گرم بود از هرم نفس مهمانان كه هر چند دقيقه يكبار بايد بيرون ميآمدي و با هواي دلانگيز پاييزي خودت را خنك ميكردي؛ بهمن فرمانآرا، محمد چرمشير، آتيلاپسياني، سيفالله صمديان، پانتهآ پناهيها، گلي امامي، سعيده قدس، سامان مقدم، حسين سليماني،
محمدرضاغفاري، بهاره كيان افشار، كامران تفتي و بسياري ديگر آمده بودند تا سالروزش را به او تبريك بگويند. به زني كه سالهاست بي حاشيه، همه نقشهاي شخصي و اجتماعي و هنرياش را بيكم و كاست ايفا كرده است: «فقط كافي است انسان باشيم. ديگر فرقي نميكند چه سنجاقي روي سينه ما است. دكتر يا معلم يا بازيگر فرقي نميكند. ديگر هيچ مرزي در انسانيت وجود ندارد.»
معتمدآريا كيك تولدش را ميبرد. كيكي كه به شكل نگاتيوهاي سينما طراحي شده و پلانهاي مختلفي از نقشآفرينيهاي او بر آن نقش بسته است. «خيلي خوب است كه آدم در ميان دوستانش باشد و در چنين جمعي آدم جز يك آرزوي جمعي چه آرزويي ميتواند داشته باشد. اميدوارم همه شما دلتان شاد باشد، تنتان سالم و لبتان خندان». جشن تولد به رسم معمول، محل شلوغيها و باهم بودنهاست. خاصه كه هنرمندي در چنين سطحي هم باشي و همه بخواهند مدام با تو عكس بگيرند: «چنين اتفاقي قبل از ورود به سينماست و شايد بخشي از آن برميگردد به خواستههاي آدم از حرفهاي كه در آن كار ميكند. بخشي تربيتي است و فكر ميكنم بيش از همه آگاهي از محيطي كه آدم در آن كار ميكند. »
ننه گيلانه اما چندان از وضع سينما و بازيگري راضي نيست: «من نميتوانم درباره بازيگري حرف بزنم قبل از اينكه بگويم وضعيت سينما وضعيت آشفته و نابساماني است.» معتمدآريا كه در اواخر دهههاي ٦٠ و ٧٠ به اوج موفقيت حرفهاي دست يافت، ميگويد: دههها فرق ميكنند و شرايط سينما در اين دورهها فرق دارد. «ويژگيهايشان فرق ميكند. آن دوره همه تلاش ميكردند چيزي را كشف كنند. الان كشف شده بايد ببينند ميخواهند با ان چه كنند!»
وقتي از معتمدآريا حرف ميزنيم. شخصيتهاي متعددي كه او آنها را ساخته است به ذهن خطور ميكنند. نقشهايي كه شايد مشخصترين ويژگيشان ملموس بودنشان باشد. او استاد ايفاي چنين نقشهايي است. نقشهايي كه برآمده از واقعيت اجتماعي است و مردمي كه هر روز ميتوان آنها را در خيابانها ديد. شايد همين است كه او را به چنين درجهاي از محبوبيت رسانده است. «من حقيقتش را بگويم هيچوقت فكر نميكنم در حرفهام معنايي غير از ارتباط با مردم داشته باشم. براي همين در هر جايي كه هستم در هر موقعيتي كه قرار ميگيرم، حتي در لحظاتي كه در يك جشنواره خارج از ايران هستم و هنگام گرفتن جايزه فكر ميكنم آيا الان مردم خوشحال هستند يا نه و بيشترين چيزي كه ميتوانم برايشان آرزو كنم، خوشحالي است.»
فاطمه معتمدآريا ٥٤ ساله شد و اين سالروز را در كنار دوستانش جشن گرفت. از مسافران تا كلاه قرمزي و پسرخاله، از مرد عوضي تا دختر شيرينيفروش، از گيلانه تا اينجا بدون من، بيش از آنكه فيلم و نقشها باشند، راه و عمري است كه بر او و مردم كه دوستش دارند گذشته است. نقشآفرينيهاي او حالا ميتوانند به عنوان سالشمار يك تاريخ معاصر محسوب شوند. حتي براي سينمايي كه اين روزها چندان حال خوبي ندارد. به قول عزيز ساعتي، فيلمبردار و عكاس، فيلمبرداراني كه از ويزور دوربين به معتمدآريا نگاه ميكنند و چشمهايشان پر از اشك ميشود، يا فيلمهايي كه از فرط خنده دوربين ميلرزيد و نميتوانستند فيلم بگيرند...